خواب‌آلودگی

در باب «خواب‌آلودگی» روانکاو در جلسه روانکاوی

این مقاله ترجمه‌ی بخشی از کتابی با عنوان «Do I Dare Disturb the Universe?: A Memorial to W.R. Bion» تالیف ریچارد پی. الکساندر است؛ عنوان بخش ترجمه شده «On the Analyst’s ‘Sleep’ During the Psychoanalytic Session» است.


 بیون در مورد وضعیت فعلی دانش روانکاوی، اغلب اظهار داشته است که از آنجایی که ما در حوزه‌ای مشغول به کار هستیم که تنها حدود ۱۰۰ سال قدمت دارد، «ما فقط سطح را خراشیده‌ایم.» با این حال، به نظر من، مشارکت‌های روانکاوی دکتر بیون، این خراش را بسیار طولانی‌تر و عمیق‌تر کرده و به ما در یافتن مسیرمان کمک کرده است. من به خصوص این موضوع را در مورد محتوای ارائه شده در این مقاله صادق دیده‌ام، جایی که کاربرد تعدادی از نظریه‌ها و پیشنهادات او بسیار مفید واقع شده است.

در مقاله‌ی قبلی (۱۹۷۶)، من  توجهم را به رابطه بین کناره‌گیری پاتولوژیک مراجع در طول جلسه روانکاوی، که منجر به حالت‌های بی‌حسی و خواب می‌شود، با حالت‌های ذهنی تجربه شده توسط روانکاو در طول جلسه، که منجر به از دست دادن علاقه یا از دست دادن موقت هوشیاری او می‌شود، معطوف کردم. در متون مرتبط، مطالب نسبتاً کمی در مورد این وضعیت وجود دارد که موضوع این مقاله خواهد بود.

اسکات (۱۹۷۶) در تک‌نگاری عالی خود در مورد موضوع کلی خواب و رویاها، به روانکاوی اشاره می‌کند که در طول جلسه می‌خوابد و بر اهمیت بررسی بیشتر این پدیده تأکید می‌کند. با این حال، او پیشنهاد می‌کند که روانکاوی که «خسته و خواب‌آلود» می‌شود، ممکن است آنقدر احساس گناه کند که کنجکاوی، در مورد این احساسات و تجربیات فراموش شود. البته، اسکات در اینجا تا حدی به احساسات انتقال متقابل روانکاو اشاره می‌کند که بدون شک به کمبود متون در این زمینه کمک می‌کند. با این حال، علاوه بر احساس گناه، خود این تجربه بسیار ناخوشایند است و به همین دلیل نیز شاید مستعد «فراموش شدن» باشد.

دین (۱۹۵۷)، به عنوان مثال، تجربه‌ای را با دو مراجع توصیف می‌کند که در آن خواب‌آلودگی او آنقدر شدید و آزاردهنده شد که «بیش از هر چیز دیگری آرزو می‌کرد که ساعت به پایان برسد» تا بتواند چرت بزند، اما تنها پس از پایان ساعت متوجه شد که دوباره احساس نشاط و هوشیاری می‌کند. همچنین، شیمل (۱۹۷۶)، در توصیف وضعیتی مشابه با یک مراجع، می‌نویسد که احساس «بی‌حسی و بی‌حالی» می‌کرد، گویی تحت تأثیر یک ماده مخدر قوی است. او می‌گوید پس از مرخص کردن مراجع «چندین دقیقه طول کشید» تا حتی با «تنفس عمیق هوای سرد زمستان» بهبود یابد. تجربیات من نشان می‌دهد که جنبه‌های آزاردهنده‌ای که آنها توصیف می‌کنند کاملاً رایج است.

جدا از ناراحتی حادی که ممکن است تجربه شود، ماهیت گیج‌کننده وضعیت در مورد عدم توانایی در درک اینکه «خواب» چه چیزی را نشان می‌دهد، یا چرا این تجربه اتفاق می‌افتد، وجود دارد. کالف (۱۹۷۱)، در این زمینه، موردی را در طول جلسه‌ای با یک مراجع گزارش می‌کند که در آن روانکاو احساس کرد احساسات خودش «از بین رفته‌اند.» او همچنین وضعیت ذهنی خود را به گونه‌ای توصیف کرد که احساس می‌کرد «نزدیک به خواب بوده اما خواب نبوده – اگرچه به سختی می‌توان گفت که بیدار بودم».

خواب‌آلودگی

تجربیات از این دست همچنین تأثیر مخربی بر توانایی روانکاو برای دستیابی به حالت مطلوب توجه شناور آزاد و تعادل بهینه بین توجه به احساسات مراجع از یک سو و احساسات روانکاو از سوی دیگر دارد. مک‌لافلین (۱۹۷۵) اشاره کرده است که نوعی «مکانیسم هشدار دهنده» که روانکاو را قادر می‌سازد از این حالت خواب‌آلودگی رهایی یابد، روانکاو را به حالت «هوشیاری و آمادگی برای عمل» سوق می‌دهد که ناشی از فشارهای ایده‌آل سوپرایگو-ایگو است، که علاوه بر این، نه تنها کار ما را کمتر از حد مطلوب می‌کند، بلکه از دستیابی ما به این تعادل بهینه نیز می‌کاهد. اینها همه انواع احساسات و تجربیات نامطلوبی هستند که احتمالاً ناشی از عدم وجود نسبی تحقیقات در این زمینه هستند و بر اهمیت افزایش علاقه ما به آن تأکید می‌کنند.

در پیگیری این مشکل، به امید و تلاش برای کمک به درک بیشتر، من مایلم در مورد آن هم از دیدگاه مراجع، یعنی مراجعی که قادر است ذهن روانکاو را به این شیوه تحت تأثیر قرار دهد، و هم از دیدگاه خود روانکاو، یعنی احساسات و تجربیات انتقال متقابل که ممکن است فراتر از انتقال متقابل باشد و تأثیر مخربی بر آگاهی او (روانکاو) داشته باشد، بحث کنم.

 

مراجع

با در نظر گرفتن این موضوع، با ارائه برخی مطالب بالینی از دشوارترین و آزاردهنده‌ترین مراجع خودم که او را آقای «وای»می‌نامیم، شروع می‌کنم. این مراجع گاهی اوقات توانایی داشت که از لحظه‌ای که در آن ساعت شروع به صحبت می‌کرد، مرا به طرز ناتوان‌کننده‌ای خواب‌آلود کند. این به تجربه‌ای وحشتناک تبدیل شد و به شما اطمینان می‌دهم که هیچ ربطی به وضعیت عمومی سلامتی من نداشت و همچنین هیچ ارتباطی با آنچه گاهی اوقات به عنوان یک وضعیت هیجانی تحلیل‌رفته شناخته می‌شود، نداشت. معمولاً حتی جدای از اثر خواب، استخراج معنای قابل توجهی از صحبت‌های مراجع بسیار دشوار بود. با این حال، از آنجایی که در نگاه اول، ارتباط او منسجم و همیشه سرشار به نظر می‌رسید، درک اینکه چگونه مراجع می‌تواند به این شکل ناخوشایند بر من تأثیر بگذارد، دشوار بود. در این رابطه، بیون (1967) به این نکته اشاره کرده است که این واقعیت که فکرکردن و صحبت کردن چنین نقش مهمی در روانکاوی ایفا می‌کنند، آنقدر واضح است که از توجه روانکاو دور می‌ماند. او ادامه می‌دهد: «اما از توجه مراجع که حمله خود را به پیوند و به ویژه پیوند بین خودش و روانکاو متمرکز کرده است، دور نمی‌ماند.»

با این حال، حتی زمانی که احساس می‌کردم می‌توانم الگویی را ببینم که  دارد شکل می‌گیرد و امکان ایجاد یک پیوند را فراهم می‌کند، تفسیری که برای این منظور و برای ترویج این نتیجه ارائه می‌شد، به نظر می‌رسید که هیچ تأثیری ندارد. بدتر از آن، پاسخ آقای «وای»به تلاش من، به جای بهبود ارتباط این بود که تنها دوباره تمایل داشت مرا خواب‌آلود کند، و بدین ترتیب یک مشکل جدید و اضافی ایجاد می‌کرد. در رابطه با تفسیرهایی که به تمایل مراجع به غیبت مکرر در ساعت روز دوشنبه پس از تعطیلات آخر هفته اشاره داشتند، پیشرفتی به وجود نیامد.

اگرچه محتوای چنین تفسیری صحیح به نظر می‌رسید و حتی گاهی اوقات مورد موافقت بیمار قرار می‌گرفت، اما تغییر کمی در رفتار او در این زمینه وجود داشت یا اصلاً تغییری نداشت. این غیبت نسبتاً مداوم یک ساعت در طول هفته با شیوه‌ای خاص و خودنمایانه از ارائه خودش در ابتدای هر جلسه همزمان بود، گویی که می‌گفت «من خوبم، تو بدی.» گیج‌کننده‌ترین موضوع این بود که حتی زمانی که مراجع رویاهای خود را تعریف می‌کرد، من تمایل به خواب‌آلودگی پیدا می‌کردم،  در شگفت بودم که چگونه مطالبی که از این قلمرو ناخودآگاه می‌آیندمی‌توانند چنین تأثیری بر من داشته باشند.

خواب‌آلودگی

بهترین سرنخ‌های من در این مقطع، برای درک آنچه در حال وقوع بود، نتیجه تصمیمم برای حفظ توجه پس از ارائه تفسیر اولیه در آن ساعت بود. به عنوان مثال، بلافاصله پس از شروع یکی از این جلسات، مراجع شروع به تعریف داستانی به شیوه خاص خود در مورد زنی کرد که با او آشنا شده بود و [این زن] در حال حاضر با پسر جوانش در سوئد زندگی می‌کرد. پس از روایت طولانی این داستان، من توانستم با قطع کردن صحبت او، تفسیری را ارائه دهم و بیان کنم که فکر می‌کنم او همچنین چیزی در مورد دوری روابطش به طور کلی می‌گوید و اینکه در خود جلسه، فاصله احساسی موجود بین ما [درمانگر و مراجع] چیزی قابل مقایسه با فاصله از اینجا تا سوئد احساس می‌شد؛ و همچنین اینکه گستره‌ای که با فاصله بین این دو نقطه نمادین شده بود، میزان تمایل او به دور ماندن از ناخودآگاهش را نیز بیان می‌کرد، که حاوی جنبه‌هایی از ارتباط با «پسر جوان» خودش بود.

بیمار پاسخ داد: «بله، خب» و به داستان خود در مورد مادر و پسر ادامه داد. اگرچه «بله» او به گونه‌ای گفته شد که نشان‌دهنده موافقت بود، اما در آن زمان آشکار شد که نیاز او به توضیح بیشتر داستانش، از نظر او از اهمیت بالایی برخوردار بود. ادامه صحبت او در این مرحله به نظر نمی‌رسید که اطلاعات مرتبط بیشتری ارائه دهد، و با این حال، سبک و مهارت او در مکالمه منجر به تجربه شک قابل توجهی در من شد، و همچنین سردرگمی ناخوشایندی در مورد اینکه آیا اصلاً شنیده شده‌ام یا پاسخی دریافت کرده‌ام. اکنون برای من واضح‌تر بود که آقای «وای» با بازگشت به داستانش، ابزاری را برای خودش فراهم کرد که از طریق آن می‌توانست با زندگی در گذشته، فاصله راحتی را از من و زمان حال حفظ کند؛ و در عین حال، من کسی باشم که این شک و سرخوردگی ناخوشایند را در زمان حال تجربه کنم. با در نظر گرفتن این موضوع، من ادامه دادم و مراجع را با نادیده گرفتن ظاهری آنچه در مورد خودش و ما گفته بودم، مواجه کردم. بیمار طوری پاسخ داد که گویی نگرانی خود را در مورد تحلیلگر ابراز می‌کند و گفت: «بله، من شنیدم چه گفتید می‌دانم که گاهی اوقات این کار را می‌کنم (شما را نادیده می‌گیرم)» – اما سپس دوباره به داستان قبلی خود بازگشت. واضح بود که او سعی داشت با گفتن «گاهی اوقات این کار را می‌کنم» به معنای «نه الان»، مرا آرام کند و از سر خود باز کند تا بتواند فاصله زیادی را از زمان حال حفظ کند. به نظر می‌رسید این تکنیک دو هدف دیگر را نیز دنبال می‌کند: اول، به روشی حمایت‌گرانه به من اطمینان دهد که حرفم شنیده شده و نباید از نادیده گرفتن من، یعنی رفتار با من به عنوان کسی که تقریباً وجود ندارد، احساس طرد شدن یا توهین کنم، اما در عین حال به من اطمینان دهد انگار که می‌گوید: «شما خوب هستید» درست مانند مادری بی‌علاقه که ممکن است به کودک خردسال خود بگوید که تحمل می‌شود اما علاقه عمیقی به او ندارد. در عین حال، مراجع، با بازگشت به داستان خود، به نظر می‌رسید خودش را با آن و با حجم زیاد کلماتش، از هرگونه کشف واقعی خود محافظت می‌کند. روانکاو در این وضعیت ممکن است گزینه‌هایی داشته باشد: (1) اطمینان‌ها را مانند کودکی نیازمند بپذیرد، یا (2) به جای پذیرش توضیح مراجع، عصبانی شود. احساس کردم که ابراز مستقیم خشم در این مرحله، تنها منجر به انکار قوی‌تر و هوشمندانه‌تر توسط مراجع می‌شود و قطعاً هیچ حرکت رو به جلو دیگری را ایجاد نمی‌کند.

روانکاو در چنین معضلی که در نتیجه آن از برقراری ارتباط با مراجع خود بازمانده است، ممکن است تشویق شود که علایق خود را از مراجع به مسائل دیگر معطوف کند، یا ناخواسته علاقه خود را به کلی از دست بدهد و شاید «بخوابد» تا از ماهیت ناامیدکننده وضعیت بیشتر اجتناب کند. این نگرش اخیر که در گذشته در روانکاو ایجاد شده بود، چیزی شبیه به نگرش کسی است که با مشکلی به ظاهر حل‌نشدنی مواجه است که در آن خواب و امید به فردایی بهتر تنها راه‌حل‌ها به نظر می‌رسند. به این ترتیب، مراجع، با زندگی با داستان‌های گذشته خود، از تماس در زمان حال اجتناب می‌کرد و زیرکانه روانکاو را تحریک می‌کرد تا در آینده آرزوی چیزی بهتر را داشته باشد.

خواب‌آلودگی

در وضعیت فعلی، برایم روشن شد که اگر فرض من درست باشد، مراجع باید سعی در دفع احساسات بسیار دردناک و ترسناک مربوط به احساسات ناکافی بودن، کوچکی و بی‌اهمیتی داشته باشد که او به طور موذیانه از طریق بمباران مداوم دوپاره‌سازی و همانندسازی فرافکنانه به من فرافکنی می‌کرد. توانایی او در دستکاری تحلیل از طریق این ابزارها به حدی در توانایی من برای عملکرد در هویت واقعی‌ام به عنوان روانکاو تداخل ایجاد کرد که عملاً مرا بسیار کوچک و بی‌اهمیت جلوه داد. در عین حال، عایق‌بندی خودبزرگ‌بینانه مراجع مانع از این می‌شد که درجایگاه مراجع بودن باشد.

ترجیح او برای حفظ این وضعیت روانکاو غایب-مراجع غایب سرانجام زمانی آشکار شد که او به تفسیر بیشتر من در مورد اقداماتش در تحلیل پاسخ داد. برای اولین بار مراجع احساسات واقعی را نشان داد و با عصبانیت گفت: «چطور جرأت می‌کنی در زندگی خصوصی من کنکاش کنی؟» 

این پاسخ به سرعت با خنده‌ای تقریباً نامفهوم دنبال شد، که نشان می‌داد او احساس کرده که نمایش خشمش بیش از حد خودش را آشکار کرده است و گویی می‌خواست بگوید که همه چیز بخشیده خواهد شد و اگر من دوباره او را تحریک نکنم، می‌توانیم به حالت قبل برگردیم، درست مانند والدینی عصبانی که ممکن است به کودکی تحریک‌کننده واکنش نشان دهند.

مقاومت و خشم آقای «وای»در مورد افشای «زندگی خصوصی» او با احساسات کودکانه از دست دادن و درماندگی و همچنین خشم کودکانه در پاسخ به این احساسات مرتبط بود. در این رابطه، بیون (1965) به مقاومت مراجع در برابر کشف خودش، یا آنچه او آن را «بودن آنچه که هستی» می‌نامد، اشاره کرده است، از ترس آشکار شدن انگیزه‌های بسیار ابتدایی و/یا اضطراب‌ها و باورهای روان‌پریشانه. ماهیت پیچیده سیستم دفاعی مراجع و روشی که می‌توانست ذهن روانکاو را تحت تأثیر قرار دهد، از طریق درک عملکرد رویاهای مراجع، روشن‌تر شد. به طور خلاصه، بیمار از رویاها برای ایجاد و حفظ توهم داشتن یک وضعیت ایده‌آل یا وارد شدن به آن استفاده می‌کرد؛ در حالی که احساسات دردناک از طریق تخلیه آنها به روانکاو و باور به اینکه آنها به طور ایمن در آنجا نگهداری می‌شوند، ناموجود تلقی می‌شدند. این روشِ انکارِ درد روانی از طریق به کارگیری این شکاف عظیم در شخصیت می‌توانست با تعطیلات آخر هفته و/یا هر تجربه ناامیدی متناوب دیگر در زندگی بیرونی او فعال شود. بنابراین، غیبت مراجع از جلسه بعدی، بیانگر عقب‌نشینی ذهنی بود که اکنون به عمل فیزیکی تبدیل شده بود. از این طریق او می‌توانست به طور منسجم احساس خوبی داشته باشد و باور کند که روانکاو در حال تحمل درد از دست دادن و طرد شدن و غیره است. این تلاش روانکاو برای قطع تعادل پاتولوژیک مراجع از طریق رویارویی و تفسیر بود که در نهایت منجر به اظهار نظر توام با عصبانیت او در مورد تمایلش به دست نخورده نگهداشتن «زندگی خصوصی‌اش» شد.

همان‌طور که مانورهای دفاعی پیچیده بیمار به طور فزاینده‌ای آشکار می‌شد، آقای «وای» شروع به ایجاد تغییرات مهمی کرد، که با توانایی بیشتر در حفظ ارتباط با روانکاو مشهود بود، که با کاهش از دست دادن توجه من همزمان شد. او همچنین اطلاعاتی ارائه داد که نشان می‌داد روابط بیرونی او امکان صمیمیت و اشتراک واقعی را فراهم می‌کرد که قبلاً وجود نداشت.

در طول این دوره بهبود در تحلیل، او همچنین به طور مداوم‌تری در طول هفته در قرارهای خود شرکت می‌کرد. در یک مقطع در طول این مرحله از تحلیل، لازم بود که روانکاو یک جلسه دوشنبه را لغو کند، که منجر به لغو مجدد جلسه بعدی توسط مراجع به شیوه قبلی و مشخص او شود. او جلسه سوم این هفته را با عذرخواهی آغاز کرد، همچنین به شیوه معمول خود، غیبت را به این دلیل توجیه کرد که روز دوشنبه برای بازسازی مغازه‌اش چند نقاش استخدام کرده بود و لازم بود تا روز سه‌شنبه با آنها بماند تا کارشان تمام شود.

خواب‌آلودگی

سپس او رویایی را گزارش داد که در آن او و خواهرش خود را در محیطی سرد متشکل از یخ و برف می‌یابد و در یک مسابقه سورتمه‌سواری شرکت می‌کنند. در رویا، مسیر مسابقه مستقیم به سمت پایین است و سورتمه او در جایگاه سوم قرار می‌گیرد که به نظر می‌رسد آقای «وای» مایل به پذیرش آن(جایگاه) است. این رویا نشان داد که تغییر مهمی ایجاد شده است زیرا برای اولین بار محتوای قابل توجهی را در رابطه با ساختار واقعی شخصیت او و زندگی درونی «خصوصی» او آشکار کرد.

برخلاف رویاهای قبلی که بیانگر باور او به داشتن یا تجربه تنها وضعیت ایده‌آل یا حالت لذت خالص بود، این رویا دنیای درونی او را پر از خصومت سرد و یخی نشان داد. این خود-آشکارسازی در ارتباط او با خواهرش ـ یک لزبین که تنها زندگی می‌کرد و هرگز با عضوی از جنس مخالف رابطه‌ای نداشت ـ بیشتر تأیید شد، که نفرت او از دوگانگی را واضح‌تر نشان می‌داد.

این امر در ارتباط او با یعنی«مسیر مستقیم» که آقای «وای» احساس می‌کرد سریع‌ترین و بنابراین «امن‌ترین رویکرد» است، یعنی بدون خطر پرتاب شدن (طرد شدن) با رفتن در پیچ‌های تند (وابسته به یک رابطه مکمل که او کنترل کامل نداشت)، بیشتر نشان داده شد. محتوای این رویا نیز مفید بود زیرا مراجع اکنون قادر بود ماهیت انتقام‌جویانه «چشم در برابر چشم» رفتار خود را ببیند و تصدیق کند، یعنی «رضایت به جایگاه سوم (جلسه سوم در هفته) که با تحت فشار گذاشتن من برای لغو ساعت دوشنبه آغاز شد.» این احساسات و بینش در حال توسعه در مورد آنها بود که او سعی کرد توسط «نقاش‌های مغازه‌اش» پوشانده شود و ساعت بعدی را از دست داد. همچنین این فعالیت دفاعی ناشی از شکاف گسترده و همانندسازی فرافکنانه بیش از حد بود که قبلاً مانع پیشرفت در تحلیل شده بود و به شدت در توانایی روانکاو برای فکر کردن یا هوشیار ماندن اختلال ایجاد کرده بود. آشکار شدن این اضطراب‌های یک رابطه واقعی منجر به این شد که مراجع بتواند به خودپسندی دفاعی خود و تلاشش برای به دست آوردن رضایت‌های کودکانه بی‌رحمانه با خودنمایی به قیمت توسعه ظرفیت برای تلاش مشترک اذعان کند.

 

روانکاو

در بحث درباره شرایطی که بر وضعیت ذهنی روانکاو تأثیر می‌گذارد، به ویژه تجربیاتی که بر آگاهی تأثیر می‌گذارند، به‌عنوان مثال، بی‌حوصلگی، بی‌علاقگی، خواب‌آلودگی و غیره، بلافاصله به اهمیت انتقال متقابل فکر می‌کنیم. راکر (۱۹۶۸)، در بحث درباره بی‌حوصلگی یا خواب‌آلودگی تحلیلگر با این اصطلاحات را به عنوان تجلی «کناره‌گیری متقابل» توصیف می‌کند، که در آن کناره‌گیری روانکاو، پاسخ تلافی‌جویانه‌ی ناخودآگاه روانکاو به مراجع ناکام‌کننده را بیان می‌کند، که ناشی از پوچی و بی‌فایدگی تداعی‌های مراجع است. بیون (۱۹۶۷)، در اظهار نظر درباره مراجعی که به پیوند و «توانایی روانکاو و خودش برای صحبت یا فکر کردن» حمله می‌کند، توجه را به یک عامل تعیین‌کننده دیگر جلب می‌کند. اگرچه آقای «وای»به ظاهر هیچ مشکلی در صحبت کردن نداشت، در واقع صحبت‌های او برای مدت قابل توجهی در تحلیل، کمک چندانی به تسهیل ارتباط نکرد، بلکه مانع تفکر شد. سگال (۱۹۷۷) نیز اخیراً مراجعی را توصیف کرد که با کارآمدی «چاقومانند» به ظرفیت پیوند حمله می‌کرد که بهترین راه برای تشخیص آن، توجه به مشتق آگاهانه احساسات انتقال متقابل بود. راکر (۱۹۶۸) همچنین بر اهمیت استفاده مناسب از این احساسات تأکید کرد تا از «خطر شکل‌گیری دور باطلی از واکنش‌ها» که مراجع ناخودآگاه برای دور ماندن از «وابستگی شدیدی» که ممکن است در صورت مفید بودن روانکاو ایجاد شود آن را تشویق می‌کند، جلوگیری کند. همان‌طور که قبلاً ذکر شد، مراجعان ممکن است از ترس کشف‌خود – آنچه آقای«وای»آن را «زندگی خصوصی» خود می‌نامید – از اینکه به روانکاو اجازه بدهد تا مفید باشد بترسد. در تلاش برای وارد کردن این مراجعان به تحلیل، مهم است که به آنها کمک کنیم تا نفرت خود از تحلیل و عوامل تعیین‌کننده این نفرت را کشف کنند، به عنوان مثال، اینکه کار تحلیلی که منجر به آگاهی از احساسات می‌شود، با خودبزرگ‌بینی آنها در تضاد است. تا زمانی که این مرحله انجام نشود، مراجع به روشی مشخص، مطیع و/یا ساختگی عمل خواهد کرد که منجر به یک تحلیل کاذب و/یا «مرده» می‌شود.

خواب‌آلودگی

رویاهای آقای وای، همان‌طور که قبلاً اشاره شد، اساساً به عنوان یک عملکرد خوداطمینان‌بخش عمل می‌کردند و او با آنها طوری رفتار می‌کرد که گویی وقایع یا احساساتی که به تصویر می‌کشیدند واقعی بودند. رویاهای این نوع بیشتر شبیه توهم عمل می‌کنند، در حالی که احساسات واقعی از دست دادن دردناک و طرد شدن، که ممکن است به طور معمول در رویاها ظاهر شوند، جدا شده و فرافکنی می‌شوند. توانایی روانکاو در استفاده مؤثر از ذهن خود ممکن است به شدت تحت تأثیر این فرافکنی‌ها قرار گیرد. این نوع حال ناخوشایند که مراجع می‌تواند روانکاو را به آن مبتلا کند، همچنین باعث تحریک اثرات حافظه و میل در او (روانکاو) ‌شود. بیون (۱۹۶۷-۱۹۷۰) اشاره کرده است که تمرکز بر حافظه – توجه به گذشته، یا میل – توجه به آینده، است که باعث ناامیدی تحلیلگر می‌شود و ظرفیت شهودی او و همچنین ارتباط او با مراجع را از بین می‌برد. بیون با تأکید بر اهمیت «اجتناب از حافظه و میل»، از راهنمایی فروید (۱۹۷۲) پیروی می‌کند که در نامه معروف به لو آندریاس سالومه بیان شده است، جایی که او (فروید) می‌نویسد که باید خود را «به طور مصنوعی کور کند تا تمام نور را بر یک نقطه تاریک متمرکز کند.»

بیون (۱۹۷۷) در ادامه مفهوم فروید، توجه را به مزایایی جلب کرده است که ممکن است با عدم تأثیرپذیری بیش از حد از محتوای گفتار مراجع حاصل شود تا بتواند بهتر به آواسازی و به آن «عناصری که خارج از طیف تفکر قرار دارند» هوشیار باشد. او معتقد است که توجهی که به این شیوه هدایت می‌شود، راه درازی را برای توسعه و حفظ یک ظرفیت شهودی بهینه در روانکاو طی می‌کند. ترکیب توجه به محتوای بیمار و همچنین آواسازی، در برخورد با نوع مراجع مورد بحث، مفید واقع شده است.

به عنوان مثال، آقای «جی»، مراجع دیگری که گاهی روانکاو را به طور موقت دچار بی‌حسی می‌کرد، به دلیل پاسخ مقاوم به پیشرفت نیز ناامیدکننده بود. نگرش اساسی او، که مانع رشد شخصیتش شده بود، یعنی “چه کسی به آن نیاز دارد”، یا به عبارت دیگر، وابسته بودن یا ارزش قائل شدن برای ابژه‌اش، در نتیجه تفسیر، شواهدی از افزایش ظرفیت همکاری را به همراه داشت اما نتوانست تغییر قابل توجهی در آن ایجاد کند.  در یک جلسه در طول این دوره، آقای «جی» رویایی را گزارش کرد که در آن با همراه همسر خود در حال انجام عمل جنسی دهانی است. این رابطه جنسی به طور ناگهانی با ظهور ناگهانی یک ولگرد کثیف یا بی‌خانمان که مراجع را به وحشت می‌اندازد، قطع می‌شود. تداعی‌ها در ابتدا نتوانستند معنای دقیق این ابژه وحشتناک را روشن کنند، اگرچه به نظر می‌رسید که نشان‌دهنده یک حمله رشک‌ورزانه به زوج جنسی، یعنی مادر-پدر، نوزاد-سینه، یا دهان-نوک سینه، و همچنین حمله‌ای به پیوندی باشد که دو ابژه را به هم متصل می‌کند. در جلسه بعدی، بلافاصله پس از آن، مراجع توانست به آگاهی جدیدی از «سرگردانی ذهنی» خود را اندکی پس از شروع جلسه یا در طول یک تبادل کلامی اذعان کند، که مستلزم درخواست او برای تکرار تفسیر بود. این داده‌ها نمادگرایی رویا را با اشاره به ولگرد رقیب که در جهت از بین بردن عملکرد ذهنی آگاهانه به طور کلی و علاقه و کنجکاوی به طور خاص عمل می‌کرد، روشن کرد. این انگیزه از تمایل به جلوگیری از موفقیت یا پیشرفت و انکار اهمیت یک رابطه مکمل دو طرفه ناشی می‌شد. اهمیتی که بیمار به «سردرگمی» همچون بیان خصومت علیه دوگانگی می‌داد، در درک بهتر من از اهمیت سبک صحبت کردن او نیز مفید بود. این شیوه شامل کلامی کردن او بود، گویی از روی یک طرح ناقص می‌خواند و بنابراین فاقد احساس و معنا بود. در اصل، گفتار او شیوه‌ای برای خنثی کردن تماس و تشویق تبانی در جهت پذیرش وضعیت موجود طراحی شده بود. مدلی برای این عمل کلامی ظریف اما پاتولوژی مراجع، این بود که برای همیشه با مادر در شکلی نامتمایز باقی بماند.

عادت دیگر آقای «جی»، که تأثیر و انگیزه مشابهی داشت، تمایل او به صحبت کردن به‌صورت آهسته و و با تامل بود، به قدری که در من حس دردناکی از بی‌صبری را تحریک می‌کرد و به دنبال آن تمایل به از دست دادن تمرکز و در نتیجه تمایل به سرگردانی ذهنم را به همراه داشت. این ترفند مراجع، که عمدتاً ناخودآگاه بود، تا کنون از توجه من دور مانده بود، زیرا قبلاً فقط به محتوا توجه کرده بودم. مشکلاتی در مورد نحوه ارتباط مراجع که با توانایی روانکاو در تفکر تداخل می‌کند، ممکن است زمانی نیز رخ دهد که مراجع، به اصطلاح، ناگهان و بدون اطلاع، بی‌صدا ناپدید می‌شود، یعنی از نظر ذهنی غیرواقعی یا بی‌ذهن می‌شود.

این بی‌ذهنی با شدتی که در بیمار اسکیزوفرنی دیده می‌شود، رخ نمی‌دهد، که ممکن است تا حدی احساس عدم وجود کند که باور کند نه زنده است و نه مرده، اما به اندازه کافی شدید است که باعث شود روانکاو احساس کند که او، در واقع، بدون مراجع است؛ وضعیتی که منجر به عدم دسترسی روانکاو به «نقطه تاریک» برای تمرکز توجه می‌شود. تأثیر مواجهه ناگهانی روانکاو با خلاء عمیقی که توسط این نوع کناره‌گیری مراجع ایجاد می‌شود، می‌تواند بسیار دردناک باشد و یادآور توصیف میلنر (۱۹۶۹) از «تاریکی خالی» و احساس «بیرون آمدن از باتلاق» است که با مراجع معروف خود تجربه کرده بود.

خواب‌آلودگی

من برای مدتی، تجربه‌ای از این نوع را با یک مراجع زن جوان داشتم که توانایی «ورود و خروج خود از تحلیل» را اذعان کرده بود. این نوسانات، تظاهرات تلاش‌های او برای همکاری از یک سو، و از سوی دیگر برای رهایی خود از ذهن زمانی که تحلیل «بیش از حد سخت» می‌شد، بود. بعدها، او توانست وضعیت ذهنی خود را، پس از اینکه من توانستم غیبت او را به او نشان دهم، به عنوان وضعیتی توصیف کند که در آن تفکر معلق بود، یا به قول خودش، همه چیز فقط یک آشفتگی بزرگ است. که در آن بدون فکر کردن (کلمات پوچ و بی‌معنی) و بدون آگاهی از روانکاو به عنوان روانکاو صحبت می‌کند. تحلیل این مراجع، زمانی بسیار دشوار شد که او در پاسخ به کشف اینکه روانکاو را در اختیار ندارد، خشم رشک‌ورزانه بسیار بدوی را تجربه کرد.

این خشم منجر به حملات تخریب‌کننده و بی‌ارزش‌کننده به روانکاو در فانتزی شد؛ و چون او انتظار انتقام وحشتناکی را داشت، قادر به آشکار کردن این تکانه‌ها نبود. احساسات بی‌ارزشی ناشی از این حملات نیز برای او بسیار دردناک بود و با تلاش‌های بیشتر برای بی‌ارزش کردن تحلیل و روانکاو، که احساس گناه را تشدید می‌کرد، مقابله شد. با این حال، این احساسات به سرعت با درگیر شدن او، در فانتزی، در یک آیین خودتنبیهی از بین رفت، و بدین ترتیب از هرگونه حل مشکل جلوگیری شد. در عوض، او (ناخودآگاهانه) تلاش کرد تا تحلیل را دستکاری کند تا روانکاو منزوی شود و به نوعی فعالیت بی‌هدف و بی‌ثمر بپردازد. به این ترتیب او امیدوار بود که احساسات قدرتمند حسادت و/یا رشک را از بین ببرد و وجود تنهایی را انکار کند.

متناوباً، او تلاش کرد تا با درگیر شدن در خیال‌پردازی‌های داشتن یک رابطه مخفی با روانکاو، این احساسات را دفع کند. این باور، که از طریق خیال‌پردازی‌های دخول مقعدی[۱] مخفی و همه‌توان و همانندسازی فرافکنانه سرچشمه می‌گیرد و حفظ می‌شود، منجر به سردرگمی هویتی و مکانی می‌شود و به وضوح توسط مراجع در یک ساعت جمعه اخیر قابل توجه بود. مراجع جلسه را با تعریف کردن رویایی آغاز کرد که در آن او در قسمت دم یک هواپیما در فضای کوچکی فشرده شده بود تا یک «فیلم کودکانه» ببیند. کسی سعی می‌کرد با شوهرش صحبت کند، که این موضوع مراجع را آزار می‌داد، و او اظهار داشت: «یا صحبت کن یا فیلم را ببین – نمی‌توانیم هر دو را انجام دهیم.»

تا جایی که به وضوح به یاد می‌آید، جلسه به شرح زیر پیش رفت:

روانکاو: فکر می‌کنم شما در تلاشید چیزی در مورد تکانه‌های خودارضایی که از «قسمت دُم» شما سرچشمه می‌گیرد و شما را از دنیای واقعی خارج می‌کند – به ویژه با نزدیک شدن به آخر هفته – به ما بگویید.

مراجع: بله، یا اسهال است یا یبوست – الان یبوست است.

روانکاو: یبوست زمانی که احساس می‌کنید کنترل و مالکیت من را دارید در حالی که برای تعطیلات آخر هفته آماده می‌شوید و اسهال زمانی که متوجه می‌شوید این قدرت‌ها را ندارید و از تکانه‌های خود – خشم، حسادت و رشک – می‌ترسید.

مراجع: اوه، شما چقدر باهوش هستید (با تحریک‌پذیری آشکار در صدایش). فیلم «آنی هال» را دیده‌اید؟ زیرنویس آن «یک عاشقانه بسیار عصبی» است.

روانکاو: شما می‌خواهید من را وادار کنید که مانند «بچه‌ها» با شما در مورد فیلم‌ها صحبت کنم، به جای اینکه کار تحلیلی خود را با هم به عنوان بزرگسالان انجام دهیم – همان‌طور که خودتان اعتراف می‌کنید، «نمی‌توانیم هر دو را انجام دهیم».

مراجع: بله (می‌خندد). سعی می‌کنم شما را فریب دهم، اما خوشحالم که از من فریب نمی‌خورید. این مرا می‌ترساند.

روانکاو: این باعث می‌شود احساس کنید واقعاً قدرت‌های همه‌توان دارید.

مراجع: بله (خنده عصبی).

در این تبادل کوتاه، تلاش بیمار برای «اغوا» کردن روانکاو به همدستی با تکانه انکار دوگانگی به وضوح قابل مشاهده است. این عمل مراجع در مورد این انکار و خیال‌پردازی‌های توصیف شده است که وقتی توسط روانکاو تشخیص داده نشود، به از دست دادن توجه روانکاو کمک می‌کند. یکی از روش‌های در دسترس مراجع، که برای مدتی نیز از توجه روانکاو دور ماند اما یک «انتقال اروتیک» خاموش را تقویت کرد، اهمیتی بود که بیمار به لحن صدای من می‌داد، به دور از هرگونه ارزشی برای معنای کلمه گفته شده. از آنجا که در این زمینه، تفکر برای مراجع بی‌اهمیت است، لحن می‌تواند به طور کامل اما پنهانی برای تقویت خیال یک موقعیت ایده‌آل استفاده شود، که در آن او ناخودآگاهانه معتقد است که به او غذای واقعی یا تحریک جنسی داده می‌شود.

خواب‌آلودگی

جدا از اثر نگران‌کننده‌ای که این عمل مراجع ممکن است بر ذهن روانکاو داشته باشد، ادامه آن نیز مراجع را از امکان دستیابی به درک بیشتر محروم می‌کند. از آنجا که مراجع بدین ترتیب قادر به یادگیری از تعبیرات نمی‌شود، سرخوردگی تشدید می‌یابد، در حالی که رشد خنثی می‌شود و وابستگی به کلمه به عنوان یک ابژه فی‌نفسه غالب می‌گردد. دشواری مقابله با این کناره‌گیری خاموش و تلاش‌های خیالی برای اغواگری، ممکن است با زن جوان دیگری با روان‌پویایی مشابه مقایسه شود، اما او می‌توانست در طول دوره‌های کناره‌گیری، تماس کافی با خود را حفظ کند تا بتواند روانکاو را از احساسات و اعمال خود مطلع سازد.

این دوره‌های کناره‌گیری نیز زمانی رخ می‌داد که کار تحلیل بیش از حد دردناک احساس می‌شد و احساسات ناکافی بودن را که مورد نفرت بود، فعال یا دوباره فعال می‌کرد. نفرت از این احساسات، به نوبه خود، منجر به «کناره‌گیری» ذهن مراجع می‌شد و در نتیجه او احساس می‌کرد که از این واقعیت دردناک «محصور» شده است، از طریق احساس «محافظت شدن در پتویی از فوم». بدین ترتیب، او می‌توانست به حالت ناموجود بودن نزدیک شود، جایی که «هیچ چیز» را تجربه می‌کرد. اگر این مراجع قادر به بیان برخی از این تجربیات نبود، بلکه آن را با «کلمات پوچ» یا سکوت کامل پنهان می‌کرد، به احتمال زیاد، احساس می‌کنم، حالت ذهنی روانکاوانه بهینه من مختل می‌شد و منجر به برخی جنبه‌های خواب‌آلودگی می‌گردید.

بیون (۱۹۷۰) در مورد حالت ناموجود، توجه را به ریشه‌های آن به عنوان مکانی جلب کرده است که در آن زمان، احساس، یا فضای سه‌بعدی، که نشان‌دهنده مکانی است که ابژه در آن قرار داشت، نابود می‌شود. مراجعی که ناگهان به حالت بی‌حسی فرو می‌رود، که در مقاله ۱۹۷۶ من توصیف شده است، به نظر می‌رسد بهترین تقریب این حالت عدم وجود باشد. بیون احساس می‌کند که «عدم وجود» (هنگامی که بیرونی می‌شود) به ابژه‌ای تبدیل می‌شود «که به شدت خصمانه و پر از رشکِ قاتلانه نسبت به کیفیت یا عملکرد وجود در هر کجا که یافت شود، است.»

اغلب این رشک قاتلانه است که منجر به کناره‌گیری خاموش یا پرگویی پوچ می‌شود و مشکلاتی را که در این مقاله توصیف شده است، به وجود می‌آورد. همان‌طور که یکی از این مراجعان اظهار می‌کند، «من تنها با دیدن کسی که وضعیت بدتری دارد، می‌توانم احساس خوبی داشته باشم.» از سوی دیگر، تا آنجا که حالت احساس «هیچ بودن» ناقص است، مراجعان اغلب از بی‌حوصلگی یا عدم موفقیت کافی شکایت می‌کنند، که اغلب به اینکه به دنبال تحلیل بروند، کمک می‌کند.

آقای «اس. تی.»، مرد جوانی 26 ساله، تعدادی از این نکات را نشان می‌دهد. در ابتدا، او به نظر می‌رسید که نمونه‌ای از تصویر «پسر کامل آمریکایی» باشد، همان‌طور که لبخند جذاب و مکرر او، که در اولین مصاحبه مشاهده شد، نشان می‌داد. بعدها، مشخص شد که این لبخند تلاشی برای پوشاندن و کنترل رشک خصمانه او بود، و در نتیجه این تلاش، مانند شخصیتی در یک کارتون ژول فیفر، او «به داشتن ظاهر خوب معتاد شده بود».

در اوایل تحلیل، مراجع به طور ناگهانی و سریع ساکت می‌شد – گاهی اوقات برای چندین دقیقه از ابتدای جلسه، یا در طول جلسه پس از یک تعبیر. این دوره‌های سکوت در ابتدا تأثیر مخربی بر تمرکز من داشت، اما هرچه بیشتر با این تجربه آشنا شدم و بهتر توانستم توجه را حفظ کنم، توصیه بیون (۱۹۷۷) را در مورد اهمیت دستیابی به وضعیت «سکوت مصنوعی» برای شنیدن «صداهای بسیار ضعیف» به یاد آوردم. با به کارگیری پیشنهاد او، کشف کردم که برای من نیز «کار می‌کند»، زیرا «من (همچنین) شروع به شنیدن صداهایی کردم که قبلاً مورد توجه قرار نمی‌گرفتند». به عنوان مثال، در یک جلسه، پس از تعبیری مربوط به انتقاد متکبرانه او با هدف تخریب تحلیل، آقای «اس. تی.» ناگهان ساکت شد. همان‌طور که با دقت گوش می‌دادم، چیزی تقریباً نامحسوس را تشخیص دادم که با این حال، به عنوان یک آه بسیار مشخص قابل تشخیص بود. وقتی این را به مراجع گفتم، او پاسخ داد، «-خب، اوه-این-اوه-نمی‌دانم چگونه آن را بیان کنم، قابل محاسبه نیست، دلیلی برای وجود آن نیست.» سپس متوجه شدم که در طول «سکوت» او، بیمار خارج از قلمرو تفکر عمل می‌کرد و آه، تا حدی بیان تسکینی بود در رابطه با باور مطلق او مبنی بر تخلیه چیزی که ناخواسته تلقی می‌شد. بعدها مشخص شد که این «آه» گاهی اوقات توسط مراجع دارای جرم و وزن قابل توجهی احساس می‌شد، در حالی که در مواقع دیگر به نظر می‌رسید تکه تکه و پراکنده شده است. با این حال، مهمترین نکته در این مقطع این بود که آنچه در آغاز سکوت او به نظر می‌رسید به یک بن‌بست جدی تبدیل می‌شود، اکنون با «تیز کردن گوش‌هایم» نویدبخش نتیجه‌ای پربار بود. در همان زمان، آگاهی من که قبلاً مبهم بود، به یک اضطراب پیش‌بینی‌کننده بهینه تغییر یافته بود.

خلاصه و نتیجه‌گیری

در این مقاله، مسئله «خواب‌آلودگی» تحلیلگر در طول یک جلسه روان‌کاوی، هم از دیدگاه اعمال مراجع و هم از دیدگاه تأثیر این عمل بر ذهن روانکاو مورد مطالعه قرار گرفته است. اشکال مختلف کناره‌گیری مراجع در این زمینه دارای اهمیت خاصی تلقی شده و با جزئیات مشخص شده‌اند. تعدادی از مفاهیم  ویلفرد بیون به ویژه در پیشبرد این کار مفید واقع شده‌اند.

[1] Anal penetration

Grotstein, J. (1981). Do I Dare Disturb the Universe?: A Memorial to W.R. Bion (1st ed.). Routledge.