وقتی به این موضوع فکر میکنیم که «با زندگی خود چه کار کنیم؟»، اغلب با انتخابی بسیار ناراحتکننده میان دو مسیر مواجه میشویم: مسیر پرشور (مبتنی بر میل و علاقه) در مقابل مسیر امن. دومی شامل تسلطِ آهسته بر یک حرفهی قابل اعتماد است؛ ما خسته و کسل خواهیم شد، اما میدانیم که هرگز اخراج نخواهیم شد. اما مسیر اول نیازمند مهارت و دانش بالایی است که در آن خیال میکنیم، یک روزی از چیزی که عمیقاً دوستش داریم، درآمدی کسب خواهیم کرد و در عین حال از تنگدستی و حقارت میترسیم.
اگرچه این انتخاب حاد و بحرانی به نظر میرسد، اما زمانی که مفهوم ایمنی را به درستی بررسی کنیم، متوجه میشویم که کمتر از آن چیزی که به نظر میرسد، بحرانی است. تا زمانی که مشغول کاری میشویم که از آن متنفریم یا از روی ترس و بزدلی آن را دنبال میکنیم، هرگز کاملا ایمن نیستیم. در شرایط بهشدت رقابتیِ مدرنیته، شغلی که ما از سر ترس انتخاب کردهایم، احتمالا هدف، رویا و اشتیاق اصلی دیگران است. برنامهیِ جایگزین[1] ما برنامهی اصلی[2] شخص دیگری است، همین موضوع ما را از نظرِ بسیج کردنِ انرژی و تمرکز، در یک نقطه ضعف فوری قرار میدهد (مترجم؛ منظور مولف این است که چون شغلی که از ترس انتخاب کردیم، ممکن است شغل رویایی یک نفر دیگر باشد؛ آن فرد با عشق و اشتیاقِ تمام روی این شغل برنامهریزی و سرمایهگذاری میکند و با انرژی و تمرکز کار میکند، در حالیکه این شغل آنقدر هم مورد علاقهی ما نیست و بهتبع نمیتوانیم آن میزان انرژی را بسیج کنیم؛ در نتیجه در جهان رقابتی مدرن شکست میخوریم). بنابراین انتخاب «ایمن» ممکن است ما را نابود میکند.
در مقابل، ما مجذوب و دلمشغول چیزی میشویم که دوستش داریم؛ حتی آن را به صورت رایگان انجام میدهیم، که به طور قطع شانس ما را برای تسلط افزایش و در عین حال هزینههای شکست را کاهش میدهد. یک دهه بازدهی عادی برایِ فعالیتِ حرفهای در یک زمینهی نفرتانگیز، به مراتب دشوارتر و طاقتفرساتر از نتایج مختلط (گاهی مطلوب و گاهی نامطلوب) در یک پروژهی پرشور (مبتنی بر میل و علاقه) است.
در نهایت خیلی ایمن نیست که صرفا برای ادامهی زندگی تن به زندگیای بدهیم که در آن خودمان را مجبور به انجام کاری میکنیم که از همان ابتدا میدانیم برایمان لذتبخش نخواهد بود. این ایمنی نیست؛ مازوخیسم است. همهی ما ممکن است مجبور شویم دو دههی اول زندگی خود را در سیستم آموزشی رنج ببریم. اما بالاخره در مواقعی، اجازهی ترک مدرسه را داریم. در برخی مواقع، باید به دنبال پاسخ این پرسش برویم که زندگی فراتر از اطاعت و ترس چه چیز دیگری میتواند باشد.
داشتن اشتیاق زیاد، خیلی رایج نیست؛ در واقع بسیاری از ما نداریم. با این حال، اگر موهبت این را داشته باشیم که اشتیاقی در درون ما وجود داشته باشد؛ خطر گوش ندادن به ندای این اشتیاق به مراتب بیشتر از نادیده گرفتن آن است.
منبع:
این مقاله ترجمهی مقالهی زیر است:
The school of life. (n.d). Shoud I follow my dreams? https://www.theschooloflife.com/article/should-i-follow-my-dreams/
Photo: cinema paradiso, Director: Giuseppe Tornatore, 1988
[1] Plan A
[2] Plan B