من از کشتزار دیگری می‌روید...

واقعیت بسیار ناخوشایند و عجیبی وجود دارد که تا وقتی آن را کامل درک نکنیم، به طور یقین به فهم مناسبی از ماهیت انسان نخواهیم رسید. آن واقعیت چیست؟ این است که «به‌نظر می‌رسد ما انسان‌ها در مجموع، به همان اندازه که زمان صرف می‌کنیم تا عشق را بیابیم، به همان اندازه نیز زمان خود […]

شاید بتوان گفت انتخاب شریک زندگی برای بلندمدت، مهم‌ترین تصمیمی است که هر یک از ما با آن روبرو می‌شود. پس جای تعجب نیست که در قرارهای عاشقانه‌مان، اندکی ترس را تجربه کنیم. اگر انتخاب درستی داشته باشیم، می‌توانیم تا آخر عمرمان از حمایت، آرامش و صمیمیت، لذت ببریم؛ اما اگر اشتباه کنیم، آنگاه اعتمادبه‌نفس، […]

یکی از ویژگی‌های قابل توجه مغز ما انسان‌ها این است که وقتی از یک حوزۀ عملکردی آن [مغز] به حوزۀ دیگری حرکت می‌کنیم، سرعت خودِ این حرکت بیش از سرعتی است که ما متوجهش می‌شویم. مثلاً در جریان یک توالی نامحسوسِ بی‌وقفه، فکر ما از «میل به خوردن ساندویچ» به تأمل درباره‌ی موضوعاتی از قبیل «معنای عشق»، «دور کردن بازوی چپ‌مان از رادیاتور داغ» یا «حل و فصل چالشی در رابطه‌ی دوستی‌مان» تغییر می‌کند. این در حالی است که افکار ما، از مناطق مغزی کاملاً متفاوتی سرچشمه می‌گیرند که هر یک تاریخچۀ تکاملی، اولویت‌ها، سائق‌ها و سطوح پختگی خاص خود را دارد. پس متوجه شدیم که ما نسبت به خاستگاه متفاوت افکار مختلف، دچار نوعی غفلت هستیم. این یعنی، وقتی بخش مشخصی از ذهن‌مان تحت عنوان «وجدان» کنترل را در دست می‌گیرد نیز، به‌ندرت ممکن است سریعاً متوجه این اتفاق شویم. مثلاً وقتی جلسۀ مهمی در پیش است ولی تأخیر
رُزا دانشجوی کارشناسی در رشتۀ زیست‌شناسی بود. او دختر موفقی به نظر می‌رسید که به‌خوبی از پس درس و دانشگاه بر می‌آمد. اما اخیراً هر زمان که پشت میز مطالعه‌اش می‌نشست، در مورد اینکه چقدر با موفقیت آزمون‌ها را پشت سر گذاشته و تا اینجای تحصیلش شاگرد اول دوره شده فکر و خیال می‌کرد؛ او تصاویر جالب زیادی در مورد اینکه به‌راحتی در مقطع تحصیلات تکمیلی پذیرفته خواهد شد می‌ساخت. علاوه بر این، به‌تازگی رابطۀ عاطفی خوبی شروع کرده بود و همین موضوع باعث خیال‌پردازی بیشتری شده بود. مدت‌ها خود را در لباس تازه‌ای که خریده بود تجسم می‌کرد و در مورد واکنش‌های شریک عاطفی‌اش فکر می‌کرد. ذهن او پُر از تصاویر شادی شده بود که به او فرصت نمی‌داد با تمرکز به مطالعۀ پایان ترم بپردازد. رُزا مانند بسیاری دیگر از مراجعان من از حواس‌پرتی حین مطالعۀ درسی شکایت داشت: «گاهی دو ساعت می‌شینم پای کتاب ولی بعد می‌بینم
ده سال قبل در چنین روزی، شهرزاد همسرش را در یک حادثۀ رانندگی از دست داد. در آن شبِ دردناک، او هراسان و بهت‌زده در اندوه کسی که عاشقانه دوستش می‌داشت، فرو رفته بود. کدام‌یک از ما انتظار داریم او در یک هفته، یک ماه یا حتی شش ماه بعد از این اتفاق، حال خوشایندی داشته باشد؟ به زعم من کسی نیست که نداند، چه اندوه هولناکی در آن روزها، هفته‌ها و ماه‌ها در وجود شهرزاد جا خوش کرده بود. تا همین سال‌­های اخیر او برای هر قرار عاشقانه‌ای که دعوت می‌شود، در لحظاتِ نخستین دیدار، اندوه آن شب به تمامی وجودش را فرا می‌گیرد، و وی را از آغاز هر رابطۀ عاشقانه‌ای منصرف می­‌کند. از دست دادن همسر برای شهرزاد، آن هم در آغاز جوانی، درد است که البته ناگزیر است و اجتناب‌ناپذیر؛ اما اوست که باید تصمیم بگیرد، قدم در سرزمین بی‌انتهای رنج بگذارد و خود را از