من از کشتزار دیگری می‌روید...

بدرود لکان

فیلم خداحافظ لکان (2022) به کارگردانی ریچارد لس و با بازی دیوید پاتریک کلی و ایسمینا مندس که امتیاز ۸.۱ را از کاربران IMBD از آن خود کرده است؛ فیلمی‌ست که با تیزبینی واقع گرایانه و تخصص هنری، تقلای زن جوانی به نام سریما را به تصویر می‌کشد که تلاش می‌کند بفهمد چرا مسیر مادری‌اش به بن‌بست غیرقابل تحملی رسیده است. به دنبال دو سقط جنین و از دست دادن احتمالی ازدواجش، سریما در سال 1972 به پاریس سفر می‌کند تا تحت درمان روانکاوانه با روانکاو فرهیخته‌ی فرانسوی، ژاک لکان قرار گیرد. تحلیل او تلاشی برای کمک به سریما برای حل این معماست: چرا مادر شدن به ظاهر غیرممکن شده است؟ لکان با برانگیختن کنجکاوی سریما در مورد آنچه که ظاهراً به موقعیت فعلی او در زندگی منجر می‌شود، به جای تشخیص‌‎گذاری روان‌پزشکی مستقیم، او را به چالش می‌کشد تا به مسائل مهم‌تر بپردازد. این فیلم با الهام از داستان بتی میلان، روان‌کاو و نویسنده برزیلی، ساخته شده است. در واقع خداحافظ لکان بر اساس نمایشنامه‌ی بتی میلان با عنوان «خداحافظ دکتر» و رمان «طوطی لکان» است که در آن میلان کار تحلیلی خود را بازگو می‌کند. در ادامه ترجمه‌ی نقدی را که بر این فیلم در مجله‌ی «مجله انجمن روانکاوی آمریکا» نوشته است، می‌خوانیم. خداحافظ لکان، فیلمی از ریچارد لدس، چیزهای زیادی به بیننده‌ی روان‌تحلیلی ارائه می‌دهد. این فیلم، نسخه‌ای تخیلی از درمانی‌ست که توسط ژاک لکان در دهه 1970، انجام شده است و بر دو روایت از بتی میلان (بیمار در حال درمان) تکیه دارد. میلان که خود روان‌پزشک و تحلیل‌گر لکانی است، نمایشنامه خداحافظ دکتر (2008) و رمانی به نام طوطی لکان (1997) نوشت که هر دو اثر بر مبنای درمان میلان و همکاری بعدی او با لکان است. من فیلم را از دیدگاه خود به‌عنوان یک تحلیلگر که عمدتاً در سنت روان‌شناسی ایگو فرویدی آموزش دیده است، مرور خواهم کرد و برخی از افکار مربوط به تکنیک، روال بیماری‎زایی، تحول و فرهنگ را ارائه خواهم کرد.

فیلم خداحافظ لکان (2022) به کارگردانی ریچارد لس و با بازی دیوید پاتریک کلی و ایسمینا مندس که امتیاز ۸.۱ را از کاربران IMBD  از آن خود کرده است؛ فیلمی‌ست که با تیزبینی واقع گرایانه و تخصص هنری، تقلای زن جوانی به نام سریما را به تصویر می‌کشد که تلاش می‌کند بفهمد چرا مسیر مادری‌اش به بن‌بست غیرقابل تحملی رسیده است. به دنبال دو سقط جنین و از دست دادن احتمالی ازدواجش، سریما در سال 1972 به پاریس سفر می‌کند تا تحت درمان روانکاوانه با روانکاو فرهیخته‌ی فرانسوی، ژاک لکان قرار گیرد. تحلیل او تلاشی برای کمک به سریما برای حل این معماست: چرا مادر شدن به ظاهر غیرممکن شده است؟ لکان با برانگیختن کنجکاوی سریما در مورد آنچه که ظاهراً به موقعیت فعلی او در زندگی منجر می‌شود، به جای تشخیص‌‎گذاری روان‌پزشکی مستقیم، او را به چالش می‌کشد تا به مسائل مهم‌تر بپردازد. این فیلم با الهام از داستان بتی میلان، روان‌کاو و نویسنده برزیلی، ساخته شده است. در واقع خداحافظ لکان بر اساس نمایشنامه‌ی بتی میلان با عنوان «خداحافظ دکتر» و رمان «طوطی لکان» است که در آن میلان کار تحلیلی خود را بازگو می‌کند. در ادامه ترجمه‌ی نقدی را که بر این فیلم در مجله‌ی «مجله انجمن روانکاوی آمریکا» نوشته است، می‌خوانیم.

خداحافظ لکان، فیلمی از ریچارد لدس، چیزهای زیادی به بیننده‌ی روان‌تحلیلی  ارائه می‌دهد. این فیلم، نسخه‌ای تخیلی از درمانی‌ست که توسط ژاک لکان در دهه 1970، انجام شده است و بر دو روایت از بتی میلان (بیمار در حال درمان) تکیه دارد. میلان که خود روان‌پزشک و تحلیل‌گر لکانی است، نمایشنامه خداحافظ دکتر (2008) و رمانی به نام طوطی لکان (1997) نوشت که هر دو اثر بر مبنای درمان میلان و همکاری بعدی او با لکان است. من فیلم را از دیدگاه خود به‌عنوان یک تحلیلگر که عمدتاً در سنت روانشناسی ایگو فرویدی آموزش دیده است، مرور خواهم کرد و برخی از افکار مربوط به تکنیک، روال بیماری‎زایی، تحول و فرهنگ را ارائه خواهم کرد.

داستان فیلم تقریباً به طور کامل در اتاق مشاوره جریان دارد. تحلیلی را می‌بینیم که با تکه‌هایی از چهارده جلسه در طول سه سال نشان داده‌شده است. اما از افکار هر دو شخصیت اصلی نیز مطلع هستیم. برای وضوح، من از این نسخه سینمایی لکان به‌عنوان «دکتر» یاد می‌کنم، همان‌طور که میلان در نمایشنامه خود انجام می‌دهد.

بلافاصله پس از شروع درمان «سریما» در مورد خانواده مهاجر خود به دکتر می‌گوید که چگونه آنها از دختر بودن او ناامید شده‌اند. به دنبال آن اطلاعاتی در مورد دو سقط جنینش ارائه می‌دهد؛ رویدادی که باعث شد شوهرش او را ترک کند. پس از اولین سقط‌جنین، به او گفته شد که مشکل پزشکی دارد؛ اما به دنبال درمان نرفت، تصمیمی که منجر به سقط‌جنین دوم شد. دکتر متعجب می‌شود و بر انتخاب سرینا برای عدم مراجعه به درمان تأکید می‌کند. او شروع به علاقه‌مند کردن سریما به قدرت ناخودآگاه او می‌کرد و  سپس به طور ناگهانی جلسه را به پایان ‌رساند.

این اولین پایان از چندین خاتمه‌دادن این‌چنینی در فیلم است. این روش «تکنیک طول متغیر جلسه» لکان را نشان می‌دهد[1]. به گفته بروس فینک[2] (2019)، این پایان‌های غیرمنتظره به منظور برجسته‌کردن اتفاق مهمی است که به تازگی اتفاق افتاده است، و برای گسترش تامل بیمار در مورد این اطلاعات جدید است.

خاتمه دادن جلسات بخشی از یک رویکرد تکنیکی بزرگ‌تر است که در آن تحلیلگر قصد دارد بیمار را ناکام و گیج کند؛ و کنجکاوی بیمار را تحریک کند. لکان گفت که تفسیر تحلیلی خوب، به‌ویژه در مراحل اولیه درمان، مانند گفته‌های پیشگوی دلفی[3] است: جذاب اما نامشخص (فینک 1997).

در مورد استفاده از طول جلسه به‌عنوان یک تکنیک تامل کرده‌ام و البته به این موضوع هم فکر کرده‌ام که چگونه می‌توان به هدفِ ستودنیِ برجسته‌کردن اطلاعات مهم در لحظهی درمانی دست ‌یافت.  من ممکن است که این کار را از طریق تحلیل دفاع انجام دهم. هنگامی که مطالب جدیدی ظاهر می‌شود، خواه عاطفی، تاریخی، مربوط به یک آرزو یا انتقال، و بیمار از آن دور می‌شود، ما در حال تماشای دفاع هستیم. ما می‌توانیم به آن اشاره کنیم، بنابراین توجه را به متریال اصلی و همچنین به دفاع در برابر آن جلب می‌کنیم. این ممکن است به بیمار کمک کند تا ذهن خود را بشناسد: آرزو، دفاع، عملکرد سوپر ایگو و اغلب چیزی در مورد شخصیت او. این احساسات شما را آزار می‌دهند، و میل دارید که این‌گونه با آن‌ها رفتار کنید (مترجم؛ منظور نویسنده روشی است که در رویکرد روانشناسی ایگو سعی می‎‌شود دفاع بیمار به او نشان داده شود).

در یک مونولوگ اولیه، دکتر در مورد «اشتیاق به ندانستن[4]» بیمارش توضیح می‌دهد. به گفته فینک (2019)، «لکان تا آنجا پیش رفت که ایگو  را به دلیل تمایل آن به ندانستن «بیماریِ روانی» ما نامید (ص. 316). در نتیجه، این تنها میل تحلیل‌گر است که بیماری داشته باشد قادر به بیان کردن تمام چیزهای مرتبط به ناخودآگاهش است که به واسطه‌ی آن می‌توان بر مقاومت خودش (بیمار) غلبه کند. فروید البته بر سرکوب و مقاومت تأکید کرد، اما بعداً (1937) مفهوم خود را گسترش داد: «کار درمانی ما دائماً مانند یک پاندول بین تحلیل اید و تحلیل ایگو در نوسان است» (ص. 238).

متریال انتقال – انتقال متقابل، اگرچه مشهود است، به طور مستقیم در درمان مورد توجه قرار نمی‌گیرند. به‌عنوان‌مثال، شناسایی اجتناب سریما از درمان پزشکی با امتناع دکتر (لکان) از درمانِ سرطانِ خودش هم‌زمان است. افکاری که لکان در ارتباط با این موضوع دارد به احساسی که او درباره‌ی دخترش دارد مرتبط است؛ احساسات پدرانه که ممکن است وارد انتقال – انتقال مقابل نیز شود. به همین ترتیب، من کنجکاو بودم که وقتی بیمار می‌گوید شوهرش قبلاً چندین بار ازدواج کرده است و او نمی‌خواهد مانند همسران دیگر باشد، دکتر به او می‌گوید که در این مورد فکر کند و جلسه را بدون مطرح‌کردن جنبه‌های انتقالی متریال به پایان می‌رساند. شاید سریما می‌خواهد بیمار منحصربه‌فرد او باشد. سریما می‌گوید نگاه دکتر را آزارش می‌دهد، اما دکتر در این مورد نمی‌پرسد. او در مورد سنگ چشم نظری می‌پرسد که ماریا (دایه سیاه‌پوست سریما) به او داده و به اعتقاد او محافظت‌کننده است. این سنگ به او «بدنی مهروموم شده» می‌دهد. آیا این بدنی است که در اتاق مشاوره از احساسات اروتیک[5] دور شده است؟

صحبت از  سنگ چشم نظر بعدها زمانی در جلسه بالا می‌آید که بیمار آن را گم کرده است. در اینجا دکتر تجویزکننده است و به تفکر جادویی بیمارش می‌پیوندد. او به سریما می‌گوید که برود آن را پیدا کند یا هر چه سریع‌تر یکی دیگر بخرد. در این قسمت راوی می‌گوید، تحلیل‌گران گورو (مرشد) یا هنرپیشگانی هستند که هر کاری که لازم است برای ادامه تحلیل انجام می‌دهند.

 ایده‌ی تحلیلگر به‌عنوان یک هنرپیشه یا یک مرشد به‌خوبی با تفکر من جور در نمی‌آید. بی‌طرفی[6] و پرهیزکاری[7] را قربانی می‌کند و فروید جوان را به یاد می‌آورد که دستش را روی پیشانی بیمارانش فشار می‌دهد تا به کشف خاطرات کمک کند؛ تکنیکی از تلقین[8]. آندره گرین، در میان دیگران، لکان را به دلیل عدم بی‌طرفی و حتی اغواگری تحلیلی مورد انتقاد قرار داد (بنونوتو 1996).

ماریا شخصیت پیچیده‌ای است. همان‌طور که فارست هامر[9] (2002) اشاره کرده است، در فرهنگ آمریکایی، پوست سیاه ممکن است با بدی همراه باشد، اما همچنین با آنچه سرزندگی و هیجان‌انگیز بودن همراه است. ماریا در قسمتی از متریال رویای بیمار ظاهر می‌شود که باعث تشویق قدرت اغواگری بیمار ارائه می‌گردد. اتهام سریما به دکتر مبنی بر  این‌که دکتر می‌خواهد او یک «وحشی نجیب» باشد، ممکن است فرافکنی دیدگاه ایده‌آل‌شده‌اش[10] درباره ماریا به‌عنوان دیگری باشد که بر خلاف مادرش، که همه چیز برایش گناه بود، از آرزوی «سریما» برای ارضای غریزی[11] حمایت می‌کند.

بعداً متوجه می‌شویم که از سریما انتظار می‌رفته است؛ مانند یک پسر رفتار کند و از پدرش تقلید کند و توجه پسرها را رد کند و پدرش را تنها مرد مهم زندگی‌اش نگه دارد. همان‌طور که او تحلیلشونده (آنالیزان) ماهرتری می‌شود، دکتر به توانایی فزاینده‌ی سریما در گوش‌دادن به خودش اشاره می‌کند و با تعبیر فروید به او می‌گوید که اگر نتوانید گذشته خود را به یاد بیاورید، آن را تکرار خواهید کرد. نمونه‌ای از یک بخش شفابخش به‌خاطر سپردن توهم موش‌ها است. سریما موش‌ها را با نام عربی پدرش مرتبط می‌کند و دکتر به او می‌گوید که حالا که این ارتباط را برقرار کرده دیگر توهم نخواهد داشت. برداشتن حافظه سرکوب شده علائم را از بین می‌برد.

این فیلم فانتزی را در هسته‌ی روان‌رنجوری سریما روشن می‌کند؛ یک آرزوی مرتبط به رابطه‌ی جنسی با محارم برای بچه‌دار شدن از پدرش. دکتر به سریما می‌گوید که خود سریما اکنون می‌داند چه چیزی را باید بفهمد و جلسه را پایان می‌دهد. لکان برای بیننده توضیح می‌دهد که پدرش خواسته‌ی خود را به او تحمیل کرده و مادر شدن را غیرممکن کرده است.

این ساخت‌[12] برای تفکر لکان بسیار مهم است. مشکل روان‌رنجورها این است که تسلیم تقاضاهای میل دیگری شده‌اند. راه‌حل این است که میل خود را، فارغ از دیگری، پیدا کنند تا بجای ابژه به سوژه تبدیل شوند. فینک (1997) می‌نویسد که میل[13]‌های والدین باعث میل خود ما می‌شود، و اگرچه این امر در تحول کودک طبیعی است، اما بعداً به‌عنوان یک تحمیل تجربه می‌شود. لکان (1972) در مصاحبه‌ای گفت: «فرد. .. به آنچه از دنیا انتظار دارد وابسته است، به‌ویژه به همه چیزهایی که از طریق زبان مادرش به او منتقل شده است… از این طریق است که او چنین پیام‌های مهم و مسلطی را دریافت کرده است که … میل مادر شروع به شکل دادن و نشانهگذاری تمام سرنوشت او می‌کند»

من از وضوح و سادگی که در این اصول وجود دارد قدردانی می‌کنم. بااین‌حال، گمان می‌کنم که برای سریما و بیشتر تحلیل‌شوندگان، بیمار در معرض چندین فانتزی هم پوشانندهای[14]ست که زندگی ذهنی فرد را هدایت می‌کند و می‌تواند منجر به آسیب شود. در تحلیل، این فانتزی‌ها در تظاهراتِ نوسانیِ و چندگانه‌ی انتقال – انتقال متقابل[15] آشکار می‌شوند. حتی قبل از ملاقات، سریما امیدوار بود که فرزند موردعلاقه دکتر بزرگ باشد. بعداً به او می‌گوید: «فکر می‌کردم تو پدر منی.» . امر مبهم‌تر تظاهر متریال انتقال در مورد مادرش است. به‌عنوان‌مثال، مادر سریما نیز به دلایل ناشناخته می‌خواست که او پسر شود. مادر یک چهره (فیگور) دوبعدی باقی می‌ماند.

فروید در «تحلیل پایان‌پذیر و پایان‌ناپذیر»[16] (1937) مشکل بخش‌های متقابل پیچیده یک روان‌رنجوری را مورد بررسی قرارداد. یکی از نگرانی‌های او این بود که آیا تمام متریال ناخودآگاه مربوطه در یک درمان پدیدار شده است یا خیر. او فکر می‌کرد که تحلیل‌گری از حذفیات بالقوه مهم آگاه است، می‌تواند این موارد را درست قبل از خاتمه به بیمار معرفی کند. در پایان فیلم دکتر می‌گوید: «وقت آن است که دست از کار بکشیم، زیرا  صرفا ببه دلیل این‌که به تحلیلگرتان زنجیر شوید، نمی‌خواهید از دست پدرتان خلاص شوید». در یک تحلیل معین، ممکن است کسی از یک رابطه ابژه درونی‌شده آسیب‌زا نسبتا رها شود، اما از دیگران نه؛ و این را می‌توان در کارهای (مترجم؛ تحلیل‌های) بعدی آشکار کرد. اما فروید اعلام می‌کند که این نوع مقدمه توسط تحلیلگر ممکن است کمکی نکند. این موضوع گفته‌ی فروید در مقاله قبلی (1912) را یادآوری می‌کند که «تکانه‌های وابسته به عشق اروتیکِ پنهان و فراموش شده را… نمی‌توان به‌صورت غیابی یا تمثالی از بین برد» (ص 108). یعنی برای مفید بودن باید در انتقال آشکار و زنده باشند.

فروید (1937) نیز به مسئله بیماری‌زایی می‌پردازد. او قبلاً گفته بود که هیستریک‌ها از خاطره گویی رنج می‌برند. در اواخرِ نظریه‌پردازیِ او، این تصویر بسیار پیچیده‌تر بود، و شامل قدرت رانه‌ها و عواملی بود که می‌توانست بر آنها تأثیر بگذارد، از جمله تغییر شکل‌ها در ایگو و این‌که آیا این‌ها قابل ترمیم هستند یا خیر. دهه‌های بعدی فعالیت‌های روان‌کاوان، روان‌شناسان رشد و عصب‌شناسان، درکِ ما را از نحوه تعامل سرشت و استعداد با محیط و تاثیر تجارب آسیب‌زا و غیر آسیب‌زا بر ساختار ذهنی، عواملی که در فیلم به حداقل می‌رسد، غنی کرده است.

در نزدیکی پایان فیلم، دکتر می‌گوید که بیمار دیگر مخالف خودش نیست و بنابراین تحلیل تمام شده است. این به همان اندازه به ایده تعارض ذهنی ساختاری[17] نزدیک است که در این درمان داستانی می‌بینیم. دیگر در برابر خود نبودن را می‌توان به طور مفیدتر به‌عنوان آزادی پیش‌رونده از شکل‌های مصالحه آسیب‌شناختی[18] تصور کرد. در این‌جا من فکر می‌کنم که درجه‌ای از همپوشانی بین نظریه‌ی تعارض (در نظر گرفتن تحلیل به‌عنوان روشی که منتهی به شکل‌گیری مصالحه‌ای می‌شود که امکانِ لذتِ بیشتر را فراهم می‌کند) و تأکید لکان بر ارتقای آزادی بیمار از دیکته‌های دیگری (که منجر به تجربه‌یِ بیشتری از سوژگی و میل خود شخص می‌شود) وجود دارد.

«تحلیل پایان‌پذیر و پایان‌ناپذیر» نه‌تنها یکی از آخرین اظهارات فروید در مورد تکنیک است، بلکه اثر یک تحلیلگری‌ست که بیماری لاعلاج دارد. تا زمان‌نگارش آن، فروید چندین عمل جراحی بر روی دهان خود و عود سرطانش داشت. در فیلم، درمان در سال 1978 به پایان می‌رسد. لکان در سال 1981 بر اثر سرطان روده بزرگ درگذشت. فروید وعده درمان‌های تحلیلی را زیر سوال برد و ایده‌هایی در مورد محدودیت‌های آن ارائه کرد. ما چنین دوگانگی را در دکتر با سریما نمی‌بینیم. او بر نیاز به تحلیل و قدرت تحلیل تأکید می‌کند. من از این به تصویر کشیدن لکان متاخر که بیشتر شبیه یک فروید جوان‌تر است (1900): فروید فاتح[19] ،شگفت زده شدم. این با تلاش‌های مکرر لکان در طول زندگی حرفه‌ای‌اش برای بازگشت به فروید، و همچنین با نزدیکی نظری او به مدل توپوگرافی و نه ساختاری ذهن فروید، هماهنگ است.

یکی از معماهای مطرح شده در فیلم، معماهای زبان و فرهنگ است. برای دکتر، تا زمانی که این معما را حل نکرده باشند، تحلیل کامل نیست. برای سریما، دکتر نه‌تنها یک روانکاو برجسته بود، بلکه یکی از اعضای برجسته نخبگان روشنفکر فرانسوی بود، چیزی که در خانواده او بسیار ارزشمند بود؛ بنابراین، او سعی می‌کند با یک فونت اجدادی فانتزی شده[20] ارتباط برقرار کند. سریما با جستجوی تحلیل از این طریق، خود را در موقعیت «در گذار بودن[21]» قرار می‌دهد. این اصطلاح، از انسان‌شناسی، به یک حالت بین وضعیتی[22] اشاره می‌کند؛ یک گذار همراه با سرگردانی. این فیلم نشان می‌دهد که واردشدن به این وضعیت سرگردانی برای رشد شخصی و توانایی سریما برای شرکت در تحلیل بسیار مهم است. انتخاب تحلیل به زبان فرانسوی، به‌جای زبان مادری او، هم آرزو و هم مقاومت را منعکس می‌کرد. به‌این‌ترتیب، فیلم به‌موقع یادآوری می‌کند که هر رویارویی تحلیلی شامل دو فرد می‌شود که هر کدام دارای هویت فرهنگی، نژادی، قومی و جنسیتی متمایز هستند. گاهی اوقات ما این بخش از موقعیت تحلیلی را نادیده می‌گیریم و ترجیح می‌دهیم مفاهیم اصلی تحلیلی را به‌عنوان جهانی و تغییرناپذیر تقدیس کنیم. اما اگر چنین کنیم، در خطر از دست‌دادن فرصت‌ها برای کمک به بیمار و افزایش درک تحلیلی خود هستیم. ما بهتر است کار سخت انطباق مفاهیم تحلیلی را انجام دهیم تا به‌تدریج هویت‌های چندوجهی[23] بیماران و خودمان را در بر بگیریم.

گورویدال گفت که فیلم‌ها زبان قرن بیستم هستند، یعنی زبان مشترکی در میان مردمی با زبان‌های بومی متنوع. من معتقدم که ریچارد لدس با خداحافظ لکان دیدگاهی هنری از یک زبان روانکاوانه ارائه می‌دهد، زبان مشترکی که ناخودآگاه، آرزوها و امیال، داستان تحول، انتقال، مقاومت و شاید میراث هر دو فروید و لکان را در بر می‌گیرد.

منبع:

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

Adieu Lacan. (2023). Journal of the American Psychoanalytic Association, 71(5), 1034-1039. https://doi.org/10.1177/00030651231212139

ویراستاری علمی: بهار آیت‌مهر


[1] در روش کار  لکانی ، مدت یک جلسه یک بازه زمانی ثابت نیست و زمان پایان یک جلسه بر اساس ساعت مشخص نمی‎شود (مترجم)

[2] Bruce Fink

[3] Delphic oracle’s

در اساطیر یونانی، در معبد دلفی واقع در شهر دلفی که در آن یک کاهن ظاهراً پیام‌هایی را از آپولو به کسانی که به دنبال مشاوره و توصیه بودند، می‌رساند. پیام‌ها معمولا مبهم و نا مفهوم بودند. (مترجم)

[4] Passion for ignorance

[5] Erotic feelings

[6] Neutrality

[7] Abstinence rule

[8] Suggestion

[9] Forrest Hamer

فارست هامر (متولد 1956) یک شاعر، روانشناس و روانکاو سیاه پوست آمریکایی است.

[10] Projection of her idealized view

[11] Instinctual gratification

[12] Construction

[13] Desire

[14] Pathology

[15] Shifting transference-countertransference manifestations

[16] Analysis Terminable and Interminable

[17] Structural mental conflict

[18] Pathological compromise formations

[19] در سال 1900 فروید نوشت که او «متفکر نیست» بلکه «یک فاتح» است. در واقع او هر دو بود و درگیر یک مبارزه عاطفی مادام‌العمر بود تا این جنبه‌های متناقض شخصیتش را ادغام کند. اکتشافات روانکاوانه او در چارچوب نیاز او برای دستیابی به یکپارچگی در درون روانش، و به‌ویژه ایجاد همکاری خلاقانه‌تر بین «فاتح» و «متفکر» مفهوم‌سازی می‌شوند (مترجم)

[20] Fantasied Ancestral Font

منظور مولف از فونت یک روش ارتباطی است که در قالب کلمات باشد (مترجم)

[21] Liminality

[22] In- between state

[23] Multifaceted identities