روانکاوی کودک

روان‌کاوی کودک و نوجوان

این مقاله ترجمه‌ی فصل پنجم کتاب A Short Introduction to Psychoanalysis تألیف آنتونینو فِرو و جوزپه سیویتارِزه است. عنوان این فصل «The Analysis of Children and Adolescents» بوده و ترجمه‌ی آن توسط نوید انتظاری برای انتشار در مجله‌ی روانکاوی دیگری آماده شده است.


یک والد خوب که با کودکی روبرو است که از یک وضعیت اضطراری پزشکی رنج می‌برد، باید بداند چگونه درنگ کند؛ به عبارت دیگر، باید از خود بپرسد: «چه کاری از دستم برمی‌آید؟ چرا این اتفاق دارد می‌افتد؟» باید هم به خودش و هم به مشکل فرصت دهد تا برطرف شود. به باور ما، این باید نخستین گام باشد. تنها در صورتی که رنج بروزیافته به شکل یک سیمپتوم (که می‌توانست به شکل‌های گوناگون دیگری هم ظاهر شود) گذرا نباشد، تمایل به تثبیت داشته باشد و زندگی کودک و توانایی او برای عملکرد مناسب را محدود کند؛ این پرسش مطرح می‌شود: «فرزندم را باید نزد چه کسی ببرم؟»

بهترین روش، مراجعه به متخصصانی است که کودک بیشترین ارتباط را با آنان دارد. پزشک متخصص اطفال که از کودک مراقبت می‌کند، می‌تواند تشخیص دهد که آیا این یک پدیده موقتی است، یک نشانه گذرا، یک ناخوشی روانی در آن برهه خاص است یا چیزی که نیازمند مداخله است.

این دقیقاً کاری است که یک پزشک در برخورد با هر نشانه‌ای انجام می‌دهد؛ گاهی فقط باید منتظر ماند، گاهی یک مداخله کوچک کافی است و گاهی نیاز به اقدامی بنیادی‌تر است. در این مرحله، این پزشک به عنوان واسطه عمل می‌کند و ارزیابی تخصصی‌تر توسط یک متخصص اعصاب و روان کودک، روان‌درمانگر یا روان‌کاو را پیشنهاد خواهد کرد. تمام آنچه مورد نیاز است، دریافت یک نظر کارشناسی است. نباید به طور خودکار نتیجه گرفت که مثلاً با دیدن یک سیمپتوم خاص، حتماً باید روان‌درمانی کرد یا با مشاهده سیمپتوم دیگر، تنها راه، روان‌کاوی است. روشن است که نتیجه این مشاوره مشخص می‌کند که آیا در آن مورد خاص و برای آن کودک مشخص، مسیر درمان، راه درستی است یا خیر.

برای نمونه، اگر مشکل «وحشت شبانه» وجود داشته باشد (کودکی که شب‌ها با جیغ و حالت هراس از خواب می‌پرد)، این به معنای نیاز قطعی به روان‌کاوی کودک نیست. کابوس‌ها مانند سوءهاضمه ذهن هستند. کار درست این است که کودک را تحت یک رژیم غذایی هیجانی قرار داد، بار هیجانی او را کاهش داد که در بیشتر موارد، مشکل خودبه‌خود حل می‌شود. بسیاری از ناخوشی‌ها یا مشکلات روانی خفیفی که کودکان تجربه می‌کنند، به همان سادگی که پدیدار می‌شوند، از بین نیز می‌روند.

با این حال، مواردی هم هستند که یک اختلال به صورت نشانه‌ای پایدار و به شیوه‌هایی بروز می‌کند که نیازمند مداخله تخصصی است.

روانکاوی کودک

در اینجا شاید سودمند باشد که میان گروه‌های سنی (به طور کلی، کودکان و نوجوانان) تمایز قائل شویم و بپرسیم آیا مراجعه به روش درمانی که بر پایه ارتباط انتزاعی و منطقی-عقلانی کار می‌کند – آن‌گونه که گاهی روان‌کاوی بزرگسالان تصور می‌شود – درست است، یا آیا راه ساده‌تری وجود دارد؟ از نظر ما، این پرسش مهمی است، دقیقاً به این دلیل که روان‌کاوی باید پدیده‌ای ساده باشد. روان‌کاوی بزرگسالان باید دقیقاً مانند روان‌کاوی کودکان باشد: کاملاً ساده و در ارتباط با هیجان‌ها و احساسات. دستیابی به این سادگی در کار با بزرگسالان، هم برای روان‌کاو و هم برای مراجع، چالشی بزرگ است.

در کار با کودک، همه اینها به طور معمول آسان‌تر است. به طور کلی، سفر پرماجرای روان‌کاوی کودک با «ملانی کلاین» و با این کشف آغاز شد که بازی، در عمل، هم‌ارز رویا دیدن است. مسلماً کار درمانی با کودک، مسیر استدلال و تعقل را دنبال نمی‌کند، بلکه اساساً از راه بازی انجام می‌شود؛ بازی‌ای که خود روان‌کاو را نیز در بر می‌گیرد.

مراجع بدون آنکه آگاه باشد، از طریق بازی، بازنمایی‌هایی از کارکردها و بدکارکردی‌های روانی، مشکلات، رنج‌ها و عناصر جهان درونی خود را به صحنه می‌آورد. روان‌کاو با مشارکت در این بازی، می‌تواند به همراه کودک، برای چیزهایی که کودک به گونه‌ای به نمایش گذاشته، راه‌حل، گره‌گشایی و دگرگونی بیابد. این رویداد، بدون آنکه مراجع خردسال هیچ درکی از چیزی که به شکل نمادین نشان می‌دهد داشته باشد یا از پاسخ‌های راستینی که روان‌کاو از راه بازی ارائه می‌دهد آگاه باشد، رخ می‌دهد.

ابزار سودمند دیگر در روان‌کاوی کودک، نقاشی است. کودک می‌تواند نقاشی بکشد، بی‌آنکه بداند این نقاشی (که باید تا حد امکان خودانگیخته باشد) حال‌وهوای دنیای درونی او، کیفیت رابطه‌اش با روان‌کاو و آنچه در جهان درونی‌اش می‌گذرد، مسدود شده یا گشوده می‌شود را به نمایش می‌گذارد.

پس، ما این دو روش کاملاً ساده را در اختیار داریم: بازی و نقاشی. هیچ یک از این دو را نباید به جهتی خاص کشاند. تا زمانی که این اصل رعایت شود، شرایط لازم برای بازی و نقاشی خودانگیخته فراهم می‌شود و این‌ها به ابزارهای اصلی در روان‌کاوی کودک بدل می‌شوند. کودک هیچ درکی از فرآیندی که در جریان است یا دگرگونی‌هایی که رخ می‌دهد، ندارد. برداشت او تنها این خواهد بود که دارد با کسی نقاشی می‌کشد یا بازی می‌کند که با او بازی می‌کند. ابزارهای کلاسیکی مانند رویاها نیز ممکن است به کار آیند، اما معمولاً کودکان ترجیح می‌دهند نقاشی بکشند، داستان بگویند یا بازی کنند تا اینکه رویاهایشان را بازگو کنند. کودک می‌تواند رویدادهای زندگی روزمره، مدرسه و حتی رویاها (در صورت وقوع) را گزارش دهد. روان‌کاو باید از دادن تفسیرهای پیچیده یا بیش از حد فکری پرهیز کند و در عوض، به ساده‌ترین شکل ممکن با کودک در تعامل باشد تا سخنان کودک را به ابزارهایی برای شناخت رنج او و از همه مهم‌تر، برای حل مشکلش تبدیل کند. به طور منطقی، رویکردهای گوناگونی را می‌توان دنبال کرد و لزوماً مسیر روان‌کاوی را انتخاب نکرد. با این حال، مزیت بالقوه روان‌کاوی در این است که توسط کسی انجام می‌شود که آموزش‌های بسیار ویژه‌ای دیده است؛ آموزش‌هایی که به او توانایی می‌بخشد تا فراتر از نشانه را ببیند و مشکلات و ریشه‌های آن‌ها را تشخیص دهد.

روانکاوی کودک

برای نمونه، «شب‌ادراری» (وقتی کودک با وجود یادگیری کنترل ماهیچه‌هایش، رختخواب را خیس می‌کند) را در نظر بگیریم. نکته جالب اینجاست که روان‌کاوی به وضوح نشان می‌دهد که این نشانه، همواره بیانگر چیز دیگری است.

اجازه دهید یک پسر ۱۲ ساله را در نظر بگیریم: او از طریق این سیمپتوم چه می‌گوید؟ احتمالاً از بی‌اختیاری در برخی جنبه‌های هیجانی سخن می‌گوید که نمی‌تواند آن‌ها را نگه دارد، آن‌ها «رها می‌شوند» و تخلیه می‌گردند. پس مشکل، دیگر خود شب‌ادراری نیست، بلکه این است که چگونه می‌توان به این فرد توانایی بهتری برای مهار حالت‌های هیجانی‌اش بخشید. و این خود، بخشی جدایی‌ناپذیر از حل مشکل اصلی خواهد بود.

اگر کودکان از سیمپتوم‌های کوچک و موقتی مانند سردرد، ترس از مدرسه یا مشکلات مشابه رنج ببرند، نیاز به روان‌کاوی ندارند. با این حال، اگر نشانه‌هایی از رنج بروز دهند که ممکن است به سمت مشکلی سازمان‌یافته‌تر پیش برود، به درمان نیاز خواهند داشت.

اگر کودکی نشانه‌های «بی‌اشتهایی عصبی» را نشان دهد – که ممکن است به شکل یک اختلال جدی درآید –  یا اگر کودکی، علیرغم عدم نمایش هیچ ویژگی  گونه، به رفتارهای وسواسی روی آورد که او را از زندگی عادی، بازی با همسالان و یادگیری بازمی‌دارد، لازم است با بهره‌گیری از یک درمان مناسب مداخله کرد. زمانی که آیین‌های وسواسی غیرموقت پدیدار می‌شوند (آیین‌های موقت در همه کودکان کاملاً طبیعی هستند؛ مانند پا نگذاشتن روی خطوط بین کاشی‌ها، یا انجام کارهای کوچک تکراری پیش از خواب، قبل از امتحان یا هر رویداد اضطراب‌آور دیگر)، که کودک را از درس خواندن، دوست‌یابی یا لذت بردن بازمی‌دارند، عدم مداخله دشوار خواهد بود. یا در مورد ترس مراجعگونه، نه فقط ترس از عنکبوت یا سگ، بلکه یک هراس شدید از کثیفی که می‌تواند زندگی فرد را محدود کند، در آن صورت باید مداخله کنیم. چه رسد به کودکی که پدیده‌های ادراک پریش را تجربه می‌کند (شنیدن صداهایی که وجود ندارند یا دیدن چیزهایی که واقعی نیستند).

ملاحظات مشابهی در مورد نوجوانان نیز صدق می‌کند. آنان نیز ممکن است ناآرامی‌های طبیعی دوره بلوغ را تجربه کنند که ضرورتی برای مراجعه به روان‌کاو ایجاد نمی‌کند؛ کافی است به والدین کمک کرد تا هوشیار باشند، مشکل را زیر نظر بگیرند، درباره آن بیندیشند و در حل آن مشارکت کنند. با این حال، موقعیت‌های دیگری هم هستند که خطر تثبیت سیمپتوم‌ها و دردناک شدن زندگی روزمره نوجوان وجود دارد. در این صورت، جای تاسف خواهد بود که نوجوان رنج بکشد، در حالی که درمان در دسترس است. گاهی، تنها چند جلسه کافی است؛ به این روش، «مشاوره کوتاه‌مدت یا بلندمدت» گفته می‌شود.

موقعیت‌های متعددی وجود دارد که در آن‌ها شاهد شکل‌گیری حملات پانیک، بی‌اشتهایی عصبی، سیمپتوم‌های شدید وسواس یا افسردگی،

که همه این موارد مداخله سریع روانکاو را برای جلوگیری از خارج شدن کل وضعیت از کنترل ضروری می‌سازند. بی‌اشتهایی عصبی (آنورکسی)، علائم شدید وسواسی یا افسردگی، و ظهور نشانه‌هایی از شکست‌های روانی احتمالی هستیم – که همه این موارد مداخله سریع روانکاو را برای جلوگیری از خارج شدن کل وضعیت از کنترل ضروری می‌سازند.

همین حالا از افسردگی صحبت می‌کردیم که اغلب بخشی از تجربه نوجوانی در برخی دوره‌هاست. اما نشانه‌های افسردگی در کودکان خردسال چیست؟

روانکاوی کودک

به هر روی باید گفت که افسردگی، همراه همیشگی و پرتکرار انسان‌هاست؛ همچنین می‌توان افزود که سلامت روان، اغلب با حالت خفیفی از افسردگی هم‌مرز است.

یک حالت خفیف افسردگی برای بسیاری از ما، وضعیتی عادی است. برخی افراد تحمل این حالت را ندارند و بنابراین تمام «ضدافسردگی‌های» طبیعی‌ای را که زندگی (خوشبختانه) ارائه می‌دهد، امتحان می‌کنند. اما افسردگی چیست و چگونه پدید می‌آید – در بزرگسالان، نوجوانان و کودکان؟

در کودکان، زمانی به وضوح آشکار می‌شود که صبح‌ها نمی‌خواهد از خواب برخیزد، همیشه خسته است و رفتن به مدرسه برایش بسیار دشوار است. مراجع خردسالی بود که نمی‌توانست عدد هشت را به صورت ایستاده (8) بنویسد و فقط قادر بود آن را «خوابیده» (∞) – که نشانی از بی‌نهایت است – ترسیم کند. تنها با درک مفهوم افسردگی نهفته در این نماد بود که حل مشکل ممکن شد. گاهی بازی کند می‌شود، کودک ممکن است دچار نوعی رخوت یا خستگی گردد.

همچنین، همه معادل‌های جسمانی دیگر افسردگی وجود دارند؛ به عبارت دیگر، نشانه‌هایی که در واقع تجلی افسردگی پنهان هستند، هرچند به سادگی به عنوان افسردگی شناخته نمی‌شوند. برخی از نمونه‌های رایج معادل‌های افسردگی شامل سردرد و برخی افزایش‌های تب‌وار غیرقابل توضیح هستند.

پس، آیا تفاوت بزرگی بین روان‌کاوی کودکان و بزرگسالان وجود دارد؟

پاسخ یک «نه» قطعی است! از زبان‌های متفاوتی استفاده می‌شود: ارتباط کلامی برای مراجع بزرگسال، و بازی و نقاشی برای کودک. روان‌کاوی کودک بر فرآیند پرورش ابزارهایی برای اندیشیدن، احساس کردن و رویا دیدن متمرکز است، درست مانند روان‌کاوی بزرگسال. این امر به ویژه در آن الگوهای تحلیلی که بر پرورش توانایی ارتباطی تاکید دارند، به جای پرورش فرضی ذهن از طریق مراحل مختلف، آشکار است.

افزون بر این، روان‌کاوی کودک، دسترسی به پدیده‌های پیشاززبانی و سطوح ابتدایی‌تر ذهن در رابطه متقابل را برای همه گروه‌های سنی آسان‌تر کرده است. پژوهش‌های نوین، مانند آثار «سالومونسون» (۲۰۱۴)، گواه پیشرفت‌هایی در درمان کودکان حتی چندماهه (با کمک حضور مادر) هستند، چیزی که پیش از این غیرقابل تصور بود.

Civitarese, G., & Ferro, A. (2020). The analysis of children and adolescents. In A Short Introduction to Psychoanalysis (1st ed., pp. 101-105). Routledge.