نُه اشتباه در انتخاب شریک زندگی
شاید بتوان گفت انتخاب شریک زندگی برای بلندمدت، مهمترین تصمیمی است که هر یک از ما با آن روبرو میشود. پس جای تعجب نیست که در قرارهای عاشقانهمان، اندکی ترس را تجربه کنیم. اگر انتخاب درستی داشته باشیم، میتوانیم تا آخر عمرمان از حمایت، آرامش و صمیمیت، لذت ببریم؛ اما اگر اشتباه کنیم، آنگاه اعتمادبهنفس، […]
آیا حق با وجدان ماست؟
یکی از ویژگیهای قابل توجه مغز ما انسانها این است که وقتی از یک حوزۀ عملکردی آن [مغز] به حوزۀ دیگری حرکت میکنیم، سرعت خودِ این حرکت بیش از سرعتی است که ما متوجهش میشویم. مثلاً در جریان یک توالی نامحسوسِ بیوقفه، فکر ما از «میل به خوردن ساندویچ» به تأمل دربارهی موضوعاتی از قبیل «معنای عشق»، «دور کردن بازوی چپمان از رادیاتور داغ» یا «حل و فصل چالشی در رابطهی دوستیمان» تغییر میکند. این در حالی است که افکار ما، از مناطق مغزی کاملاً متفاوتی سرچشمه میگیرند که هر یک تاریخچۀ تکاملی، اولویتها، سائقها و سطوح پختگی خاص خود را دارد.
پس متوجه شدیم که ما نسبت به خاستگاه متفاوت افکار مختلف، دچار نوعی غفلت هستیم. این یعنی، وقتی بخش مشخصی از ذهنمان تحت عنوان «وجدان» کنترل را در دست میگیرد نیز، بهندرت ممکن است سریعاً متوجه این اتفاق شویم. مثلاً وقتی جلسۀ مهمی در پیش است ولی تأخیر کردهایم و شروع میکنیم به سرزنش جدّی خود بابت اینکه چرا زودتر راه نیفتادیم، وجدان ماست که جریان محتوای ذهن را هدایت میکند. یا زمانی که پی میبریم فراموش کردهایم قبضی را پرداخت کنیم یا پیام همکاری را پاسخ دهیم یا، در میانۀ یک روزِ کاری، درمییابیم خیلی عقبتر از اهدافی هستیم که برای آن روز در نظر گرفته بودیم، وجدان ما جریان محتوای ذهنمان را مشخص میسازد. «بایدها» ، احساسات «گناه» و «شرم» ، «خود-اندرزدهیها» و «خود-انتقادگریها» ، همگی در وجدان خانه دارند.
ما نهتنها عموماً نمیتوانیم بر این منطقۀ ذهنی نامی بگذاریم، بلکه اغلب اوقات نیز غفلت میورزیم از این واقعیت که وجدان ممکن است تا چه اندازه عجیب و غریب و غیرمنصف باشد. ما در این حیطه فاقد شاخص یا معیار هستیم زیرا این موضوع که وجدان دیگران ممکن است چگونه باشد، بهصورت بلافصل آشکار و واضح نیست و در نتیجه، مشخص نیست چه چیزی ممکن است مختص وجدان ما باشد. ما انسانها ممکن است سالهای سال زندگی کنیم بیآنکه «آگاه» باشیم وجدان ما دقیقاً چقدر سختگیر و گاهی حتی بسیار خشن است؛ و شاید با اشارات دوستی مشفق یا درمانگری تیزبین، از این موضوع آگاهی یابیم. ما نهتنها بابت تأخیر در رسیدن به جلسه اندکی خجالتزده میشویم، بلکه بهنظر میرسد یک احمق کلهپوکیم که همیشه خرابکاری میکند. نهتنها بابت عملکردمان در محیط کار تا حدودی شرمندهایم، بلکه بیشک مایۀ ننگ هستیم؛ آدمی که هیچوقت نمیتواند خودش را جمع و جور کند و از مقایسۀ خود با خواهر/برادر یا پدرش درس نمیگیرد؛ و با اینکه نامزد سابقمان میگفت اتمام رابطۀ ما تقصیر هیچ کداممان نبوده، وجدان ما شک ندارد که به هم خوردن نامزدی نیز مثال دیگری است که نشان میدهد بیعُرضگی ما چقدر عمیق است و مطلقاً دوستنداشتنی هستیم.
پَرسهزنی ذهنی
رُزا دانشجوی کارشناسی در رشتۀ زیستشناسی بود. او دختر موفقی به نظر میرسید که بهخوبی از پس درس و دانشگاه بر میآمد. اما اخیراً هر زمان که پشت میز مطالعهاش مینشست، در مورد اینکه چقدر با موفقیت آزمونها را پشت سر گذاشته و تا اینجای تحصیلش شاگرد اول دوره شده فکر و خیال میکرد؛ او تصاویر جالب زیادی در مورد اینکه بهراحتی در مقطع تحصیلات تکمیلی پذیرفته خواهد شد میساخت. علاوه بر این، بهتازگی رابطۀ عاطفی خوبی شروع کرده بود و همین موضوع باعث خیالپردازی بیشتری شده بود. مدتها خود را در لباس تازهای که خریده بود تجسم میکرد و در مورد واکنشهای شریک عاطفیاش فکر میکرد. ذهن او پُر از تصاویر شادی شده بود که به او فرصت نمیداد با تمرکز به مطالعۀ پایان ترم بپردازد.
رُزا مانند بسیاری دیگر از مراجعان من از حواسپرتی حین مطالعۀ درسی شکایت داشت: «گاهی دو ساعت میشینم پای کتاب ولی بعد میبینم پاراگراف اول رو هم تموم نکردم، ذهنم مشغول هر موضوعی میشه بهجز تمرکز روی درس». این وضعیت بسیار شایع است و در واقع، یکی از رایجترین فعالیتهای ذهنی در انسان بهشمار میآید.
سرگردانی یا پَرسهزنی ذهنی به زمانهایی اشاره دارد که افکارتان، از کاری که در دستِ انجام دارید دور شده و شما مشغول فکر کردن به چیز دیگری میشوید. برای مثال در حال رانندگی هستید ولی به دورهمی با دوستان در آخرِ هفته فکر میکنید؛ هنگام شُستن ظرفها، به بحثی که چند ساعت قبل با مدیرتان داشتید فکر میکنید؛ یا مثل درمانجوی من، در حالِ مطالعه هستید ولی بهجای تمرکز بر مطلب و یادگیری، مشغول این فکر میشوید که شاگرد اول دانشگاه شدهاید و حالا میتوانید در مقطع بالاتری به ادامه تحصیل بپردازید!
پژوهشها نشان میدهد گرایش ذهن به دور شدن از «اینجا-و-اکنون» و مشغول شدن با افکار نامربوط به فعالیت و رویدادهای کنونی، در تقریباً 50% از ساعات بیداری ما انسانها اتفاق میافتد. ولی فرض کنید ذهن شما بیوقفه در حال پرسهزنی باشد. تبعاً این موضوع پیامدهایی جدی بهدنبال دارد که میتوان آنها را در دو دسته کُلی «پیامدهای عملکردی» و «پیامدهای خُلقی» قرار داد. برای مثال، یکی از پیامدهای عملکردی پَرسهزنی ذهنی حین مطالعه، عملکرد ضعیفتر در خواندن و درک مطلب، و در پی آن، یادسپاری و یادآوری مطلب است که طبیعتاً برای دانشآموزان و دانشجویان، تبعات جدّی در پی دارد. در مجموع، پَرسهزنی ذهنیْ ظرفیت محدودِ حافظۀ کاری را اِشغال کرده و به این ترتیب، موجب اُفت عملکرد در فعالیتها و بهدنبال آن در آزمونهایی میشود که وابسته به استفادۀ بهینه از حافظۀ کاری هستند.
رنج: استمرار درد
ده سال قبل در چنین روزی، شهرزاد همسرش را در یک حادثۀ رانندگی از دست داد. در آن شبِ دردناک، او هراسان و بهتزده در اندوه کسی که عاشقانه دوستش میداشت، فرو رفته بود. کدامیک از ما انتظار داریم او در یک هفته، یک ماه یا حتی شش ماه بعد از این اتفاق، حال خوشایندی داشته باشد؟ به زعم من کسی نیست که نداند، چه اندوه هولناکی در آن روزها، هفتهها و ماهها در وجود شهرزاد جا خوش کرده بود. تا همین سالهای اخیر او برای هر قرار عاشقانهای که دعوت میشود، در لحظاتِ نخستین دیدار، اندوه آن شب به تمامی وجودش را فرا میگیرد، و وی را از آغاز هر رابطۀ عاشقانهای منصرف میکند. از دست دادن همسر برای شهرزاد، آن هم در آغاز جوانی، درد است که البته ناگزیر است و اجتنابناپذیر؛ اما اوست که باید تصمیم بگیرد، قدم در سرزمین بیانتهای رنج بگذارد و خود را از هر عشق احتمالی محروم بدارد یا نه!
همۀ ما، زمانی در زندگی، از خود پرسیدهایم «چرا حالم بهتر نمیشه؟» در این قبیل مواقع، اغلب اوقات، «درد»[1] به «رنج»[2] تبدیل شده است. درد، جزء لاینفک زندگی انسانی است و دیر یا زود، کم یا زیاد، همه آن را تجربه میکنند. بیماری، فقدان، شکست و حتی بالا رفتن سن، عموماً با تجربۀ درد توأم هستند. مواجه شدن با شرایط نامطلوب، و گاه با شرایط مساعدی که ما نامطلوب تلقی میکنیم، نیز میتواند از لحاظ هیجانی گرفتارمان سازد. و این، نقطۀ انتخاب مهمی است: آیا میخواهم فقط به اندازهای که یک اتفاقْ دردناک است «درد» را تجربه کنم یا میخواهم بسیار فراتر و گستردهتر از درد، یک اتفاقِ ناگزیر، به سرزمین بیانتهای «رنج» پای بگذارم؟
یک شیوۀ به ظاهر ساده برای تغییر دادن نوع ارتباط ما با تجارب ناگزیر و دردناک زندگی، که زمینۀ دگرگونی فردی را فراهم میآورد، «ذهنآگاهی»[3] است. این واژه برای اولین مرتبه در سال 1921 به عنوان معادل انگلیسی برای لغت sati در زبان پالی [یکی از زبانهای هندو-آریایی در شبه قارۀ هند] مورد استفاده قرار گرفت. لغت sati دلالت دارد بر آگاهی، توجه، یادآوری. جان کابات-زین که برجستهترین فرد پیشگام در استفادۀ درمانی از ذهنآگاهی محسوب میشود، آن را اینگونه تعریف کرده است: