دومین شماره از دیگرینامه با عنوان «در نکوهش و نکوداشت مهاجرت»، همزمان با روز جهانی مهاجرت (۱۸ دسامبر) منتشر شد. این مجموعه، نگاهی روانکاوانه به تجربهی مهاجرت دارد و در شش فصل منسجم، مهمترین دغدغههای روانی این پدیده را بررسی میکند.
مقالات این شماره، حوزههای گوناگونی را پوشش میدهند؛ از چالشهای اولیهای مانند یادگیری زبان جدید و شکلگیری دلبستگیهای تازه، تا مفاهیم عمیقتری مانند بازتعریف هویت، حس تعلق و درک نوینی از «خانه» و «وطن». بخش قابل توجهی نیز به موضوعاتی از قبیل سوگ، فقدان، نوستالژی و غم دوری از زادگاه اختصاص یافته است. افزون بر این، تأثیرات روانی تروما و مکانیسم انتقال آن بین نسلهای مختلف مهاجران، اختصاص یافته است.
نسخه الکترونیک هر مقاله به صورت رایگان در وبسایت ما قابل دسترسی است. همچنین نسخه PDF یکپارچه و طراحیشده این ویژهنامه از طریق وبسایت قابل خریداری میباشد. در صورت تمایل به دریافت نسخه چاپی، لطفاً از طریق راههای ارتباطی با ما در تماس باشید تا امکانات لازم را فراهم آوریم.
ویژهنامه مهاجرت
این مقاله ترجمه شده توسط شیوا جمشیدی به قلم دکتر کاترین وارد، دکتر ایرنه استایلز است.
برای برخی افراد، مهاجرت میتواند یک تجربۀ بسیار هیجانی باشد. احساس گناهی که توسط دختران و بهدلیل ترک والدین و خانواده در پی مهاجرت ابراز میشود، نیازمند کاوش است؛ اما در پژوهشهای صورت گرفته در حیطۀ مهاجرت، این موضوع عمدتاً مورد غفلت واقع شده است. پژوهش حاضر بر روی زنان مهاجر از بریتانیا به استرالیا صورت گرفت. از طرح پژوهش مقطعی در محیط طبیعی استفاده شد که شامل هر دو روش کمّی (پرسشنامه) و کِیفی میشد. در مجموع، ۱۵۴ شرکت کننده پرسشنامه را تکمیل کردند؛ اما آنچه در این مقاله گزارش میشود، پاسخهای یک گروه ۴۰ نفره از زنانی است که با آنها مصاحبه شد. نظریۀ دلبستگی مادر-نوزاد بالبی (۱۹۶۹)، چارچوب نظری این پژوهش را تشکیل میداد. بالبی، واکنش به فقدان دلبستگی را در چهار مرحله شرح داده است؛ در مرحلۀ دوم (یعنی اشتیاق و دلتنگی) است که احساس گناه ظاهر میشود. از مدل سه مؤلفهای احساس گناه میسِلی و کاسلفرانکو (1998) برای کاوش سازۀ گناه استفاده شد که میتواند با رفتار، مسؤلیت در قبال اقدامات و پیامدهای اقدام مرتبط باشد.
یافتهها نشان داد احساس گناه، برای برخی از این شرکت کنندگانِ مهاجرْ شدید و ماندگار بود. این احساس گناه، از چند مورد ناشی میشد: اول، ترک کردن والدین در سرزمین مادری؛ دوم، تنها دختر یا تنها فرزند خانواده بودن و ترک کردن والدین در سرزمین مادری؛ و سوم، لطمه زدن به دلبستگی بین پدر/مادربزرگها و نوهها در نتیجۀ مهاجرت. نتایج این مطالعه نشان میدهد که احساس گناه، احساس قدرتمندی است که بر بهزیستیِ زنان مهاجر و، از طریق آنها، بر خانوادههایشان تأثیر میگذارد. نتایج همچنین نشان میدهند که احساس گناه، هم در مردان و هم در زنان، نیازمند بررسی عمیقتر برای شناخت دقیق اثراتِ روانشناختی بر مهاجران است.
تبعید: تنتقض، فقدان و آفرنش
مقدمه
پژوهشها نشان دادهاند که مردم به دلایل مختلفی مهاجرت میکنند؛ مثلاً بهبود سبک زندگی، هوای بهتر، فرصتهای شغلی مناسبتر برای خود و فرزندان، یا برای فرار، خانواده، آزار و اذیت و جنگ (مَدن و یانگ، ۱۹۹۳؛ پولاک، ۱۹۸۱؛ ریچاردسون، ۱۹۷۴؛ وارد، ۲۰۰۰). مهاجرت ممکن است چنین انتظاراتی از یک زندگی جدید را برآورده سازد؛ اما برای برخی افراد، میتواند باعث شود آنها پی ببرند چه چیزی را در سرزمین مادری، بهخصوص [در] والدین و خانواده، پشت سر خود جا گذاشتهاند (وارد، ۲۰۰۰).
وقتی فرزندان بزرگ میشوند و به استقلال میرسند، ممکن است خانۀ والدین را ترک کنند؛ اما به عقیدۀ تیفورد (۱۹۹۳)، وقتی فرزندان از این مرحلۀ ابتداییِ استقلال عبور کرده و بالغتر میشوند، تمایل دارند از لحاظ فیزیکی به والدین خود نزدیکتر شوند؛ یا بالعکس، والدین به فرزندان خود نزدیکتر خواهند شد. اما زمانی که یک خانوادۀ بزرگسالِ تازه استقلال یافته برای مهاجرت برنامهریزی میکند، این رابطه بین والدین و فرزندِ بالغ میتواند بهشکل قابل توجهی به چالش کشیده شود. در فرآیند مهاجرت، به نظم و سازماندهی عمیقی نیاز است؛ و این سازماندهی عمیق بدین معناست که افکارِ مهاجرتکنندگان بر زندگی جدید و شاید هیجانانگیز خودشان و همچنین بر چالشهای استقرار در کشور جدید متمرکز است.
فقدان وضعیت خود در درمانگر تحلیلی
به عقیدۀ وارد (۲۰۰۰)، طی این فرآیندِ برنامهریزی، پیامدهای مهاجرت اغلب در نظر گرفته نمیشوند و به همین دلیل، مهاجرتکنندگان فقط زمانی متوجه میشوند چه چیزی را پشت سر خود در وطن جا گذاشتهاند که یا عملاً دارند سرزمین مادری را ترک میکنند یا بعدها دلتنگِ نزدیکی با والدین خود میشوند. فقط هنگام زندگی در یک مکانِ جدید و دور است که فرزندِ بزرگسال متوجه میشود فاصلۀ جغرافیایی اجازه نمیدهد نزدیکی فیزیکی، یا در برخی موارد صمیمیت روانشناختی وجود داشته باشد. در نتیجه، این محدودیتها رابطۀ فرزند-والدی و مسؤلیتهای ذاتیِ موجود در آن را بهشکل معناداری به چالش میکشند. فاصله باعث میشود مراقبت از والدینِ مسن به امری تقریباً غیرممکن تبدیل شود که در نتیجۀ آن، فرزند بزرگسالِ مهاجر باور میکند در وظایف خود شکست خورده است (لوییس، 1993). فرزندِ بزرگسال ممکن است استدلال کند که اگر در وطن مانده بود، میتوانست در دسترس والدینِ سالخوردۀ خود باشد و از آنها مراقبت کند. بنابراین، احساس گناهی که او در نتیجۀ شکست در مراقبت از والدین سالخوردۀ خود تجربه میکند، مستقیماً با مهاجرت مرتبط است (اختر، 1999).
در مطالعهای که توسط بالداسر، بالدوک و لانگه (۱۹۹۹) صورت گرفت، اشاره شده که حفظ ارتباط با اعضای خانواده در سرزمین مادری میتواند هم از نظر مالی و هم از نظر هیجانی هزینهبَر باشد. ترنبول (۱۹۹۶) گزارش داد برای برخی از زنان بریتانیایی که مهاجرت کرده بودند، انزوا و فقدان نزدیکی با خانواده به حدی غیر-قابلتحمل بود که به وطن خود بازگشتند. نکتۀ مهم در پژوهش حاضر، وضعیت اسفناک آن دسته از زنانی است که در استرالیا باقی ماندند. قطعاً فاصله جغرافیایی باعث میشود فراهم آوردنِ حمایت و راحتی فیزیکی [برای والدین سالخورده] غیرممکن شود. اما بالدوک (۱۹۹۹) استدلال کرده که نباید فرض شود مراقبت کردن، لزوماً به نزدیکیِ فیزیکی وابسته است. او عنوان کرده که با افزایش سن والدین، فرزندِ بالغ بیشتر به سرزمین مادری سفر میکند و در برخی موارد، والدین ترغیب میشوند تا مهاجرت کرده و با فرزندان بالغ خود زندگی کنند. ولی این گزینهها ممکن است برای بسیاری از افراد امکانپذیر نباشند؛ بهخصوص در مواقعی که محدودیتهای مالی و وابستگیهای خانوادگی در کشور مقصد، مانع از سفرهای مکرر یا طولانی میشوند. علاوه بر این، والدین ممکن است نخواهند در سالهای پایانی عمر، وطن خود را ترک کرده و در مکانی ناآشنا زندگی کنند. با وجود اینکه پروازهای هواییِ سریعتر و ارزانتری در دسترس است، کشور استرالیا هنوز هم برای کسانی که در سوی دیگری از جهان زندگی میکنند یک مکان دورافتاده بهشمار میآید.
«غم غربت»، یک واکنش نسبت به فقدان ادراکیِ والدین و خانواده محسوب میشود که بهصورت فرآیند سوگ تجربه میشود (آرِندوندو-داود، ۱۹۸۱؛ بائر و ولش، ۱۹۹۲؛ وارد، ۲۰۰۰). همراستا با این دیدگاه، کار جریانسازِ بالبی (۱۹۶۹، ۱۹۷۳، ۱۹۷۹) که در آن دلبستگی مادر-نوزاد و مراحل چهارگانۀ سوگواری بررسی شدند، بهعنوان چارچوب نظری پژوهش حاضر در خصوص تجارب زنان مهاجر مورد استفاده قرار گرفت و این مقاله نیز بر اساس یافتههای همین پژوهش نگارش شده است. اولین مرحلۀ سوگواری، «کرختی» نام دارد که ممکن است چند ساعت تا چند هفته طول بکشد. مرحلۀ بعد، یعنی «اشتیاق و دلتنگی»، زمانی است که فرد بهتدریج نسبت به واقعیتِ آنچه از دست رفته، هشیار میشود. سپس مرحلۀ «آشفتگی و نومیدی» فرا میرسد که در آن، فرد باور دارد هیچ چیزی از زندگیاش قابل بازسازی نیست و متعاقباً، وارد حالتی از افسردگی یا بیتفاوتی میشود. در نهایت، مرحلۀ «سازماندهی مجدد و گرهگشایی» است که امیدواری به شروعی نو و بازسازی خویشتنِ جدید را امکانپذیر میسازد. هر یک از این چهار مرحله، ویژگیهای خاص خود را در ارتباط با فرآیند سوگواری دارد؛ اما در این مقاله، مرحلۀ دوم یعنی «اشتیاق و دلتنگی» مهمترین مرحله تلقی میشود چون در این مرحله است که احساس گناه و خود-سرزنشگری ممکن است پدیدار شود.
به عقیدۀ ایزارد (۱۹۹۱) و لازاروس (۱۹۹۱)، «گناه» یک هیجان بنیادین انسانی است که میتواند در برخی افراد، به خود-سرزنشگری منجر شود. انسانها، احساس گناه را در ارتباط با اَعمالی تجربه میکنند که از نظرشان ممنوع است. این در حالی است که شدت احساس گناه در افراد مختلف، بسته به نژاد و فرهنگ (الوین-نواک، ۱۹۹۹) و همچنین تفاوتهای شخصیتی، متغیر است. احساس گناه در قبال اقدامات، بیعملی یا موقعیتهایی که فرد خودش را شخصاً در برابر آنها مسؤل میداند (ایزارد، ۱۹۹۱)، در اصل باوری است مبنی بر اینکه فرد در حق خود یا دیگران کوتاهی کرده است (لوییس، ۱۹۹۳). احساساتی که در نتیجۀ احساس گناه بهوجود میآیند، ممکن است برای برخی افراد ناخوشایند و دردناک باشند (میسِلی و کاسلفرانکو، 1998).
در باب دلتنگی برای خانه
گرینبرگ و گرینبرگ (۱۹۸۹) به این موضوع اشاره کردهاند که احساس گناه را میتوان به دو نوعِ «افسردهساز» و «مجازاتگر» [یا تنبیهی] تقسیم کرد. یک پرسش تجربی که در این مقاله به آن پرداخته خواهد شد این است که آیا این دو نوع احساس گناه، در موقعیتهای خاصی که زنان مهاجر در آن قرار میگیرند مشهود است یا نه. میسِلی و کاسلفرانکو (۱۹۹۸) دیدگاهی دربارۀ احساس گناه ارائه کردهاند که میتواند ربط بیشتری به موقعیت یک مهاجر داشته باشد: این نویسندگان، به وجود سه مؤلفه در این هیجان اشاره میکنند. اولین مؤلفه، ارزیابی منفی از رفتار (اقدامِ انجام شدۀ) خود بهعنوان [رفتار یا اقدامی] آسیبزننده یا بد است. حتی اگر آن اقدامِ مرزشکن غیرعمدی باشد، فرد احساس بدی بابت انجام دادنش دارد. مؤلفه دوم، مربوط میشود به فرض مسؤلیت در قبال اقدام خود؛ بدین معنا که وقتی فرد استدلال میکند خودش (مستقیم یا غیرمستقیم) اقدامی کرده، هدفاش این بوده که همان را انجام دهد یا قدرتِ اجتناب از آن را داشته. به همین ترتیب، اِلوین-نوواک (1999) معتقد است [احساس] مسؤلیت «بهنظر میرسد پیشنیاز پیدایش [احساس] گناه باشد» (ص. 74). مؤلفه سوم، کاهش عزت-نفس اخلاقی فرد، در نتیجۀ یک اقدام خاص علیه دیگری است که به نوبۀ خود، به ارزیابی منفی از خویشتن بهعنوان مرتکبِ آن اقدام منجر میشود. همین مؤلفه سوم، به احساسات ناخوشایند یا حتی دردناکی منجر میشود که فردِ غرق در احساس گناه، آنها را تجربه میکند.
به عقیدۀ اختر (1999)، در ارتباط با مهاجرت، احساس گناه میتواند در سطح هشیار تجلّی یابد و این اتفاق زمانی رخ میدهد که حالا [یعنی پس از مهاجرت] استاندارد زندگی شخص، در مقایسه با اعضای خانواده و دوستان در سرزمین مادری وی بهتر شده باشد. در این مقاله، ما استدلال میکنیم که معضل احساس گناه و علل آن، بهواسطۀ عواملی پیچیده میشود که از این قرار است: فاصلۀ جغرافیایی که میتواند به فقدان دلبستگی یا نزدیکی فیزیکی با والدین و همچنین با پدر/مادربزرگ منجر شود که به نوبۀ خود ممکن است احساس گناه را تشدید کند. بنابراین هدف مقالۀ حاضر این بود که برای شناسایی احساس گناه احتمالی، اظهارات زنانِ مهاجر بررسی شده و سپس به ارزیابی این موضوع پرداخته شود که آیا این احساسات میتوانند با استفاده از سه مؤلفه میسِلی و کاسلفرانکو تبیین شوند.
ما مشخصاً علاقهمند بودیم که بدانیم آیا شواهدی هست مبنی بر وجود احساس گناهِ مرتبط با فقدان دلبستگی با والدینِ باقی مانده در وطن یا محروم شدنِ والدین از رابطۀ نزدیک با نوهها. ما همچنین میخواستم مشخص کنیم آیا زنان، احساس گناه را تا زمانی تجربه میکنند که باور کنند والدینشان، آنها را بهخاطر مهاجرت (یک تخطّی اخلاقیِ ادراکی) بخشیدهاند. در نهایت، میخواستیم به بررسی این موضوع بپردازیم که آیا این زنان، در صورتِ رنج بردن از احساس گناه، قادر بودند خودشان را ببخشند یا اینکه احساس گناه برای مدتهای طولانی ادامه مییافت.
روش پژوهش
این مقاله بر روی بخشی از یک مطالعه بزرگتر متمرکز است که تأثیر مهاجرت بر 154 زن بریتانیایی از انگلستان را بررسی کرد که در طول 40 تا 50 سال گذشته به استرالیا مهاجرت کرده بودند. این مطالعه بهطور کلی، بر فقدان پژوهش در مورد مهاجران بریتانیایی تأکید دارد. واکنشها [به مهاجرت در مطالعۀ بزرگتر]، شامل این موارد میشد: امکان بروز واکنش سوگ نسبت به فقدان ادراکیِ وطن (غم غربت)، و ادراک فقدان چندگانه (یعنی از دست دادن خانواده، جامعه و ابعاد فرهنگیِ سرزمین مادری) (وارد، 2000؛ وارد و استایلز، 2003، 2007). اما در این مقاله، ما فقط بر آن دسته از پاسخهای شرکت کنندگان تأکید داریم که مرتبط با احساس گناه تلقی میشوند. خاطرنشان میکنیم که مطالعۀ بزرگتر، فقط برای بررسی احساس گناه صورت نگرفت: این دسته از پاسخها، زمانی آشکار شدند که اظهاراتِ شرکت کنندگان، برای اهداف دیگری تحلیل میشدند اما برای درک تجربیات زنان مهاجر بسیار مهم بهنظر میرسیدند.
طرح این پژوهش، شامل یک مطالعۀ مقطعی در محیط طبیعی بود که در آن، از هر دو رویکرد کِیفی (مصاحبۀ نیمه-ساختاریافته) و کمّی (پرسشنامه) استفاده شد تا ادراک و احساسات زنانِ شرکت کننده دربارۀ تأثیر مهاجرت، استخراج شود. از میان زنانی که به هر دوی پرسشنامه و مصاحبه پاسخ داده بودند، یک زیرگروهِ 40 نفره انتخاب شد و نتایج دادههای کیفیِ بهدست آمده از پاسخهای آنها، در این مقاله ارائه شده است. پس از مرور جامع پیشینۀ پژوهشیِ مرتبط با مهاجرت که در هیچ کدام از آنها به احساس گناه اشاره نشده بود، سؤالات مصاحبه تدوین شد. سؤالات مصاحبه شامل این موارد میشد: دلایل مهاجرت، وابستگی به والد(ین)، احساسات مرتبط با غم غربت، واکنشهای احتمالی سوگ، راهبردهای کمک به استقرار در کشور جدید، و اینکه این زنان دلتنگ چه بودند یا احساس میکردند چه چیزی را در نتیجۀ مهاجرت از دست دادهاند، که اهمیت خاصی برای مقاله داشت.
تبعید: فقدان و آفرینش
یافتهها
در این مقاله، یافتههای حاصل از مصاحبه با ۴۰ زن ارائه میشود. شرکت کنندگان، مهاجران بریتانیاییِ ساکن کشور استرالیا بودند که مدت زمان اقامت آنها در این کشور، از کمتر از یک سال تا ۳۴ سال بود. سن شرکت کنندگان بین ۲۶ تا ۶۸ سال متغیر بود (میانگین سنی = 46.9، انحراف استاندارد = 12.12). یک دسته از شرکت کنندگان، در بازۀ سنی ۳۵ تا ۵۴ سال قرار داشتند (تعداد = ۸۹ نفر، معادل ۵۷.۳%).
تبعید: فقدان و آفرینش
انگیزه یا دلایل مهاجرت
درصد بالایی از شرکت کنندگان، عوامل مربوط به «سبک زندگی» را بهعنوان دلیل اصلی مهاجرت انتخاب کردند؛ بهخصوص «فرصتهای بهتر زندگی» (۲۴%، ۲۴ نفر)، «آب و هوای بهتر» (۵۰%، ۲۰ نفر)، «سبک زندگی خانوادگی بهبودیافته» (۴۷.۵%، ۱۹ نفر) و «زیست بوم پاک» (۲۷.۵%، ۱۱ نفر). عامل اجتماعی اصلی که توسط شرکت کنندگان انتخاب شد، «فرصتهای شغلی» بود (۲۲.۵%، ۹ نفر) و بعد از آن، «پیوستن به خانواده» (۱۷.۵%، ۷ نفر). انتخاب گزینۀ «سایر» (18 نفر)، ۴۵% از انگیزههای گوناگون را تشکیل میداد. در مجموع این نتایج نشان میدهند چیزی که انگیزۀ مهاجرت را تحریک میکرد عبارت بود از ادراکاتِ مربوط به سبک زندگی نابسنده در انگلستان، و بهبود سبک زندگی که بهنظر میرسید کشور استرالیا آن را عرضه میدارد.
دلبستگی و چهره(های) دلبستگی
برای مشخص ساختن بنیان و قوت رابطه با مادر و پدر بهعنوان چهرههای دلبستگی، از دادههای مصاحبه استفاده شد که بر اساس سؤالات مربوط به روابط شرکت کنندگان با والدینشان تا زمانِ مهاجرت، بهدست آمد. این دادهها دستهبندی شدند تا تعیین گردد در زمان مهاجرت، چهرۀ اصلی دلبستگی چه کسی بوده و شرکت کننده، چطور به آن چهره پاسخ میداده؛ یعنی آیا آنها رابطۀ نزدیکی با یکدیگر داشتهاند یا خیر.
نتایج نشان داد که تقریباً همۀ شرکت کنندگان، مادر یا پدر را بهعنوان چهرۀ اصلی دلبستگی میدانستند. از میان ۲۶ زنی که مادر را بهعنوان چهرۀ اصلی دلبستگی خود میدانستند، تنها ۹ نفر (۲۳%) بر این باور بودند که رابطۀ نزدیکی با مادر خود داشتهاند. در مقابل، هفده شرکت کننده (43%) معتقد بودند رابطۀ صمیمی با مادرشان نداشتهاند. این زنان، دربارۀ فقدان «صمیمیت» صحبت میکردند که باعث دشواری در برقراری ارتباط با مادرشان میشد. از باقی شرکت کنندگان، چهار نفر (۱۰%) پدر خود را بهعنوان چهرۀ اصلی دلبسـتگی معرفی کردند که رابطۀ صمیمانه با او داشتند؛ درحالیکه سـه نفر (۷%) از شرکت کنندگان گفتند با پدر خود صمیمی نبودهاند.
بهدلیل ماهیت این پژوهش، بر دادههای واپسنگر تکیه شد؛ به همین دلیل، این امکان وجود دارد که آن دسته از شرکت کنندگانی که سالها در استرالیا زندگی کرده بودند، نتوانسته باشند جزئیات اختصاصی و قابل اعتمادی از چگونگیِ احساس خود دربارۀ ترک وطن و والدین/خانواده را یادآوری کرده باشند. احتمالاً مهاجرانِ جدیدتر توانسته بودند تجربیات خود را واضحتر بازگو کنند. با این حال، آنچه اهمیت داشت عبارت بود از قضاوتهای شرکت کنندگان دربارۀ شدت احساساتشان؛ و درگیر شدنِ شرکت کنندگان با سؤالات نشان میداد که آنها هنوز هم دربارۀ تجارب خودشان احساسات شدیدی داشتند.
احساس گناه در ارتباط با فقدان دلبستگی به سرزمین مادری، یکی از پیامدهای مهم مهاجرت بود که توسط بسیاری از شرکت کنندگان در گروه مصاحبه به آن اشاره شد. در مجموع، 19 شرکت کننده (47.5%) به ۲۹ موردِ (مقدار میانگین 0.73) مرتبط با احساس گناه اشاره کردند. سیزده مورد (مقدار میانگین 0.33)، به احساس گناه بابت ترک والدین و جا گذاشتن آنها در وطن مربوط میشد؛ دوازده مورد (مقدار میانگین 0.3)، به موضوع جدا کردن نوهها از والدین و خانواده ربط داشت؛ و سه مورد (مقدار میانگین 0.08)، به این موضوع مربوط میشد که شرکت کننده، تنها دختر خانواده بوده و والدینش را ترک کرده بود.
احساس گناه برای برخی از این زنان، تا سالها بعد از مهاجرت پدیدار نشده بود؛ یعنی تا زمانی که آنها متوجه شده بودند تصمیمشان برای مهاجرت، چه بر سرِ مادر/والدین آنها آورده بود. برای برخی از این زنان، رویداد برانگیزانِ احساس گناه در واقع زمانی بود که خودشان مادربزرگ شده و تازه متوجه شده بودند والدینشان، هنگام جدایی از نوههای خود چه ضربهای را متحمل شدهاند. زنان حاضر در گروه مصاحبه اشاره کردند که از طریق تلفن (20 نفر، 50%)، نامه (14 نفر، 35%) و ایمیل (2 نفر، 5%)، ارتباط خود با والدین و خانواده در سرزمین مادری را حفظ کرده بودند.
مادری دگر بباید بعد از هجرت ما را
تلاش شد تا دو نوع احساس گناه که گینزبرگ به آنها اشاره کرده، یعنی «مجازاتگر» یا «افسردهساز»، شناسایی شود؛ اما شواهدی مبنی بر وجود احساس گناه مجاراتگر یافت نشد. بهجای استفاده از این تقسیمبندی بهعنوان یک چارچوب تبیینی، ما از چارچوب مفهومی میسِلی و کاستلفرانکو (1۹۹۸) استفاده کردیم. بر اساس سه مولفۀ احساس گناه که آنها پیشنهاد دادهاند، یافتههای بهدست آمده از گروه مصاحبه ارائه میشود. این سه مؤلفه عبارتند از: اول، ارزیابی منفیِ رفتار خود بهعنوان رفتاری آسیبرسان یا بد؛ دوم، فرض مسؤلیت در قبال رفتار خود؛ و سوم، کاهش عزت-نفس اخلاقی بهعنوان پیامد آن رفتار.
ارزیابی منفی از رفتار خود بهعنوان رفتاری آسیبرسان یا بد
ارزیابی منفی فرد نسبت به یک اقدام مشخص، به حس گناه منجر میشود (میسِلی و کاسلفرانکو، ۱۹۹۸). نقل قولهایی که در ادامه آمده، بهصوت خلاصه نشان دهندۀ ارزیابی منفی این زنان نسبت به اقدام خودشان مبنی بر ترک والدین و خانواده در سرزمین مادری است؛ اقدامی که برای دیگران یا خود آسیبزا بوده و به حس گناه منجر میشد. دو نقل قول اول، احساس گناه کُلی را نشان میدهند.
وای از احساس گناه! بله قطعاً در چند سال اول احساس گناه داشتم (7836، 14 سال سکونت در کشور جدید)
احساس گناه داشتم، خیلی زیاد، بهشدت احساس گناه میکردم. (5658، 21 سال سکونت در کشور جدید)
در نقل قول زیر، حتی پس از گذشت سالها، زنی هنوز در عذاب است که آیا اقدام وی (مهاجرت) قابل قبول بوده:
آیا باید این کار رو میکردیم؟ باید میاومدیم؟ باید بچهها رو از اون خانوادۀ گسترده، پدربزرگ و مادربزرگ و بقیه جدا میکردیم؟ (5658، 21 سال سکونت در کشور جدید)
در ارتباط با خانوادۀ همسر نیز احساس گناه وجود داشت:
باید از خیلیها خداحافظی میکردیم و احساس گناه هم وجود داشت چون، داشتیم والدین همسرم رو ترک میکردیم و میشد دید که این کار، اونها رو بهشدت ناراحت کرده؛ بهخصوص مادرش رو. (1126، 20 سال سکونت در کشور جدید)
پذیرش مسؤلیت در قبال اقدام/رفتار
دومین مؤلفه احساس گناه از دیدگاه میسِلی و کاستلفرانکو این است که در قبال آن اقدام «بد»، فرد باید شخصاً احساس مسؤلیت کند.
من خیلی احساس گناه میکنم که بچهها رو از اقوامشون دور کردم. خیلی گناهکارم. (6790، 29 سال سکونت در کشور جدید)
… او [مادرم]، دختر بزرگم رو محکم در آغوش گرفت و بوسید. بعد متوجه کوچیکه شد که کاملاً فهمیده بود اون اول به بزرگه توجه کرده. بعدها بود که فهمیدم مادرم چه احساسی داشته. وقتی واقعاً متوجه شدم، به خودم گفتم «وای خدا!» و احساس گناه زیادی کردم، خیلی زیاد و بد. همیشه آگاه بودم که بچههام، فقدان خانوادۀ گسترده رو تجربه میکنن ولی از اون طرف واقعاً بهش نگاه نکرده بودم؛ تا زمانی که همه چیز مثل روز برام روشن شد. (1516، 32 سال سکونت در کشور جدید)
مسؤلیت در قبال محروم کردن بچهها از پدر/مادر بزرگ نیز وجود دارد:
… دخترم کوچیک بود که آوردیمش اینجا. فقط پنج سالش بود ولی وقتی سعی میکردم تربیتش کنم، گریه میکرد و مامانبزرگش رو میخواست. برای همین سخت بود و همیشه برای بچهها سخت بوده چون نمیتونن این رو بهت بگن … [شرکت کننده به گریه میافتد]. (7939، 18 سال سکونت در کشور جدید)
اونها [بچهها] نمیدونن داشتن بابابزرگ و مامانبزرگ دائمی چهجوریه؛ هیچی در موردش نمیدونن [شرکت کننده به گریه میافتد]. (1033، هفت سال سکونت در کشور جدید)
کاهش عزت نفس اخلاقی بهعنوان یک پیامد
پس از شناسایی خود بهعنوان مرتکبِ اقدامی که به دیگران (و خویشتن) آسیب زده، فرد احساساتی را نسبت به خود تجربه میکند؛ احساساتی همچون ندامت، غمگینی، شرم و خودخواهی. او ممکن است فکر کند باعث شده عزیزانش احساس طرد، دوست داشته نشدن یا خیانت کنند.
… احساس میکردم داریم بهنوعی به اونها خیانت میکنیم؛ این باعث میشد احساس گناه کنیم، تقریباً احساس کنیم خودخواهیم. (4115، سابقۀ 2.5 ماه سکونت در کشور جدید)
داشتم اونها رو رها میکردم. فقط ۵۰ سالهشون بود؛ منظورم اینه که موضوعِ سلامتی نبود. من داشتم اونها رو رها میکردم؛ یه موضوعِ هیجانی بود. اونها همه چی بهم داده بودن و من فقط داشتم همه چی رو برمیداشتم و میرفتم سمت هواپیما که پرواز کنم. (7131، سابقۀ 22 سال سکونت در کشور جدید)
احساساتی مانند خشم و رنجشِ متمرکز بر دیگران نیز ممکن است آشکار باشد؛ دیگرانی مانند شریک زندگی که بذر این اقدام (مهاجرت) را کاشتهاند. و این قبیل احساسات نیز میتوانند باعث تضعیف عزت-نفس شوند.
این واقعیت که نمیتونم برم خونه، باعث رنجش منه. این واقعیت که بچههای من والدینام رو نمیشناسن، باعث رنجش منه؛ و گمان میکنم بابت این موضوع، احتمالاً کمی هم احساس گناه داشته باشم. (3425، سابقۀ 10 سال سکونت در کشور جدید)
وقتی فکر میکنم طی دورهای که خودش به اندازۀ کافی آسیبزا بوده، من هم چه بلایی سرشون آوردم، دچار احساسات شدید خشم، غم و البته گناه میشم. (2502، سابقۀ 1.6 سال سکونت در کشور جدید)
برخی اظهارات بهوضوح نشان میدادند که این زنان سعی میکردند به شیوههای مختلفی با احساس گناه مقابله کنند؛ مثلاً از طریق نادیده گرفتن این حساس یا در نظر گرفتن خود همچون شخصی که سزاوار احساس بد یا تجربۀ مشکلات بهعنوان مجازاتی برای اقداماتش است:
من احساساتم رو سرکوب کردم چون تنها فرزند خانواده هستم و دلم نمیخواست والدینم رو ترک کنم و پشت سرم جا بگذارم. (2502، سابقۀ 1.6 سال سکونت در کشور جدید)
احساس گناه زیادی داشتم بابت اینکه پسرم رو از خانوادهاش در انگلستان دور کردم. میدونم پسرم خیلی کوچیکتر از اونی هست که دلتنگ اونها بشه ولی میدونم خانوادههای ما [من و همسرم]، چقدر دلتنگ او میشن. دربارۀ هرگونه مشکلات سلامتی که خانواده در انگلستان ممکنه درگیرش بشه هم نگران هستم.
بازگشت واقعی و خیالی مهاجر به خانه
احساس میکنم هر مشکلی پیش بیاد، تنبیه من بهخاطرِ ترک اونهاست. (۴۱۵۵، سابقۀ ۲.۵ سال سکونت در کشور جدید). تحلیل دادههای مربوط به سن شرکت کنندگان، تعداد سالهای اقامت و انگیزۀ مهاجرت مشخص ساخت که از لحاظ نوع یا شدتِ احساس گناهی که زنان بر اساس این عوامل تجربه میکردند، تفاوتی وجود ندارد. از لحاظ چهرۀ اصلی دلبستگی یا کیفیت دلبستگی نیز تفاوت قابل تشخیص وجود نداشت؛ اما چون مطالعۀ بزرگتر مشخصاً در پی سنجش نوع یا قدرت دلبستگی نبود، پژوهشهای بیشتر باید ارزیابیهای دقیقتری را در خصوص تأثیر این مؤلفهها بر احساس گناه انجام دهند.
تجربه مهاجرت و خودهای دوپاره
بحث
یافتههای این پژوهش نشان میدهند احساس گناه، یک هیجان فراگیر، تنبیهی و پایدار است. اشاره به احساس گناه توسط تعداد بسیار زیادی از شرکت کنندگان، و همچنین شدت این هیجان که پیچیده و بسیار عمیق بهنظر میرسید، غیرمنتظره بود. لین و روجرسون (۱۹۹۵) مشاهده کردند که وقتی دختران مهاجرت میکنند، به پرورش پیوندهای هیجانی با خانوادۀ خود، بهخصوص خانوادۀ درجه یک، در سرزمین مادری ادامه میدهند. یک انتظار اجتماعی وجود دارد مبنی بر اینکه دختران خانواده در بزرگسالی، به حفظ پیوندهای هیجانی نزدیک با خانواده ادامه خواهند داد؛ همچنین از آنها انتظار میرود بیشتر از پسرها کمک کنند (لین و روجرسون، 1995). پس اگر در نتیجۀ مهاجرت، زنی باور داشته باشد که وظیفۀ خود برای مراقبت از والدین سالخورده را انجام نداده، احساس گناه تجلّی خواهد یافت. اقدام اولیه مبنی بر مهاجرت، پشت سر جا گذاشتنِ والدین و محروم کردن فرزندان از شناخت پدر/مادربزرگ، به احساس گناه بلند-مدت منجر میشود که بر ذهنِ فرد سنگینی میکند. بالدوک (1999) نیز نتیجهگیری کرده که با افزایش سن دختر و والدین، آشفتگی هیجانیای که رخ میدهد میتواند، بهخصوص برای دختر، بسیار پریشانساز باشد. فاصلۀ جغرافیایی بین وطن و کشور مقصد و همچنین وفاداری متعاقب این اقدام به خانواده در کشور جدید، وضعیت را بغرنجتر میکند.
به عقیدۀ بالبی (۱۹۷۹)، «فرضی» وجود دارد مبنی بر اینکه «احساس گناه، جزء ذاتی سوگ است» (ص. 8)؛ در این پژوهش مشخص شد که برای زنان مهاجرِ شرکت کننده در مطالعه، این سوگواری بهعلاوۀ احساس گناه همراه آن، مستقیماً با پیامدهای مهاجرت مرتبط است. برای زنانِ شرکت کننده در پژوهش حاضر، احساس گناه با چند عامل مرتبط بود. اول، ترک کردن والدین در سرزمین مادری؛ دوم، دور کردن بچهها از پدر/مادربزرگ و خانواده؛ سوم، محروم کردن فرزندان از خانوادۀ گسترده؛ و چهارم، دوری از والدین در دوران سالمندی آنها. زنان مهاجر ممکن است احساس کنند که با ترک عامدانۀ وطن، در برابر والدین، خانوادۀ بزرگتر و حتی فرزندان خودشان «تخطّی» کردهاند.
تحلیل پاسخها، شواهدی مبنی بر وجود احساس گناه افسردهساز و مجازاتگر بهدست نداد (گرینبرگ و گرینبرگ، ۱۹۸۹) اما سه مؤلفه احساس گناه که میسِلی و کاسلفرانکو (۱۹۹۸) مطرح کردهاند، ابزار ارزشمندی بود برای تبیین دلیلِ احساس گناهی که این زنان تجربه میکردند. این نویسندگان، برای غلبه بر این هیجان فراگیر نیز راهبردهایی ارائه دادهاند و میگویند شخص باید تخطّی ادراکی خود را جبران کند چون انجام ندادن چنین کاری فقط «حس گناه اولیه را تشدید میکند» (ص. 307). به عقیدۀ میسِلی و کاسلفرانکو (۱۹۹۸)، جبران مافات ابزاری است برای کنار آمدن با تخطّی؛ ولی برای این زنان، تخطّی صورت گرفته چندوجهی است و نهتنها خودشان بلکه فرزندان، والدین و خانوادۀ ایشان را نیز در بر میگیرد. برای بسیاری از آنان، هیچ جبرانی بهصورت پیوستن مجدد به خانواده امکانپذیر نبود. هیچ زنی در این مطالعه به جبران اشاره نکرد؛ از این رو، احساس گناه در برخی موارد بیش از ۲۰ سال همچنان باقی مانده بود. احتمالاً ادراک این زنان این چنین نبود که پس از آسیبی که وارد آوردهاند، مستحق بخشش هستند.
موروکواسیک (۱۹۸۱) تأکید میکند باید به مسائل مرتبطی که مختص زنان است توجه شود؛ مسائلی که در صورت عدم توجه، ناشناخته و بررسینشده باقی مانده و باعث میشوند اطلاعات مهمی بهصورت کشف نشده بمانند. با این حال، پیشنهاد ما این است که پژوهشهای آتی، به بررسی این موضوع بپردارند که آیا مانند شرکت کنندگان در این پژوهش، مردان مهاجر نیز سطوح مشابهی از احساس گناه را به دلایل مشابهی تجربه میکنند. یافتههای این پژوهش نشان میدهند احساس گناهی که زنان مهاجر بهعنوان پیامد ترک سرزمین مادری، والدین و خانواده ابراز میکردند، نیازمند پژوهش بیشتری است تا مشخص گردد این هیجان غالب، ممکن است چه اثری بر توانایی فرد برای جبران داشته باشد و همچنین ممکن است بر بهزیستیِ روانشناختی فرد مهاجر چه تأثیری بگذارد.
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
منبع
Ward, C., & Styles, I. (2012). Guilt as a consequence of migration. International Journal of Applied Psychoanalytic Studies, 9 (4), 330–343.



