این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «نگاهی به روشی که بیمار از تداعی آزاد استفاده میکند: یک رویکرد روانشناختی ایگو» تالیف فرد بوش، تحلیلگر آموزشی و ناظر بالینی در موسسه روانکاوی میشیگان، در سال ۱۹۹۷است.
اگرچه بیشتر روشهای «گوشدادن» به منظور کشف فانتزیهای[1] ناهشیار طراحی شدهاند، اما با توجه به نقش فراگیری که ایگو در فرایند تداعی آزاد دارد، روشهای گوش دادن به اثرات ایگو رشد اندکی داشته است. ایده اصلی این مقاله چنین است که گوشدادن از دیدگاه ایگو به تحلیلگر فرصت این را می دهد تا با آنچه که بیمار آماده درک آن است، نزدیکتر کار کند. در این مقاله به تفضیل تکنیک بالینی را از منظر روانشناسی ایگو بررسی؛ واین تکنیک را با تکنیک وابسته به خواندن نشانهها و نمادهای ناهشیار[2] مقایسه میکنیم.
رمزشناسی[3]، مطالعه نشانهها و نمادها، از دیرباز بر روش روانکاوانه کار با تداعیهای آزاد تسلط داشته است. در حالیکه این روش برای کشفِ بازنماییهایِ ناهشیارِ در ظاهر متداول ایدهآل بود، اما برای کار در یک چشمانداز روانشناختی ایگو مناسب نیست. این دیدگاه اخیر، تداعیهای بیمار را به دو صورت میبیند: (۱) هم به مثابهی گرگهای تمثیلی (ناهشیار) در لباس گوسفند (هشیارانه)، همانطور که فروید (1900، ص 183) رؤیاها را در نظر میگیرد، و هم (۲) بهعنوان سازههای ایگو که از طریق لنز ارزیابی خطر فیلتر شدهاند. با نظارت دقیق بر سطح تداعیهای بیمار، تحلیلگر در مدلی نزدیک به تجربه حل تعارض که توسط ایگو میانجی میشود، کار میکند. همانطور که در جاهای دیگر اشاره کردم، این موضوع در «مجاورت» مفاهیم پیشین است و به زعم من باید مورد توجه تحلیلگران قرار گیرد (بوش 1993).
کشف تاریخی فروید از ناهشیار در سیمپتومها[4]، رؤیاها و زبان روزمره منجر به نظریه و روشی درمانی شد که هرگز به طور کامل رها نشد (بوش 1992؛ گری 1982). روش فروید بر اساس ویژگیهای درمانی برونآوری[5] فانتزیها و عواطف ناهشیار به هشیاری است. این روش بر این نظریه استوار است که لیبیدوی مسدود شده[6]، عامل ایجادکننده اضطراب و سیمپتوم است. نظریهای که ریشههای اولیه خود را در درمان تخلیه هیجانی[7] دارد (بروئر و فروید 1895). در این مدل، کشف ناهشیار وظیفه اصلی تحلیلگر است که در تضاد با چیزی است که من بهعنوان روش روانشناختی ایگو مطرح میکنم. در این روش از تداعیهای بیمار بهعنوان «متنی برای خواندن» استفاده میشود. این روش اخیر شباهتهایی به نظریه ادبی نقد جدید[8] دارد که بر اساس آن متن «یک موضوعِ محصور در خود دارد[9]؛ که در وجودِ منحصربهفرد متن دست نخورده باقی میماند» (ایگلتون 1983، ص 47). به طور خلاصه و ساده، هدف پرداختن به تفاوت میان «آنچه میتوان در یک متن خواند» در برابر «آنچه در آن مستتر شده»، است. این تفاوت در گوشدادن تحلیلگر نیز مشهود است؛ از یک سو وقتی بیمار (مثلاً) درحالیکه یک طوفان «برفی» را توصیف میکند، ممکن است سعی کند تحلیلگر را فریب دهد (در اینجا تحلیلگر بهعنوان نوعی لرزهنگار ناهشیار عمل میکند) (در اینجا مفهوم دیگری در کلام بیمار مستتر است، مترجم) و از سوی دیگر، برای آنچه که در استفادههای داوطلبانه، هشیارانه و پیشهشیارانه از روش تداعی آزاد روشن میشود (در اینجا کلام دقیقا همانچیزی است که بیمار دربارهی آن حرف میزند، مترجم).
رویکرد روانشناختی ایگو
به اعتقاد من دوران مدرن رویکرد روانشناختی ایگو به روانکاوی بالینی با کار پل گری (1973، 1982، 1986، 1987، 1990الف، ب، 1992، 1994) و با کار آنتون کریس در مورد تداعی آزاد آغاز میشود. (1982، 1983، 1990، 1992). درحالیکه بدیهی است که اشخاص بسیاری، چه قبل و چه بعد از این نویسندگان، در مورد استفاده از ایگو در درمان روانکاوی نوشتهاند؛ گری و کریس نظاممندترین افراد در برخورد با این موضوع بودهاند. من در مورد مشارکت آنها به طور مفصل در جای دیگری نوشتهام (بوش 1992، 1993، 1994، 1995، الف، ب،ج، د).
آنچه من شرح خواهم داد راهی برای درک و تعبیر فرایند روانکاوی بالینی از منظر ایگو است که به سطح تداعیهای بیمار نزدیک میماند. این روش مخصوصاً برای مواقعی مناسب است که بیمار در یک اتحاد درمانی پایدار کار میکند (نگاه کنید به نوویک و نوویک 1996، صفحات 353-380). اما در زمانهایی که بیان کلامی بیمار در جهت ابراز معنی یا ایجاد ابهام در معنی است، این روش کمتر مؤثر خواهد بود. بنا نیست که این روش بهعنوان یک نظریه درمانی کامل جایگزین روشهایی مانند نظارت دقیق بر مقاومتهای ناهشیار، استفاده از استعارهها بهعنوان وسیلهای برای کاوش تحلیلی فرایندهای ناهشیار، یا استفادهی تحلیلگران از افکار و کنشنمایی[10] خود بهعنوان کمکی برای درک پارادایم انتقال فعلی بشود. بلکه راهی برای فهم این موضوع است که بیمار چطور از روش تداعی آزاد استفاده میکند، البته این فهم میتواند دیدگاههای دیگر را تقویت کند. به عبارتی تداعیهای آزاد بیمار یک واحد خودجوش پیچیده است که بدون دخالت نابجای تحلیلگر، بیانگر مؤلفههای مختلف تعارضهایی که بیمار را به سمت درمان سوق داده است. تفسیرها بر اساس ظرفیت ایگو برای مشاهده کردن[11]، ارائه میشود. در صورتی که تحلیلگر تلاش کند که «تفسیر سایر منابع اطلاعات تحلیلی (مثلاً فانتزی تحلیلگر)» و «آنچه که در روش تداعی آزاد برای بیمار قابلمشاهدهترین است» با یکدیگر ادغام (یکپارچه) کند، بیمار به بهترین نحو قادر خواهد بود این تفسیرها را ترکیب کند.
فرض من در کار با بیماران این است که آنها مایل و قادر خواهند بود با روش تداعی آزاد در حد توان خود کار کنند. یعنی باتوجهبه دستورالعمل مناسب (بوش 1995 الف؛ گری 1994) و بدون دخالت نابجا از سوی تحلیلگر، بیماران میتوانند تا آنجا که ممکن است در مورد آنچه در ذهنشان است به من بگویند، تا جایی که ایگو یک خطر بسیار بزرگی را احساس کند و بیمار هشیارانه یا ناهشیار تهدید شود؛ بنابراین، بهعنوان یک قاعده کلی، من به هر آنچه که بیمار بتواند به من بگوید، گوش میدهم و با آن کار میکنم. بیشتر در سطح آنچه که بیمار قادر به صحبت در مورد آن است میمانم. این روش بالینی بر این فرض استوار است که هر آنچه در سطح قرار دارد برای بیمار قابل تحملترین است. همچنین این روش بر این دیدگاه استوار است که انبوهِ پیچیدهای از فانتزیها، احساسات و مقاومتها در برابر چیزی که بیمار با امنیت (راحتی خیال) به درمانگر میگوید وجود دارد؛ و تمام این فانتزیها، احساسات و مقاومتها پیوسته مورد نظارت ایگو قرار میگیرد تا در نهایت بیمار در منتقل کردن آن چیز به تحلیلگر احساس راحتی میکند. با توجه به این که ایگو ماهیت محافظهکار[12] (دو رو یا ریاکار) دارد ، به نظر میرسد تنها راه برای ورود به دنیای درون از طریق چیزی است که به دنیای بیرون راه پیدا میکند و فرد اجازهی آگاهی یافتن از آن را دارد[13]. بهعلاوه، برای کاوش بیشتر جهت تحلیل را به سمت موقعیتی متمایل کنید که در آن بیمار از رهبریِ تحلیلگر پیروی کند، نه برعکس. این امر اغلب یک قالب اقتدارگرا به درمان میبخشد، درحالیکه ایگوی بیمار مجبور به ایفای نقشی منفعلانه میشود؛ در نظر کسی که به اهمیت ایگو در فرایند تغییر از طریق روانکاوی اعتقاد داشته باشد، منفعل شدن ایگوی مغایر با اهداف درمان است. همانطور که در جایی دیگر بیان کردم (بوش 1995د، 1996)، ایگو اصلیترین وسیلهای است که توسط آن درمان تحلیلی را انجام میدهیم، و در یک تحلیل موفق، درجه اول ایگو تغییر میکند. ما به ایگو بهعنوان متحد اصلیمان در درمان تکیه میکنیم و تا آنجا که ممکن است از آنچه که بیمار میتواند در سطح هشیاری بهراحتی از آن آگاه باشد استفاده میکنیم. این شیوه، از روشهای سنتی یا جدیدتر درک که از فانتزیها یا کنشنمایی تحلیلگر استفاده میکنند صرفنظر نمیکند، اما اصرار دارد که این روشها زمانی به درمان مرتبط هستند که اگر قرار است به اطلاعاتی قابل استفاده برای بیمار تبدیل شوند و بیمار بتواند نسبت به آن آگاهی پیدا کند. درحالیکه این یک اصل قدیمی در درمان روانکاوانه است، اما بیش از آن که مورد استفاده قرار بگیرد، نقض شده است (بوش 1993).
در روش کار من تلاش بر این است که تا تداعیهای بیمار بهعنوان یک کل یکپارچه تلقی شود که توسط یکی از جلوه های تعارض به هم وصل شدهاند (کنار هم نگه داشته شدهاند.). این تلاشی برای خواندن متن، به همان شیوهای است که توسط بیمار نوشته شده، نه خواندن معنای پنهان در پشت متن. تحلیلگر به دنبال محتوا در استفاده کلی بیمار از روش تداعی آزاد است. بهعنوانمثال، تحلیلگر به این موارد گوش می کند: (۱) افکار مرتبط با محتوا، (۲) تغییر جهت در محتوا، (۳) گسست در جریان تداعیها که با تغییر در لحن عاطفی یا موانع بر سر راه فکرکردن مشخص میشود. این شیوهی اخیر دیدن تداعیها یک تغییر مهم به حساب میآید؛ چرا که سابق بر این افکار بیمار را عمدتاً بهعنوان جلوهای از محتوای غایب، و ناهشیار تلقی میکردند، یا افکار بیمار نمایندهی مشتقات فرایند اولیهی تفکر بود که به شکل نمادین، جابهجا شده یا خلاصه ظاهر میشد، و این افکار بیمار اغلب به شیوهای بیان میشود که آگاهی هشیارانه تحلیلگر را دور میزند[14].
همانطور که بعداً توضیح خواهم داد، تاریخچه تحلیلی ما باعث شده است که افکار بیمار را بهعنوان نشانه یا بازنمایی نمادین[15] ناهشیار ببینیم. این ایده در بدو تولد روانکاوی، بهعنوان روشی که از طریق آن میتوان ناهشیار را به طور اجمالی دید، موردتوجه قرار گرفت. تا این مرحله، این بزرگترین کمک روانکاوی به تفکر مدرن و تکنیک درمانی است. با این حال، اکنون زمان آن فرارسیده است که تجدید نظری در جنبههای وظیفه درمانی خود بر اساس ملاحظات ایگو در فرایند درمانی، کنیم. من وظیفه درمانی را در مختصرترین توصیف آن، کشف و آگاهی بخشیدن به آن جنبههایی از تعارض ناهشیار بیمار و یافتن راههایی برای نشاندادن آنها به او بهگونهای میدانم که برای بیمار قابلجذب و مفید باشد. این مفهوم مبتنی بر مدلی از ایگو است که من در جاهای دیگر موردبحث قرار دادم که شامل دیدگاهی از ایگو بهعنوان کارکرد عینی در نواحی تعارض است (بوش 1995 ب)، درحالیکه دارای سطوح انگیزشی چندلایه خاص خود است (بوش 1992، 1993، 1995ج).
دادههای بالینی
درحالیکه هیچ مثالی نمیتواند جوهر کار در یک رویکرد روانشناختی ایگو را بیان کند، در ادامه سعی میکنم نشان دهم که چگونه نزدیک به سطح افکار بیمار کار میکنم، بیشتر بر آنچه در متن قرار دارد متمرکزم تا آنچه در آنجا مستتر است. در ادامه، نظرات من به بیمار در داخل پرانتز آمده است.
این بیمار، یک دانشگاهی موفق چهلساله است که پس از یک سری امور ناخوشایند که درگیر آن شد، زمانی که خود را اغلب از همسرش ناراضی میدید، به درمان مراجعه کرد. او سرانجام متوجه شده بود که مشکلات او ممکن است بیشتر به خودش مربوط باشد. جلسه گزارش شده مربوط به بخش اولیه تحلیل است.
همسرش همراه با فرزندان برای دیدار دو هفتهای نزد پدر و مادر همسرش به شهر دیگری رفته بود. در حالی که کمی آشفته بود، جلسه را با اشاره به این که واقعاً هر سوی خانه خاموش و بیسر و صداست شروع کرد. سپس به طور گسترده در مورد چگونگی شروع به تلاش برای سازماندهی ارجاعات برای کتاب جدیدش صحبت کرد. او تمام شب را با تب کار کرده بود، اما کار او به درستی پیش نمیرفت و احساس ناامیدی کرد. همانطور که او در ادامه آن را توصیف کرد، احساس ناامیدی عمدتاً به این دلیل بود که کارهایی که او سعی کرده بود در یک لحظه انجام دهد بسیار زیاد بود. به منظورم انجام سازماندهی ارجاعات برای یک کتاب پانصد صفحهای، به توصیه یکی از همکارانش یک برنامهی کامپیوتری خریده بود. قبل از پیشنهاد برنامه، او احساس کرده بود که ارجاعاتش کاملاً از کنترل خارج شده است و از نحوه سازماندهی آنها ناامید شده بود. هدفی که او برای این شب در نظر گرفته بود، تسلط بر برنامه و سازماندهی همه ارجاعات خود بود. همانطور که انتظار میرفت، او در برنامه کامپیوتری با اشکالاتی مواجه شد و بنابراین بهسختی در پروژه پیشرفت میکرد. او این سری از افکار را با این نظر به پایان رساند: «این واقعاً ناامیدکننده بود که بیشتر از این کار نکردم». او ادامه داد که از طرف دیگر احساس بسیار خوبی داشت که میتوانست کارش را در تمام اتاق نشیمن پراکنده بگذارد و همسرش در مورد آن غر نزند. سپس فکر او به سوی یک سفر کمپی که برای تابستان با برادرش برنامهریزی کرده رفت. او چند روز اول، قبل از این که برادرش به او ملحق شود، تنها بود و متوجه شد که عاشق این ایده نیست. (من به او گفتم که به نظر میرسد از رفتن همسرش اذیت شده است، اما چیزی در مورد دانستن این موضوع او را نگران میکند؛ بنابراین، به او یادآوری کردم که چگونه پس از این که متوجه شد همسرش رفته است، از ساکت بودن خانه احساس ناراحتی کرده بود. او سپس به تلاشش در تحت کنترل درآوردن چیزی که از کنترل خارج میشد [ارجاعات کتابش]، اشاره کرد. به نظر میرسید که آنْ چیزی که سعی داشت تحت کنترل در آورد، چیزی غیر از ارجاعاتش باشد، حتی اگر سخت کار کرده بود. تمام غروب، از این ناراحت بود که هنوز کارهای زیادی برای انجامدادن باقیمانده است، به نظر میرسید که این با احساسات او در مورد ترک همسرش ارتباطی داشته باشد، به این ترتیب که او سپس ارجاعات را به همسرش مرتبط کرد و گفت که خوشحال است که همسرش رفته است، زیرا میتواند کارش را تمام کند. با این حال، این بار در ادامه، افکارش به حالت تنها ماندن بازگشت.) سپس به یاد آورد که همسرش عصر روز قبل تماس گرفته بود. با لحنی نسبتاً عصبانی از نحوه تماس همسرش صحبت کرد؛ همسرش تماس گرفته بود تا مطمئن شود که دستورات مراقبت از سگ را انجام میدهد. سپس به این دلیل همسرش با او مانند یک کودک رفتار می کند، از همسرش انتقاد کرد. (سپس به این اشاره کردم که او به تدریج متوجه مشکلاتی میشود که در نزدیک شدن به همسرش دارد؛ اما به نظر میرسد چیز ترسناکی در مورد آن وجود دارد، زیرا پس از آن در مورد اختلاف بین خود و همسرش صحبت کرد، که به وضوح در ذهنش مسبب این اختلاف همسرش بود) سپس افکارش به این موضوع متمایل شد که همسرش در مراسم تشییعجنازه پدر خودش چقدر گریه کرده بود. خواهر مرد هم در زمان فوت مادرشان خیلی گریه کرده بود (من پیشنهاد کردم، شاید بخشی از دلیلِ مشکل او در شناخت احساساتش نسبت به همسرش، بهویژه احساس ازدستدادن او، این بود که او این نوع احساسات را امری زنانه میدید، که به نظر میرسید برای او خطرناک است). سپس متوجه شد که او فراموش کرده بود بگوید که شب قبل از رفتن همسرش، یک شب فوقالعاده را با هم سپری کرده بودند. او به یاد نداشت که قبلاً اینقدر به زنی نزدیک شده باشد.
بحث
بیمار قادر است آشفتگی عاطفی خود (آزاردگیاش از خلوت) را در رابطه با غیبت همسرش بیان کند. این بخش مهمی از دستاوردی است که او در درمان به دست آورده است، در حالی که پیش از این در شرایط مشابه خشم شدیدی نسبت به همسرش تجربه می کرد. بدین معنی که خشم او هم بیانگر و هم دفاعی در برابر وابستگی او به همسرش و تهدیدهای مرتبط با آن بود. کار قبلی در درمان به بیمار این امکان را میدهد که تحمل بیشتری نسبت به این احساسات داشته باشد. بااینحال، توجه به این نکته مهم است که احساسات او در مورد غیبت همسرش در ابتدا به شکلی دفاعی بیان میشود (این خانه است که ساکت است)؛ بنابراین، نیاز او به دفاع در برابر این احساسات، محور اولیه مداخلات من است. سپس او از روشهای دیگری میگوید که برای دفاع در برابر آگاهی از احساس دلتنگی برای همسرش و همچنین دفاع در برابر احساس صمیمیت فزاینده با همسرش، استفاده میکند. چیزی تهدیدکننده در این احساس وجود دارد و این فوریترین سؤال در این زمان است. البته پیامدهای مهمی برای تظاهرات سیمپتوم او دارد.
با گوشدادن دقیق به افکار بیمار در سطح، میتوانیم نوسان یک تعارض جاری را تشخیص دهیم (یک احساس آزاردهنده، تلاش برای دفاع در برابر آن، بنیانگذاری دفاعی دیگر زمانی که دفاع قبلی در آن موفقیتآمیز نبود، و غیره). در اینجاست که ایگو را مشغول کار میبینیم. با ماندن در سطح، ما پاسخ پیوستهی ایگو به تعارض را در اینجا و اکنون از طریق تداعیهای بیمار نظارت میکنیم؛ بنابراین، ما با پاسخی به یک تعارض زنده روبرو هستیم که بهراحتی برای هر دو طرف قابلمشاهده است. ما برای بیمار در مورد تعارضی که ممکن است داشته باشد، فرضیه نمیدهیم. در عوض، ما یک تعارض را همانطور که در حال وقوع است مشاهده میکنیم، همانطور که از طریق تلاش ایگو برای مقابله با آن مشاهده میشود. ما با چیزی که بیمار بیشترین آگاهی از آن را دارد (یک آشفتگی در احساس) شروع میکنیم و از افکار خودش به جهت کمک به او برای دیدن تعارض استفاده میکنیم. ما در اصل میگوییم: «اگر به افکار شما و نحوه پیکربندی آنها توجه کنیم، میتوانیم بفهمیم که چه چیزی باعث تعارض شما میشود و راههای مختلفی که شما این موضوع را از هشیاری خود دور میکنید، چیست.» تأکید بر ارتباط نزدیک با شیوهای که بیمار از روش تداعی آزاد استفاده میکند، مؤلفهی مهمی در توسعه خود تحلیلی[16] است (بوش 1993).
برای ایجاد تفسیرهایم، اغلب مضامین و توالی بیمار را تکرار میکنم. من در جاهای دیگر به طور مفصل در این مورد صحبت کردهام (بوش 1995،1996، الف، ج). در اینجا کافی است بگوییم که این عمل مبتنی بر مشاهدات من مبنی بر این که که در حوزهها تعارض، شیوههای تفکر بیماران، عینی و محدود به واقعیت مقابل چشم آنها است (بوش 1995 ب). این نوع تفکر عینی و محدود به واقعیت ملموس شبیه به نوعی از تفکر که در کودکان است، که در سن شکلگیری تعارضها (هجده ماه تا هفت سال) در آنها دیده میشود؛ بنابراین، تفسیرهای من، تا جایی که ممکن است، بر آنچه ملموستر، محسوستر و قابل مشاهدهتر است، یعنی افکار خود بیمار، متکی است.
توجه به این نکته ضروری است که من در نوشتن در مورد روش روانشناختی ایگو از گوشدادن به شیوهی استفاده بیمار از روش تداعی آزاد، در مورد راهی برای درک محتوای افکار بیمار و مقایسه آن با سایر روشهایی که تحلیلگران به طور سنتی به محتوا نگاه میکنند، مینویسم. توجه به این نکته ضروری است که بهمنظور نوشتن دربارهی گوش دادن مبتنی بر روش روانشناختی ایگو به شیوهی استفاده بیمار از روش تداعی آزاد به دو موضوع میپردازم؛ (۱) روشی برای درک محتوای افکار بیمار، و (۲) مقایسه آن با سایر روشهایی که تحلیلگران به طور سنتی به محتوا نگاه میکنند.
البته، استفاده از این روش اخیر توجه به دیگر شیوههای ارتباطی که تحلیلگران همیشه از آن استفاده میکردند را منتفی نمیکند. بهعنوانمثال، بیماری که جلسه را با گفتن «دیشب به تو فکر میکردم» شروع میکند، اگر با دلخوری، کنارهگیری، کنجکاوی یا عشق بگوید، معانی بسیار متفاوتی دارد. نحوه شنیدن اظهارات توسط تحلیلگر، معنای توالیهای تداعیهای بعدی را تغییر میدهد. همیشه این که آیا تداعیهای بیمار در پاسخ به تعبیر انتقال که منجر به تمرکز بر موقعیتهای خارج از انتقال میشود، توضیحی است یا دفاعی در مقابل انتقال، مورد قضاوت بالینی بوده است. نتیجهگیریهای تحلیلگر تا حدی بر اساس لحن عاطفی و ارزیابی فردی تحلیلگر دربارهی این که تداعیها نشاندهندهی آزادی (منظور توضیح دربارهی انتقال، مترجم) بیشتر یا تفکر محدودکننده (منظور دفاع در برابر انتقال، مترجم) است. متأسفانه، آنچه که گاهی برای اهداف تفسیری ضروری است (یعنی جداسازی یک متغیر و ارائه آن به شکل شماتیک) همیشه این خطر را دارد که یک فرایند را سادهتر از آنچه هست به نظر برساند.
روش نشانهشناسی
روش تفسیر «نشانه»[17] بر تکنیک روانکاوی بالینی غالب شده است. در این روش تداعی آزاد بیمار به مثابهی ناقل محتواهای مدفون (پنهان) در نظر گرفته میشود؛ این محتواهای پنهان در حوزههایی، طبق انتظار تحلیلگر، نشانهگذاری شدهاند. به عبارت سادهتر، تحلیلگر انتظار دارد که تعارضات بیمار به شکلی خاص بیان شود و افکار بیمار برای نشانه مورد انتظار، به شکلی اجمالی بررسی شود. نمونه بارز این روش، تفسیر مکرر انتقال است. مقالات اخیر در مجله بینالمللی روانکاوی با موضوع «مفهومسازی واقعیتهای بالینی» این نکته را قوت میبخشد. درحالیکه من معتقدم که انتقال کاملاً تجربهشده[18]، شرط ضروری برای درمان تحلیلی موفقیتآمیز است؛ امکان وقوع این امر به شیوهای مفید برای بیمار، بستگی به توانایی درک این دو مورد دارد که (1) چرا تحلیلگر فکر میکند آنچه بیمار در مورد آن صحبت میکند به رابطه تحلیلی اشاره دارد، یا (2) چگونه تجربه بیمار از تحلیلگر چیزی غیر از نتیجه رفتار تحلیلگر است. تفسیر بیش از حد انتقال کیفیتی تشریفاتی به خود میگیرند و تحلیلگر منتظر برخی از دادهها است که امکان تعبیر انتقال را فراهم میکند. آنچه که چشمپوشی میشود توانایی تحلیلشونده[19] است برای درک تفسیر بر اساس آنچه که تحلیلشونده واقعاً گفته است. حوزه تداعیهای بیمار به یک ورودی در انتقال محدود میشود.[20] درحالیکه من با گیل (1979) موافق هستم که «تحلیلگر باید بر این فرض کار کند که تداعیهای بیمار دلالتهای انتقالی فراگیر دارند» (ص 275)، چگونگی و زمان ترجمه این تداعیها به تعابیر انتقالی قابل استفاده توسط بیمار، سوالاتیست که توجه نسبتاً کمی به آنها شده است. برای شرح این موضوع، یک مثال بالینی از مجله بین المللی ارائه میکنم (سندلر و سندلر 1994). اگرچه در ادبیات روانکاوی نمونههایی از این دست کم یافت نمیشود، این مقاله از این جهت حائز اهمیت است که از دو فرد مهم که به طور خاص در حوزه روانشناسی ایگو مشارکت دارند، به ما میرسد.
آقای «ب»، مردی سی و چند ساله، به دلیل ناراحتی در کارش به تحلیل آمد. در ماه چهارم تحلیل، او از یک سفر کاری به خارج از کشور بازگشت، و و در این باره شکایت کرد که در سوئیس احساس افسردگی، ناکافی بودن و شرمآور بودن کرده بود، شکایت کرد. جلسهی نیویورک موفقیت بزرگی به همراه داشت، اما وقتی مشتریاش بهخاطر ایدههای خلاقانهی آقای «ب» به او تبریک میگفت، بیمار که احساس میکرد مشتری بیش از حد هیجانزده شده، احساس اضطراب کرد و دور شد. او احساس زنانگی میکرد و شبیه فاحشهایست که خود را فروخته است. سپس با همکارانش میروند تا در یک رستوران جشن بگیرند، اما این یک فاجعه بود. یکی از چیزهایی که او بهعنوان عامل فاجعه یاد کرد، نشستن گروه آنها در گوشهای تاریک بود. او ترجیح میداد بیرون زیر نور خورشید باشد. سپس افکار او معطوف شد به زمان شادی که با خانوادهاش پس از بازگشت به انگلستان سپری کرده بود، درحالیکه برای آنها پیانو مینواخت،. او دوباره شروع به صحبت در مورد سوئیس کرد، در مورد مغازهداران شیک و زیبایی که میترسید به خاطر قد کوتاه و چاقیاش، او را عاقل اندر سفیه نگاه کنند. پس از اظهار نظر تحلیلگر در مورد این که بیمار چقدر از بدن خود شرمنده است، افکار او به سمت مادر چاقش رفت که بیش از حد غذا میخورد. سپس در مورد سایر اعضای خانواده که با غذا مشکل داشتند صحبت کرد. مادر همه را بهزور غذا میداد و بعد نگران وزن آنها بود.
در این مرحله، تحلیلگر فکر کرد که میتواند شباهتهای خاصی را میان آنچه [بیمار] درباره آن صحبت میکرد و رابطه انتقالی تشخیص دهد. تحلیلگر میدانست که بیرون یک روز آفتابی زیباست، اما اتاق مشاورهاش بسیار ساکت و تاریک است، و به آقای «ب» گفت که شاید آمدن به جلسهاش این احساس را نداشته باشد که او به یک مکان هیجانانگیز میآید، زیرا او خیلی مطمئن نبود که آیا غذایی که به بیمار میداد واقعاً غذای مناسبی است یا خیر. ازیکطرف بیمار هم مثل مادرش میخواست خودش را خوب تغذیه کند و از این طریق احساس خوبی پیدا کند و از تحلیلگرش غذای تحلیلی خوب و آرامش بخشی میخواست. اما شاید آقای «ب» احساس میکرد که این واقعاً رضایتبخش نیست [سندلر و سندلر 1994، ص1003].
بیمار با شرمندگی خندید و توضیح داد که در عوض احساس میکرده که تحلیل به او در ارائه در نیویورک کمک کرده است. او باری دیگر صحبت از نداشتن شادی در زندگی خود را به میان آورد و آن را با میزان بدبین شدن خود نسبت به موفقیت مرتبط دانست.
در این مثال میبینیم که تحلیلگر برای یک تفسیر انتقال آماده شده است. تداعی که به انتقال منتهی میشود مربوط به خود تحلیلگر (تاریکی اتاق مشاوره او) است که او آن را با تاریکی رستوران مرتبط میکند. با این حال، افکار بیمار در مورد نارضایتیاش از نشستن در رستوران در میان رشتهای از تداعیها به وجود میآیند که در آن بیمار به طور متناوب از یک دستاورد (و پاسخ دیگران به آن) خوشحال میشود و مملو از ناامیدی، نفرت از خود و ترس از انتقاد از جثهی کوتاه و چاقش میشود. مسبب فوری افکار منفی او در گوشهی تاریک رستوران، آگاهی او از ناراحتی[21] ناشی از هیجان مشتریاش نسبت به او و به دنبال آن حس او از شبیه به یک فاحشه بودن، بود. بنابراین، چیزی که بیمار متوجه شد راحت نبودن با مشتریاش و به دنبال آن تداعی در مورد دلیل آن (حس شبیه یک فاحشه بودن) بود. از جانب ایگو، اینجا مکان ایدهآل برای تفسیر است (یعنی جایی که بیمار از ناراحتیاش آگاه است). نمونههای متعددی در تداعیهای او وجود دارد که هیجانزدگی را با برخی احساسات منفی همراه میکند، و اینها، همراه با اطمینان او از این که مغازهداران سوئیسی بهخاطر جثه کوتاه و چاقش نسبت به او بد فکر میکنند، دفاعی در برابر این تصور که او یک مرد را برانگیخته و همچنین در برابر احساس مرتبط با زنانگی هستند. این مجموعه از توالیها با توجه به شکایت آقای «ب» از نارضایتی از کارش، بهویژه مهم به نظر میرسد. در اینجا میتوان یکی از عوامل بیزاری از خود را در ارتباط با احساس خوب او در مورد کار مشاهده کرد.
تحلیلگر معالج، به محض این که شروع به دیدن تداعیهای بیمار بهصورت انتقالی کرد، توانست از افکار قبلی بیمار در مورد غذا برای اشاره به مشابهتهای تحلیلگر (با غذا و مادر در افکار بیمار، مترجم) استفاده کند. با این حال، فکر غذا و مادر با اظهارات تحلیلگر در مورد احساس شرمندگی بیمار از بدنش همراه شد. این نظر از این جهت که افکار بیمار در مورد مغازهداران دفاعی بود، دقیق و درست نیست. از این منظر، ارتباط بیمار با مادر و غذا (این که به تو تحمیل شده، اما برای تو خوب نیست) ممکن است با تجربه او از نظرات تحلیلگر مرتبط باشد. با این حال، قبل از این مداخله، بیمار درمورد یک تعارض مرکزی تداعی میکرد که مربوط به شکایات ارائه شده او بود که از آن آگاه میشد. یک اتحاد خودجوش در تداعیهای او وجود دارد که قانعکننده است. با آمادهشدن برای انتقال، تحلیلگر آنچه را که برای بیمار آمادهی کاوش به نظر میرسد از دست میدهد. حتی اگر افکار تحلیلگر در مورد تاریکی و روشنایی درست بود، برای بیمار مفیدتر بود که به چیزی که آماده دیدن بود بپردازد (یعنی ناراحتی ناشی از احساس زن بودن وقتی که احساس میکند مردی را تحریک میکند). این چیزی است که به آگاهی نزدیکتر بود.
در نهایت، تحلیلگر مقاومت انتقالی[22] را زمانی تفسیر میکند که در واقع به نظر میرسد که بیمار آزادانه بهگونهای تداعی میکند که تعارضهای مرکزی را روشن میکند. ایجاد یک تعبیر مفید از مقاومت انتقال دشوار است، مگر این که بتوان به بیمار در درک نشانههای مقاومت کمک کرد. در این تصویر بهسادگی از بیمار خواسته میشود که مشاهدات تحلیلگر را با اطمینان بپذیرد. بعلاوه، بقیه تداعیهای آقای «ب» که عمدتاً نادیده گرفته شدهاند، بهعنوان خوراکی تلقی میشوند که بدون هیچ دلیلی گفته نشده است. تحلیلگر ترجیح میدهد بر تداعیهای خودش بهجای تداعیهای بیمار تأکید کند. هر چند که گوش دادن تحلیلگر به تداعیهای خودش بخش مهمی از گوشدادن تحلیلی است؛ اگر بیمار میخواهد ظرفیت خود تحلیلی را توسعه دهد استفاده از این افکار در زمینه تداعیهای بیمار یک کار تحلیلی حیاتی است (بوش 1994، 1995 الف، ب، 1996).
رویکرد نشانهشناسی، و گرایش آن به تعبیر معانی ناهشیار بدون توجه به این که این معانی تا چه اندازه در «مجاورت» ایگوی فعلی بیمار است، ممکن است در رویکرد رایج به نقش روانکاوانه استعارهها دیده شود. استعارهها توسط شارپ (1940) بهعنوان تظاهرات (جلوهی) یک تجربه روانی گذشته، و توسط ووث (1970) بهعنوان پیامی از ناهشیار که به هستهی وجود میرسد، توسط آرلو (1979) بهعنوان «تنها راه سازماندهی و مفهومسازی بدیع آنچه که تاکنون ناشناخته بوده است» (ص 383؛ تأکید اضافه شده) پشتیبانی شدهاند. این دیدگاه از استعاره، «به عنوان این که به طور منظم منجر به یک فانتزی ناهشیار معمولی برای بیمار میشود» (ص. 370)، توسط بسیاری بیان شده است. تصور من این است که بسیاری از تحلیلگران با کشف یک استعاره، «جریان تداعیهای بیمار را قطع میکنند و از او میخواهند که با آنچه که اخیراً گفته است تداعی کند…» (وث 1970، ص 601) یا این استعاره را بهصورت نمادین تعبیر کند. هر یک از این روشها، نقش ایگو، بهویژه نقش مقاومتها در عملکرد روانی را دور میزند. به لطف مقاومت ما به درک این نکته نائل شدیم که توانایی تحلیلگر برای خواندن ناهشیار بیمار، با آمادگی ایگو برای کار کردن با تظاهرات نمادین ناهوشیار متفاوت است (مترجم؛یعنی تحلیلیگر شاید بتواند ناهوشیار بیمار را ببیند اما الزاما این درک تحلیلگر به این معنا نیست که ایگوی بیمار آمادگی این را دارد که در مورد آن محتوای ناهوشیار کار کند)
آرلو (1979) در موردی که تحت نظارت او بود، در مثال زیر یک گزارشی تأییدی درباره استفاده از استعاره میدهد. زنی با شکایت از چیزهای چسبناک و بدبو که توسط آرایشگرش استفاده میشود وارد جلسه تحلیلی میشود؛ استفاده از این چیزهای چسبناک و بد بو باعث شده بود که زن احساس کند وحشتناک به نظر میرسد. او پس از فکر کردن در مورد این که عبارت shrink[23] از کجا آمده است، در مورد کارگرانی که اقدامات احتیاطی مناسب را انجام نمیدهند غر میزند که منجر به کثیفی و آسیب به آپارتمان او میشود. تحلیلگر میپرسد «پریود هستی؟»، که بیمار پاسخ مثبت میدهد.
این مثال مشکل استفاده از استعاره را بهعنوان تنها راه ورود به آنچه ناشناخته است، بهجای ماندن در چیزی که به سطح نزدیکتر است، نشان میدهد. چه فایدهای برای بیمار و تحلیل او دارد که بداند در آن مرحله تحلیلگر میتواند از استعارههای او به این نتیجه برسد که او پریود است؟ آرلو خاطرنشان میکند که بازنماییهای استعاری بیمار مسیری است برای یک یا دو استعاره که تحلیل حول آن متمرکز میشود. آرلو این بازنماییها را بهعنوان بیان خشم و نارضایتی مادامالعمر بیمار میبیند، «برانگیختهشده از احساس کثیف بودن، بد شکلگرفتن، اخته شدن، تحقیرشدن.» (ص 379). بااینحال، حتی اگر آرلو درست گفته باشد، به نظر میرسد که دلایل نیاز بیمار به پنهانکردن این که پریود است، از طریق استعاره، در فرمولبندی تحلیلگر مطرح شده است؛ اما در زمان طرحریزی مداخله توسط تحلیلگر در نظر گرفته نشده است. اگر تحلیلگر معتقد باشد که بیمار اطلاعات خاصی را فاش نمیکند، افشای دادههای پنهان کمک چندانی به تحلیل نمیکند. همانطور که فروید در سال 1910 اشاره کرد، «اگر دانش در مورد ناهشیار برای بیمار بهاندازهای که افراد بیتجربه در روانکاوی تصور میکنند مهم بود، گوشدادن به سخنرانیها یا خواندن کتاب برای درمان او کافی بود» (ص 225).
نحوه برخورد تحلیلگر با این دادهها با استفاده از رویکرد روانشناختی ایگو به عوامل متعددی بستگی دارد. اگر کسی معتقد است که مبدل کردن[24] از همه مهمتر است، نشاندادن و تحقیق در مورد مقاومت اولین کار است. اگر مقاومت خیلی قوی به نظر نرسد، تفسیر یک انتقال بالقوهای نزدیک به سطح می تواند توسط تحلیلگر ارائه شود. بیمار در تداعیهایش میگوید که مردان به او احساس کثیفی، بدبویی و آسیبدیدگی میدهند (فکری که با تفکر درباره کلمه shrink با تحلیلگر او پیوند خورده است). او احساس میکند این موضوع بهویژه در مورد مردانی صادق است که هنگام کار مراقب نیستند؛ بنابراین، در اینجا، با استفاده از تداعیهای بیمار، میتوان بهراحتی تعبیر انتقالی بسیار نزدیکتر به سطح را پیشنهاد داد، به این طریق تحلیلگر با نشاندادن به بیمار که چگونه به نتیجهگیری رسیده، روند تحلیلی را پیش میبرد. اگر متوجه این میشدم که فکر میکنم «بیمار پریود است» و وسوسه میشدم که این فکر را به او منتقل کنم، از خود میپرسیدم که چه اتفاقی ممکن است من را به این موضوع سوق دهد. در زمینهی تداعیهای بیمار، این میتواند نمایشی از دیدگاههای بیمار نسبت به مردان باشد که احتمالاً توسط چیزی که در بیمار اتفاق میافتد تحریک میشود. این که چگونه از این افکار به نحوی استفاده کنیم که برای بیمار مفید باشد، هنر کار ماست. این بدان معنا نیست که من جایی برای استعاره در رویکرد روانشناختی ایگو قائل نیستم. با این حال، استفاده از استعاره بهصورت بالینی تنها بهعنوان راهی بهسوی ناهشیار، سادهسازی تکنیک است (در این مورد تأمل کنید که درک ما از ساختوساز واقعی جاده نسبت به پنجاه سال پیش به طرز چشمگیری تغییر کرده است. در آن زمان، جادهسازی بهعنوان یک شاهکار مهندسی خالص و ساده تلقی میشد؛ امروزه متوجه شدهایم که باید عواملی مانند تأثیرات زیستمحیطی و اجتماعی جاده را در نظر بگیریم).
نمونهای از دشواری روش نشانهشناسی را میتوان در مقاله بالینی اخیر اسپیلیوس (1994) مشاهده کرد که در آن هرگونه ارجاع به شخص دیگری به طور خودکار بهعنوان یک ارتباط استعاری در مورد تحلیلگر تعبیر میشود. در اواسط جلسهی هفتهی پیش از تعطیلات تحلیلگر، بیمار از پیدا کردن یک زن نظافتچی خوب ابراز خوشحالی کرد. اسپیلیوس گزارش داد که پاسخ داده است که «زن نظافتچی خوب شاید جایگزینی برای تحلیلگر بدی بود که قرار نبود او را در طول تعطیلات تمیز کند.» (ص 1123). سپس بیمار توضیح داد که دکوراسیون دستشویی[25] را تغییر داده است (loo کلمهای بریتانیایی برای دستشویی است)، و جزئیات برنامه خود را برای خرید صندلی چوب ماهونی توضیح داد. تحلیلگر مداخله کرد:
گفتم: «دستشویی اینجا صندلی چوب ماهونی ندارد. اما اینجا یک اتاق است که در آن مقدار زیادی چوب ماهون وجود دارد.»
او گفت: «اوه، منظورت اینجا در این اتاق است.» او بادقت به اطراف اتاق نگاه کرد. او گفت: «بله.» «این اتاق پر از چوب ماهون است.»
گفتم: «وقتی تأکید میکنی که صندلی توالت باید از چوب ماهونی باشد، مثل این است که چوب ماهون را از اتاق مشاوره به توالت میبری.»
او گفت: «اوه.» (احساس میکردم که دارم برای یک کودک علاقهمند اما نسبتاً گیج حرف میزنم. آیا او واقعاً از آنچه میگوید بیخبر بود، با خودم تعجب کردم، یا خیلی بیرحمانه با او روبرو شدم؟ این یکی از معدود مواردی بود که من تا این زمان از «بیتوجهی» که او میگفت دیگران گاهی از آن شکایت میکنند، آگاه بودم.)
من ادامه دادم: «و بنابراین، شما اتاق مشاوره را در توالت میگذارید، من و تحلیلتان را از بین میبرید. من نظافتچی بسیار ارزشمندی هستم، اما وقتی آخرین هفته جلسات ما است، من با سیفون پایین میروم. این موردی نیست که من تو را ترک کنم، موردی است که تو مرا با سیفون پایین میکشی» [ص. 1123-1124].
در این مثال، هر گفته بیمار برای مفهوم انتقال آن مورد بررسی قرار میگیرد. مشکلی نیست، جز این که تحلیلگر پس از هر گفتهی بیمار به گونهای به بیمار تفسیر میدهد که گویی این نمادهای بالقوهی انتقال، همان ارجاعات هشیارانه به تحلیلگر معالج است. به نظر میرسد که توجه کمی به آمادگی بیمار برای شنیدن و درک تعبیر تحلیلگر از معنای نمادین احتمالی آنچه که بیمار ممکن است در مورد درمان میگوید، وجود دارد. توانایی تحلیلگر برای خواندن نمادها با توانایی بیمار در درک اشتباه گرفته میشود. به طور خلاصه، ایگوی بیمار در فرایند تعبیری نادیده گرفته میشود، زیرا نقش ایگو در اقدامهای نمادین (که تا حدی برای محافظت از بیمار از دانستن معانی آن اقدامها طراحی شده است) با ترجمه مستقیم تحلیلگر نادیده گرفته میشود، همانطور که نقش ایگو در جای دیگری نادیده گرفته میشود؛ در ادغام تفسیر تحلیلگر با آنچه برای بیمار قابل دانستن است، بهگونهای که آنقدر تهدیدکننده نباشد که اضطراب سیگنال[26] را ایجاد کند. حتی اگر تحلیلگر در مورد معنای نمادین زن نظافتچی و چوب ماهون درست فهمیده باشد، ترجمه این نمادها به چیزی که عمیقاً بیمار را تحت تأثیر قرار میدهد، کاملاً موضوع دیگری است. در نهایت، تحلیلگر جریان تداعیهای بیمار را قطع میکند، بنابراین امکان دیدن ارتباطهایی را که ایگوی بیمار ممکن است با زن نظافتچی یا چوب ماهونی میدهد را نفی کند. اگر به تداعیهای بیمار اجازه داده میشد ادامه پیدا کند، ممکن بود ارتباطی ایجاد شود که اجازه ورود به استعارهی نمادین به انتقال را میداد. متأسفانه، آنچه برای ما باقیمانده، بیشتر نمونهای از ایگوی تحلیلگر، تا ایگوی بیمار، است.
خلاصهی ملاحظات
همانطور که در جایی دیگر اشاره کردم (بوش 1994)، روش تداعی آزاد با بیمار در نقشی منفعل (یعنی گزارشگر صحنه گذر) توسعه یافت، درحالیکه هدف تحلیلگر کشف و بیان مشتقات ناهشیار لیبیدوی مسدود شده بود. مفهوم ایگو بهعنوان تعیینکننده اصلی آنچه که بیمار میتواند به هشیاری بپذیرد، و همچنین آنچه میتواند از تفسیر تحلیلگر بشنود (هر دو بر اساس درجه تهدید و خطر مرتبط با محتوا)، برای مدتی توسط فروید توسعه نیافته بود. هرگز به خوبی در تفکر بالینی فروید ادغام نشد و به طور کلی برای سالهای زیادی خارج از تکنیک بالینی باقی ماند (بوش 1993).
آنچه من سعی کردم در این مقاله نشان دهم این است که شیوههای گوشدادن و تعبیر تداعیهای آزاد بیمار همچنان تحت سلطهی دیدگاههایی هستند که ایگوی بیمار را بهعنوان یک عامل تعیینکننده اصلی، هم از نظر معنای تداعیها و هم توانایی بیمار در پذیرفتن و درککردن تعابیر ما در نظر نمیگیرند. بسیاری از تحلیلگران هنوز هم عمدتاً به اهمیت ناهشیار افکار بیمار گوش میدهند، با توجه اندکی به این که چگونه این افکار از طریق ایگو میانجی میشوند. مفهوم تداعیهای بیمار بهعنوان فرایندی که باید بهعنوان یک کل در نظر گرفته شود، و این کل که شامل فاصلهی میان حملات فکر، افکار با بار عاطفی، واکنشهای دفاعی به آنها، سازگاریهای مصالحهآمیز میان این دو (افکار با بار عاطفی و واکنش های دفاعی)، اقدام به کنشنماییها و غیره میشود، در سایر روشهای تعبیر نشانهها گم میشود. دقت کنید زمانی که تحلیلگر در حال ارائه تفسیر است باید همه آنچه گفته شد (فاصلهی میان حملات فکر، افکار با بار عاطفی، واکنشهای دفاعی به آنها، سازگاریهای مصالحهآمیز میان این دو، اقدام به کنشنماییها) را در چارچوب چیزی که بیشتر در دسترس بیمار برای دیدن و درک کردن است، در نظر بگیرد.
رویکرد روانشناختی ایگو که من پیشنهاد میکنم، تداعیهای آزاد بیمار را بهعنوان یک واحد در نظر میگیرد. بهعنوان نتیجهی یکی از جنبههای تلاش ایگو برای مقابله با تعارض در اینجا و اکنون در واپسروی انتقال در نظر گرفته میشوند. این که فرد در یک زمان معین چه واکنشی نشان میدهد بستگی به این دارد که کدام طرف تعارض در تداعیهای بیمار بالاتر است، تکنیکی که به تحلیلگر اجازه میدهد تا به سطح افکار بیمار نزدیک بماند. مدل گری از فرایند تعبیری (1986) این را به خوبی نشان میدهد: «وظیفهی تفسیری تحلیلگر این است که توانایی بیمار برای درک را به دقت تخمین بزنیم، تا فرمولی ایجاد کنیم که هم خیلی سطحی نباشد، و هم دفاعهای واکنشی بیشتری را تحریک نکند» (ص. 253). این روشی است که بیمار را به مشارکت فعالتر بهعنوان بخشی ضروری از فرایند دعوت میکند. این روش بر آن جنبههای سالم ایگوی بیمار تکیه میکند که به دنبال تکمیل درک و خاطره هستند، درحالیکه به دنبال لذت در قالب کارکرد مؤثرتر ایگو هستند (کلین 1976).
بنابراین، در اصل، من پیشنهاد میکنم که به تداعیهای بیمار بهعنوان سازهای[27] نگاه کنیم که از طریق کارکردهای مختلف ایگو میانجی میشود. این دیدگاه اصلاحی است برای دیدگاه رایجتری از فرایند تداعی که در آن تداعیها برگرفته از فانتزیهای ناهشیار هستند و به بهترین وجه از طریق روش نشانهشناسی به آنها پرداخته میشود. همانطور که در جاهای دیگر بحث کردهام (بوش 1995 الف)، یک چیز این رویکرد اخیر را از سایر فرایندهای عمدتا درمانی متمایز میکند، این که دو مولفه از فرایند تحلیلی را در نه نظر میگیرد و نه تقویت میکند: توسعه ظرفیت برای خود تحلیلی، و تغییرات ساختاری در ایگو. رویکردی که ارائه کردهام روش دیگری است که در آن معتقدم دیدگاه روانشناختی ایگو به غنای آنچه تحلیلشوندگان میتوانند از روانکاوی به دست آورند میافزاید. این روش تمام احتمالات در فرایند تحلیلی را توضیح نمیدهد، بلکه بهعنوان کاوش بیشتر در مورد یکی از مولفه های ضروری فرایند ارائه میشود که معتقدم از آن غفلت شده است.
منبع
Busch, F. (1997). Understanding the patient’s use of the method of free association: An ego psychological approach. Journal of the American Psychoanalytic Association, 45(2), 407-423
Photo: Robert Völcker
ویراستاری علمی: محسن سلامت و بهار آیتمهر
[1] Fatasie
در نظریههای روانکاوی، یک تصویر ذهنی، رویای شبانه، یا رویای روز که در آن خواستهها و انگیزههای خودآگاه یا ناخودآگاه شخص برآورده می شود. پیروان ملانی کلاین از فانتزی را با املای phantasy برای نشان دادن خواستههای ناخودآگاه خاص استفاده می کنند (مترجم، واژهنامه انجمن روانشناسی آمریکا، ۲۰۱۸)
[2] Technique dependent on the reading of signs and symbols of the unconscious
[3] Semiotics
[4] Symptom
[5] Evacuation
[6] Dammed-up libido
[7] Affective abreaction
[8] New Criticism
[9] A self-enclosed object
کلمه object در همهجای در تمام قسمتهای مقاله جز در همین عبارت به صورت ابژه ذکر شده است. در این عبارت استفاده از واژهی موضوع را با توجه به این که در مورد متن و نقد ادبی صحبت میکند، ترجیح دادم. منظور مولف از عبارت A self-enclosed object این است که قسمتی از متن همیشه در درون آن مستتر خواهد بود. self-enclosed صفتی است که در توصیف کسی یا چیزی به کار میرود که در خودش پنهان است و راهی برای ارتباط با بیرون از خود ندارد.
[10] Enactment
در برخی از اشکال رواندرمانی روانکاوانه، به عمل آوردن به معنای بازآفرینی مجدد گذشتهی بیمار در رابطهی انتقالی با درمانگر، و همچنین به معنای دور شدن درمانگر از یک فضای بیطرفی و خنثی بودن و وارد کردن مسایل شخصی خود در تعاملات نمادین با بیمار (پدیده انتقال متقابل) است. هماهنگی (Attunement) با الگوهای رابطهای که در این رابطه درمانی پدیدار میشوند، فرصتی برای درمانگر فراهم میآورد که از طریق آن به بیمار در شناسایی الگوی روابطهاش با دیگران کمک کند (مترجم، واژهنامهی انجمن روانپزشکی آمریکا،2018)
[11] Ego’s capacity for observation.
[12] Janus-like
[13] منظور مولف این است که ایگو به عنوان یک ناظر جدی فقط به آن دسته از محتویات ناهوشیار اجازهی هوشیار شدن خواهد داد که کمتر تهدید آمیز باشند؛ و تحلیلگر برای کشف دنیای درون (محتویات ناهوشیاری که هنوز اجازه هوشیار شدن ندارند) چارهای جز بهره گرفتن از همین مواد ناهوشیار هوشیار شده ندارد. (مترجم)
[14] منظور مولف این است که در رویکرد روانشناسی ایگو فرایند تداعی آزاد اهمیت دارد در حالی که در سایر رویکردها محتوای تداعی آزاد در جهت تفسیر محتوای غایب، ناهشیار، مشتقات فرایند اولیهی به شکل نمادین، جابهجا شده یا خلاصه شده مورد توجه قرار میگیرد (مترجم).
[15] Symbolic representation
[16] Self-analysis
[17] Sign
[18] Experienced transference
[19] Analysand
[20] منظور مولف این است که تحلیلگر انتظار دارد بیمار از طریق تداعیها به یک محتوای پنهان اشاره کند و این محتوای پنهان را در جاهای خاصی که درمانگر انتظارش را دارد (مثلا در انتقال) نشان می دهد. برای همین ممکن است درمانگر بیش از حد و بدون توجه به توانایی بیمار در فهم تعابیر تحلیلگر به تفسیر انتقال بپردازد؛ و تداعیهای بیمار را صرفا به مثابه یک ورودی برای انتقال در نظر بگیرد و از دیدن تداعی بیمار به صورتهای دیگر غافل شود (مترجم).
[21] Awareness of discomfort
[22] transference resistance
[23] در ادبیات عامیانه به معنی روانشناس و روانپزشک
[24] Disguise
منظور مولف محتوای ناهشیار است که به شکل تغییر شکل یافته و مبدل جلوهگر میشود.
[25] Loo
[26] Signal anxiety
در نظریه روانکاوی، اضطرابی است که در پاسخ به درگیری درونی یا یک انگیزه در حال ظهور ایجاد میشود و برای ایگو به عنوان نشانهای تهدید قریبالوقوع عمل میکند که منتهی استفاده پیشگیرانه از یک مکانیسم دفاعی انجام میشود (مترجم، واژه نامهی انجمن روانشناسی آمریکا، ۲۰۱۸)
[27] construction