سادیسم اخلاقی

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ای با عنوان تو به من صدمه زده‌ای! : «تأملات بالینی بر سادیسم اخلاقی» تالیف کوردلیا اشمیت-هلرائو، تحلیل‌گر آموزشی و ناظر بالینی موسسه روانکاوی بوستون و انجمن روانکاوی سوئیس، است. نسخه‌ای از این مقاله در کنگره بین المللی انجمن روانکاوی در برلین در 26 ژوئیه 2007 ارائه شده است.

سوار هواپیمایی از نیویورک به بوستون بودم. سه ردیف جلوتر از من، مادری دیده می‌شد که با پسر بچه چهار-پنج‌ساله‌اش به‌نوعی درگیر بحث بود. پسرک فریاد زد:«تو به من صدمه زده‌ای!» و مادر در پاسخ به او توضیحی داد. پسرک همچنان اصرار داشت:«تو به من صدمه زده‌ای!»، و صحبت‌های بیشتری میان‌شان صورت گرفت. او مدام شکایت می‌کرد: «تو به من صدمه زده‌ای.» سرانجام مادر ساکت شد. در طول پرواز پسرک با لحنی طلبکارانه تکرار کرد: «تو به من صدمه زده‌ای». گاهی اوقات مکث می‌کرد، اما دوباره تکرار می‌کرد تا این که یک ساعت بعد به بوستون رسیدیم. «تو به من صدمه زده‌ای!»

این تعامل مرا به یاد بیمارانی انداخت که دقیقاً همان کاری را انجام می‌دهند که این پسرک انجام داد: ما را سرزنش می‌کنند و به دلیل آسیبی که به آنها رسیده، نمی‌توانند دست از سرزنش ما بردارند. به‌منظور تشریح پویایی کلی که صحبت آن به میان آمده است، اجازه دهید موقعیتی معمولی را با بیمارم، پیتر، ترسیم کنم. پیتر متأهل و در اواسط دهه‌ی چهارم زندگی‌اش است، دوقلوهای پنج‌ساله دارد و وکیلی سخت‌کوش و صاحب یک زندگی موفق است. او درحالی که افسرده و عصبانی بود به روان‌درمانی مراجعه کرد؛ زیرا علی‌رغم تمام تلاش‌ها و مراقبت‌هایش از همه، دائماً احساس می‌کرد که همسرش، موکلینش و حتی دو فرزند خردسالش ناعادلانه و با حق نشناسی با او رفتار می‌کنند. حتی همین واقعیت که به او توصیه شده بود «به تحلیل برو»، او را آزرده‌خاطر کرده بود.

دیری نمی‌پاید که ما دو نفر نیز وضعیتی مشابه میان خود می‌یابیم. من مداخله‌ای کوچک انجام می‌دهم، حتی چیزی که به نظر اهمیتی جزئی دارد، و پیتر احساس می‌کند که آسیب‌دیده است. او که ظاهراً از کار اشتباه من منزجر شده است (احساسی بیشتر از زخمی‌شدن یا رنجش داشتن)، می‌گوید: «تو به من صدمه زده‌ای». من احساس صدمه دیدن در او را تصدیق می‌کنم. او به طعنه می‌گوید: «این همان چیزی است که گفتم!». «و…؟»

من عین کلامش را تکرار می‌کنم: « و….؟». پیتر به من خیره می‌شود. با صدای بلند به او می‌گویم:«تعجب می‌کنم که چه چیزی این‌قدر آزاردهنده بوده است». پیتر می‌گوید «واضح نیست؟»، «تو به من صدمه زده‌ای! من تعجب می‌کنم که چگونه می‌توانی این را بگویی». تمام تلاش‌ها برای کاوش و شفاف‌سازی با شکست مواجه می‌شوند. پیتر اصرار دارد که من در طول این جلسه و جلسات بعدی به او صدمه زده‌ام.

دراین‌میان، خودِ این رویداد نیز مبهم شده است. من زیر رگبار حملات بیمارم هستم. نگاهش در من رخنه می‌کند و به‌وضوح از کشمکش من با این پیچیدگی لذت می‌برد. احساس می‌کنم باید عذرخواهی کنم، اعتراف کنم که به او صدمه زدم، توضیح دهم که چگونه توانستم این کار را انجام دهم (درحالی که نمی‌خواهم چنین کنم). همان قدر که اهمیت این کنش‌نمایی[1] (بیش از پیچیدگی خود امر کنش‌نمایی) را درک می‌کنم، به‌ناحق احساس اتهام می‌کنم. ادعای او مبنی بر این که توسط من مورد بی‌رحمی قرار گرفته است، من را در موقعیتی بی‌رحمانه قرار‌ می‌دهد. هر چه می‌گویم، او همچنان تلاش می‌کند من را در کنجی گیر بیندازد، به این امید که من را به‌زور مقابل خودش به زانو دربیاورد، در حالی‌که به من می‌گوید از تکنیک بدی استفاده می‌کنم و این‌همه پول را برای هیچ می‌پردازد. «تو به من صدمه زده‌ای!» درحالی‌که سعی می‌کنم حس او را از آنچه در حال رخ‌دادن است آگاه کنم و جنبه‌های تعامل خاصی که درگیرش هستیم را تعبیر کنم، او این‌گونه پاسخ می‌دهد: «قرار است من برای تو متأسف باشم؟ به سؤال من جواب ندادی! چطور توانستی این کار را بکنی؟!»

پس از مدتی، به نظر می‌آمد کار پیتر تمام شده است، و سرزنش از دایره توجه او ناپدید می‌شود؛ (اما سرزنش به‌راحتی در دسترس است، تا هر زمان که با هدفی مطابقت داشت دوباره مورد استفاده قرار گیرد). احساس می‌کنم بینش واقعی به دست نیامده است و اندکی بعد، پس از مداخله‌ای دیگر از جانب من، مطمئناً وارد چرخه‌ی دیگری از این نوع خواهیم شد که در آن من را با اتهاماتش  مورد آزار و اذیت قرار می دهد و این آزار و اذیت را  با این اتهام توجیه می‌کند که من پیش تر به او صدمه زده‌ام.

همه‌ی ما بیمارانی را دیده‌ایم که برای مدتی طولانی، پیش از پرداختن به این ایده که چنین کنش‌نمایی‌هایی دارای معنا هستند، برای مدت طولانی درگیر این نوع تکرارها با ما (درمانگر) هستند. البته می‌توان وقوع آنها را از زوایای مختلف درک و مفهوم‌سازی کرد. مسائل خودشیفتگی همیشه مطرح هستند، همان‌طور که فانتزی‌های سادومازوخیستیک[2] بدوی در انتقال با تحلیل‌گر به چشم می‌خورد. مشاهده پیروزمندانه تحقیر شدن ابژه، در برابر احساس کوچک بودن، درماندگی و عدم کنترل آنچه در حال وقوع است به‌عنوان دفاع مانیک عمل می‌کند.

کارکرد این تکرارها به طور گسترده در ادبیات مورد بحث قرار گرفته است. در اینجا می‌خواهم خودم را به یک جنبه خاص محدود کنم و در عین حال تمام نفع‌های ثانویه دیگری را که بخشی از این نزاع‌ها را تشکیل می‌دهند، کنار بگذارم. هر زمان که با بیمار در این نوع کشمکش قرار می‌گیرم، با تکیه ‌بر احساسات انتقال متقابل خود، از آنچه که سادیسم اخلاقیِ [3]بیمار می‌نامم، بسیار تحت‌تأثیر قرار می‌گیرم. برای مثال، با ارضای شدید سادیسم است که پیتر شعور روانکاوانه من را درهم می‌شکند و باعث می‌شود احساس بدی به من دست دهد؛ چطور می‌توانم این‌قدر بی‌احساس، بی‌فکر و به لحاظ تکنیکی دست‌ و پاچلفتی باشم که چیزی بگویم که او را این اندازه آزار ‌دهد، چیزی که او آماده شنیدنش نبود و نمی‌توانست تحملش کند؟[4]

بیمار من صرفاً قصد تحقیر من را ندارد. بلکه انگار می‌خواهد احساس گناه را به شعور تحلیلی من تحمیل کند. اگر یک فرد مازوخیستیک اخلاقی بگوید: «من همه کارها را اشتباه انجام دادم، نباید این کار را می‌کردم، من آدم بدی هستم»، فرد سادیستیک اخلاقی می‌گوید: «تو همه کارها را اشتباه انجام دادی، نباید این کار را می‌کردی، آدم بدی هستی!»