من از کشتزار دیگری می‌روید...

تجربه‌ی عشق در زمان طرد شدن

یک نوع عاشق وجود دارد که هرگز به اندازه‌‌ی زمانی که طرد شده باشد، در عشق‌ورزی مصمم و ماهر نیست! شریک عاطفی او، پس از تحمل یک دوره‌ی طولانیِ بدقلقی، بدخلقی و یا رفتار عجیب و غریب یا دشوار، بالاخره جانش به لبش می‌رسد و تصمیم به خاتمه‌ی رابطه می‌گیرد. در این مرحله ممکن است انتظار داشته باشیم که عاشقْ داد و بیداد و بدخلقی کند (بالاخره، تا این لحظه بدخلقی‌های زیادی از سوی او رخ داده است) و از طریق همین کج خلقی، به‌طور غیرمستقیم، به شریک زندگی‌اش یادآوری کند که برای خاتمه دادن به این رابطه دلایل خوبی دارد. اما خبری از آن فریادها، کج‌خلقی‌ها و بدقلقی‌ها نیست. حالت او به کلْ تغییر می‌کند. در آن زمان که به نظر می‌رسید همه چیز برای آن دو از دست رفته است، عاشقِ طرد شده اندوخته‌ای از فصاحت، لطافت و پختگی خارق‌العاده را عیان می‌کند. او حالت تدافعی و مغرورانه ندارد، بلکه بسیار متمرکز، جدی و کاملا متواضع است. با دقت بسیاری گوش می‌دهد، با صمیمیت کم نظیری عذرخواهی می‌کند. چشمانِ معصوم او ترسیده، آسیب‌دیده و پر از حسرت به نظر می‌رسد. می‌گوید:«می‌دانم که این رابطه تمام شده و می‌دانم که من یک احمق بودم!». منظور او از حماقت اشاره به آن آخر هفته‌ی وحشتناک، یا اشاره به بدجنسی‌هایی که با دوستانش داشت، یا زمان‌هایی که خودخواه بود یا اشاره به هر موقعیتی از این قبیل نیست. او تلاشی برای متقاعد کردن شریک خود نمی‌کند؛ فقط به دنبال فرصتی است که عذرخواهی کند. در صورتی که شریک عاطفی‌اش بخواهد برای او شام مفصلی ترتیب می‌دهد ولی برای شام کنار شریک‌عاطفی‌اش نمی‌ماند؛ چون می‌داند بهتر است آن‌جا حضور نداشته نباشد. همه‌ی این‌ها مانند جادو روی شریکِ طرد کننده عمل می‌کند. از این گذشته، شریک‌عاطفی در اصل قصد طرد کردن عاشق را نداشت، فقط تمنای این را داشت که دوست داشته شود. آسیب‌زنندگیِ فردِ دردسرساز در رابطه، با نبوغ او برای عذرخواهی در آستانه‌یِ فروپاشیِ رابطه مطابقت دارد. مهارت‌های او در جبران کردن کاملاً متناسب با استعداد او در گسستن و تخریب کردن است. بنابراین ممکن است شریک‌زندگی بارها و بارها از او ناامید و خسته شود اما توصیه‌های دوستان را نادیده بگیرد و دوباره به او بازگردد.

یک نوع عاشق وجود دارد که هرگز به اندازه‌‌ی زمانی که طرد شده باشد، در عشق‌ورزی مصمم و ماهر نیست! شریک عاطفی او، پس از تحمل یک دوره‌ی طولانیِ بدقلقی، بدخلقی و یا رفتار عجیب و غریب یا دشوار، بالاخره جانش به لبش می‌رسد و تصمیم به خاتمه‌ی رابطه می‌گیرد. در این مرحله ممکن است انتظار داشته باشیم که عاشقْ داد و بیداد و بدخلقی کند (بالاخره، تا این لحظه بدخلقی‌های زیادی از سوی او رخ داده است) و از طریق همین کج خلقی، به‌طور غیرمستقیم، به شریک زندگی‌اش یادآوری کند که برای خاتمه دادن به این رابطه دلایل خوبی دارد.

اما خبری از آن فریادها، کج‌خلقی‌ها و بدقلقی‌ها نیست. حالت او به کلْ تغییر می‌کند. در آن زمان که به نظر می‌رسید همه چیز برای آن دو از دست رفته است، عاشقِ طرد شده اندوخته‌ای از فصاحت، لطافت و پختگی خارق‌العاده را عیان می‌کند. او حالت تدافعی و مغرورانه ندارد، بلکه بسیار متمرکز، جدی و کاملا متواضع است. با دقت بسیاری گوش می‌دهد، با صمیمیت کم نظیری عذرخواهی می‌کند. چشمانِ معصوم او ترسیده، آسیب‌دیده و پر از حسرت به نظر می‌رسد. می‌گوید:«می‌دانم که این رابطه تمام شده و می‌دانم که من یک احمق بودم!». منظور او از حماقت اشاره به آن آخر هفته‌ی وحشتناک، یا اشاره به بدجنسی‌هایی که با دوستانش داشت، یا زمان‌هایی که خودخواه بود یا اشاره به هر موقعیتی از این قبیل نیست. او تلاشی برای متقاعد کردن شریک خود نمی‌کند؛ فقط به دنبال فرصتی است که عذرخواهی کند. در صورتی که شریک عاطفی‌اش بخواهد برای او شام مفصلی ترتیب می‌دهد ولی برای شام کنار شریک‌عاطفی‌اش نمی‌ماند؛ چون می‌داند بهتر است آن‌جا حضور نداشته نباشد. همه‌ی این‌ها مانند جادو روی شریکِ طرد کننده عمل می‌کند. از این گذشته، شریک‌عاطفی در اصل قصد طرد کردن عاشق را نداشت، فقط تمنای این را داشت که دوست داشته شود.

آسیب‌زنندگیِ فردِ دردسرساز در رابطه، با نبوغ او برای عذرخواهی در آستانه‌یِ فروپاشیِ رابطه مطابقت دارد. مهارت‌های او در جبران کردن کاملاً متناسب با استعداد او در گسستن و تخریب کردن است. بنابراین ممکن است شریک‌زندگی بارها و بارها از او ناامید و خسته شود اما توصیه‌های دوستان را نادیده بگیرد و دوباره به او بازگردد.

این رفتارِ عاشق ممکن است دستکاری به نظر برسد؛ و در برخی موارد مطمئناً دستکاری است، اما بیایید تصور کنیم که در برخی موارد خاص، با هیچ چیز دغل‌کاری، حیله‌گری یا فریب‌کاری‌ای سروکار نداریم؛ این طور به موضوع فکر کردن، به‌لحاظ اخلاقی پیچیده‌تر از آن چیزی است که بسیاری از افراد (به ویژه افراد زیر سی سال) ممکن است بپسندند. این رفتار ممکن است پیچیده باشد، اما هوشیارانه برای آسیب رساندن یا مبارزه برای کسب یک مزیت طراحی نشده است. باید بپذیریم که ممکن است افرادی وجود داشته باشند که نتوانند به درستی عشق را تجربه کنند، و نتوانند عشق را به درستی به دیگران عرضه کنند؛ مگر اینکه شریک زندگی آن‌ها به‌شدت ناامید شود و رابطه را پایان‌یافته اعلام کند. وضعیتی که از عشقِ شریک‌عاطفیِ خود اطمینان دارند، برای آن‌ها هم ناآشنا و هم ترسناک است. ذهن آن‌ها نمی‌تواند چیزی به این خوبی را متصور شود.

می توان حدس زد که این فرد همیشه با این احساس بزرگ شده است که باید یک بزرگسالی بی‌میل (پدری سردرگم، مادری مطالبه‌گر، مراقبی افسرده) را متقاعد کند که او را دوست بدارد. در نتیجه، آن‌ها هسته‌ی رابطه‌ را با تلاشی نومیدانه برای بازگرداندن عشق کسی که از او آزار دیده‌اند، مرتبط می‌دانند. آن‌ها این الگو را بارها و بارها به تکرار می‌کنند، حتی در زمانی که با فرد مهربانی آشنا می‌شوند  که در دراز مدت از بذلِ صمیمیت و فداکاری خرسند است. از این رو، در مورد زوجی که پیش‌تر صحبتش را کردیم؛ زمانی که شریک‌زندگی عشق را از عاشق ناسپاس دریغ می‌کند، متوجه می‌شود که این عاشق ویژگی‌های کم‌نظیری از فداکاری و هوش عاطفی را نشان می‌دهد، که می‌تواند سخت‌ترین قلب‌ها را ذوب کند؛ این الگو می‌تواند سال‌ها ادامه پیدا کند.

به محض اینکه این پیوند امن می‌شود، عاشق وحشت‌زده از عشق دوباره، اندک اندک و با روش‌های نامحسوس اما موثر رابطه‌ی عاشقانه را رو به زوال می‌برد. در این صورت او ناخودآگاه حساسیت‌های شریک زندگی‌اش را مورد هدف قرار می‌دهد: به‌عنوان مثال توضیح نمی‌دهد که کجا می‌رود، یا خبر نمی دهد که کمی دیر می‌رسد، و به نظر دور از دسترس و بی‌اعتنا می‌رسد. شاید تکرار این الگو امری خبیثانه یا از روی شرارت به‌نظر برسد،  اما موضوع تلخ‌تر از این حرف‌هاست: این الگو تکرار خودکار و ناآگانانه‌ی یک پویاییِ دوران کودکی توسط کسی‌ست که از رفتار متقابل وحشت دارد و از آن لذت نمی‌برد.

احتمالاً در تعداد دفعاتی که می‌توان یویو را به داخل کشیده و دوباره رها کرد، محدودیتی وجود دارد (مترجم؛ منظور مولف این است که به دفعات محدودی می‌توان الگوی اجتناب و نزدیکی را تکرار کرد). در نهایت، حتی صبورترین و مازوخیست‌ترین شریک زندگی نیز از این روند خسته می‌شود و (احتمالاً تحت راهنمایی دوستان یا یک درمانگر) این توصیه را دریافت می‌کنند که امیدهای خود را در جای دیگری سرمایه‌گذاری کنند. در میان غم و اندوهِ واقعیِ عاشقی که اکنون به طور قطعی طرد شده است، فرصتی وجود دارد که تشخیص دهیم، سر و کله‌ی این غم و اندوه، تصادفی و ناخواسته پیدا نشده است. حقیقت غم انگیزتر و امیدوارتر کننده است. عاشق طرد شده با دقتِ تمام  یک موقعیت طرد را طراحی کرده است: چون رابطه‌ی متقابل تهدید بسیار بزرگ‌تری بود. به نظر می‌رسد این عاشقِ مطرود بی‌دلیل کنار گذاشته شده است: چراکه در حقیقت، او در نهایت بهای به زوال کشاندن عشقی را می‌پردازد که نمی‌توانست تحمل کند. او واقعاً شریک‌زندگیِ طرد کننده‌اش را می‌پرستید؛ اما  تنهایی و ناخوشیِ پایانِ کار را به هر چیز دیگری ترجیح می داد! امیدواریم هنگامی که این الگویِ غم انگیز به درستی شناخته شد و فرد در مورد آن الگو سوگواری کرد، دفعات بعدی که امکان رابطه‌ی متقابل وجود داشته باشد، ترس عشق را از بین نبرد.

 

برای آشنایی بیشتر با این موضوع مقالات «چه کسی از صمیمیت می‌ترسد؟» و «کنار آمدن با فرد اجتنابی» را مطالعه کنید.

منبع

The school of life. (n.d). Those Who Cannot Feel Love Until It Is Over. https://www.theschooloflife.com/article/those-who-cannot-feel-love-until-it-is-over/

Photo: Do Not Disturb, Self-Portraits by Anja Niemi