این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «Prolonged adolescence: The formulation of a syndrome and its therapeutic implications» تالیف پِتِر بْلاس در سال ۱۹۵۴ است که توسط غزل داودی بروجردی ترجمه و برای انتشار در گروه روانکاوی دیگری آماده شده است.
پیتر بلاس (۱۹۹۷–۱۹۰۴)، روانکاو برجسته قرن بیستم، با نظریهپردازیهای نوآورانه خود در باب نوجوانی، نگاه سنتی روانکاوی را دگرگون کرد. برخلاف دیدگاه کلاسیک که نوجوانی را بازگشتی آسیبزا به تعارضات کودکی میدانست، بلاس نوجوانی را مرحلهای رشدی، ساختارمند، و واجد کارکردهای خاص تلقی کرد که نقش قاطعی در سازمانیابی نهایی شخصیت ایفا میکند. او در کتاب کلیدی خود نوجوانی: تفسیر روانکاوانه (۱۹۶۲)، با تکیه بر روانشناسی ایگو و الهام از آنا فروید و هاینتس هارتمن، نوجوانی را نه صرفاً انتقال از کودکی به بزرگسالی، بلکه مرحلهای مستقل با وظایف تحولی خاص دانست.
درباره پتر بلاس بیشتر بدانید.
از نگاه بلاس، نظریه تحولی نوجوانی باید از دوره نهفتگی آغاز شود، دورهای که او آن را «تحول آمادهساز بنیادین» برای امکان شکلگیری نوجوانی میدانست. در این دیدگاه، نهفتگی صرفاً یک دوره سکون نیست، بلکه مرحلهای حیاتی در تثبیت عملکردهای ایگو و آمادگی برای طوفانهای روانی آتی محسوب میشود.
نوجوانی با بازگشت سازمانیافته تعارضات جنسی و پرخاشگرانه همراه است. افزایش مجدد نیروهای لیبیدویی و کشاکش با کنترلهای درونی، ایگو را به چالش میکشد و باعث شکلگیری موقعیتی روانی میشود که در آن ایگوی نسبتاً ناپایدار، باید با فشارهای نهاد، واقعیت بیرونی، و بقایای فراخود مقابله کند. بلاس در این زمینه با آنا فروید همداستان است که نوجوانی همچون کودکی، با عدم تعادل ساختاری میان نهاد و ایگو مشخص میشود. این ناپایداری، بخشی طبیعی از فرایند رشد است و لزوماً نشانه آسیبشناسی نیست.
تغییر در روابط با والدین یکی از جنبههای اساسی نوجوانی است. بلاس این دگرگونی را نهتنها بهعنوان جدایی عاطفی، بلکه بهعنوان بازسازی بنیادی درونیسازیهای اولیه میبیند. در این مرحله، نوجوان باید از اتکای روانی به والدین فاصله بگیرد و به سوی استقلال عاطفی و شناختی گام بردارد. تفاوتهای جنسیتی نیز در این دگرگونی نقش دارند؛ پسران و دختران هر یک در مسیر فردیتیابی با چالشهای خاص خود روبهرو میشوند که ریشه در تجارب پیشاودیپی و اودیپی دارند.
در این بستر، محیط اجتماعی اهمیت بنیادینی دارد. بلاس با بهرهگیری از مفهوم «محیط قابل انتظار متوسط» (هارتمن)، نوجوانی را نه صرفاً پدیدهای درونروانی، بلکه مرحلهای میداند که در تعامل پیچیده با زمینههای اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد. موفقیت نوجوان در این مرحله، در گروی تلاقی میان ظرفیتهای روانیجسمانی و فرصتهای موجود در محیط است؛ جایی که نوجوان باید در مسیر استقلال، نقشهای اجتماعی را تجربه کرده، به بازتعریف خود بپردازد و موقعیت خود را در جهان مشخص سازد.
در گذار به جوانی، فرد باید توانایی ادغام و سازماندهی دستاوردهای مراحل پیشین را بهدست آورد. این مرحله، مقطع تثبیت شخصیت و شکلگیری فرد بالغی است که توان ایفای نقشهای اجتماعی، مسئولیتپذیری، و زیست اخلاقی را داراست. از نظر بلاس، نوجوانی زمانی به پایان میرسد که این انسجام حاصل شود و فرد در سطحی از استقلال روانی، قابلیت ورود به بزرگسالی را پیدا کند.
وقتی دربارهی نوجوانی صحبت میکنیم، وسوسهای پیش میآید که مقاومت در برابرش دشوار است: تمرکز صرف بر جنبههایی از شکلگیری شخصیت[۱] که هم برای بحران کلی رشد اهمیت دارند و هم به طور کلی ویژهی دوران نوجوانی هستند. این میل به ایجاد یکپارچگی و نظم در این مرحلهی رشدی که دوران کودکی را همراه با آشفتگی شدید به پایان میرساند، باعث شده از تفاوتهای بنیادین میان شیوههای گوناگون سازگاری نوجوانان در این دوره غفلت کنیم. این تأکید، به ویژه در این مرحله از تحقیقات بلوغ که تغییرات پویا و ساختاری فرایندهای نوجوانی به خوبی درک شدهاند، اهمیت ویژهای دارد. واضح است که تصویر بالینی نوجوانی بسیار غنیتر از آن چیزی است که مدلهای نظریمان به ما القا کردهاند. بنابراین، تلاشهای متعدد برای طبقهبندی سازگاریهای عادی و غیرعادی نوجوانان تا کنون نتیجهی قابل توجهی نداشتهاند. به نظر من، این ناامیدی ناشی از محدودیت مطالعات بالینی است که تنها به روشن کردن پیچیدگیهای یک بخش خاص از کل فرایند نوجوانی پرداختهاند. هر پژوهشی هرچه بیشتر بر تفاوتهای اساسی متمرکز شود که مشاهدات بالینی فرایند نوجوانی امکان تشخیص آنها را میدهد، سودمندتر خواهد بود. وجه مشترک همهی فرایندهای نوجوانی به خودی خود روشن خواهد شد. با این دیدگاه، من در این مقاله عمدتاً مسئلهی نوجوانی طولانیمدت[۲] در پسران را بررسی کردهام.
اصطلاح «نوجوانی طولانیمدت» توسط برنفلد در سال ۱۹۲۳ معرفی شد[۳]. موضوع بررسی او در آن زمان نوجوانی طولانیمدت مردان به عنوان یک پدیدهی اجتماعی بود که در جنبشهای جوانان اروپایی پس از جنگ جهانی اول دیده میشد. اعضای این گروهها تمایل شدیدی به عقلانیکردن[۴] افکار و واپسرانی جنسی[۵] داشتند که در نتیجه، تثبیت[۶] تعارض نوجوانی را به تأخیر میانداخت. در طول سالها، معنای «نوجوانی طولانیمدت» گسترش یافته و اصطلاح خاص روانشناختی آن کمرنگ شده است. ناگزیر باید گفت «نوجوانی طولانیمدت» اصطلاحی توصیفی و جمعی است که شرایط و الگوهای متنوع و ناهمگونی را دربر میگیرد، که من یکی از آنها را برای مطالعهی دقیقتر انتخاب کردهام. مشاهدات من بر اساس مردان جوان طبقه متوسط آمریکایی، حدود ۱۸ تا ۲۲ سال دارند و معمولاً در کالج تحصیل میکنند یا به دنبال حرفهای هستند؛ این موضوع اغلب موجب وابستگی مالی آنها به خانواده در سالهای اولیه بزرگسالی میشود. تصویر بالینیای که در ادامه ترسیم میکنم، به اندازهای مشاهده شده که ارائهی یک خلاصهی جامع را توجیه میکند.

در این مقاله «نوجوانی طولانیمدت» به معنای تداوم پایدار وضعیت نوجوانی است که معمولاً گذرا است. مرحلهای از رشد که قرار است پس از انجام وظیفهی خود کنار گذاشته شود، به سبک زندگی تبدیل میشود. به جای پیشروندگی[۷] معمول که نوجوان را به سوی بزرگسالی سوق میدهد، نوجوانی طولانیمدت این حرکت را متوقف میکند و بحران نوجوانی هرگز خاتمه نمییابد بلکه به صورت بیپایان باز نگه داشته میشود. در واقع، نوجوان به شکل مداوم و نگران، اما در عین حال تا حدی رضایتبخش، به این وضعیت بیثبات چنگ میزند. ناظران چنین افرادی به سرعت احساس اطمینان ظاهری حاصل از باز ماندن بحران نوجوانی را درک میکنند. چسبیدن شدید به آشفتگیهای نوجوانی در همهی جنبههای زندگی باعث میشود هر پیشرفتی به سوی بزرگسالی به بهایی نامتناسب با سود آن بدل شود.
وقوع عناصر داستانهای پریان در رویاها؛ اینجا بخوانید.
این وضعیت منجر به ابداع راهکارهای خلاقانهای برای ترکیب ارضاهای دوران کودکی با امتیازات بزرگسالان میشود. نوجوان تلاش میکند از قطعی بودن انتخابهایی که در پایان نوجوانی ضروری میشوند، طفره برود.
زندگی در وضعیت مبهم و ناتمامِ یک گذار متوقفشده،نوجوان را دچار خودآگاهیِ دردناک و احساس شرم میکند. وقتی میکوشد تنها باشد، بیقرار و سردرگم میشود. این ناتوانی در تحمل تنهایی او را وادار میکند به عضویت گروههایی درآید. بودن در جمع او را از خیالپردازیها[۸] و دلمشغولی خودارضاکننده[۹] باز میدارد. دوستی با پسرها معمولاً گذرا و ناپایدار است؛ تمایل به روابط همجنسگرایانه[۱۰] همواره تهدیدی دائمی است. وقتی با دختری رابطه برقرار میکند، با وفاداری شدید و وابسته به او میچسبد. به نظر میرسد که توانایی برقراری صمیمیت دارد و روابط جنسی را رضایتبخش مییابد؛ اما بررسی دقیقتر نشان میدهد این روابط بیشتر جنبههای پیشنوازشی دارند، مانند بوسیدن، نوازشهای شهوانی، نزدیکی بدنی، لذت بردن از برهنگی و استمنا متقابل[۱۱]. این رابطهی عاشقانه صرفاً جنسی نیست؛ اشتراک علایق، افکار و آرمانها نیز نقش مهمی دارد. با این حال، در این نیاز شدید به اشتراک، خودمحوری و مطالبهگری افراطی دیده میشود که ماهیت کودکانهی این ارتباط را آشکار میکند. دختر انتخاب شده معمولاً چالشی برای وابستگی محارمگونهی[۱۲] پسر است، زیرا ویژگیهای بسیار متفاوت یا مشابه با اعضای مهم خانواده مثل مادر یا خواهر دارد. خانوادهی پسر معمولاً با این انتخاب مخالفت میکند. به نظر میرسد نوجوان از طریق انتخاب شریک عاطفی خود تلاش شدیدی میکند تا خود را از درگیریهای کودکانه[۱۳] رها کند. این مبارزهی رهایی که معمولاً با همراهی دختر ادامه مییابد، ممکن است مدتها طول بکشد؛ من همچنین دیدهام چنین رابطهای در صورت مداخلهی درمانی در بنبست جدایی از خانواده، به ازدواجی سازگار تبدیل شود.
انتظارات بسیار بالا از خود، به طور برجستهای در زندگی این مردان جوان نقش دارند. این مردان جوان، به نوعی در دوران کودکی استعدادهای امیدبخش از خود نشان دادهاند؛ اغلب آنها نسبتاً بااستعداد و باهوش هستند. تحت تاثیر جاهطلبیهای والدین و ارزیابیهای بیش از حد و خودشیفتهوار خود، این کودکان انتظار دستاوردهای خارقالعادهای از خود دارد. شهرت، احترام، اشتیاق و ثروت، ماجراجویی و هیجان به وضوح در خیالپردازیهای آنها تصویر میشود. اولین شکستها در مسیری شغلی که تصور میشد به شکلی کاملاً بینقص و تضمینشده چیده شده است، ضربات خردکنندهای به آنها وارد آورد. در هیچ نقطهای این مرد جوان از این حقیقت غافل نمیشود که شکست روبروی او ایستاده است. او (این مرد جوان) اذیت میشود، آزردهخاطر و مضطرب است؛ اما نه تلاش میکند تا یک خیالپردازی بیجان را حفظ کند و نه به موقعیتهای کودکانه واپسروی میکند؛ او نه در برونریزی ضداجتماعی و نه در انفعال تلافیجویانه به دنبال آرامش است. ابتکار عمل برای اقدام هدفمند از بین نرفته است؛ در واقع، خطر قریبالوقوع تسلیم شدن، تمام منابع درونی موجود را بسیج میکند تا از مراحل نهایی و سرنوشتساز این نبرد جلوگیری کند. زندگی این نوجوانان هرگز کاملاً خالی و خستهکننده نیست؛ با نگاهی دقیقتر متوجه میشویم که آنها تا چه اندازه در خلأِ ناشی از عدم قطعیت و تردید به خود سردرگم هستند. به منظور گریز از این تهیبودنِ خودشیفتهوار[۱۴]، ناامیدانه تمام تلاش خود را میکنند تا «خوب بنظر برسند»؛ با بررسی بیشتر این تلاشها، رویکردی سرسری و برپایهی مصلحتاندیشیِ ساختگی خود را نمایان میکند. در تمام این آشفتگیها، توانایی ضروری برای مشاهدهی خود هرگز از بین نمیرود و در واقع، اگر نشانه یا محرک مناسبی در فرایند درمان ارائه شود، [خودمشاهدهگری] نسبتاً بهراحتی قابل برانگیختن است. البته این تصویر بالینی در برگیرندهی حالات مشابه اسکیزوفرنی این نوجوانان نیست.
مقالات تخصصی روانکاوی را اینجا بخوانید.

اگر فعلاً شباهتهای زیادی را که این تصویر کلی با دوران نوجوانی بهطور عمومی دارد کنار بگذاریم، میتوانیم روشنتر ببینیم چه تفاوت اساسیای این موارد خاص را از واکنشهای معمول نوجوانان جدا میکند.
تفاوت اصلی به نظر میرسد در این باشد که فرد در برابر کشش بازگشت به مراحل قبلی رشد، مقاومت چشمگیری نشان میدهد و همزمان از هرگونه تثبیت و یکپارچگی در فرآیند نوجوانی نیز بهطور مداوم اجتناب میکند. این ویژگیهای غالب وضعیت مختص به نوجوانی طولانی مدت است. در مقابل، میتوانیم نوجوانی طولانیمدت را به عنوان تظاهرات یک ضرورت درونی برای حفظ بحران نوجوانی بدانیم.
در این مرحله لازم است خلاصه بالینی مطرح شده را با ملاحظات تحلیلی تکمیل کرد. از «سه رساله در باب نظریه جنسی[۱۵]» آموختیم که با پیش رفتن رسش جنسی[۱۶] به بلوغ[۱۷] یک نوع نگرش تازه در تجربه جنسی مطرح میشود که بین لذت ابتدایی و لذت نهایی تمایز قائل میشود و باعث بازتنظیم اهداف غریزی میگردد. نوآفرینی زیستی در بلوغ مستلزم بازتنظیم سلسلهمراتبی از موقعیتها و حالتهای متعدد کودکی—شامل راههای کسب لذت، رفع تنش و همچنین همانندسازیها است که به دلایل مختلف برای عملکرد شخصیت ضروری باقی مانده و نیازمند بروز مداوم بودند. این واقعیت به خوبی روشن شده که سایقهای پیش تناسلی به سرعت خود را در بلوغ آشکار میکنند. فشار برای سازماندهی قطعی و سلسلهمراتبی غرایز با پیشرفت دوران نوجوانی شدت مییابد و آن نیروی رشدی را فراهم میآورد که در مسیر رسیدن به بلوغ هیچ فرصتی برای توقف باقی نمیگذارد. با این حال، این سازماندهی سلسلهمراتبی محدود به سایقهای جنسی نبوده و کارکردهای ایگو را نیز شامل میشود. این را با تفکر جادویی[۱۸] به عنوان یک کاکرد ایگوی دیرینه[۱۹] به تصویر کشید؛ در صورتی که تفکر جادویی در نوجوانی غلبه یابد، میتواند یکپارچگی ایگو را مختل کرده و در نهایت ظرفیتهای ایگو برای واقعیتآزمایی را بشکند. با این حال، تفکر جادویی باید تحت کنترل قلمرو فانتزی قرار گیرد و در تجربههای خلاقانه راهی برای ابراز پیدا کند؛ در این شرایط ایگو میتواند یکپارچگی خود را حفظ کند؛ در این صورت میتوانیم بگوییم که تفکرِ مبتنی بر فانتزی[۲۰] و تفکرِ متمرکز بر واقعیت از یکدیگر متمایز شده و حتی غیرقابل انطباق میشوند. این فرایند تمایز فضای خالی از تعارض ایگو را فراهم میآورد.
فرایند نوجوانی را زمانی میتوان پایانیافته در نظر گرفت که یک سازماندهی سلسلهمراتبی و نسبتاً غیرقابل انعطاف از سایقهای تناسلی و پیش از تناسلی حاصل شود و کارکردهای ایکو نیز مقاومت چشمگیری نیز در برابر واپسروی کسب کنند (خودمختاری ثانویه، هارتمن، ۱۹۵۰). به روشنی، تصعید و دفاعها نیز نقش خود را در این بخش ایفا میکنند. اگر نوجوانی طولانی مدت به عنوان یک وقفه نامحدود در مسیر رسیدن به بزرگسالی در نظر گرفته شود، مانند هرگونه پافشاری افراطی بر یک مرحلهی رشدی میتواند به تحریف ویژگیهای شخصیتی منجر شود. در تقابل اساسی با فرایندهای تمایز ایگو[۲۱] که برای انسجام نوجوان ضروری هستند، بنظر میرسد که نوجوانی طولانیمدت با شکست در سازماندهی سلسلهمراتبی سایقها و کارکردها ایگو مشخص میشود.
در طول نوجوانی طولانیمدت، کارکردهای ایگو مانند تفکر، حافظه، قضاوت، تمرکز و مشاهده از دو منبع دچار اختلال میشود: نخست به دلیل هجوم سایقهای جنسی و پرخاشگرانه و در ثانی به دلیل غلبهی کارکردهای قدیمی ایگو و دفاعهای اولیه[۲۲]. نوجوان به حالات اولیه مدیریت تنش بازمیگردد که این واقعیت را آشکار میسازد که دورهی نهفتگی تنها پیشرفت ناچیزی در تحول ایگو حاصل کرده است. اجازه دهید این وضعیت را با یک مثال معمول شرح دهم: اگر مطالعه منجر به ایجاد تنشی در نوجوان شود که تنها با پناه بردن به شیوههایی مانند خودارضایی، خوابیدن و خوردن تسکین یابد، یا اگر مطالعه با خیالپردازیهای جذاب همراه باشد، در نتیجه نمیتواند میزان برانگیختگی ضروری برای فهمیدن یک مسئله را حفظ کند تلاش برای مطالعه و یادگیری محکوم به شکست خواهد بود. در نوجوانی بهنجار این شیوههای عمل موقتی و گذرا بوده و در نهایت کنار گذاشته میشوند؛ اما در نوجوانی طولانیمدت نه تنها این رهاسازی حاصل نمیشود بلکه خنثی شده و از آن اجتناب میشود. اکنون این سوال ایجاد میشود که چه عوامل اقتصادیای در نوجوانی طولانیمدت مانع از پیدا کردن حتی یک راه حل ناقص برای بحران نوجوانی در مردان جوان میشود.

در مطالعهای بر روی گروهی از مردان نوجوان مشخص شد که آنها کودکیای معمولی و بهنجار را پشت سر گذاشته بودند. هر دو والد و به ویژه مادر به طور جدی معتقد بودند که این پسران قرار است در زندگی به موفقیتهای بزرگی دست یابند. به دلایلی که به شکلگیری شخصیت آنها مربوط است، این مادران معمولاً تمایل دارند آرزوها و فانتزیهایی درباره موفقیت برای فرزندانشان داشته باشند، بدون آنکه به جنسیت، تواناییها و علایق واقعی فرزندشان توجه کنند. این وضعیت به خوبی در داستان زن بارداری نمود پیدا میکند که با افتخار به دوست خود گفته بود: «بله، من پسرم، دکتر، را باردارم». کودکانی که سعی دارند فانتزیهای والدینشان را به واقعیت بدل کنند، انتظار دارند زندگی طبق وعدههای مادر یا پدرشان پیش رود. نوجوانی طولانیمدت باعث میشود که نوجوان از مواجهه با بحرانی که باید در آن تلخی واقعیت را بپذیرد — یعنی اینکه دنیای بیرون خانواده نقش و جایگاهی را که او در بیست سال اول زندگیاش داشته است به رسمیت نمیشناسد — فرار کند.
هرگاه منابع هویت به شدت بیرونی باشند، فرد در صورت دور شدن از محیط، احساس هویت خود را از دست میدهد؛ هرجا که باشد، الگوی حفظ هویت کودکی[۲۲] را دنبال میکند که میگوید: «من آن چیزی هستم که دیگران میخواهند من باشم». این دقیقاً همان چیزی است که هنگام تلاش نوجوان برای گسستن پیوندهای عاطفیاش رخ میدهد. آنها ناگهان درمییابند که این حرکت با کمبود عاطفی خودشیفتهوار همراه است که توان تحمل آن را ندارند. آنها به زندگی در تصویری که مادران، پدران یا خواهرانشان برای آنها ساختهاند ادامه میدهند.
میتوان گفت که آینده درخشان این مردان جوان پیش از رسیدن به آستانه بزرگسالی شکل گرفته است؛ هیچچیز در واقعیت نمیتواند با حس سرخوشی و یگانگی که کودک هنگام غرق شدن در تحسین و اعتماد مادر تجربه میکرد، رقابت کند. هم مادر و هم کودک — بنا به دلایل خودشان — شکستهای اولیه، بازداریها، عادات عصبی یا ویژگیهای نمایشی زنانه را نادیده گرفتهاند. تأیید والدین، اهمیت شکست را بیاثر کرده است؛ کودک به جای تسلط بر واقعیت، بزرگنمایی خودشیفته را جایگزین آن کرده است. فانتزی هرگز به طور واضح از تفکر واقعیتمحور جدا نشده است. درک زمان تحت تأثیر جایگزینی مداوم گذشته به جای آینده و همچنین باور مبهم به اینکه یک شانس ناگهانی میتواند کاری را انجام دهد که معمولاً سالها طول میکشد، قرار گرفته است.
اگر زندگی اولیه این مردان جوان را بررسی کنیم، بدون تعجب انحرافات قابل توجهی از فرایند معمول همانندسازی را میبینیم. در کودکی، آنها همواره فاقد جسارت و انتقاد از خود بودند و با آرامش جایگاه برگزیدهای را که مادر برایشان تعیین کرده بود، پذیرفتهاند. در نتیجه، آنها نوعی خودبسندگی خودشیفته[۲۳]، زنانه و مطیع را در خود پرورش دادهاند که اغلب جذابیت و دلربایی به همراه داشت.
حتی در بزرگسالی، این نوجوانان در کنار زنان احساس راحتی میکنند اما در مواجهه با مردان، دچار ترس، بازداری و ناراحتی هستند. آنها در همانندسازی با مادر، رقابت با پدر را زود کنار گذاشتهاند و بنابراین تلاشهای منفعلانهشان همیشه در آستانه بروز قرار دارد. آنها یا با تحسین و علاقه به پدر نگاه میکنند یا با تحقیر و سرزنش؛ که این نگرشها را از مادر خود به عاریت گرفتهاند. جای تعجب نیست که شورش نوجوان به طور معمول به مادر معطوف است. در مقالهای که پیشتر اشاره شد، برنفلد نقش همانندسازی زنانه[۲۴] را در نوعی از نوجوانی طولانیمدت به نام «نوجوانی نابغهگونه»[۲۵] برجسته کرده است.
همانندسازی اصلی با مادر، نوجوان را هنگام بلوغ با مسئله هویت جنسی[۲۶] مواجه میکند. این بحران به خوبی توسط یک نوجوان بزرگتر بیان شده است: «یک چیز هست که باید آن را بدانیم و آن این است که آیا مردیم یا زن». زمانی که تعارض دوجنسگرایی[۲۷]، که بخشی از فرایند طبیعی نوجوانی برای تثبیت نهایی هویت است، فشار میآورد، نوجوانی طولانیمدت با پافشاری بر موقعیت دوجنسگرایی از آن فرار میکند. در واقع، این موقعیت به صورت روانی نیروگذاری شده و هرگونه رهاسازی آن با مقاومت روبرو میشود. لذتهایی که از این موقعیت حاصل میشود، پاسخگوی نیاز به امکانات بیپایان زندگی است و در عین حال، با حفظ ابهام در هویت جنسی، اضطراب ناشی از اختگی را کاهش میدهد. این ابهام به وضوح در سردرگمی تحصیلی یا شغلی، ناتوانی یا شکست نوجوانان منعکس میشود.
ویژهنامه زادروز فروید را اینجا بخوانید.

برای کودکان خودشیفته، همیشه راهی آسان برای فرار از تنشهای تعارضی وجود دارد؛ در واقع، آنها ماهیت تعارض را تجربه نمیکنند بلکه خشم و رنجش ناشی از خدشه به خودشیفتگیشان را تجربه میکنند؛ آنها با انکار یا بزرگنمایی خود[۲۸] از مواجهه با تعارض طفره میروند. وقتی کودکی که تنها از دفاعهای خودشیفته استفاده کرده به نوجوانی نزدیک میشود، جای تعجب نیست که تعارضات طبیعی این سن از آگاهی او فراتر باشند. نوجوان این نوع، زمانی که متوجه میشود از انتظارات اغراقآمیز خود عقب مانده، دچار اضطراب میشود و با اشتیاق به دنبال تشویق میگردد، اما پس از دریافت آن با احساس سرخوشی پاسخ میدهد — احساسی که به عنوان روشی برای اجتناب از تنشهای درونی و تعارضات عمل میکند. نوجوانی طولانیمدت تصویری متناقض ارائه میدهد که در آن تعارضی وجود ندارد، زیرا اساساً تعارضی تجربه نمیشود. این نوجوانان نیاز دارند که در مواجهه با تعارضات واقعی نوجوانی یاری شوند تا بتوانند به مرحله تثبیت نهایی نوجوانی وارد شوند.
برای کودکان خودشیفته، همیشه راهی آسان برای فرار از تنشهای تعارضی وجود دارد؛ در واقع، آنها ماهیت تعارض را تجربه نمیکنند بلکه خشم و رنجش ناشی از خدشه به خودشیفتگیشان را تجربه میکنند؛ آنها با انکار یا بزرگنمایی خود[۲۹] از مواجهه با تعارض طفره میروند. وقتی کودکی که تنها از دفاعهای خودشیفته استفاده کرده به نوجوانی نزدیک میشود، جای تعجب نیست که تعارضات طبیعی این سن از آگاهی او فراتر باشند. نوجوان این نوع، زمانی که متوجه میشود از انتظارات اغراقآمیز خود عقب مانده، دچار اضطراب میشود و با اشتیاق به دنبال تشویق میگردد، اما پس از دریافت آن با احساس سرخوشی پاسخ میدهد — احساسی که به عنوان روشی برای اجتناب از تنشهای درونی و تعارضات عمل میکند. نوجوانی طولانیمدت تصویری متناقض ارائه میدهد که در آن تعارضی وجود ندارد، زیرا اساساً تعارضی تجربه نمیشود. این نوجوانان نیاز دارند که در مواجهه با تعارضات واقعی نوجوانی یاری شوند تا بتوانند به مرحله تثبیت نهایی نوجوانی وارد شوند.
برای این پسرها، نوجوانی به یک تحول امیدوارکننده تبدیل میشود؛ آنا فروید اشاره کرده است که بلوغ جنسی در آغاز نوجوانی باعث میشود ویژگیهای مردانه در پسری با گرایشهای زنانه و منفعل[۳۰] بهطور موقت بر آن ویژگیها غلبه کند و تمایلات منفعلانه به پسزمینه بروند؛ بدین ترتیب شرایطی فراهم میشود که امکان پیشرفت بالقوه بهتر فراهم گردد. تمایل به جدایی عاطفی[۳۱] از پیوندهای سرکوبگر خانواده برای مدتی دست بالا را پیدا میکند و نوجوان تا زمانی که بحران نوجوانی ادامه دارد، احساس امیدواری میکند. ناتوانی در رها کردن ادعای دوران کودکی به استقلال و ابراز وجود مردانه بیرون از چارچوب خانواده — هر دو این عوامل با هم باعث میشوند که طولانی شدن دوره نوجوانی تنها راهحلی باشد که در دسترس او قرار دارد. ما دریافتهایم که ضرورت باز نگه داشتن بحران نوجوانی بهعنوان ابزاری محافظتی در برابر دو جایگزین خطرناک است: یکی بازگشت به عقب و قطع ارتباط با واقعیت (راهحل سایکوتیک[۳۲]) و دیگری سرکوب و بروز علائم (راهحل نوروتیک[۳۳]). در این وضعیت دشوار، ایگوی نوجوان تصمیم میگیرد از هر دو راهحل اجتناب کند و در عوض ماهیت خود را تغییر دهد؛ بدین ترتیب سبک زندگی خاصی در دورهای گذرا از بلوغ شکل میگیرد. «ایگو همیشه میتواند برای جلوگیری از گسست در روابط خود، خودش را تغییر دهد، یعنی بخشی از یکپارچگیاش را فدا کند و در بلندمدت حتی ممکن است آسیب ببیند.»
محدود کردن[۳۴] و واپسروی ایگو[۳۵] باعث ناسازگاری نوجوان با توقعات جامعه میشود و کارکردهای اجرایی ایگو را مختل میکند. ناکامیهای حاصل شده با جبرانهای افراطی خودشیفته[۳۶] مانند خوشبینی اغراقآمیز و ارضای خیالی[۳۷] خنثی میشوند؛ یکی از منابع قوی برای حفظ تعادل خودشیفته[۳۸]، تفکر جادویی است که هنوز رها نشده و هرگز بهطور کامل توسط اصل واقعیت جایگزین نشده است. اهداف و تواناییها بهراحتی جای دستاوردها و تسلط واقعی را میگیرند. نگرانی زیرپوستی همیشگی تنها تا حدی توسط دفاعهای روانی کنترل میشود، در حالی که بخشی از آن موجب تحریک رفتارهای ظاهری و شدید میشود که تلاشهای ناکامی برای تبدیل خیالپردازیهای کودکی به فعالیتهای بزرگسالانه هستند. برای مثال، دانشجویی که باید برای امتحان زیستشناسی مقدماتی آماده میشد، بهجای مطالعه کتاب درسی و یادداشتهایش، با شور و شوق به خواندن مقالات بسیار تخصصی پرداخت.
اضطراب ناشی از تعارض[۳۹]، که معمولاً با سازماندهی مجدد لیبیدو[۴۰] و واپسرانی[۴۱] در نوجوانی ارتباط دارد، در نوجوانی طولانیمدت تقریباً هیچ قدرت انگیزشی برای فرآیندهای یکپارچهساز ندارد. با سازگاریهای ایگو، بحران نوجوانی باز و ادامهدار باقی میماند. میتوان گفت ساختار نوجوانی طولانیشده شبیه اختلالات شخصیت[۴۲] است؛ در هر دو حالت، نگرشهای محدودکننده ایگو بهعنوان بخشی بیگانه یا ناسازگار با خود[۴۳] تجربه نمیشوند. با این حال، سختی و انعطافناپذیری اختلال شخصیت در نوجوانی طولانیمدت دیده نمیشود؛ در واقع، فرآیند نوجوانی همچنان در جریان است و برای مداخلات درمانی قابل دسترسی است. نباید فراموش کرد که پافشاری بر موقعیت نوجوانی تنها در محدوده سنی خاصی ممکن است. در نهایت، در اوایل یا میانه دهه بیست، نوجوانی طولانیمدت باید جای خود را به وضعیتی منظمتر، سختتر و پایدارتر بدهد؛ روند کلی آسیبشناسانه این مسیر را میتوان با اختلال شخصیت خودشیفته[۴۴] بهتر توصیف کرد.

اما آنچه نهایتاً آنها را به سمت درمان سوق میدهد، ناامیدی خودشیفتهای[۴۶] است که بهدلیل شکستها و ناکامیهای مکرر در حوزههای شغلی، تحصیلی یا اجتماعی تجربه میکنند. در این وضعیت، ناامیدی ناشی از تضاد آشکار میان تصویر ذهنی از خود[۴۷] و دستاوردهای واقعی زندگی برجسته است.
ما اضطراب و عجله آنها را برای یافتن راه فرار سریع از وضعیت غیرقابل تحمل یأس خودشیفته بهروشنی میبینیم، اما به دنبال اضطراب ناشی از کشمکش درونی بهعنوان نشانهای از تعارض نمیگردیم. به همین دلیل، راهحلها هنوز عمدتاً بیرونی جستجو میشوند؛ بنابراین در درمان درخواستهای مکرری برای تفسیرهای گسترده، افشای تجربههای آسیبزای کودکی، پیشنهادات، فرمولها یا راهکارهای جادویی مطرح میشود. هرگاه این درخواستها برآورده شوند، نوجوان موقتا حالش بهتر شده، امیدوارتر و شادتر میشود. این واکنش مطابق با روش معمول حفظ عزت نفس است که در کودکی شکل گرفته است.
این واقعیت که تنش روانی به صورت ساختارمند و منظم در قالب تعارض روانی شکل نگرفته است، مسیر حرکت درمان اولیه را مشخص میکند؛ یعنی درمان باید به ایجاد تجربهی تعارض در فرد کمک کند. به بیان دیگر، درمان باید به جوان کمک کند تا به درک و مواجههی واقعی با تعارضات نوجوانی برسد. برای رسیدن به این هدف، دو قصد درمانی اصلی وجود دارد:
۱) افزایش تحمل تنش؛
۲) آشکارسازی دفاعهای خودشیفته.
این تلاش درمانی ایجاب میکند که درمانگر از انجام هرگونه تفسیر بهاصطلاح «عمیق» یا مبتنی بر غرایز خودداری کند، زیرا چنین تفسیرهایی توسط نوجوان به نفع سیستم دفاعی خودشیفتهاش مورد سوءاستفاده قرار میگیرد؛ واکنش نوجوان را میتوان به این صورت بازگو کرد: «آها، حالا میفهمم چرا این مشکل حل شده است.» علاوه بر این، برای درمانگر ضروری است که خود را از هر گونه احساس دانایی مطلق و قدرت جادویی که برای نوجوان بسیار تسکینبخش است، دور کند. با انجام این کار، درمانگر خود را مستقیماً در نقش مادری قرار میدهد که منبع تأمین لذتهای خودشیفته بود و با اجازه دادن به کودک برای شریک شدن در بزرگیاش، به او احساس ارزشمندی میداد. وقتی درمانگر به پرسشهای توام با اضطراب نوجوان پاسخ «نمیدانم» میدهد، این موضوع برای نوجوان بسیار ناراحتکننده و آزاردهنده است؛ اما از سوی دیگر، بیمار به شجاعت و صداقت درمانگر احترام میگذارد. نباید فراموش کنیم که نوجوان همچنان آمادگی دارد با بزرگسالی که دارای ویژگیهای شخصیتیِ دلخواه و آرمانیاش است، همانندسازی کند. هدف درمانگر این است که ادغام کودکی را با فرایند همانندسازی واقعی جایگزین کند؛ به بیان دیگر، درمانگر تلاش میکند تا جستجوی منابع بیرونی برای حفظ عزتنفس را به کشف تواناییها و ظرفیتهای درونی فرد بدل کند. در واقع، بخش بزرگی از فرایند درمان شامل کاوش، آزمودن، تأیید و تمایز دادن این تواناییهای درونی در زندگی روزمره است.
در این مرحله از درمان، مشخص میشود که نوجوان از اینکه درمانگر بتواند پشت نقاب خودنمایی و غرورش را ببیند، استقبال میکند. برای مثال: مردی ۲۰ ساله در جلسهای درمانی تعریف میکرد که در یک سخنرانی شرکت کرده و همهی سؤالهای احمقانهای را که دیگران از سخنران پرسیده بودند، بازگو میکرد. وقتی درمانگر از او پرسید که خودش چه سؤالی از سخنران پرسیده است، با خونسردی کامل پاسخ داد: «هیچی. این چه ربطی دارد؟» اما وقتی درمانگر با توجه به انتقادات تندی که او از سایر شنوندگان کرده بود، بر اهمیت این پرسش پافشاری کرد، بیمار دستپاچه شد و اعتراف کرد که اساساً هیچ آگاهیای از موضوع سخنرانی که بنظر میرسید مربوط به حوزه مورد علاقه او بود، نداشته است. او خودخواسته اذعان کرد که گفتوگوهای بهظاهر پیچیده و فرهیختهاش، کاملاً بر پایهی ایدههایی بودهاند که بهطور ماهرانه از دیگران شنیده و تقلید کرده بود. او از سال اول دبیرستان تاکنون حتی یک کتاب نخوانده بود، اما با زیرکی توانسته بود به عنوان «دانشآموزی اهل مطالعه و کتابخوان» شناخته شود. این بخش از گزارش بالینی برای نشان دادن افشای یک دفاع خودشیفته کافی است. اینکه کنارهگیری او از کتابخوانی ریشه در تعارضی دوران کودکی دارد یا نه، در این مرحله از درمان اهمیت چندانی ندارد؛ زیرا تمرکز اصلی در اینجاست بر برهم زدن نظام دفاعی خودشیفته و قرار دادن ایگو در معرض تنش و تعارض است. هرگاه نگرشهای کلیشهای ایگو کنار گذاشته میشوند، تلاشهای تازهای برای تسلط یافتن بر موقعیت آغاز میگردند که میتوان آنها را بهطور کلی با واژهی «تجربهورزی»[۴۸] خلاصه کرد. تجربهورزی دربرگیرندهی واقعیتآزمایی، خودآزمایی و تعامل بین هردوی اینهاست. از این منظر، تجربهورزی و تمایز تدریجی تصویر ذهنی ازِ خود همزمان با یکدیگر پیش میروند و در نتیجه به کارکردی مؤثرتر و سازگارتر میانجامند. تسلط فزاینده و روزافزون به مهارتها به تدریج به منبعی جدید — میتوان گفت مشروع — برای تأمین لذتهای خودشیفته تبدیل میشود. بنابراین، حفظ تعادل خودشیفته بهطور فزایندهای توسط فرآیندهای خودتنظیمی تعیین میشود و دیگر کاملاً وابسته به عوامل بیرونی نیست.
افرادی که احساس انسجام خود ندارند؛ اینجا بخوانید.
در این مرحله از درمان، معمولاً تجربههای زندگی نوجوان با انجام آزمایشها و تجربههای هدفمند غنیتر میشود؛ دامنه عملکرد خودمختار ایگو گسترش یافته و تلاشهای کودکانه به تدریج ویژگیای ناسازگار با ایگو پیدا کرده و از سایر بخشهای ایگو جدا میشوند. رسیدن به موفقیتهای واقعی و افزایش تحمل تنش، این پیشرفت را ممکن میسازد. همزمان، عوامل بیماریزا مشخصتر شده و یک اختلال نوروتیک سازمانیافته شکل میگیرد. بیمار تعارض و اضطراب را تجربه میکند. این تحول نشاندهنده آن است که روانکاوی گام بعدی در روند درمان است. عملکرد باکفایتتر نوجوان در زندگی، که اغلب شامل استقلال اقتصادی نیز میشود، تحلیل روانکاوانه را بهعنوان یک فرایند بلندمدت ممکن و قابل اجرا میسازد. تغییر از نوع درمانی که در آن انتقال به شکلی فعال مدیریت میشد، به شکلی از درمان که در آن نوروز انتقالی نقش ذاتی و اساسی دارد، باعث میشود که در این مرحله تغییر درمانگر مطلوب و ضروری باشد. اگر توانایی یکپارچهسازی نوجوان که از طریق درمانِ بنبست نوجوانی طولانی شده آزاد شده است، کافی باشد تا تثبیت نهایی دوران اواخر نوجوانی[۴۹] را به انجام برساند، آنگاه وظیفه درمان در این مرحله به پایان رسیده است.
تصمیمگیری درباره پایان درمان در این مرحله، به میزان تعادل بین میزان تحرک هیجانی کسبشده در فاز اول درمان و قدرت مقاومت تثبیتهای روانی که تحت تأثیر درمان قرار نگرفتهاند، بستگی دارد. اگر مشخص شود که نیروهایی که در اصل مسئول وضعیت نوجوانی طولانیمدت بودهاند، همچنان بیوقفه خود را تحمیل میکنند، باید بپذیریم که با وجود بهبود عملکردی که اغلب چشمگیر است، پیشرفت واقعی به سوی بلوغ همچنان یک انتظار غیرواقعی باقی میماند و در این صورت روانکاوی باید درمان را به طور کامل ادامه دهد تا کار درمانی به پایان برسد. در موارد دیگر، مرحله اول درمان باعث کنار گذاشتن دفاعهای خودشیفتگی نوجوانی طولانیمدت شده و تواناییهای هیجانی نوجوان را هم به حرکت درآورده و هم هدایت کرده است، تا جایی که نوجوان قادر باشد فرایند نوجوانی را به تنهایی ادامه داده و به پایان برساند.
با درمانگران دیگری اینجا آشنا شوید.
پینوشتها
- Personality formation
- prolonged adolescence
- در نشست سالانهی 1954 ارایه شد
- intellectualization
- sexual repression
- the consolidation
- the progressive push
- daydreaming
- autoerotic preoccupation
- homosexual involvement
- mutual masturbation
- incestuous attachment
- infantile involvement
- narcissistic impoverishment
- Three Contributions to the Theory of Sex
- sexual maturity
- puberty
- magical thinking
- archaic ego function
- fantasy
- ego-differentiating processes
- primitive defenses
- infantile identity
- narcissistic selfsufficiency
- feminine identification
- Genialische Pubertät
- Sexual identity
- the conflict of bisexuality
- self-aggrandizement
- the passive feminine boy
- emotional dissociation
- psychotic solution
- neurotic solution
- Ego restriction
- ego regression
- narcissistic overcompensations
- fantasy gratification
- the narcissistic balance
- Conflictual anxiety
- Libidinal reorganization
- repression
- character disorder
- ego-alien
- the narcissistic character disorder
- The dynamic and economic conditions
- the narcissistic frustration
- self-image
- Experimenting
- late adolescence
منبع
Blos, P. (1962). Prolonged adolescence: The formulation of a syndrome and its therapeutic implications. Journal of the American Psychoanalytic Association, 10(3), 406-417. https://doi.org/10.1177/000306516201000301