این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «Shyness and Nervous Disorders in Children» به تالیف دونالد وینیکات است که توسط نسرین بهنامنژاد برای انتشار در گروه روانکاوی دیگری ترجمه شده است.
وظیفهی پزشک این است که به نیازهای فردی بیماری که برای مشاوره نزد او آمده – دست کم در آن لحظه، رسیدگی کند. شاید پزشک فرد مناسبی برای سخن گفتن با معلمان نباشد چرا که معلمان عملا به ندرت فرصت آن را دارند که توجهشان را فقط معطوف به یک کودک کنند. آنها اغلب تمایل دارند کاری انجام دهند که برای یک کودک خاص بهتر است و همزمان هم به دلیل ترس از ایجاد آشوب در گروه کودکان به عنوان یک کل، از آن اجتناب میکنند.
البته این بدان معنا نیست که معلم به مطالعهی کودکان تحت مراقبتش به صورت فردی علاقهمند نیست؛ نظر یک پزشک موجب خواهد شد که معلم قدری شفافتر آنچه اتفاق میافتد را – مثل زمانی که یک کودک خجالت میکشد یا ترسیده است- ببیند. این فهم بیشتر، حتی اگر همراه با توصیهای مستقیم نباشد، میتواند اضطراب را کاهش دهد و ساماندهی بهتری را ممکن کند.
یک چیز وجود دارد که توسط پزشکان بیشتر از معلمان انجام میگیرد. پزشک از والدین تصویری تا حد امکان شفاف از گذشتهی کودک و وضعیت حال حاضر او میگیرد و میکوشد علائمی که موجب مراجعهی کودک شده است را به شخصیت کودک و به تجارب درونی و بیرونی او مرتبط کند. معلم معمولا زمان کافی و مجال کاملی برای انجام این کار ندارد. به گمان من چنین فرصتی برای تشخیص خودنمایی میکند اما معمولا مورد استفاده قرار نمیگیرد. اغلب معلمان میدانند که والدین یک کودک چگونه هستند. مخصوصا زمانی که آنها دردسرساز، وسواسی یا بیاعتنا باشند؛ جایگاه کودک در خانواده را هم میتوان فهمید؛ اما مسئله فقط این نیست.
حتی اگر رشد درونی نادیده گرفته شود، اغلب میتوان اهمیت زیادی برای رویدادهایی چون مرگ برادر یا خواهری محبوب، خاله یا مادربزرگ و پدربزرگها یا صدالبته مرگ خود والدین قائل شد. ممکن است کودکی را ببینیم که مثلا تا زمانی که برادر بزرگترش زیر گرفته و کشته شده، کاملا عادی زندگی میکرد اما از آن تاریخ به بعد ممکن است مستعد کج خلقی شود، در اندامهایش درد احساس کند، بیخواب و کسل شود، به سختی به مدرسه برود، و در برقراری ارتباط با دیگران و دوستیابی مشکل داشته باشد. به راحتی میتوانیم بفهمیم که هیچ کس زحمت جستجوی این حقایق یا کنار هم گذاشتن آنها را به خود نداده است. والدین هم که همهی حقایق را در اختیار دارند همزمان با غم و اندوه خود نیز دست و پنجه نرم میکنند و بنابراین احتمالا از ارتباط بین تغییر وضعیت کودک و فقدان خانواده بیاطلاع بودهاند.
پیامد نگرفتن چنین شرححالهایی این است که معلم در مجموعهای از اشتباهات در شیوهی برخورد با کودک با پزشک/مشاور مدرسه(روانشناس) همدست میشود که میتواند موجب گیج شدن کودکی شود که آرزوی درک شدن توسط کسی را دارد.

البته که علتشناسی اکثر اختلالات نوروز و خجالت کودکان به این سادگی نیست؛ اغلب هیچ عامل بیرونی آشکاری وجود ندارد که باعث این امر شود. اما روش معلم باید به گونهای باشد که اگر چنین عاملی وجود داشت، از چشم پنهان نماند.
یک مورد ساده از این نوع را همیشه به خاطر دارم: دختری دوازده ساله و باهوش که در مدرسه مضطرب میشد و شبها هم شب ادراری داشت. هیچکس متوجه نشده بود که او با سوگ از دست دادن برادر محبوبش دست و پنجه نرم میکرد. این برادر کوچک ظاهرا فقط برای یکی دو هفته به خاطر بیماری واگیردار در بیمارستان بستری شده بود اما به دلیل تشخیص درد ناشی از عفونت سل در لگن در موعد مقرر به خانه بازنگشت. خواهر هم مثل باقی اعضای خانواده، خوشحال بود که او در بیمارستان خوبی بستری شده است. با گذشت زمان، او متحمل درد بیشتری میشد و هنگامی که در نهایت از سل عمومی درگذشت، دختر بازهم خوشحال شد. همهی خانواده میگفتند: راحت شد!
نیازهای کودکان زیر ۵ سال از دیدگاه وینیکات را اینجا بخوانید.
همه چیز طوری پیش رفته بود که این دختر هرگز سوگ را به شکل حاد تجربه نکرد و همچنان آن اندوه درون او باقی مانده بود و منتظر به رسمیت شناخته شدن بود. من با گفتن این جملهی ساده غافلگیرش کردم: «خیلی دوستش داشتی، مگه نه؟» این حرف باعث شد کنترلش را از دست بدهد و سیلابی از اشک جاری شود. نتیجهی این کار بازگشت به وضعیت عادی در مدرسه و قطع شبادراریاش بود.
البته چنین فرصتهایی برای درمان مستقیم، هر روز پیش نمیآید. اما این مورد، درماندگی معلم و پزشکی را نشان میدهد که نمیدانند چطور شرححال دقیقی بگیرند.
گاهی تشخیص تنها بعد از بررسیهای گستردهتر ممکن میشود. دختربچهای ده ساله در مدرسهای درس میخواند که افراد زیادی در آن درگیر مشکلات جدی بودند. من معلم او را دیدم که میگفت: «این بچه مثل خیلیهای دیگر عصبی و خجالتیه. من خودم در کودکی خیلی خجالتی بودم و اضطراب رو میفهمم. توی کلاسم معمولا میتونم با بچههای خجالتی کنار بیام و کاری کنم ظرف چند هفته خیلی از خجالتشون کم بشه. ولی این بچه عاجزم کرده با هیچ کدوم از کارهایی که من بلدم تغییری نمیکنه. نه بهتر میشه و نه بدتر».
اتفاقا این کودک تحت روانکاوی قرار گرفت و خجالتاش زمانی از بین رفت که سوءظن پنهانی در او شناسایی و تحلیل شد – یک اختلال روانپریشانهی شدید، که بدون تحلیل نمیتوانست درمان شود. معلم درست میگفت که این کودک با سایر کودکان خجالتی که از بیرون شبیهاش بودند تفاوت داشت. تمام مهربانیها برای او دام بود و همهی هدیهها، سیبهای زهرآلود! او نمیتوانست چیزی یادبگیرد یا احساس امنیت کند، چون بیماریاش مانع میشد. از ترس تلاش میکرد تا جای ممکن شبیه دیگران باشد، تا لو نرود که نیاز به کمکی دارد که نه امیدی به دریافتش داشت و نه توانی برای پذیرشش. بعد از حدود یک سال درمان، همان معلم توانست با او همانطور کنار بیاید که با بقیهی دانشآموزان کنار میآمد و در نهایت دختری از دل آن کودک بیرون آمد که افتخار مدرسه شد.
بسیاری از کودکانی که بیش از حد عصبیاند، در ساختار روانشناختیشان انتظار آزار دیدن وجود دارد و مفید است که بتوان آنها را از دیگر کودکان متمایز کرد. این کودکان اغلب واقعا آزار میبینند؛ انگار عملا درخواست میکنند که مورد قلدری قرار بگیرند، میتوان گفت که آنان بین همراهان خود قلدر تولید میکنند، آنها به آسانی با دیگران دوست نمیشوند گرچه ممکن است ائتلافهایی علیه دشمن مشترک شکل دهند.

این کودکان با شکایتهایی مثل دردهای بدنی و اختلالات اشتها نزد ما آورده میشوند. اما نکتهی جالب اینجاست که آنها اغلب شکایت دارند معلمشان آنها را زده است.
خوشبختانه میدانیم که هدف این شکایت، حقیقت مطلق نیست بلکه مسئلهای پیچیدهتر در کار است. گاهی توهمی ناب و ساده گاهی تحریفی ظریف، اما همیشه نشانهای از رنج، نشانهای از آزارهای ناهشیار شدیدتر، پنهانتر و بنابراین ترسناکتر برای کودک است. البته که معلمهای بد هم وجود دارند، معلمهایی که از سر کینه کودک را میزنند. اما به ندرت با چنین موردهایی مواجه میشویم. این نوع شکایت تقریبا همیشه نشانهای است از بیماری روانی آزارطلبانه در خود کودک.
بسیاری از کودکان مشکل «دلوژن آزار»[۱] خود را با انجام شرارتهای کوچک پیوسته حل میکنند؛ به طوری که معلمی واقعا سختگیر در برابرشان ظاهر میشود، معلمی که پیوسته آنها را تنبیه میکند.
چرا کودکان بازی میکنند؟ دیدگاه وینیکات را اینجا بخوانید.
این کودک باعث میشود معلم به سختگیری کشانده شود و حتی مدیریت کل کلاس هم به خاطر یک کودک سخت و خشک شود، چیزی که فقط برای همان یک کودک مفید است. گاهی مفید است که چنین کودکی را به یک همکار از همهجا بیخبر بسپاریم تا امکان برخورد متعادل با باقی دانشآموزان حفظ شود.
طبیعتا باید به یاد داشت که اختلالات نوروز و خجالت جنبهای سالم و طبیعی هم دارند. من در بخش بیمارستان، گاهی نوع خاصی از اختلال روانشناختی را از روی نبود خجالت طبیعی تشخیص میدهم. کودکی ممکن است وقتی من در حال معاینهی بیمار دیگری هستم در اطراف بچرخد و بیهیچ شناختی از من، بیاید و بنشیند روی زانویم. این درحالی است که کودکان نرمال میترسند، آنها از من انتظار دارند با روشهای خاصی اطمینانخاطر بدهم. حتی گاهی به صراحت پدر خود را ترجیح میدهند و این را اعلام میکنند.
این اضطراب طبیعی در کودک نوپا بیشتر قابل مشاهده است. کودکی که نمیتوان او را از خیابانهای لندن یا حتی رعدوبرق ترساند، بیمار است. ترسهایی درون او هست، همانطور که در بقیهی کودکان هم هست – اما او نمیتواند خطر را در بیرون متصور شود، نمیتواند اجازه دهد خیالپردازیاش فعال شود. والدین و معلمانی که خودشان از واقعیتگریزی به عنوان دفاعی اصلی در برابر امور نامحسوس، ترسناک و غریب استفاده میکنند، گاهی فریب میخورند و فکر میکنند کودکی که از سگ و دکتر و مرد سیاه نمیترسد، فقط بچهای شجاع و عاقل است. اما در واقع کودک باید توان ترسیدن را داشته باشد، باید بتواند از طریق فرافکنی بدیهای درونیاش به ابژههای بیرونی، به آرامش برسد. تنها به مرور زمان است که واقعیتسنجی، ترسهای درونی را تعدیل میکند؛ و این فرایند برای هیچکس به کمال نمیرسد. بیپرده بگویم: کودک کوچکی که نمیترسد، یا دارد نقش بازی میکند، یا شجاعتش را تصنعی بالا نگه میدارد یا بیمار است. اما اگر بیمار و پر از ترس است، ممکن است آرام شود؛ البته به همان میزانی که بتواند خوبی درون خودش را در بیرون هم ببیند.
خجالت و اختلالات نوروز موضوعاتی برای تشخیص هستند و باید با در نظر گرفتن سن کودک بررسی شوند. با این اصل که کودکان سالم را میتوان آموزش داد و کودکان بیمار انرژی و وقت معلم را هدر میدهند. مهم است که دربارهی طبیعی یا غیرطبیعی بودن این نشانهها در هر مورد خاص، به نتیجهای روشن رسید. من پیشنهاد کردهام که گرفتن شرححال دقیق، همراه با دانشی دربارهی سازوکار رشد هیجانی کودک میتواند در این کار یاریرسان باشد.
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
پینوشتها
[1] Delusion-of-persecution problems
منبع
Winnicott, D. W. (2016). Shyness and nervous disorders in children. In Collected works of D.W. Winnicott (pp. 445-448). Oxford University Press. https://doi.org/10.1093/med:psych/9780190271336.003.0079