این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «How Does An Emotionally Healthy Person Relate To Their Career» در وبسایت مدرسهی زندگی است که به ترجمهی حامد حکیمی برای مجلهی روانکاوی «دیگری»آماده شده است.
شاید عجیب به نظر برسد که وضعیت سلامت روان ما میتواند در انتخاب شغلی که به آن جذب میشویم نقش داشته باشد. وقتی پای کار به میان میآید، فقط با مسائلی مثل درآمد و فرصتهای شغلی مواجه نیستیم؛ بلکه موضوع پیچیدهتری هم در میان است: بلوغ عاطفی.
در این زمینه، میتوانیم بهطور کلی بگوییم که فردی که سلامت هیجانی دارد دو چیز را در کارش دنبال نمیکند:
نخست، تلاش برای «دیدهشدن». فرد سالم، برخلاف کسی که سلامت هیجانی ندارد، در طول سالهای کودکیاش بارها مورد توجه، تحسین و تأیید قرار گرفته و به همین دلیل دیگر نیازی ندارد که از طریق کار احساس کند شایستهی بودن است. به او اجازهی «بودن» داده شده و حالا میتواند با ذهنی آزاد صرفاً به خود شغلش نگاه کند: آیا برایش جالب است؟ ساعات کاریاش چطور است؟ درآمدش چقدر است؟ نه اینکه آیا این شغل میتواند خلاءهای هیجانی و نیاز به تأییدشدنش را پر کند یا نه.
دوم، نیازی ندارد از طریق کار «خودش را ابراز کند». چون در زندگیاش _ معمولاً در خانوادهای که در آن بزرگ شده _ زبان معمول و ارتباط انسانی عادی توانسته خواستهها، ترسها و امیدهای او را به رسمیت بشناسد. در نتیجه، کار در نظر او وسیلهای نیست برای فریادزدن حرفهای ناگفتهی کودکی که هیچکس علاقهای به شنیدن آن نداشته است.
وقتی این دو انگیزهی پنهان از میان برداشته میشوند، فرد میتواند با ذهنی شفاف و دیدی واقعگرایانه سراغ حوزهی شغلیاش برود. او میتواند دنبال کاری بگردد که بیشازحد خستهکننده یا فرساینده نیست، اما جذابیت و درآمد مناسبی هم دارد. بسته به تواناییهایش، ممکن است به وکالت یا حسابداری فکر کند، یا تعمیر خودرو، نجاری، تدریس یا طراحی فضای سبز. نه نیازی دارد خودش را به پرتگاههای سخت و رقابتی دنیای حرفهای پرتاب کند، و نه نیازی دارد رماننویس، روزنامهنگار، موسیقیدان، بنیانگذار یک شرکت تکنولوژی، هنرمند و یا طراح داخلی شود. به دنبال صعود به قلههای پرتنش دنیای مالی یا رسانهای _ یا همان تلویزیون که مرکز جهانی سایکوپاتی است _ هم نمیرود.
آیا باید رویاهای خود را دنبال کنیم؟

علاوهبراین، فردی که سلامت هیجانی دارد نیازی ندارد که «حتماً رئیس باشد». لزومی نمیبیند حتماً شرکت خودش را راه بیندازد چون میتواند به چارچوبهایی که دیگران ساختهاند اعتماد کند. تجربهاش (معمولاً با پدرش) باعث نشده که به هر نوع قدرت یا ساختار بالادستی بدبین باشد. اگر کسبوکار خانوادگی داشته باشند، میتواند با آرامش در آن مشغول شود، حتی اگر این کسبوکار سود کلانی نداشته باشد. چون همان سود اندک سالانه هم برایش کافی است.
بااینحال، چنین فردی از داشتن قدرت هم نمیترسد. او تشنهی قدرت نیست، اما از مواجهه با آن هم وحشت ندارد. اگر موفق شود، احساس گناه نمیکند. لازم نمیبیند از پیش شکست بخورد یا خودش را کوچک کند تا مبادا موفقیتش (در سطح ناهشیار) این حس را در او ایجاد کند که دارد به زندگی ناکام والدین شکننده یا سلطهگرش خیانت میکند. میتواند با پول و مسئولیت کنار بیاید؛ البته نه با ترس و نه با پرستش بیشازحد، بلکه صرفاً بهعنوان ابزارهایی عادی برای رسیدن به هدفهایی معقول.
سایر مقالات عمومی را اینجا بخوانید.
در نگاه فردی که سلامت هیجانی دارد همیشه جا برای موفقیت دیگران هم هست، حتی در یک شهر کوچک. او آنقدر احساس خلاء نمیکند که موفقیت دیگران برایش یک تهدید ویرانگر تلقی شود. رقابت برایش جنبهی بیمارگونه ندارد. اگر کس دیگری مورد تحسین قرار گیرد، او اذیت نمیشود. گرفتار ذهنیت «رقابت خواهر و برادری» نیست و نمیخواهد این نوع رقابت را به محل کارش بکشاند؛ در درونش در سن هفتسالگی گیر نکرده که بخواهد از بیتوجهی پدر و مادرش و توجه آنها به خواهر یا برادرش رنج بکشد. او از ظرفیت هیجانی کافی برخوردار است تا نهتنها از موفقیت دوست یا همکارش ناراحت نشود، بلکه بتواند با خوشحالی _ یا حتی بیتفاوتی _ به آن نگاه کند. دیگران هم حق دارند سهمی از زندگی داشته باشند؛ به عبارتی، غذا به اندازۀ همه هست.
فردی که سلامت هیجانی دارد از خودش رضایت درونی دارد پس میتواند در محیط کار روی خدمترسانی به دیگران تمرکز کند. نیازهایش به حد کافی برآورده شده است و به همین خاطر، میتواند در ساعات کاریاش با تمام وجود درگیر رنجها، دغدغهها و امیدهای مراجعانش شود.
او میتواند دههها کار کند، بیآنکه نامی از او بر سر زبانها باشد. ممکن است تنها افرادی او را بشناسند که با او برخورد مستقیم داشتهاند و بهخاطر صداقت و کمکی که ارائه داده مورد احترامشان قرار گیرد، بیآنکه احساس نادیدهگرفتهشدن یا بیارزشی کند. از همان ابتدا، بدون هیچگونه خودبزرگبینی، میدانسته که حضورش در این دنیا حق طبیعی اوست. به همین دلیل میتواند حوالی ساعت شش عصر به خانه برگردد، و هنوز انرژی کافی داشته باشد تا دوستی را ببیند یا باغچهاش را مرتب کند.
ممکن است چنین زندگیای «معمولی» به نظر برسد، اما درواقع، این نهایت موفقیت است و همان چیزیست که باید آرزوی همگی ما باشد. این خود نشانهای از وضعیت وخیم سلامت روان در جامعهی ماست که چنین دیدگاهی نسبت به کار ممکن است «سطح پایین» تلقی شود، درحالیکه بسیاری از افراد، بهویژه نخبگان و مسئولان افکار عمومی، از کار استفاده میکنند تا کمبودهای عاطفی و بلوغنیافتگیشان را جبران کنند؛ کمبودهایی که حتی خودشان هم بهدرستی از آنها آگاه نیستند. این وضعیت جهان را برای همه سمی میکند و رنجهای عمیق را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند. آنها با ترسها و آرزوهای بیجهتی که خودشان هم نمیفهمند از کجا آمده کودکان خود و دیگران را آلوده میکنند. رنجهای ما در محیط کار، پیش از آنکه مسئلهای سیاسی باشند، ریشه در روان دارند.
ما درمورد پول، موقعیت، رشک و اضطراب چیزهای زیادی میدانیم؛ اما وقتی پای کار به میان میآید، اطلاعات چندانی درمورد سلامت هیجانی نداریم.
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
منبع
The School of Life. (n.d.). How does an emotionally healthy person relate to their career? https://www.theschooloflife.com/article/how-does-an-emotionally-healthy-person-relate-to-their-career/