من از کشتزار دیگری می‌روید...

افسردگی بعد از مهاجرت

افسردگی بعد از مهاجرت


مهاجرت از یک کشور به کشور دیگر، فرایندی روانی-اجتماعی، پیچیده و چندوجهی با تأثیراتی مهم و ماندگار بر هویت فرد است. ترک کشور خود شامل ازدست‌دادن‌هایی عمیق می‌شود. فرد باید از غذای آشنا، موسیقی بومی، آداب و رسوم اجتماعیِ بدیهی، و حتی زبان خود دست بکشد. کشور جدید، غذاهایی با طعمی عجیب، آهنگ‌هایی ناآشنا، دغدغه‌های سیاسی متفاوت، زبانی بیگانه، جشن‌هایی کم‌رنگ، قهرمانانی ناشناخته، تاریخی با پیشینهٔ روان‌شناختی کسب‌نشده و مناظری ناآشنا ارائه می‌دهد. مهاجر سوگوار تمام ازدست‌دادن‌های ذاتیِ مهاجرت است! اما در برخی از مهاجران، این سوگواری پایان نمی‌پذیرد و به افسردگی بعد از مهاجرت تبدیل می‌شود. در این مقاله به بررسی دلایل و عوامل مؤثر بر افسردگی پس از مهاجرت از منظر روانکاوانه می‌پردازیم.

فهرست مطالب

افسردگی بعد از مهاجرت

افسردگی بعد از مهاجرت چیست؟

افسردگی بعد از مهاجرت را می‌توان «واکنش سوگ ناکامل» یا «سوگ پیچیده» در نظر گرفت که در آن فرد مهاجر در مواجهه با ازدست‌دادن تمام آنچه «خانه» پیشین‌اش را می‌ساخت (زبان، فرهنگ، روابط، هویت اجتماعی و حتی منظره‌های آشنا) قرار می‌گیرد. مهاجر ابژه‌ها، روابط و هویت پیشین خود را از دست می‌دهد، اما به دلیل فشارهای محیط جدید، فرایند سوگواری به درستی طی نمی‌شود. این حالت شبیه به «ملانکولیای» فرویدی است که در آن فرد نمی‌تواند از ابژه‌های ازدست‌رفته جدا شود و خشمِ فروخورده‌ی ناشی از این فقدان به درون‌ریزی می‌شود و به شکل افسردگی پس از مهاجرت ظاهر می‌گردد.

نشانه‌های افسردگی بعد از مهاجرت

افسردگی بعد از مهاجرت در افراد مختلف به شیوه‌های متفاوتی ظهور می‌یابد. در ادامه به برخی از نشانه‌ها اشاره می‌کنیم:

  1. احساس تهی‌شدگی و بی‌هویتی:گسست از شبکه‌های معنایی قدیم (مانند ارزش‌های فرهنگی یا موقعیت اجتماعی) و ناتوانی در جایگزینی آن‌ها با چارچوب‌های جدید و در نتیجه ناتوانی در ساختن هویت جدید.
  2. خشم نامرئی ودرون‌ریزی شده: خشم نسبت به محیط جدید که اغلب ناخودآگاه است و به جای ابراز، به شکل خستگی مزمن، بی‌حوصلگی یا علائم بدنی (نظیر سردرد یا معده‌درد) بروز می‌کند.
  3. اختلال در خواب و خوردن: بی‌خوابی یا پرخوابی، پرخوری عصبی یا از دست‌دادن اشتها به عنوان نشانه‌ای از اختلال در ریتم‌های زیستی و روانی.
  4. احساس گناه: ناشی از ترک خانواده، عزیزان یا وطن یا احساس شکست در رسیدن به «آرزوهای مهاجرت»
  5. جامعه‌گریزی یا انزواطلبی: انزوا به عنوان دفاعی در برابر اضطرابِ ناشی از مواجهه با تفاوت‌های فرهنگی.

افسردگی بعد از مهاجرت با نگاهی به دیدگاه فروید

مقالهٔ کلاسیک فروید با عنوان «سوگ و مالیخولیا» (۱۹۱۷) تمایزهای بنیادین بین این دو پدیدهٔ روانی را بررسی می‌کند. در چارچوب نظریهٔ روانکاوی، سوگ واکنشی طبیعی به فقدان ابژهٔ محبوب (اعم از شخص، آرمان یا آزادی) است، در حالی که مالیخولیا (که امروزه معادل بالینی آن را می‌توان با افسردگی اساسی مطابقت داد) واکنشی آسیب‌شناختی به فقدان محسوب می‌شود. در ادامه، ضمن بررسی تفاوت سوگ و مالیخولیا در دیدگاه فروید، به ارتباط این مفهوم با افسردگی پس از مهاجرت می‌پردازیم.

افسردگی بعد از مهاجرت

افسردگی بعد از مهاجرت: «من خود را از دست داده‌ام»

مهم‌ترین تمایز بین سوگ و مالیخولیا در دیدگاه فروید، جهت‌گیری هیجانی آن‌هاست. در سوگ، فرد جهان بیرون را تهی و بی‌ارزش می‌یابد، اما ارزش‌گذاری‌های ایگو دست‌نخورده باقی می‌ماند. در مقابل، مالیخولیا با تهی‌شدن و تحقیر خودِ ایگو همراه است. بیمار مالیخولیایی از کاهش شدید حرمت نفس رنج می‌برد و خود را بی‌ارزش، گناهکار و مستحق مجازات می‌پندارد. به عبارت دیگر، فرد مبتلا به مالیخولیا به جای سرزنش ابژهٔ ازدست‌رفته، خود را سرزنش می‌کند. بنابراین، اگر فرد مهاجر تصور کند که کشور خود را از دست داده است، سوگوار خواهد بود؛ سوگوار ابژه‌ی عزیز ازدست‌رفته‌اش (وطنش). اما فردی که در وضعیت افسردگی بعد از مهاجرت است، باور دارد: «من خود را از دست داده‌ام.»
افسردگی بعد از مهاجرت

پویایی‌های روانی در افسردگی بعد از مهاجرت

از منظر روانکاوی، مهاجرت «فقدان ابژه‌ای گسترده» محسوب می‌شود که هم شامل ابژه‌های بیرونی (زمینهٔ جغرافیایی، روابط اجتماعی، موقعیت شغلی) و هم ابژه‌های درون‌ساخته (هویت فرهنگی، احساس تعلق، نظام معنایی) می‌گردد. در سوگ طبیعی، فرد مهاجر در نهایت با جهان جدید سازگار می‌شود، اما در مواردی که فرایند سازگاری با شکست مواجه می‌شود، سه مکانیزم اصلی مالیخولیا فعال می‌گردند:
  1. همانندسازی ایگو با ابژه‌ی ازدست‌رفته: لیبیدو به جای جست‌وجوی ابژه‌ای جدید، به درون ایگو بازمی‌گردد.
  2. دوسوگرایی (همزیستی عشق و نفرت) نسبت به ابژه: به خودآزاری و خودسرزنشی می‌انجامد.
  3. جهت‌گیری مجدد پرخاشگری به سمت خود: می‌تواند تا حد تمایلات خودکشی پیش رود.
افسردگی بعد از مهاجرت

در افسردگی بعد از مهاجرت، فرد مهاجر به جای پذیرش تغییرات، سعی می‌کند با ابژه‌ی ازدست‌رفته (وطن پیشین) همانندسازی کند. این فرایند به شکل‌گیری «خود کاذبی» می‌انجامد که مدام در تلاش برای بازتولید شرایط و هویت پیشین است، حال آنکه این بازتولید در بافت جدید ناممکن می‌نماید. مطالعات کیفی نشان می‌دهند این گروه از مهاجران تمایل شدیدی به صحبت به زبان مادری در تمام موقعیت‌ها، پرهیز از تعاملات بین‌فرهنگی و نفی هر عنصر فرهنگی جدید دارند.

مکانیزم دوم، یعنی دوسوگرایی، به همزیستی همزمان احساسات متعارض عشق و نفرت نسبت به یک ابژه اشاره دارد. در افسردگی بعد از مهاجرت، این دوسوگرایی به شکل تعارضی عمیق بین عشق به وطن پیشین (دلتنگی) و نفرت از شرایطی که موجب مهاجرت شده، تجلی می‌یابد. اگر این تعارض حل‌نشده باقی بماند، خشم به سمت خود مهاجر معطوف می‌شود و به خودسرزنشی‌های ویرانگر می‌انجامد:

«اگر قوی‌تر بودم، وطن را ترک نمی‌کردم.»

«سزاوار این وضعیت هستم چون وطنم را ترک کردم.»

سومین و خطرناک‌ترین مکانیزم، بازگشت پرخاشگری به سمت خود است که می‌تواند به شکل‌های مختلفی از خودتخریبی (بی‌اعتنایی به سلامت جسمی، رفتارهای پرخطر یا تمایلات خودکشی) بروز یابد.

به‌طور کلی، افسردگی بعد از مهاجرت (مالیخولیا) تنها واکنش به فقدان نیست، بلکه نبردی درونی بین عشق و نفرت نسبت به ابژهٔ ازدست‌رفته است.

فقدان «آیینگی اجتماعی» و افسردگی بعد از مهاجرت

بر اساس نظریه کوهات (1971)، مفهوم «خودابژه»[۱] به تجربه‌های بین‌فردی اشاره دارد که در آن، بازخوردهای محیط اجتماعی به شکل‌گیری و حفظ انسجام «خود (self)» کمک می‌کنند. کوهات این فرایند را «آیینگی اجتماعی»[۲] می‌نامد که در آن، تأیید و بازتاب‌های محیط اجتماعی (مانند خانواده، دوستان و جامعه گسترده‌تر) مانند آینه‌ای عمل می‌کنند که فرد از طریق آن خود را می‌بیند و هویت خویش را تثبیت می‌کند. در شرایط مهاجرت، فرد این شبکه حمایتی را از دست می‌دهد و در نتیجه، مکانیزم‌های خودآینه‌ای دچار اختلال می‌شوند. این وضعیت می‌تواند به تجربه‌های روان‌شناختی ناراحت‌کننده‌ای مانند احساس پوچی، مسخ شخصیت، مسخ واقعیت یا افسردگی پس از مهاجرت بینجامد.

افسردگی بعد از مهاجرت

دیگری بزرگ و افسردگی بعد از مهاجرت

از منظر ژاک لاکان، افسردگی بعد از مهاجرت را می‌توان با مفهوم «دیگری بزرگ»[۳] توضیح داد. او معتقد است که هویت فرد در گرو به رسمیت شناخته شدن توسط نظام نمادین جامعه (دیگری بزرگ) است. در مهاجرت، فرد با یک دیگری بزرگ جدید مواجه می‌شود که ممکن است او را به عنوان یک «دیگری» بازشناسی نکند. این عدم بازشناسی می‌تواند به نوعی «حذف نمادین»[۴] منجر شود، به این معنا که فرد در نظام فرهنگی جدید به عنوان یک سوژه کامل پذیرفته نمی‌شود. در چنین شرایطی، فرد ممکن است برای جبران این فقدان، به نوستالژی افراطی برای گذشته یا انزوای اجتماعی پناه ببرد، چرا که این مکانیزم‌ها راه‌هایی برای حفظ انسجام خود در مواجهه با تهدیدهای هویتی هستند اما می تواند به افسردگی بعد از مهاجرت دامن بزند.

شکاف بین ایده‌آل‌ها و واقعیت در افسردگی بعد از مهاجرت

گاهی فرد مهاجر پیش از ترک وطن، تصویری آرمانی‌شده و اغلب غیرواقع‌بینانه از مقصد جدید در ذهن می‌پروراند. این فانتزی پیش از مهاجرت معمولاً شامل انتظارات اغراق‌آمیز از فرصت‌های شغلی، پذیرش اجتماعی و کیفیت زندگی است. با این حال، مواجهه با واقعیت‌های سخت مهاجرت مانند تبعیض ساختاری، مشاغل پایین‌تر از سطح تخصص، یا انزوای اجتماعی، منجر به «بحران آرمان‌زدایی»[۵] می‌شود – فرایندی که در آن فرد به ناچار از فانتزی‌های پیشین خود فاصله می‌گیرد. پیامد این فرایندها را می‌توان در چارچوب مفهوم «سوگ رویای ازدست‌رفته» تحلیل کرد. این نوع خاص از سوگ، مشابه مدل فروید در «سوگ و ملانکولی» (1917) است، با این تفاوت که موضوع فقدان یک شیء بیرونی نیست، بلکه مرگ یک آرزو و تصویر ذهنی است. فرد باید توانایی تحمل دوگانگی (هم خوبی و هم بدی تجربه مهاجرت) را در خود پرورش دهد. شکست در این گذار می‌تواند به افسردگی بعد از مهاجرت منجر شود، حالتی که در آن فرد در چرخه‌ای از خشم درون‌ریزی‌شده (به دلیل ناکامی) و احساس گناه (به خاطر «خیانت» به وطن) گرفتار می‌شود.
افسردگی بعد از مهاجرت

فقدان زبان مادری افسردگی بعد از مهاجرت

کتاب «زبان مادری و زبان‌های بیگانه در بُعد روانکاوانه»[۶] به بررسی رابطه عمیق بین زبان مادری و ساختار روانی می‌پردازند. زبان مادری تنها یک ابزار ارتباطی نیست، بلکه سیستمی پیچیده است که با «حافظه هیجانی اولیه»[۷] و «خود (سلف) کودکی»[۸] گره خورده است. این ارتباط عمیق به این دلیل شکل می‌گیرد که نخستین تجارب عاطفی فرد (مانند محبت مادرانه، ترس‌ها و شادی‌های کودکی) همگی در بستر زبان مادری رمزگذاری شده‌اند. هنگام مهاجرت، ناتوانی در بیان هیجانات پیچیده به زبان جدید منجر به پدیده‌‌ی «سکوت تحمیلی»[۹] می‌شود – حالتی که در آن فرد قادر به انتقال کامل تجارب عاطفی خود نیست.
افسردگی بعد از مهاجرت
ویلفرد بیون در نظریه «ظرف-مظروف»[۱۰] خود (1962) این مسئله را از منظر دیگری تحلیل می‌کند. از دیدگاه بیون، زبان مادری به عنوان یک «ظرف» عمل می‌کند که قادر است هیجانات خام (β elements) را به افکار قابل پردازش (α elements) تبدیل کند. وقتی فرد به زبانی جدید مهاجرت می‌کند، این سیستم ظرف-مظروف دچار اختلال می‌شود، چرا که زبان جدید فاقد آن شبکه معنایی غنی است که بتواند تجارب عاطفی عمیق را به درستی رمزگذاری کند. نتیجه این فرایند، نوعی «نقص در تفکر هیجانی»است که بیون آن را منشأ سردرگمی‌های هویتی و یا افسردگی پس از مهاجرت می داند.
از دیدگاه بالینی، این وضعیت را می‌توان در مثال مهاجری مشاهده کرد که اگرچه به زبان جدید مسلط است، اما تنها قادر به بیان امور روزمره (مانند خرید یا کار) می‌باشد. هنگام مواجهه با هیجانات پیچیده‌ای مانند عشق، اندوه یا خاطرات کودکی، نوعی «نارسایی زبانی-عاطفی»[۱۱] تجربه می‌کند. ژولیا کریستوا این پدیده را «زبان‌پریشی عاطفی»[۱۲] می‌نامد – حالتی که در آن فرد میان زبان جدید (که فاقد بار عاطفی است) و زبان مادری (که امکان استفاده از آن محدود است) گرفتار می‌شودکه می تواند به مشکلات روان‌شناختی، هویتی و افسردگی بعد از مهاجرت بینجامد.

عوامل مؤثر بر افسردگی بعد از مهاجرت

مهاجر ناگزیر است بخشی از فردیت خود را (حداقل موقتاً) رها کند تا در محیط جدید ادغام شود. هرچه تفاوت بین جامعهٔ جدید و جامعهٔ قبلی بیشتر باشد، ازدست‌دادن‌ها نیز بیشتر خواهد بود. پیامد روانی مهاجرت به عوامل متعددی بستگی دارد:
افسردگی بعد از مهاجرت
  • موقتی یا دائمی‌بودن مهاجرت: وضعیت دیپلمات‌هایی که برای مدت مشخصی به کشور خارجی اعزام می‌شوند، با مهاجرانی که به قصد اقامت دائم می‌روند، متفاوت است؛ افسردگی پس از مهاجرت در گروه دوم محتمل‌تر است.
  • میزان اختیار در ترک کشور: والدین ممکن است مهاجران داوطلب یا غیرداوطلب باشند، اما کودکان همیشه «تبعیدی» هستند؛ آن‌ها در ترک وطن نقشی ندارند و نمی‌توانند به میل خود بازگردند. همین موضوع می‌تواند پذیرش سوگ را دچار چالش و افسردگی بعد از مهاجرت را تشدید کند.
  • امکان بازدید از کشور مبدأ: کسانی که می‌توانند به‌راحتی به کشور اصلی خود سفر کنند، کمتر از کسانی که از این امکان محروم هستند از فسردگی پس از مهاجرت رنج می‌برند.
  • سن مهاجرت: کودکان که با خانواده مهاجرت می‌کنند، ممکن است کمتر آسیب ببینند، اما وابستگی آن‌ها به بزرگسالانی که خود تحت فشار هستند، می‌تواند آسیب‌پذیری‌شان را افزایش دهد.
  • دلایل ترک کشور: آیا فرد از سختی مالی یا آزار سیاسی «فرار می‌کرد» یا به دنبال فرصت‌های جدید «در حرکت بود»؟ این دلایل در سازگاری یا افسردگی پس از مهاجرت دخیل هستند.
  • وضعیت روانی پیش از مهاجرت: افراد با ثبات هیجانی و روابط ابژه‌ای باثبات، معمولاً سازگاری بهتری نشان می‌دهند.
  • حمایت اجتماعی در کشور جدید: وجود شبکه‌های اجتماعی حمایت‌گر، گروه‌های قومی همسان و دسترسی به خدمات اجتماعی مناسب، سازگاری را تسهیل می‌کند.
  • تفاوت‌های فرهنگی: فاصلهٔ زبانی، تفاوت‌های مذهبی و ناهمخوانی ارزش‌ها می‌توانند به عنوان عوامل استرس‌زا و تشدید کننده افسردگی بعد از مهاجرت عمل کنند.
  • واکنش جامعهٔ میزبان: نگرش‌های پذیرنده و شمول‌گرا به توسعهٔ احساس تعلق کمک می‌کنند، در حالی که تبعیض و نژادپرستی سازگاری را مختل می‌کنند.
افسردگی بعد از مهاجرت

جمع‌بندی

افسردگی بعد از مهاجرت صرفا یک اختلال خلقی نیست بلکه «بحران هویتی» است؛ فرد در فاصله‌ای بین دو جهان معلق می‌ماند. درمان آن مستلزم بازسازی تدریجی هویت، سوگواری برای فقدان‌ها و ایجاد پیوندهای جدید است. درمان‌های روانکاوانه باید فضایی امن برای گفت‌وگو با «بخش‌های درونی» مهاجر فراهم کنند، نه اینکه او را به «یکپارچه‌سازی» سریع مجبور نمایند.

[۱] Selfobject

[۲] Social mirroring

[۳] the big Other

[۴] Symbolic erasure

[۵] Idealization Crisis

[۶] The Babel of the Unconscious: Mother Tongue and Foreign Languages in the Psychoanalytic Dimension

[۷] Primary emotional memory

[۸] Childhood self

[۹] Forced silence

[۱۰] Container-contained

[۱۱] Linguistic-emotional insufficiency

[۱۲] Affective aphasia

Akhtar, S. (1999). A third individuation: Immigration, identity, and the psychoanalytic process. In Immigration and identity: Turmoil, treatment, and transformation (pp. 3-34).

Amati-Mehler, J., Canestri, J., & Argentieri, S. (1993). The Babel of the unconscious: Mother tongue and foreign languages in the psychoanalytic dimension. International Universities Press.

Bion, W. R. (2018). Elements of psychoanalysis. Routledge.

Freud, S. (1917). Mourning and melancholia. In J. Strachey (Ed. & Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 14, pp. 237-258). Hogarth Press. (Original work published 1917)