من از کشتزار دیگری می‌روید...

ترغیب دیگران به رفتار شایسته

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ای با عنوان « چگونه رفتارهایی را در دیگران تشویق ‌کنیم که احساس می‌کنیم شایستۀ آن‌ایم» در وب‌سایت مدرسه‌ی زندگی است که به ترجمه‌ی حامد حکیمی برای مجله‌ی روان‌شناسی «دیگری»آماده شده است.


 

ما تمایل داریم فرض کنیم که مردم با ما مهربان یا نامهربان‌اند، آن هم براساس معیارهای ثابتی که در ذات‌شان است و ما کنترل چندانی بر آن‌ها نداریم. اگر با ما رفتار خوبی داشته باشند، علتش این است که شخصیت‌شان اساساً محترم و سخاوتمند است. و اگر رفتار بدی با ما داشته باشند، علتش این است که ذاتاً فاسدند.

اما اغلب از این بینش اضطراب‌آور غافل می‌شویم که رفتار دیگران با ما تا حد زیادی به آن چیزی بستگی دارد که ما در سطح ناهشیار نشان می‌دهیم که لایقش هستیم. میزان مهربانی یا بدجنسی آن‌ها به‌شکل ظریفی با خود ما و آنچه در سطح ناهشیار به آن‌ها نشان می‌دهیم که ظرفیت پذیرشش را داریم تنظیم می‌شود.

به‌طور کلی، مردم سعی می‌کنند تا جایی که می‌توانند قسر در بروند. یک گرایش طبیعی به رفتارهای سطح پایین در مردم هست: گرایش به خودخواهی، فرومایگی، بی‌رحمی، تنبلی، و شلختگی. آنچه شدت بروز این رفتارها را در اطرافیان ما تعیین می‌کند این است که آیا ما جلو این رفتارهای آن‌ها را می‌گیریم یا نه، و آیا آن‌ها را ترغیب می‌کنیم که رفتارهای بهتری با ما داشته باشند یا نه.

فضایی که این پویایی در آن به‌شکل شدیدتر و غم‌انگیزتری رخ می‌دهد روابط عاطفی ماست. دو نفری را تصور کنید که به‌تازگی با هم آشنا شده‌اند. همین‌طور که بیشتر همدیگر را می‌شناسند، هر دو نفر پیام‌های نامحسوسی را به هم ارسال می‌کنند، پیام‌هایی که می‌گویند انتظارات‌شان چیست و در صورت برآورده‌نشدن این انتظارات، ممکن است چه اقداماتی از آن‌ها سر بزند. فرض کنید یکی از آن‌ها می‌گوید که نظم و انضباط خیلی برایش مهم است. و فرض کنید که شریک عاطفی‌اش غذایش را خورده و باقی‌ماندۀ غذایش را هنوز از روی میز مطالعه‌اش جمع نکرده. او خیلی در این مورد بحث نمی‌کند و فقط کمی اخم‌و‌تخم می‌کند و اقدام بیشتری نمی‌کند. پیامی که به شریکش منتقل می‌شود این است: این شخص از حق خودش دفاع نمی‌کند. ممکن است خیلی حرف‌ها بزند، اما موضوع را پیگیری نمی‌کند. چنین آغازهای کوچکی ممکن است پیامدهای بزرگی داشته باشد. در بدترین روابط، یک نفر ممکن است متوجه شود که شریکش بدترین رفتارها را تحمل می‌کند _ مانند خیانت، خشونت، دروغ و غیره _ و طبیعی است که درنهایت این رفتارها اتفاق بی‌افتند.

جنبۀ غم‌انگیز ماجرا این است که افرادی که مورد بدرفتاری قرار می‌گیرند تقریباً همیشه همان کسانی هستند که قبلاً هم، معمولاً در دوران کودکی، مورد بدرفتاری قرار گرفتند. دوران کودکی بد فقط یک‌بار به ما آسیب وارد نمی‌کند. اگر میراث این کودکی در زندگی فعلی درک نشود، فرد باید بارها و بارها هزینه‌‌اش را بپردازد، و این قضیه ادامه دارد تا زمانی که او رنجی را که گذشته‌اش به او تحمیل می‌کند شناسایی و متوقف کند.

برخی از ما برای جان سالم به دربردن از دوران کودکی‌مان، چاره‌ای نداشتیم جز تحمل رفتارهای وحشتناک. ممکن است پدرمان به ما طعنه می‌زده و تحقیرمان می‌کرده، یا مادرمان کاملاً خودمحور بوده و رفتارهای منفعل-پرخاشگرانه داشته. اما در پنج‌سالگی کاری از دست‌مان برنمی‌آمده. نه وکیلی بوده که به او زنگ بزنیم، نه خانۀ دیگری داشتیم که بخواهیم به آنجا برویم. بنابراین قابلیتی در ما شکل گرفت که در کودکی کاملاً منطقی به نظر می‌رسید، اما در بزرگسالی هزینۀ سنگینی روی دست ما گذاشته: ما یاد گرفتیم که رفتارهای وحشتناک را تحمل کنیم، عادت کردیم که دیگران مرزهای ما را بشکنند، و به این نتیجه رسیدیم که انگار برای زنده‌ماندن باید زیر پا له شویم.

این‌ها همان انتظاراتی است که به روابط بزرگسالی‌مان آورده‌ایم. از همان روزهای اول، پیام وحشتناکی به دیگری می‌دهیم: «تو می‌تونی با من بدرفتاری کنی و من نمی‌دونم چطوری باید اعتراض کنم. می‌تونی بیشتر از اون چیزی که به رابطه می‌آری برداشت کنی، و من هم فکر می‌کنم که خب لابد تقصیر منه. می‌تونی از من بهره‌کشی کنی و من نمی‌دونم چطوری باید “نه” بگم. می‌تونی از من سوءاستفاده کنی و منم فکر می‌کنم که خب حتماً عادیه دیگه. من به هر نوع آسیبی عادت دارم، و تو می‌تونی هر طور بخوای با من رفتار کنی.»

ما، برای مدت‌های طولانی، این حقیقت را دربارۀ خودمان نمی‌دانیم. حتی نمی‌دانیم که در یک رابطۀ ظالمانه هستیم و توانایی لازم برای گفتن «بس کن دیگر!» را در جاهایی که ضروری است از دست داده‌ایم. احساس بدبختی برای‌مان عادی شده. خودمان را این‌طور قانع کرده‌ایم که همۀ آدم‌ها پیچیده‌اند، و چیزی به نام رابطۀ بی‌نقص وجود ندارد. ما حقایق باورپذیر را طوری تحریف می‌کنیم که در نهایت خودمان را نادیده بگیریم.

وقتش رسیده است که این دو سؤال ساده را از خودمان بپرسیم:

1- آیا در دوران کودکی مجبور بودیم با والدینی غیرمنطقی کنار بیاییم؟

2- اگر با نگاهی بی‌طرفانه اما مهربانانه به موضوع نگاه کنیم، آیا اکنون شواهدی وجود دارد که نشان دهد ما در رابطه‌‌مان داریم بدرفتاری‌ها را بیش‌ازحد تحمل می‌کنیم؟

اگر پاسخ هر دو سؤال «بله» است، باید شجاعت پذیرش این بینش تلخ را داشته باشیم: نباید وقت زیادی را صرف خشمگین‌شدن از شریک عاطفی‌مان کنیم، بلکه باید خشم‌مان را برای آن موقعیت‌هایی در کودکی‌مان نگه داریم که به ما یاد دادند این شرایط را تحمل کنیم. سپس باید کاری را بکنیم که تا پیش از این قادر به انجامش نبودیم؛ یعنی وضعیت‌مان را به‌دقت بررسی کنیم، و مؤدبانه، مدبرانه، و مهم‌تر از همه قاطعانه، رابطه را ترک کنیم.

 
منبع:
The school of life. (nd). How We Encourage the Behaviour We Feel We Deserve. https://www.theschooloflife.com/article/how-we-encourage-the-behaviour-we-feel-we-deserve/