متن پیشرو، ترجمهای است از مقاله «پایان روانکاوی (II)» نوشته «آن دونان» که در کتاب «خوانش سمینار یازدهم: چهار مفهوم» (ویراسته فلدستین، فینک و جانوس) منتشر شده است. این ترجمه توسط کیومرث ریجانی انجام برای انتشار در مجله «روانکاوی دیگری» آماده شده است.
قسمت اول این نوشتار را در لینک زیر بخوانید.
اگر یکراست برویم سر اصل مطلب، لکان در سمینار یازدهم اسمی از «گذر[۱]» نمیآورد؛ این مفهوم بعدهاست که در آثارش پدیدار میشود. اما همانطور که هفته پیش در سخنرانیام اشاره کردم، او از نیاز به ایجاد چنین رویهای برای مدرسه[۲] [روانکاویاش]، «مدرسه فرویدی پاریس»، آگاه بود. در سمینار یازدهم، لکان به چنین نیازی اشاره میکند: «چنین بافتاری، بافتاری است فوری.» فوری هم از منظر بازتعریف اهداف و عمل روانکاوی، و هم از منظر بازیابی مفاهیمی که روانکاوی بدون آنها توش و توان ادامه ندارد.
لکان خاطرنشان میکند که پس از «فرد پس از آنکه از پایان روانکاوی خویش مدهوش شد، دو امکان متفاوت پیش روی دارد: ۱) اجابت تقاضای فوری فردی دیگر برای آغاز روانکاوی؛ ۲) انتخاب «پذیرفتن خطر شهادت دادن به حقیقت دروغین.»
در مورد اول، لکان پیشنهاد روانکاوی را از نیکوکاری سامریوار[۳] جدا میکند. این پیشنهاد نه از سر همدردی[۴] که از تقاضایی[۵] برای مواجهه با حقیقت سرچشمه میگیرد؛ تقاضایی که باید به درستی سنجیده شود. آنچه به روانکاونده[۶] عرضه میشود، مواجههای است با «امر واقع [که] ناسازگاری خود را با هرگونه راستیننمایی[۷] نشان میدهد» مواجههای که به نحوی از انحا تا آن زمان از آن اجتناب شدهاست.
در مورد دوم، لاکان به نوع دیگری از درخواست اشاره میکند که در نگاه اول ممکن است پوچ به نظر برسد، چرا که با دستهای از دروغها گره خورده است، «سراب حقیقت.»
این وظیفه دوم است که در اینجا مورد توجه من است. اگر بنا بود گسترش و انتقال[۸] [روانکاوی] را نادیده بگیریم، اگر قرار بود باور داشته باشیم که آنچه در روانکاوی رخ میدهد قابل انتقال [به غیر] نیست، یا اگر به کشف تفاوت میان معنا[۹] و دانش[۱۰] دانش از راه آگاهی[۱۱]، همانطور که برتراند راسل آن را تعریف میکند (برای ترجمه connaissance) بسنده کنیم و از تقلیل آن به دانش از راه توصیف[۱۲] (برای ترجمه savoir )سر باز زنیم، آنگاه نه «سمینار لکان به انگلیسی» ای وجود داشت و نه اساساً هیچ مدرسهای برای این منظور.

همچنین هیچ شرح موارد بالینی نیز وجود نمیداشت؛ مواردی که به مراحل خاصی از تحلیل یک فرد میپردازند که در آن چیزی تغییر میکند. افراد نه از این رو که انبوهی از توضیحات یا تفسیرها به آنها داده شود که تحت تاثیر «امر واقع» دستخوش تغییر میشوند [یعنی] زنجیره تداعیهایی که فرد حول این امر واقع ساخته، از هم گسسته میشوند؛ [ارائه توضیحات و تفاسیر] بی آنکه به تغییرات بنیادین منجر شود، صرفا بر آنچه از پیش میدانند میافزاید. موارد بالینی تنها تا جایی جالباند که تغییری را که در سوژه از طریق مواجههاش با ژوئیسانس به مثابه امر واقع رخ میدهد، توصیف میکنند.
اگر این جنبه از روانکاوی کنار گذاشته شود، چه چیزی قابل انتقال خواهد بود؟ روانکاوی دستکم یک نقطه مشترک با فرهنگ دارد: اگر منتقل نشود، از وجود بازمیایستد. هنگامی که لکان مبانی «گذر» را پایهریزی کرد، نیروی محرک پشت چنین آرزویی را «شور و اشتیاق[۱۳]» نامید.
فینک با فروید و لکان: یک مواجهه منجصر به فرد
تمایل به گذراندن «گذر» همچون میل روانکاو، خالص نیست. این تمایل ارتباط چندانی با میل علمی برای کشف امر واقعِ نوشته شده در قالب نماد ندارد. با این حال، نوعی رسالت علمی است، به ویژه زمانی که ریشههای خود را در آرزوی انتقال این نکته به دیگران مییابد که روانکاوی برای یک فرد چگونه عمل کرده است.
در بادی امر بداعت است و تازگی. و تازگی این شگفتی میتواند به اندازه کشف یک ژن جدید یا یک ستاره ناشناخته هیجانانگیز باشد؛ چیزی ما را برمیانگیزد که جهان و جهانیان را از چنین اکتشافاتی آگاه کنیم. برای یک فرد، روانکاوی گنجینهای از چنین اکتشافاتی را ارائه میدهد و جهان پس از آشکار شدن آنها، دیگر همان جهان پیشین نیست. فرد به آسانی ممکن است خود را هنگامی که میکوشد سهم خویش را به این بنای دانش بیفزاید در موقعیت یک پژوهشگر علمی بیابد.
پس چرا لکان روانکاوی را خارج از علم قرار میدهد، و چرا چند سال بعد اعلام میکند که «گذر» یک شکست بوده است؟ چگونه است که اکثر مکاتبی که لکان را بنیانگذار خود میدانند، بر سر «گذر» اینهمه مجادله دارند؟ چرا این مفهوم به نقطهای چنین حساس و مناقشهبرانگیز تبدیل شده است که روانکاوان را به گروههای آشتیناپذیر تقسیم میکند؟ برخی از مکاتب به اصطلاح لکانی آن را به کل کنار گذاشتهاند، در حالی که دیگران پیامد آن را که عبارت است از انتصاب سهسالهی کسانی که «گذر» را طی میکنند تا به سِمَت «روانکاو مدرسه» با این تعهد که در طول آن دوره تجربه خود را تشریح کنند، سرکوب[۱۴] کردهاند؟
بیایید نگاهی دقیق به آنچه «گذر» از آن تشکیل شده است بیندازیم. همانطور که در سال ۱۹۶۷ پیشنهاد شد، در این فرآیند برخلاف آنچه در دیگر مکاتب مرسوم است از روانکاو درخواست نمیشود تا در مورد روانکاونده[۱۵] خویش گزارش دهد. برعکس، از روانکاونده خواسته میشود که در مورد روانکاو خود گزارش دهد؛ او باید از مداخلات روانکاو، نحوه مدیریت انتقال توسط وی، سکوتها و سخنانش، و همچنین از تأثیر این موارد بر رابطه آنالیزان با ناخودآگاه و ژوئیسانس خویش چیزهایی بنویسد. روانکاونده باید بر اساس قضاوت خود، مهارت یا شکست روانکاو را تصدیق و ارزیابی کند.
روانکاوی که آرزوی طی کردن «گذر» را دارد، این موضوع را به یک «passeur» گزارش میدهد. معادل این اصطلاح [فرانسوی] را با واژه مرکب «حامل گذر[۱۶]» ترجمه کردهام، زیرا این زیرنهاد[۱۷] خاص توسط روانکاو خود در آن لحظه خاص «در وضعیت گذر» تعیین شده است؛ لکان میگوید که آن فرد، خودِ «گذر» است. نقش او حمل پیامی است که بدو واگذار شده است. او این پیام را برای گروهی از افراد، یعنی «کارتل گذر» فاش خواهد کرد. اما در حقیقت، دو «حامل گذر» وجود دارند و آنها روایتهای متضاد یا دست کم ناهمخوانی ارائه میدهند، چرا که لاجرم شنیدههای خویش را براساس علایق و ساختارهای روانی خویش خواهند پالود.

«کارتل گذر» که متشکل از پنج نفر است و بر اساس معیارهای خاصی که اکنون بدان نمیپردازم انتخاب شدهاند، به روایتهای «حاملان گذر» گوش میدهند، نه به روایت خود داوطلب. من برای واژه «passant» فرانسوی، به جای ادامه استفاده از کلمه «داوطلب[۱۸]»، از کلمه «رهسپار گذر[۱۹]» بهرهگرفتهام، زیرا فکر میکنم مهم است که نه بر انتصاب به عنوان «روانکاو مدرسه[۲۰]»، بلکه بر این واقعیت تأکید شود که «رهسپار گذر» باید «گذر» را به مثابه نوعی سفر بازسازی کند. این امر توجه را بسیار بیشتر بر بازخوانی لحظات مهم روانکاوی وی متمرکز میسازد.
شرح بسیار مختصری از رویه «گذر» ارائه شد.
اکنون به فرآیندهایی میپردازیم که باید پیش از «گذر» به انجام برسند:
۱)عبور از فانتزی [بنیادین].
۲)همانندسازی[۲۰] با سمپتوم
۳)تهیشدگی[۲۱] زیرنهاد
در اینجا خودم را به این سه فرآیند محدود میکنم، هرچند آگاهم که اینها کل قضیه را پوشش نمیدهند
میل و ژوئیسانی در آموزههای لکان
عبور از فانتزی [بنیادین]
لاکان در فصل اول سمینار یازدهم میگوید: «حقیقت زیرنهاد نه در خود او بلکه، همانطور که روانکاوی نشان میدهد، در ابژهای که به فراخور طبیعتاش پردهپوش و نهان است نهفته است.» زیرنهاد را نمیتوان جز از طریق پیوند خاصش با ابژه شناسایی کرد. به اصطلاح «عبور از فانتزی» میتواند آگاهی از این باشد که چنین ابژه ضروریای لزوماً وجود دارد، زیرا وجود آن، زیرنهاد را در رابطهاش با ژوئیسانس و زبان تعیین میکند. این ابژه تنها ویژگیِ زیرنهاد است که او ناخودآگاه آن را به عنوان چنین چیزی به رسمیت میشناسد و نگرش او نسبت به واقعیت را تعیین میکند. چنین ابژهای عامل اینرسی است و باعث میشود فرد، تمامی رخدادهای وارده بر خویش را به همان شیوه یکنواخت تفسیر یا حتی پیشبینی کند. این یک قالب از پیش ساخته شده است که به همه رویدادها یک قالب واحد میبخشد.
فانتزی به گونهای ساخته شده است که فرد را از میل «دیگری بزرگ» محافظت کند، و در نتیجه هر آنچه را که در این قالب نگنجد از تجربه او میرباید.
به زبان ساده، فانتزی میگوید: «من میدانم دیگری بزرگ چه میخواهد و میتوانم آن را فراهم کنم.» برای نمونه، اگر مقاله فروید با عنوان «کودکی را میزنند» را در نظر بگیرید فانتزی، پس از سروکله زدن با آن، به تدریج در ذهن فرد این گونه ظاهر میشود: «آرزوی دیگری بزرگ، میل او در رابطه با من، این است که مرا بزند.» لکان این را به صورت خطخوردگی[۲۳] زیرنهاد توسط زنجیره دالها باز صورتبندی میکند، اما آنچه از چنین زنجیرهای بیرون افتادهاست، عبارت است از یک آرزومندی برآوردهنشده. ابژه a نماینده آن آرزومندی برآوردهنشده است. جدا شدن از آن، زمانی که فرد درمییابد روانکاو نیز تنها از همین الگو پیروی میکند، به این معنی نیست که فرد از این الگو محروم میشود، بلکه فقط به این معناست که او را در مییابد که تمام تلاشهایش برای دستیابی به چنین ابژهای بیفایده بودهاست؛ سپس ابژه به عنوان یک گول زنک ادراک میشود تا مانع از شکست میل شود؛ یک شکاف در معنا که با تفسیری کج و معوج از سوی فرد پر شده است.
به گمانم بتوان به جرات گفت که در کار لکان، «اختگی» به عدم ثبت نمادین رابطه جنسی اشاره دارد. هیچ تضمینی برای یک رابطه جنسی با دیگری بزرگ وجود ندارد. دیگری بزرگ «خطخورده» است و بدان معنی [به شکل یک کل منسجم] وجود ندارد، و در نتیجه، دیگریای است فقدانمند[۲۴] و میلورز. فانتزی وسیلهای است برای مسدود کردن این فقدان یا شکاف.
عبور از فانتزی را میتوان به این اکتشاف خلاصه کرد: بازشناسی فقدان در دیگری بزرگ. این امر فرد را به این درک میرساند که دیگری، علیرغم ناموجود بودنش [به طور کامل و غیرخط خورده]، ژوئیسانس او را طلب میکند. دومی (ژوئیسانس) باید به مثابه «چیزی از هیچ[۲۵]» که با معیار زمان و کار محاسبه میشود و نه الزاما یک پوند گوشت یا کل یک زندگی، قربانی شود.

همانندسازی با سمپتوم
مهم است که در اینجا میان سمپتومهای بالینی – همچون هراس از مکانهای باز (آگورافوبیا)، بیاشتهایی عصبی (آنورکسیا)، و ویژگیهای سادیستی یا مازوخیستی – و سمپتوم در معنای روانکاوانه آن به مثابه یک ساختار بنیادین تمایز قائل شد. سمپتوم به معنای اخیر یک مقوله بالینی است، حال آنکه فانتزی یک مقوله فرابالینی[۲۶] است.
همانندسازی با سمپتوم (که برای زیرنهادهای وسواسی و هیستری معتبر است، اما برای انحراف جنسی یا روانپریشی نه) مستلزم آن است که فرد به این نکته توجه کند که صرف نظر از نقابهایی که هستا[۲۷] به چهره میزند چگونه همواره فرد یک برداشت واحد از آن اتخاذ میکند. سمپتوم به اندازه شک سیستماتیک دکارت سیستماتیک است؛ این یک روش است، حتی بیش از روش دکارت، چرا که در آغاز ناخودآگاه است.
توجه به نحوه عملکرد آن بر اساس درهمتنیدگی نوع معینی از ژوئیسانس و دالهای فرمان[۲۸]، به معنای درک واپسنگرِ[۲۹] آنچه فرد فهمیده یا انجام داده و همچنین توانایی پیشبینی بخش زیادی از مسائل است. از آنجایی که فرد در آن سطح خود را علاجناپذیر مییابد، میآموزد که با آن کنار بیاید.
با این حال، برای یک «رهسپار گذر» کافی نیست که به یک «حامل گذر» بگوید: «من یک نوروتیک وسواسی هستم» یا «من در اصل یک [فرد با ساختار] هیستری هستم.» فرد باید بتواند تأثیر آن را بر ادراک خود بسنجد و، به ویژه در نقش خود به عنوان روانکاو، دریابد که چگونه میتواند امکانهای او را از نظر کنش روانکاوی محدود کند.
روانکاوی لکانی
تهی شدگی زیرنهاد
اگر در نقطهای خاص از روانکاوی، لازم است که فرد بتواند رابطه خاص خود با اختگی را به رسمیت بشناسد، به همان اندازه نیز لازم است که از ژوئیسانس خاصی که اختگی تولید میکند، رها شود. این احتمالاً دشوارترین هدف برای دستیابی است، زیرا ژوئیسانس ناشی از اختگی، نوعی محافظت در برابر هر شکل ممکنی از اختگی است. در روانکاوی، ابتدا باید زیرنهادی تأسیس شود، همانطور که سمپتوم نیز باید ظهور کند و فانتزی نیز ساخته شود. در پایان، زیرنهاد بایستی تهیشدگی خویش را به ارمغان آورد، و اختگی او در واقع از این واقعیت ناشی میشود که دیگری خطخورده است (چیزی که فروید آن را اختگی مادر توصیف کرد). این امر معادل تهیشدگیِ «آنکه به گمان میداند[۳۰][۳۱]» است و همچنین علیه خرسندی[۳۲] ناشی از انتقال هم عمل میکند. آنالیزان دیگر خود را به عنوان «من آرمانی» که مقصود «آرمان من» قرار گرفته و مطلوب اوست، نمیپندارد.
اما این همان فروکش کردن خودشیفتگی نیست؛ بسیار فراتر میرود و مستلزم از دست دادن ارجاعاتی بنیادین است. در این مرحله، اصول اخلاقی باید بازبینی شوند، زیرا آنها نیز صرفا عشق و تایید جایگزینی بودند برای همه آنچه که فرد خود را از آنها محروم ساخته بود. هنگامی که زیرنهاد به این مرز میرسد، دیگر نمیتواند از خود بپرسد که میل روانکاوش چیست، بلکه باید بپرسد چه محدودهای برای آرزومندی خودش باقی مانده است.
لاکان در سمینار یازدهم تأکید میکند که میل بیمرز نیست، زیرا مرز خود را در جایی خواهد یافت، ولو اینکه از آستانه لذت هم عبور کند؛ اصل لذت یک اصل هموستازی [ یا همایستایی] است که دامنه امکانهای انسانی را محدود میکند (۳۰-۳۱).
میل، همانطور که میدانید، فناناپذیر است؛ لذت اما ولدِ اقبال است. همچون خوشبختی، یا رخ میدهد یا نه. از سوی دیگر، «پس از ترسیم زیرنهاد در رابطه با ابژه a، تجربه فانتزی به رانه تبدیل میشود.» ممکن است کسی از خود بپرسد که چگونه در پایان روانکاوی، میل و رانه میتوانند ایده انجام کار روانکاوی را ایجاد کنند، چراکه آنها با هم ترکیب نمیشوند، بلکه رابطهای خصمانه با یکدیگر حفظ میکنند. آنها به سطوح متمایزی از «خیر» دلمشغولاند.
بررسی هیستری معاصر از آموزههای لکان

آیا میتوانیم ترکیب خاص میل که پس از روانکاوی ظهور میکند را تعریف کنیم؟ ما در سمینار یازدهم مسیرهای متعددی برای دنبال کردن داریم: میل به تفاوت مطلق، میل مشابه میل برده، میل روانکاو به عنوان نقطه محوری در روانکاوی، میل مرتبط با میل دیگری بزرگ، و میل روانکاوان مختلف برای تبدیل شدن به دیگریِ بدون خطخوردگی و فقدان (مثلاً آرزوی آبراهام برای ایفای نقش مادر کامل، و آرزوی فرنزی برای اینکه همزمان پسر و پدر باشد).
تا آنجا که میل در قالب واژهها چارچوب بندیمیشود، مربوط است به رانه – این ساختار منطقیِ «درخواست[۳۳]» است. هر دو به زبان مرتبطاند و رانه یک «نیروی ثابت (konstante Kraft) است.
شاید تمایز اصلی میان این دو بند از زندگی انسان عبارت باشد از: رانه به خرسندی[۳۴] دست مییابد بدون آنکه توجهی به واپسرانی[۳۵] داشته باشد؛ همچنان که فروید میگوید، رانه واپسرانی را به تمسخر میگیرد. میل اساساً لذت از ناخرسندی[۳۶] است. اما هیچ یک از اینها به «نفع» خود زیرنهاد اشاره ندارند.
این موضوع زمانی آشکارتر میشود که رانه را در نظر بگیریم، زیرا ابژه، تا جایی که به رانه مربوط میشود، «به بیان نغز کلمه، فاقد اهمیت است؛ به چیز نباید گرفت و به هیچ نباید شمرد[۳۷].»
سایر مقالات کیومرث ریحانی را اینجا بخوانید.
میل به یک ابژه توسط ویژگیهای آن ابژه مشروط میشود. با این حال، نمیتوان گفت که میل روانکاو به هیچ ابژه خاصی به آن معنا مربوط است. بدین قرار آیا باید میل روانکاو را به عنوان میلی بدون ابژه در نظر بگیریم؟ لاکان این میل را به عنوان «میل برای به دست آوردن تفاوت مطلق» مشخص کرد، به عبارتی میل به «دیگریبودگی [مطلق].» میتوانیم آن را با استفاده از اصطلاحات فروید، به عنوان یکی از ویژگیهای عشق اتکایی[۳۸] درک کنیم، جایی که آنچه مورد جستجو است – برخلاف عشق خودشیفتار[۳۹] – عشق به چیزی ناشناخته یا بهطور ریشهای، چیزی دیگر است («در باب خودشیفتگی»، مجموعه آثار استاندارد، جلد چهاردهم، صفحه ۶۹). این عشق به ناشناخته بهطور بنیادین با عشق خطاب به «کسی که به گمان میداند» متفاوت است. این عشق از آنچه شناخته شده و تجربه شده است، به سمت عشق به آنچه هنوز ناشناخته است، میرود. این نوعی از عشق است که در ریشهی علم قرار دارد. اما سوژهی میل[۴۰] دیگر در علم مطرح نیست، در حالی که شخصیت اصلی در روانکاوی است.
ما میتوانیم تلاش کنیم نوعی آمیختگی بین عشق به آنچه نمیدانیم – میل به دیگربودگی، به آنچه هنوز بخشی از دانش نیست – و رانهای که میتواند حول هر نوع ابژهای به فعالیت بپردازد، ایجاد کنیم. ممکن است آنها را به هم «جوش» دهیم؛ این کلمهای است که فروید برای توصیف مادهای که رانه از آن ساخته شده است به کار میبرد: «جوش خوردن» یک ابژه و یک رانه به یکدیگر («سه رساله در باب نظریه جنسانیت»، مجموعه آثار استاندارد، جلد هفتم، صفحه ۱۲۵).
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
پینوشتها
[۱]. pass
[۲]. School. Fr: école
[۳] .Samartian aid
[۴]. Compassion
[۵]. Request
[۶]. Analysand
[۷]. Verisimilitude
[۸]. Transmission
[۹]. Meaning
[۱۰]. Knowledge
[۱۱]. Acquaintance
[۱۲]. Description
[۱۳]. Enthusiasm
[۱۴]. Suppress
[۱۵]. Analysand
[۱۶]. Pass-bearer
[۱۷]. Subject
[۱۸]. Candidate
[۱۹]. Pass-farer
[۲۰]. Analyst of the School
[۲۱]. Identification
[۲۲]. Destitution
[۲۳]. Barring
[۲۴]. Lacking
[۲۵]. Thing of nothing
[۲۶]. Transclinical
[۲۷]. Real
[۲۸]. Master signifier
[۲۹]. Retroactive
[۳۰]. Subject supposed to know
[۳۱] لکان انتقال نمادین را بر خلاف انتقال پندارین بدین شکل تعریف میکند که آنالیزان روانکاو را در جایگاه کسی که به گمان میداند میگذارد و از این رو تداعی آغاز میشود. ذیل «تهی شدگی کسی که به گمان میداند» آنالیزان در مییابد که روانکاو نیز خط خورده است و دانش ناخودآگاه نزد خود اوست. (افزوده مترجم)
[۳۲]. Satisfaction
[۳۳]. Demand
[۳۴]. Satisfaction
[۳۵]. Repression
[۳۶]. Dissatisfaction
[۳۷] به قول سعدی شیرین سخن: «بیچارگیم به چیز نگرفتی/ درماندگیم به هیچ نشمردی»
[۳۸]. Anaclitic love
[۳۹]. Narcissistic love
[۴۰]. Subject of desire
منبع
Dunand, A. (1996). The end of analysis (I). In R. Feldstein, B. Fink, & M. Jaanus (Eds.), Reading seminar XI: Lacan’s four fundamental concepts of psychoanalysis: Includes the first English translation of “Position of the unconscious” (pp. 243-256). State University of New York Press.