این مقاله ترجمهی فصل ۱۸ از کتاب «مفروضات بنیادین در مکاتب روانکاوی: دیدگاهی تطبیقی» است. فصل ۱۸ ام توسط فرانک سامرز تالیف شده و به بررسی فرضیات نظریههای روابط ابژهای آمریکایی می پردازد.
فرانک سامرز روانشناس بالینی، روانکاو، استاد روانپزشکی بالینی و علوم رفتاری در دانشکده پزشکی فاینبرگ، دانشگاه نورث وسترن، و روانکاو آموزشی و سوپروایزر در موسسه روانکاوی شیکاگو و مرکز روانکاوی شیکاگو است. نویسنده چهار کتاب در زمینه نظریه روانکاوی از منظر روابط ابژه، از جمله The Psychoanalytic Vision، برنده جایزه گرادیوا در سال ۲۰۱۳، است. دکتر سامرز مطب خصوصی خود در شیکاگو، ، ایلینوی، ایالات متحده آمریکا به روانکاوی و رواندرمانی روانکاوانه مشغول است.
فرضیات زیربنایی اصلی و کلی
پدیدارشناسی ادموند هوسرل (۱۹۱۳) نشان داد که تمام تجربهها، تجربهی چیزی است. در سطحی پویا، این بدان معناست که هر حالت-خود[۱]، یک ابژه متناظر دارد. حالت-خود و ابژه از طریق یک احساس به هم مرتبط میشوند، و این واحد خود-احساس-ابژه است که یک رابطه ابژهای را تشکیل میدهد (به عنوان مثال، کرنبرگ، ۱۹۷۶). فرض اساسی این مکتب این است که روابط ابژهای واحد اساسی شخصیت انسان را تشکیل میدهند. ابژه قطب دیگر حالت-خود است و بنابراین در تمام تجربههای انسانی جای دارد.
نظریه واحدی درباره روابط ابژهای وجود ندارد؛ بلکه شیوههای متعددی برای اندیشیدن و مفهومپردازی روابط ابژهای و نقش آنها در زندگی عاطفی و فرایند تحلیلی مطرح شده است. نظریه پردازانی همچون فربرن (۱۹۵۲)، ملانی کلاین (۱۹۵۷/۱۹۷۵)، وینیکات (۱۹۶۵)، مایکل بالینت (۱۹۶۸)، توماس آگدن (۱۹۸۳)، کوهوت (۱۹۸۴) و کرنبرگ (۱۹۷۶) و بسیاری دیگر، زیر چتر نظریههای روابط ابژهای قرار میگیرند، زیرا آنها تحول شخصیت و زندگی عاطفی را تابعی از نحوه دیده شدن و رمزگذاری توسط دیگران میدانند. این نظریهها که گاه در تضاد با یکدیگرند، موضعی «میانه» بین روانکاوی کلاسیک و سنت بینفردی اتخاذ میکنند.
بر اساس روانکاوی کلاسیک، رانهها و بیان روانشناختی آنها به شکل امیال، واحدهای بنیادین انگیزش انسان هستند. درمکتب بینفردی که ریشه در آثار هری استاک سالیوان (1954) دارد، تجربه انسانی در فضایی بین دو یا چند فرد شکل میگیرد. در مقابل، برای نظریه روابط ابژهای، ابژه ممکن است در هر سطح هستیشناختی وجود داشته باشد: یک فرد، یک فانتزی، یک توهم یا حتی یک هذیان، و حتی زمانی که ابژه فرد دیگری باشد، تاکید بر معنای آن فرد برای خود (self) است. رابطه ابژهای متفاوت از رابطه بینفردی است. این رابطه الگویی است برای نحوه شکلگیری چنین روابطی توسط خود. این تمایز، تفاوت تعیینکننده بین نظریههای روابط ابژهای و هر نظریه بین فردی است.

فرضیات درباره ساختار روانی
نظریههای روابط ابژهای را میتوان بر اساس رانه پرخاشگری به دو دسته کلی تقسیم کرد. در یک سو، نظریهپردازان کلاینی (۱۹۵۷/۱۹۷۵) و نئو-کلاینی، مانند کرنبرگ (۱۹۷۶)، قرار دارند که سلامت و آسیبشناسی را در درجه اول مسئلهای مرتبط با رانه پرخاشگری میدانند. در طرف دیگر، نظریهپردازانی مانند فربرن (۱۹۵۲)، وینیکات (۱۹۶۵) و بسیاری دیگر قرار دارند که خود (self) را در کانون انگیزش انسان میبینند.
این گروه دوم، پایهگذار پارادایم متمایز آمریکایی در روابط ابژهای شدهاند که گاهی از آن به عنوان «مکتب میانه آمریکایی» (اسپزانو، ۱۹۹۵) یاد میشود.
ابژه چیست؟ اینجا بخوانید.
رروابط ابژهای چیست؟ اینجا بخوانید.
این دیدگاه گسترده، هم نظریهپردازان برجسته انگلیسی و هم مکتب رابطهای را در بر میگیرد. مکتب رابطهای بر «ماتریس رابطهای» که بین مراجع و روانکاو شکل میگیرد و اجتنابناپذیری مشارکت روانکاو در تعاملشان تأکید دارد. با توجه به تعریف ما از روابط ابژه، دیدگاه رابطهای به عنوان یک شکل خاص و عمدتا آمریکایی از نظریه روابط ابژهای قابل درک است.
اصل اساسی حساسیت رابطهای این است که روانکاو به طور اجتنابناپذیری در پیکربندیهای رابطهای که بین مراجع و روانکاو ایجاد میشود، مشارکت دارد. کنشنماییها[۲] بین مراجع و روانکاو نه آسیبشناختی هستند و نه سالم، بلکه اجتنابناپذیرند. اگرچه این رویکرد، شخص روانکاو را در تمام اتفاقاتی که میافتد در تمامی وقایع دخیل میداند، اما یک مدل روابط ابژهای است زیرا رابطه تحلیلی در چارچوب الگوهای روابط اولیه هر دو مشارکتکننده فهمیده میشود. به طور خلاصه، در مدل رابطهای، روابط ابژهای روانکاو را به درک رابطه تحلیلی میافزاید.
برای اینکه یک نظریه واجد عنوان «روابط ابژهای» محسوب شود، باید بر تحول فرد به عنوان محصول آن روابط اولیه و کنشنمایی آنها در زندگی بعدی تأکید کند. الگوهای شکلگرفته از آن روابط اولیه، الگویی از روابط ابژهای ایجاد میکنند که به شدت بر روابط بعدی و فرآیند تحلیلی تأثیر میگذارد. روابط ابژهای به این معناست که مراجع بر اساس الگوی ادارک دیگران فهمیده میشود. نیاز به دیگران و تأثیر آنها بر خود (self)، شاخصه اصلی دیدگاه روابط ابژهای است.
فرضیات مربوط به سببشناسی: تحول و شکلگیری رابطه
فرض بنیادین این است که کودک از همان آغاز زندگی به دنبال برقراری روابط ابژهای است (فربرن، ۱۹۵۲). اکنون به فرضیاتی میپردازیم که این الگو بر اساس آنها استوار است. فرض اصلی این است که کودک در همان ابتدای زندگی به دنبال روابط ابژهای میگردد (فربرن، ۱۹۵۲) و به محیطی پاسخگو نیاز دارد تا حالات عاطفیاش خود را منعکس کند (بیب و لاچمن، ۲۰۰۲؛ بنجامین، ۱۹۹۵).
این فرض که نوزاد با احساسات اولیه متولد میشود، با شواهد مستحکمی پشتیبانی میشود (تامکینز، ۱۹۶۲) اگرچه ممکن است در مورد تعداد دقیق این احساسات ذاتی اختلاف نظر وجود داشته باشد.
نتایج پژوهشهای گروههای مختلف نشان میدهد که کودک نه تنها از بدو تولد دارای احساسات است، بلکه به صورت فعالانه به دنبال پاسخگویی به حالتهای احساسی خود از سوی مراقبان یا افرادی که با آنها تعامل دارد، است (بیب، لاچمن، ۲۰۰۲. استرن، ۱۹۸۵). کودک در نخستین روزهای زندگی الگوهای تعاملی با مراقب را توسعه میدهد. این الگوها و توسعه بعدی آنها، چارچوب بنیادینی برای شیوههای ارتباطی کودک با دیگران ایجاد میکند. الگوهایی که به این ترتیب تکامل مییابند، روابط ابژهای هستند که پایه و اساس شیوههای ارتباطی کودک با دیگران را تشکیل میدهند و این به نوبه خود، اساس شخصیت رو به رشد کودک است. اینکه کودک چه کسی میشود را نمیتوان از روابط کودک با دیگران جدا کرد و مهمتر از همه، الگوهای این روابط در طول زندگی بازآفرینی میشوند. فرض بر این است که الگوهای تعامل در سالهای شکلدهندهی اولیه ایجاد میشوند و به تعیین نحوه ارتباط کودک با دیگران و خودش در طول چرخه زندگی ادامه میدهند.
باید تأکید کرد که این الگوهای ارتباطی نه تنها شیوههای تعامل با دیگران، بلکه به همان میزان تعیینکننده نحوه ارتباط فرد با خودش نیز هستند. کودک با خودش به همان شیوهای رفتار میکند که مراقبان با او رفتار کردهاند (بولاس، ۱۹۸۷). ادراک از خود تا حد زیادی درونیسازی روابط ابژهای اولیه است. به عبارت دیگر، تصویر خود بازتابی از ماهیت این روابط اولیه است. آنچه کودک در این روابط ابژهای اولیه تجربه کرده، نه تنها در شیوه رفتار بزرگسال با دیگران، بلکه در نحوه رفتار او با خودش نیز تداوم مییابد.
باید تأکید کرد که این الگوهای ارتباطی نه تنها شیوههای تعامل با دیگران، بلکه به همان میزان تعیینکننده نحوه ارتباط فرد با خودش نیز هستند.. کودک با خودش به همان شیوهای رفتار میکند که مراقبان با او رفتار کردهاند (بولاس، ۱۹۸۷). خودپنداره تا حد زیادی درونیسازی روابط ابژهای اولیه است. به عبارت دیگر، تصویر از خود بازتابی از ماهیت روابط ابژهای اولیه است. آنچه کودک در آن روابط ابژهای اولیه تجربه کرده است، نه تنها در شیوهی رفتار بزرگسال با دیگران، بلکه در نحوه رفتار بزرگسال با خودش نیز تداوم مییابد

این بدان معنا نیست که روابط اولیه به طور مطلق تعیینکننده همه روابط بعدی و تصویر از خود هستند. تأثیرات عوامل دیگری نیز در این میان نقش دارند. فرض بر این است که همه ما با یک ساختار بیولوژیکی متولد میشویم که سهم عمدهای در تحول دارد و البته تأثیرات محیطی متعددی فراتر از آن روابط اولیه نیز وجود دارد. روابط بعدی، به ویژه در نوجوانی، بر ماهیت روابط ابژهای کودک تأثیر میگذارد و سایر تجربیات، اعم از آسیبزا یا غیره، نیز باید در نظر گرفته شوند. بنابراین، روابط ابژهای لزوماً تعیینکننده روابط آتی نیستند، اما از نظر عاطفی قویترین عامل در شکلگیری روابط بعدی هستند. شکل نهایی روابط، حاصل ترکیب عوامل متعدد دیگری نیز هست.
سایر مقالات نوید انتظاری را اینجا بخوانید.
فرضیات در مورد انگیزش و دفاع: بدون رانه
این مفهوم از تحول حاکی از آن است که یک انگیزه ذاتی برای بهکارگیری ظرفیتهای درونی وجود دارد. این ظرفیتها شامل تواناییهای شناختی, عاطفی, حرکتی و همچنین سایر قابلیتهای انسانی است. می توان این انگیزه را در نوزاد از همان روزها و هفته های نخست زندگی مشاهده کرد؛ زیرا نوزاد از تواناییهایی که دارد برای نگاه کردن, مشاهده کردن، تولید صدا استفاده میکند و به زودی تلاش میکند تا حرکت کند, لمس کند و اشیاء را دستکاری کند. این همان چیزی است که وینیکات (۱۹۶۵) آن را «حرکت خود به خود»[۳] نامید. فرض بر این است که حالت طبیعی انسان بهکارگیری و تمرین تواناییها بهمنظور تحول و توسعه آنهاست (تامکینز, ۱۹۷۸). این فرآیند نیازی به محرک خارجی ندارند؛ میل به تحول و بالفعلسازی ظرفیتها ذاتی است و مگر اینکه تحت تأثیر نیروهای بازدارنده قرار گیرد، [این هدف] بهطور طبیعی محقق خواهد شد.
مفهوم این فرض آن است که مراجع دارای انگیزه ذاتی برای تحول و بالفعلسازی ظرفیتهای خویش است و الگوهای آسیبشناختی محصول انحراف این فرآیند طبیعی محسوب میشوند. بنابراین, مراجع با الگوهای آسیبشناختی خود- که ناشی از ترومای اولیه یا عوامل مزاحمی است که مانع تحقق ظرفیتها در یک یا چند حوزه از خود (self) شدهاند – وارد فضای درمان میشود.
فرض بنیادین این است که هر مراجع از یک خود ناقص[۴] رنج میبرد که منجر به الگوهای آسیبشناختی میشود که توسط روانکاو مشاهده میشود و روانکاو میکوشد این وضعیت را بهبود بخشد. بنابراین، فرض بر این است که در زیر یا حتی درون روابط ابژهای که مراجع ارائه میدهد، نیاز و تمایلی به تحقق ظرفیتهای مدفونشده وجود دارد.
نظریهپرداانز روابط ابژهای که بر اساس این مدل کار میکنند، فرض را بر این میگذارند که میل و انگیزهای که یک انگیزه تسلیمناپذیر برای تحقق و بیان تمام جنبههای خود وجود دارد – مفهومی که قابل قیاس با «بازگشت به امر واپسراندهشده»[۵] در مرکز نظریه کلاسیک است. با این تفاوت که در اینجا مفهوم انرژی و نظریه غریزه نقشی ندارند. فرض بر این است که میتوان با کار بر روی مکانیزمهای دفاعی و الگوهای آسیبشناختی مراجع، به آن نیروی محرکه درونی برای خودشکوفایی دست یافت که انگیزهبخش مراجع و سوخترسان بیان خود اوست. الگوهای آسیبشناختی روابط ابژهای، در واقع بیان تحریف شدهای از فشار تسلیمناپذیر درون مراجع برای تبدیل شدن به کسی است که او بالقوه هست. از دیدگاه روانشناسی خود، تولپین (۲۰۰۲) این را «لبه پیشرونده»[۶] آسیبشناسی مراجع نامید. در حالی که فقط روانشناسان خود از این اصطلاح استفاده میکنند، اما مفهوم زیربنایی آن یک فرض استاندارد در تمامی نظریههای آمریکایی روابط ابژهای محسوب میشود. فرض بر این است که در دل الگوهای آسیبشناختی مراجع، تلاش سالمی نهفته است که میتوان از طریق کار تحلیلی آن را آشکار ساخت.
موفقیت فرآیند تحلیل وابسته به کشف و بیان آن بخش (یا بخشهایی) از خود (self) است که علیرغم تحریف شدن در قالب الگوهای دفاعی و آسیبشناختی -که روانکاو در اولین مواجهه با مراجع مشاهده میکند- همچنان به دنبال تحقق و بیان خود است.
از این دیدگاه، فرآیند تحلیل برخی مفروضات مشترک با سایر مدلها دارد. نخست آنکه منشأ آسیبشناسی روانشناختی در سطح ناخودآگاه قرار دارد. بنابراین، کشف معنا و انگیزش ناخودآگاه برای تحلیل ضروری است. فرض بر این است که این سطح ناخودآگاه باید به خودآگاه تبدیل شود تا هرگونه تغییر تحلیلی معنادار رخ دهد.
این بدان معنا نیست که خودآگاهسازی تمام کنش درمانی محسوب میشود. در واقع، فرض بر این است که تفسیر هرچند ضروری است، ولی به ندرت برای دستیابی به اهداف تحلیلی کافی خواهد بود.
مفروضات مربوط به تکنیک بالینی: فرایند روانکاوی
از این دیدگاه، فرایند تحلیلی برخی مفروضات مشترک با سایر مدلها دارد. نخست، فرض بر این است که منشاء آسیب روانی باید در سطح ناخودآگاه یافت شود. بنابراین، کشف معنا و انگیزه ناخودآگاه برای تحلیل ضروروی است فرض بر این است که این سطح ناخودآگاه باید به خودآگاه تبدیل شود تا هرگونه تغییر تحلیلی معنادار رخ دهد. این بدان معنا نیست که خودآگاه کردن آنچه ناخودآگاه است، تمام عمل درمانی است. در واقع، فرض بر این است که تفسیر هرچند ضروری است، ولی به ندرت برای دستیابی به اهداف تحلیلی کافی خواهد بود.

چند مفروضه کلیدی، این مدل تحلیلی را از سایر مدلها متمایز میسازد. فرض ناکافی بودن تفسیر به تنهایی مستلزم افزودن بُعدی فراتر از تفسیر در کنش درمانی است. اگرچه ماهیت این «چیزی فراتر» میان نظریهپردازان مختلف متفاوت است، اما همگی بر ضرورت مداخلات تحلیلی فراتر از تفسیر تأکید دارند.
حتی به طور اساسیتر، جنبش رابطهای -بهعنوان شاخهای از نظریه روابط ابژهای آمریکایی- درمان تحلیلی را به عنوان فرایندی «دو نفره» میبیند. مفروضه «ماتریس رابطهای»[۷] بدین معناست که روانکاو درست مانند مراجع درگیر است و از آنجا که روانکاو در این ماتریس نهادینه شده است، امکان مشاهده بیطرفانه فرآیند را ندارد (میچل و گرینبرگ، ۱۹۸۳). روانکاو درون ماتریس است و نمیتواند خود را رها کند تا آنچه را که برای مراجع و در رابطه تحلیلی میگذرد، مشاهده کند این دیدگاه هرگونه ادعای «عینیت تحلیلی» را زیر سؤال میبرد.
«وظیفه دوگانه مادر؛ آیینگی و خودمختاری» را اینجا بخوانید.
فرض بر این است که هرگونه درک یا فهمی از مراجع نسبی بوده و وابسته به زمینه و چارچوب ذهنی روانکاو است و نمیتوان آن را «دانش عینی» تلقی کرد. مفروضهی اصلی در اینجا این است که روانکاو -آگاهانه یا ناآگاهانه- در تمامی وقایع مشارکت دارد، بنابراین هیچ گزارشی درباره مراجع مستقل از تأثیر روانکاو وجود ندارد و روانکاو نیز به نوبه خود ناگزیر تحت تأثیر مراجع قرار میگیرد. این فرض، جوهر اصلی دیدگاه رابطهای را نشان میدهد.
دومین فرض اصلی که جنبش رابطهای بر آن استوار است بیان میکند که به دلیل مشارکت اجتنابناپذیر روانکاو در تمام آنچه اتفاق میافتد، روانکاو به سمت ایفای نقشهایی کشیده میشود که الگوهای بین فردی مراجع را تکرار میکنند[۸]. فرض بر این است که روانکاو به پویایی مراجع کشیده میشود و در ایفای نقش در آن میپردازد، هرچند ناآگاهانه. این خوب یا بد نیست، اجتناب ناپذیر است. روانکاو و مراجع الگوهای روند تحول مراجع را تکرار میکنند.
البته تمام نظریهپردازان روابط ابژهای آمریکایی این مفهوم از فرایند تحلیلی را دقیقاً به همان شکلی که من به تصویر کشیدهام، قبول ندارند. کسانی که به عنوان اعضای گروه رابطهای شناخته میشوند، میچل (۱۹۸۸)، آرون (۱۹۹۰، ۱۹۹۶)، دیویس (۱۹۹۴)، استرن (۲۰۱۰)، هافمن (۱۹۹۸) و دیگران همگی فرض «ماتریس رابطهای» را میپذیرند. اما سایرین که در پارادایم رابطهگرایی ریشه نداشتهاند، این فرض را که روانکاو نمیتواند از درون دوتایی تحلیلی مشاهدات معتبری از مراجع و فرآیند داشته باشد، قبول ندارند. این گروه دوم، که توسط نظریهپردازانی اگدن (۱۹۸۳)، گراتستین (۱۹۸۵)، اسپزانو (۱۹۹۵) و سامرز (۱۹۹۹، ۲۰۱۳) و دیگران نمایندگی میشوند، با این فرض موافقند که نمیتوان تأثیر وانکاو را از آنچه مراجع در تحلیل میگوید و انجام میدهد حذف کرد، اما معتقد نیستند که این به معنای وجود ماتریس رابطهای غیرقابل مشاهده برای روانکاو است. به همین ترتیب، آنها قبول ندارند که بازنماییهای رابطهای بین مراجع و روانکاو اجتنابناپذیر هستند. فرض در اینجا این است که علیرغم علیرغم مشارکت روانکاو در تمامی وقایع دوتایی تحلیلی، او میتواند مشارکت خود و تأثیری که بر مراجع دارد را ببیند و مشاهداتی از پویاییهای مراجع داشته باشد.
ابعاد معرفت شناسی
این نکته آخر بحث را به حیطهی معرفتشناسی میکشاند. در حالی که به نظر میرسد گروه رابطهای موضعی نسبیگرایانه اتخاذ کردهاند، سایر نظریه پردازان روابط ابژهای این نسخه افراطی از محدودیتهای مشاهده روانکاو را نپذیرفتهاند. البته باید اشاره کرد که رابطهگرایانی مانند هافمن (۱۹۹۸) با اضافه کردن صفتی به موضع معرفتشناختی خود، سعی در تفکیک آن از آنچه «نسبیگرایی رادیکال»[۲] مینامند داشتهاند. با این حال، هیچ توضیحی ارائه نشده که چگونه دیدگاه آنها «غیررادیکال» است یا چه تفاوتی با «نسبیگرایی رادیکال» دارد. این تغییر نام، موضع معرفتشناختی آنها را تغییر نمیدهد. منطق آنها این است که مشارکت روانکاو در دوتایی تحلیلی به این معناست که که هیچ مشاهدهای از سوی روانکاو وجود ندارد که تحت تأثیر موقعیت نسبی او قرار نگرفته باشد. بنابراین این فرض با وجود تغییر نام همچنان باقی است. گروه دیگر نظریه پردازان روابط ابژهای آمریکایی اگرچه بر تأثیر متقابل دو فرد در دوتایی تحلیلی تأکید دارند، اما این موضع معرفتشناختی را به طور کامل نمیپذیرند.

بسط مفهوم بنیادین
همانطور که دیدیم, این مدل فرض میکند که آسیب روانی ریشه در یک انحراف از مسیر تحولی دارد. اگرچه دلایل این انحراف در هر مراجع متفاوت است، اما منابع شایع تحریف تحولی عبارتند از تروماهای آشکار[۱۰]، مانند سوء استفاده جنسی، جسمی یا کلامی، یا غفلت، همانطور که معمولاً اتفاق میافتد, زمانی که والدین به احساسات کودک و تمایل به شنیده شدنش، پاسخ نمیدهند. چنین کودکانی در معرض «ترومای تجمعی»[۱۱] (خان, ۱۹۶۳/۱۹۷۴) قرار دارند. تحت شرایط غفلت والدین, کودک قادر به آگاهی یا استفاده از احساسات خود نخواهد بود، که منجر به نقص در خود می شود. در موارد ترومای آشکار، به زندگی احساسی و/یا هیجانی کودک حمله میشود و به طور معمول تحول نمییابد. در هر صورت، گسستی در تحول خود طبیعی وجود دارد، به طوری که تکامل خود متوقف میشود و منجر به یکی از اشکال مختلف آسیبشناسی میشود.
به عبارت دیگر، مفروضه این است که هرگونه آسیبشناسی روانی با منشأ غیرزیستی، محصول اختلالی در دوران کودکی است که منجر به توقف تحول خود میشود. روابط با دیگران یا مستقیماً محصول خود تحریفشده است، یا به عنوان مکانیسمی دفاعی در برابر آگاهی از این نقص عمل میکند. به طور خلاصه، مفروضات مفهوم آسیبشناسی روانی عبارتند از:
(۱) توقف در تحول خود به دلیل مداخله محیطی؛
(۲) جنبهای از خود که متوقف شده است، گسسته یا واپسرانده شده است؛
(۳) قسمت جدا شده یا واپسراندهشده خود که به دنبال بیان و آشکارسازی در جهان بیرون است؛
(۴) شکل این بیان, به صورت سیمپتوم یا اختلال عملکرد است.
نتیجهگیری: کلترین مفروضات بنیادین
فرض اصلی نظریههای روابط ابژهای آمریکایی این است که واحدهای متشکل از خود-احساس-ابژه، اساس تجربه انسانی و اجزای تشکیلدهنده خود (self) هستند. اگر خود را تحلیل کنیم، با انواع روابط ابژهای مواجه میشویم که الگوهایی برای ارتباط با دیگران ارائه میدهند. اینها فرضیات اساسی نظریههای روابط ابژهای هستند. به نوبه خود، در فرآیند بالینی، این مفروضات به شیوهای منجر میشوند که روابط ابژهای مراجع در انتقال[۱۲] و فرآیند تحلیلی نمایان میشود. محور اصلی عملکرد درمانی، صرف نظر از جزئیات، همیشه درک الگوهای رابطهای مراجع و تبدیل آنها به الگوهای سالمتر برای روابط بینفردی است.
خلاصه مقاله را اینجا بخوانید.
روابط ابژهای آمریکایی
مفروضات اصلی و کلی
- هر فرد نیاز سیریناپذیری برای تحقق ظرفیتهای خود در تمام حوزههای توانایی انسانی دارد.
- تحقق این ظرفیتها به تشکیل خود (self) منجر میشود.
مفروضات نظری خاص
ساختار روانی: ساختار روانی به فرایند تحلیلی مربوط نیست.
انرژی: انرژی مفهوم مفیدی برای درک فرایند انسانی نیست.
روابط: خود از روابط در طول چرخه زندگی شکل میگیرد، اما روابط اولیه بیشترین تأثیر را دارند. نیاز و توانایی ارتباط با دیگران ذاتی است.
مراحل تحول: مراحل تحولی واقعی هستند، اما به طور قطعی از یکدیگر جدا نشدهاند. به این معنا که در طول زندگی، حرکت بین مراحل تحولی به صورت رفت و برگشتی وجود دارد.
بدن: تجربه بدن عمدتاً محصول نحوه برخورد مراقبان با بدن در دوران اولیه زندگی است و احساساتی بود یکی از راههای بسیاری است که بدن تجربه میشود.
اضطرابها/غریزهها و مکانیزمهای دفاعی: غریزه مفهوم مفیدی نیست، اما اضطراب از این نظر شکلدهنده است که حس تهدید برای خود را تشکیل میدهد.
مفروضات مربوط به سببشناسی
بزرگسال از ترکیب ساختار زیستی و نحوه ارتباط مراقبان با نوزاد و کودک در حال تحول شکل میگیرد. تجربه با مراقبان اولیه در ذهن کودک کدگذاری میشود و این مهمترین عامل در تحول خود است.
مفاهیم ضمنی برای تکنیک
فرآیند تحلیلی باید شامل چیزی فراتر از تفسیر باشد، اگرچه روانکاوان در مورد ماهیت این «چیز بیشتر» اختلاف نظر دارند. مراجع باید بخشهای متوقفشده قبلی خود را در فرآیند تحلیلی توسعه دهد.
مفهوم اصلی
افراد «ابژه»ها را درونی نمیکنند، آنها «روابط ابژه» را درونی میکنند، که بدین معناست که آنها رابطه بین خود و ابژه را جذب میکنند، بنابراین به این معنی است که نقشها میتوانند معکوس شوند و اغلب نیز ماین اتفاق میافتد. در فرآیند تحلیلی، مراجع ممکن است نقش خود را ایفا کند و روانکاو را به عنوان ابژه در نظر بگیرد، یا ممکن است به جای خود، نقش ابژه را بگیرد و با روانکاو همانگونه رفتار کند که در گذشته با او رفتار شده است. تحلیل تا حدی شامل تشخیص این است که در هر لحظه مشخص، دو بازیگر چه کسانی هستند و چگونه و چرا این نقشها تغییر کرده و حتی معکوس میشوند. به طور اجتنابناپذیری، مراجع و روانکاو نقشهای خود را معکوس کرده و اجراهای خود را با یکدیگر تغییر میدهند. این یکی از مؤلفههای حیاتی توسعه نظریه روابط ابژهای است.
با درمانگران کلینیک دیگری اینجا آشنا شوید.
پینوشتها
- self-state
- Enactments
- Spontaneous gesture
- Truncated self
- Return of the repressed
- Forward edge
- Relational matrix
- Enactments
- Radical relativism
- Overt traumas
- Cumulative trauma
- Transference
منبع
Summers, F. (2023). American Object Relations: The Assumptions of American Object Relations Theories. In B. Huppertz (Ed.), Underlying Assumptions in Psychoanalytic Schools: A Comparative Perspective (pp. 200). [Routledge].