من از کشتزار دیگری می‌روید...

خلقِ معشوقی که نمی‌خواهیم!

سپس، متاسفانه در کمال تعجب، متوجه می‌شویم که به‌رغم برخی نشانه‌هایِ اولیه‌ی بسیار واضح، بار دیگر دقیقاً در رابطه با همان فردی هستیم که از آن وحشت داشتیم: یک بی‌وفایِ دیگر! بی‌احساس و غیرصمیمیِ دیگر! به درستی که ما به دلیل این بدشانسی، مستحق ترحم و دلسوزی هستیم. اما یک احتمالِ پیچیده‌تر دیگر وجود دارد: شاید افرادی که به آن‌ها برمی‌خوریم، هیچ مشکلی ندارند، از قضا خوب و مهربان هستند و می‌توانند شریک عاطفی قابل قبولی باشند. مشکل از ماست؛ ما آن‌قدر از افراد اشتباه می‌ترسیم که از طریق تعدادِ بی‌شماری رفتار سراسیمه و نامحسوس که از آن بی‌خبریم، مدام افراد مناسب را به افراد نادرست تبدیل می‌کنیم. ترس ما، واقعیت را در مسیر خود تغییر می‌دهد. به عنوان مثال شخصی را تصور کنید که از مورد خیانت واقع‌شدن وحشت دارد و در نهایت با معشوقی روبرو می‌شود که روی کاغذ، وفادار و فداکار به نظر می‌رسد. اما تصور کنید که همین معشوق که قصدی هم برای خیانت ندارد، چندین بار در روز مورد این ظن قرار می‌گیرد که در محیط کار یا به صورت آنلاین با فرد جدیدی آشنا شده است! شریک‌عاطفی معشوقِ خود را مورد پرس‌وجو قرار می‌دهد؛ «کجا بودی؟»، هر بار که این معشوق با دیگران صحبت می‌کند، شریک‌عاطفی حسادتی جدی را تجربه می‌کند. مدام لباس‌های معشوق را برای پیدا کردن مو یا هرنشانه‌ی دیگری از خیانت بررسی می‌کند، هر اعلان روی تلفنِ معشوق نشانه‌ای از خیانت تعبیر می‌شود.

عده‌ای از ما به شدت می‌ترسیم که درگیر رابطه با نوع خاصی از افراد بشویم؛ به‌عنوان مثال رابطه با کسی که ممکن است به ما خیانت کند، یا با کسی که همیشه نسبت به ما دور و بی‌مهر باشد.

شاید پس از چند تجربه‌ی ناگوار با چنین افرادی، به‌تاکید به خودمان بگوییم که دیگر هرگز و هرگز نمی‌خواهیم در اطراف چنین افرادی باشیم و با اشتیاقی زیاد برای یافتن فردی متفاوت که مهربان، همراه و شایسته است، به صحنه‌ی دوست‌یابی برمی‌گردیم.

سپس، متاسفانه در کمال تعجب، متوجه می‌شویم که به‌رغم برخی نشانه‌هایِ اولیه‌ی بسیار واضح، بار دیگر دقیقاً در رابطه با همان فردی هستیم که از آن وحشت داشتیم: یک بی‌وفایِ دیگر! بی‌احساس و غیرصمیمیِ دیگر! به درستی که ما به دلیل این بدشانسی، مستحق ترحم و دلسوزی هستیم.

اما یک احتمالِ پیچیده‌تر دیگر وجود دارد: شاید افرادی که به آن‌ها برمی‌خوریم، هیچ مشکلی ندارند، از قضا خوب و مهربان هستند و می‌توانند شریک عاطفی قابل قبولی باشند. مشکل از ماست؛ ما آن‌قدر از افراد اشتباه می‌ترسیم که از طریق تعدادِ بی‌شماری رفتار سراسیمه و نامحسوس که از آن بی‌خبریم، مدام افراد مناسب را به افراد نادرست تبدیل می‌کنیم. ترس ما، واقعیت را در مسیر خود تغییر می‌دهد.

به عنوان مثال شخصی را تصور کنید که از مورد خیانت واقع‌شدن وحشت دارد و در نهایت با معشوقی روبرو می‌شود که روی کاغذ، وفادار و فداکار به نظر می‌رسد. اما تصور کنید که همین معشوق که قصدی هم برای خیانت ندارد، چندین بار در روز مورد این ظن قرار می‌گیرد که در محیط کار یا به صورت آنلاین با فرد جدیدی آشنا شده است! شریک‌عاطفی معشوقِ خود را مورد پرس‌وجو قرار می‌دهد؛ «کجا بودی؟»، هر بار که این معشوق با دیگران صحبت می‌کند، شریک‌عاطفی حسادتی جدی را تجربه می‌کند. مدام لباس‌های معشوق را برای پیدا کردن مو یا هرنشانه‌ی دیگری از خیانت بررسی می‌کند، هر اعلان روی تلفنِ معشوق نشانه‌ای از خیانت تعبیر می‌شود.

ماه‌ها پس از این ماجرا، در طنزی ناامیدانه معشوقِ خوش‌نیت با دلسردی و ناامیدی، بی‌آن‌که، آگاهانه بفهمد چه کار می‌کند، می‌رود و همان رابطه‌ای را ایجاد می‌کند که مدت‌ها به خاطر آن مورد ظن و شک و تحت پرس‌وجو بود.

یا، به روشی مشابه، شخصی را تصور کنید که از گرفتار شدن در رابطه با فرد اجتنابی و غیر صمیمی می‌ترسد. این فرد در طول روز، به طور مداوم از شریک زندگی خود نشانه‌هایی از اطمینان می‌خواهد. بارها سر میز غذا از او می‌پرسد: «به چی فکر می‌کنی؟». اگر شریک زندگی با چند دقیقه تاخیر از سر کار بیاید، این فرد عصبانی می‌شود. دورهمیِ آن‌ها با دوستانِ قدیمی‌شان همیشه ایجاد بحران می‌کند. مدتی پس از این قبیل اتفاق‌ها، رویداد طعنه‌آمیزی رخ می‌دهد: معشوقِ نسبتاً فداکار و همراه، به دلیل تحت فشار دائمی قرار گرفتن برای در دسترس بودن، دور و اجتنابی می‌شود.

نقطه‌ی شروعِ خروج از این چرخه، کاوشِ دقیقِ رابطه‌ی ما با والدینی است که به جنسیت او علاقه‌مندیم: شاید بررسیِ رابطه‌ی ما با پدری که پس از یک رابطه‌ی خارج از چارچوبِ ازدواج، خانواده را ترک کرد و تأثیر مخربی بر زندگی ما داشت؛ یا شاید، رابطه با مادری که هرگز به ما احساس امنیت نمی‌داد، او برای هر مهری که به ما روا می‌داشت چیزی از ما مطالبه می‌کرد و هر وقت به او نزدیک می‌شدیم، ما را طرد می‌کرد.

اگر بتوانیم ببینیم شخصی که اکنون از ملاقات با او می‌ترسیم دقیقا از آن دسته افرادی است که در کودکی از او می‌ترسیدیم و در عین حال مجبور بودیم او را تحمل کنیم، یک سرنخ احتمالی خواهیم داشت. ممکن است انگیزهی وحشتناکی برای تکرار ملاقات با افرادی از نوع داشته باشیم؛ این که باور کنیم آن فرد آزاردهنده‌ای که در گذشته بارها ناامیدمان کرده بود را دوباره پیدا کرده‌ایم، نه به این دلیل که صرفا به‌دنبال پیدا کردن او بودیم، بلکه به این دلیل که باید به خراشیدن زخمِ التیامنیافته یا درک نشده‌مان ادامه دهیم.

البته همیشه این طور نیست که مشکل از ما باشد؛ گاهی واقعاً با شخصی که از او می‌ترسیم ملاقات می‌کنیم. اما باید به خاطر داشته باشیم ترس از یک نوعِ خاصی از افراد، ما را از درگیر شدن با آن‌ها محافظت نمی‌کند. اما همچنین باید برای سناریوی پیچیده‌تر و در عین حال امیدوارکننده‌تر آماده باشیم: این‌که ما شریک‌های عاطفیِ احتمالاً بادوام را به چهره‌های نامطلوب تبدیل می‌کنیم تا با فیلم‌نامه‌ای که در ذهنمان در مورد زندگی ساخته‌ایم (و از آن می‌ترسیم) مطابقت کنیم.

در مورد خودمان به هر چیزی که مظنون باشیم، باید جایی را برای یک احتمال بسیار ناآشنا اما زیبا بگذاریم: این‌که با کسی آشنا شده‌ایم که سزاوار اعتماد ماست .گذشته دردناک بود: اما به محض این‌که  درکش کردیم و برای آن سوگواری کردیم، دیگر آینده‌مان نیازی به این دردها نخواهد داشت.

 

برای آشنایی بیشتر با این موضوع مقالات «عشق آسان نیست» و «چطور در انتخاب معشوق بهتر عمل کنیم؟» را مطالعه کنید.

 

منبع

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

The school of life. (n.d). How We May Be Creating The Lovers We Fear. https://www.theschooloflife.com/article/how-we-may-be-creating-the-lovers-we-fear/
Photo: Two’s Company, Three’s None” by Marcus Stone (1840-1921)