نارسیسیوس در اساطیر یونانی، مرد جوان بسیار زیبایی بود که دلدادگان بسیاری داشت. او خودشیفته و عاشق بازتاب چهرهی خود در آب چشمهها شده بود و مدام به چهرهی خود چشم میدوخت. نارسیسیوس یک مورد بسیار مهم و قابلتوجهی در آثار هنری، روانپزشکی و روانکاوی است. مفهوم نارسیسیزم و یا خودشیفتگی ریشه در نظریههای روانکاوی اولیه دارد که در طول زمان تکاملیافته و نیازمند درک دقیقتری از جنبههای مختلف آن است. اصطلاح «ساختار شخصیت خودشیفته» در ابتدا توسط اتو کرنبرگ[۱] در سال 1967 معرفی و اصطلاح «اختلال شخصیت خودشیفته» برای اولینبار توسط هاینز کوهوت[۲] در سال 1968 پیشنهاد شد. در این مقاله به تعریف خودشیفتگی و تمایز نوع بیمارگون و سالم آن، انواع نارسیسیسم و علتهای آن از منظر روانکاوانه خواهیم پرداخت.
خودشیفتگی چیست و چرا مهم است؟
طبق تعریف روانکاوی، خودشیفتگی وضعیتی است که در آن فرد بیشتر نیروی روانیاش را بر روی خود، و نه دیگری، سرمایهگذاری میکند. فرد خودشیفته تمام لیبیدوی روانی خود را به خود معطوف میکند. این وضعیت مشابه یکی از مراحل طبیعی رشد نوزاد است که در آن تمام تمرکز نوزاد بر خودش است و پس از این مرحلهی نارسیسیزم اولیه،[۳] وارد دورهی بعدی یعنی مرحلهی ارتباط با ابژههای عاطفی میشود و میتواند بخشی از نیروی روانیاش را بر افراد دیگر سرمایهگذاری کند.
اختلال شخصیت خودشیفته یا سایر مشکلات خودشیفتگی برای فرد مبتلا، عوارض و پیامدهای جدیِ بیشماری به همراه دارد. افراد خودشیفته ممکن است دچار اختلالات روانی مانند افسردگی، اضطراب یا سوءمصرف مواد شوند، یا از احساس پوچی مزمن رنج ببرند و زندگی را فاقد معنا بیایند. همچنین نارسیسیسم میتوانند منجر به مشکلاتی جدی در محیط شغلی و حرفهای مانند عدم پیشرفت، تعارض با همکاران یا از دست دادن شغل شود. علاوه بر مشکلات فردی ممکن است نارسیسیزم پیامدهای میانفردی قابل توجهی (مانند استثمار، میل به کنترل کردن دیگران، ناتوانی در ایجاد روابط با ثبات و ناتوانی در همدلی) نیز به دنبال داشته باشد.
خودشیفتگی سالم و بیمارگون

کوهوت به جای آنکه خودشیفتگی را پدیدهای مضموم و بد بداند که نزد بیماران روانی و افراد ناپخته یافت میشود، آن را بخش طبیعی و ضروری تحول کودک میدانست. برای تحول سالم، ضرورت دارد که کودک خود را فردی خاص و دوست داشتنی ببینید که میتواند از نمایشگری و خودبزرگبینی سالم لذت ببرد. همگام با رشد و تحول روانی، خودبزرگبینیکودکانه باید با واقعیت و خودآگاهی تطبیق داده شود. نارسیسیسم سالم به معنای داشتن یک احساس سالم از ارزشمندی، اعتماد به نفس و رضایت از خود است. این نوع نارسیسیزم به فرد کمک میکند تا:
- با چالشهای زندگی به خوبی کنار بیاید؛
- روابط سالمی با دیگران برقرار کند؛
- بدون وابستگی افراطی به تأیید دیگران، احساس رضایت و خوشبختی کند.
نارسیسیزم سالم بخشی طبیعی و ضروری از رشد روانی است که به فرد کمک میکند تا یک خودِ منسجم و پایدار را شکل دهد.
ویژگیهای خودشیفتگی سالم
- اعتماد به نفس واقعبینانه بر پایه واقعیت و نه اغراق یا خودبزرگبینی، همراه با توانایی دیدن محدودیتها و ضعفها.
- توانایی همدلی و توجه به نیازها و احساسات دیگران.
- رضایت از خود و دستاوردهای خود، رضایت بدون وابستگی مداوم به تأیید دیگران.
- توانایی مقابله با استرس و چالشهای زندگی با بهرهمندی از مکانیسمهای دفاعی سالم.
- تعادل بین نیازهای خود و دیگران
در مقابل، نارسیسیسم یا خودشیفتگی بیمارگون به مجموعهای از رفتارها و ویژگیهایی اشاره دارد که در آن فرد بیش از حد به خود و تواناییهایش متمرکز است؛ به گونهای که گویی خودبزرگبینیِکودکانهیِ او با واقعیت محک نخورده است. همچنین در خودشیفتگی بیمارگون، فرد نیاز شدیدی به تحسین و توجه دیگران دارد. معمولاً ویژگیهای زیر به این نوع نارسیسیزم نسبت داده میشود:
- احساس خودبزرگبینی: فرد خودشیفته معمولاً خود را برتر از دیگران میداند و تواناییهای خود را بیش از حد واقعی ارزیابی میکند.
- نیاز به تحسین: این افراد به طور مداوم نیاز به تحسین و تأیید دیگران دارند تا احساس ارزشمندی کنند.
- کمتوجهی به احساسات دیگران: افراد خودشیفته اغلب نسبت به احساسات و نیازهای دیگران بیتفاوت هستند، توانایی همدلی ندارند و ممکن است از دیگران برای رسیدن به اهداف خود سوءاستفاده کنند.
- حسادت و رقابتجویی: آنها ممکن است به دیگران حسادت کنند یا فکر کنند که دیگران به آنها حسادت میکنند.
- توقع رفتار ویژه: این افراد انتظار دارند که دیگران به آنها امتیازات ویژه بدهند و بدون دلیل منطقی، توقع رفتار خاص دارند.
اگرچه اغلب این ویژگیها به فرد مبتلا به مشکلات خودشیفتگی نسبت داده میشود، اما این ویژگیها در میان انواع گوناگون خودشیفتگی ممکن است اندکی تفاوت داشته باشد که در ادامه به آن میپردازیم.
انواع خودشیفتگی
در طبقهبندی انواع نارسیسیسم، نظریات مختلف، رویکردهای متفاوتی دارند؛ اما به طور کلی میتوان گفت که مانند هر ویژگی شخصیتی دیگری، خودشیفتگی نیز روی طیفی از سالم به ناسالم قرار دارد که بر اساس نشانهها و خصایص ظاهری آن مشخص میشود. متخصصان بیشتر میان دو نوع نارسیسیسم تمایز قائل شدهاند: نوع «بزرگمنشانه» و نوع «آسیبپذیر». بااینحال، پژوهشها نوع دیگری را نیز مشخص کرده است، بهطوریکه امروزه میتوانیم میان سه نوع خودشیفتگی تمایز قائل شویم:
- خودشیفتگی بزرگمنشانه، بیاعتنا یا پوستکلفت
- خودشیفتگی آسیبپذیر، شکننده یا پوستنازک
- خودشیفتگی با عملکرد بالا یا نمایشی

مهم است بهخاطر داشته باشیم که این تقسیم بندی بر اساس رویکردهای روانکاوانه است؛ اما در سایر مدلهای تشخیصی مانند راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی انجمن روانپزشکی آمریکا (DSM) که تحت حوزههای بهاصطلاح مدل پزشکی قرار میگیرند، تنها نوع بزرگمنشانه نارسیسیزم مورد توجه قرار میگیرد، و خودشیفته آسیبپذیر و خودشیفته با عملکرد بالا را نمیتوان بر اساس این مدلها تشخیصگذاری کرد و بنابراین این دو نوع اخیر در مدل روانپزشکی یا سایر رویکردهای درمانی مورد مداقه قرار نمیگیرند.
۱. خودشیفتگی بزرگمنشانه
خودشیفتگی بزرگمنشانه شایعترین نوع خودشیفتگی است و بیشترین همبستگی را با نوع نارسیسیزم تعریفشده در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی دارد. افراد نارسیست با علائم بزرگمنشانه تمایل به بزرگنمایی خود، حقبه جانب بودن، استثمارگری و فقدان همدلی دارند. آنها اغلب متکبر به نظر میرسند و تجربه حسادت دارند، اما حسادت را بهخوبی از دیگران پنهان میکنند و با فرافکنی این احساس به دیگران، آنها را حسود تلقی میکنند.
از افراد خودشیفته با علائم بزرگمنشانه همچنین بهعنوان «بیاعتنا» یاد شده است؛ زیرا آنها از تأثیری که بر دیگران میگذارند آگاه نیستند. آنها ممکن است به طور کامل این موضوع را نادیده بگیرند که متکبر و خستهکننده هستند و در روابط، بیشتر تحمل میشوند تا اینکه خواسته شوند. به عبارت دیگر، به دلیل عدم آگاهی از تأثیری که بر دیگران میگذارند و ناتوانی در خواندن و درک تجربیات دیگران، حساسیت ضعیفی نسبت به نشانههای اجتماعی دارند.
افراد خودشیفته بزرگمنش تمایل دارند خود را خاص یا منحصربهفرد تجربه کنند و درک اغراقآمیزی از اهمیت خود داشته باشند. به دلیل تصور خاصبودنی که از خودشان دارند، حقبه جانب هستند. ممکن است درگیر بیارزش کردن دیگران، پرخاشگری، انتقادگری و تکبر شوند. شاید تمایل جدی برای جایگاه قدرت داشته باشند و از همین رو گرفتار مبارزات قدرت شوند. در واقع، قدرت میتواند یک موضوع فراگیر در زندگی آنها باشد و احتمال دارد در تمام جنبههای عملکرد آنها (هم در سطوح خودآگاه و ناخودآگاه، و هم به طور مستقیم و غیرمستقیم) قابل مشاهده باشد. نهتنها در نقشهای حرفهای خود، بلکه ممکن است در روابط عاطفی خود نیز به دنبال قدرت و نفوذ باشند که نیاز آنها به کنترل کردن شریک عاطفی را (به طور عملی، عاطفی یا مالی) توجیه میکند.
محدود کردن آزادی و خودمختاری شریک عاطفی میتواند دلیل دیگری جز قدرتطلبی داشته باشد؛ ترس از طردشدن و رهاشدن توسط شریک عاطفی. فرد خودشیفته به دلیل تجربهی ناهشیارانهی ناامنی اساسی و بنیادین از یک سو و فقدان عزتنفس از سویی دیگر، در معرض ترس عمیق از طردشدن و رهاشدن توسط شریک عاطفی قرار دارد.
افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته همچنین تمایل به کینهتوزی، رنجش و واکنش منفی به انتقاد دارند. گاهی انتقاد را بهعنوان توهین تلقی میکنند و با خشمِ نامتناسب واکنش نشان میدهند؛ در تحمل توهین و بیاحترامی دچار مشکلات جدی میشوند. خشمِ برانگیخته شده، واکنشی به تجربهی شرم ناشی از انتقاد است. هرچند باید توجه داشت که فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته ممکن است با شرم در تماس نباشد، به عبارت دیگر شرم را هشیارانه تجربه نکند و شرم در سطوح ناخودآگاه نگه داشته شود.
ویژگیهای رایج در خودشیفتگی بزرگمنشانه
- احساس برتری و خودبزرگبینی
- نیاز شدید به تحسین و توجه
- کمتوجهی به احساسات دیگران
- خودمحوری
- ایدهآلسازی و بیارزشسازی
- اعتماد به نفس ظاهری بالا
- رقابتجویی و حسادت
- توقع رفتار ویژه
- عدم تحمل انتقاد
- رفتارهای نمایشی
- عدم همدلی
- استثمار دیگران
۲. خودشیفتگی شکننده یا آسیبپذیر
افراد خودشیفته آسیبپذیر، به دلیل حساسیت به بیتوجهیها و نظرات دیگران، «گوش به زنگی» افراطی نسبت به واکنش دیگران در برابر خودشان دارند و گاهی با عنوان «پوستنازک» نیز شناخته میشوند. این نوع نارسیسیزم همچنین بهعنوان خودشیفتگی پنهان یا نقابدار نیز شناخته میشود. برخلاف افراد خودشیفته بزرگمنش یا پوستکلفت که کمتر به دیگران و بیشتر به خود توجه میکنند، همانطوری که گفته شد افراد مبتلا به خودشیفته آسیبپذیر در برابر واکنشهای دیگران به خودشان حساسیت جدی دارند؛ بهگونهای که حتی کوچکترین انتقاد میتواند باعث شرم، تحقیر و احساسات مرتبط با حقارت و بیکفایتی شود. چنین احساساتی همچنین هنگام مواجههی فرد با شکست نیز تظاهر پیدا میکند.

مشابه افراد مبتلا به نارسیسیسم بزرگمنشانه، افراد خودشیفته آسیبپذیر نیز تمایل به داشتن حس اغراقآمیز از اهمیت خود، تجربه خود بهعنوان فردی برتر، خاص و محقّ دارند که به گمانشان به دلیل همین برتری مورد حسادت دیگران قرار میگیرند. همچنین خصومتورزی بیشتری در برابر دیگران تجربه میکنند. بااینحال، به دلیل طبیعت پوستنازک خود، بزرگمنشی آنها آسیبپذیرتر است و بیشتر مستعد احساس پوچی، طردشدن، رهاشدن، احساس بیکفایتی یا شکست و احساس سوءتفاهم و کمارزشی هستند.
در مواجهه با رنجش، ممکن است دچار فورانهای عاطفی خشم، غضب، کینه و تحقیر شوند؛ هرچند لازم به ذکر است که افراد خودشیفته آسیبپذیر بیش از پرخاشگری، به احساس ناراحتی، افسردگی و ناامیدی گرایش دارند. اگر چنانچه، از کسی کینه به دل بگیرند یا در برابر دیگری احساس حقارت تجربه کنند، مدتها طول میکشد تا بر آن غلبه کنند و گاهی ممکن است برای همیشه کینه به دل بگیرند.
این افراد بیش از افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته بزرگمنشانه با بیکفایتی، شرم و تنهایی در تماس هستند و از طریق بزرگمنشی در برابر این احساسات دفاع میکنند. البته برخلاف افراد مبتلا به خودشیفتگی بزرگمنشانه، بزرگمنشی در خودشیفته آسیبپذیر معمولاً به طور آشکار مشهود نیست، بلکه بخشی از دنیای درونی آنها است. این بدان معناست که آنها آشکارا حس برتری خود را به نمایش نمیگذارند، اما بررسی دقیق احساسِ آنها نسبت به خودشان، که در جلسات روانکاوی اتفاق میافتد، اغلب خیالپردازیهای خودشیفتهوار از دنیای درونی آنها را آشکار میکند که مبتنی بر حس برتری، خاص بودن و منحصربهفرد بودنشان است.
برخلاف افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته بزرگمنشانه، افراد خودشیفته آسیبپذیر اغلب حس خاص بودن خود را از طریق شناسایی و ارتباط با دیگرانی که آنها را خاص میدانند به دست میآورند. این بدان معناست که احتمالاً وابستگی بیشتری تجربه میکنند و افراد مبتلا به نارسیسیزم بزرگمنشانه را آرمانی میکنند و با قرار دادن آنها در موقعیتهای رهبری، از ایشان دنبالهروی میکنند.
ازآنجاییکه افراد خودشیفته آسیبپذیر، بیشتر مستعد شکنندگی هستند؛ احتمال دارد بیش از سایر انواع خودشیفتگی تحت تأثیر انتقاد دیگران و شکستهای خود قرار گیرند. همچنین معمولاً علائم بیشتری از افسردگی، اضطراب، احساس بیارزشی و بیکفایتی را تجربه میکنند. این افراد ممکن است در ظاهر متواضع یا حتی خجالتی به نظر برسند. این امر، همراه با عدم تطابق ویژگیهای نارسیسیزم آسیبپذیر با معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت خودشیفته در راهنمای آماری تشخیصی اختلالهای روانی، منجر به این میشود که افراد مبتلا به نارسیسیزم آسیبپذیر معمولاً به اشتباه تشخیصهای مرتبط با افسردگی یا اضطراب را بگیرند؛ درحالیکه اختلالات شخصیتیِ زمینهای آنها اغلب نادیده گرفته میشود و در بیشتر مواقع منجر به شکستهای مکرر در درمان و عود بیماری میشود.
ویژگیهای رایج در خودشیفتگی آسیبپذیر
- حساسیت شدید به انتقاد
- عزتنفس شکننده
- احساس حقارت و بیکفایتی
- وابستگی عاطفی
- خشم پنهان
- ترس از طرد شدن
- توجه به خود و نیازهای خود
- واکنشهای افراطی به شکست
- پنهانکاری و عدم صداقت
- نیاز به کنترل
۳. خودشیفتگی با عملکرد بالا
خودشیفتگی با عملکرد بالا از جهاتی شبیه به نوع بزرگمنشانه است؛ با این تفاوت که افراد خودشیفته با عملکرد بالا از نظر اجتماعی بسیار ماهرتر هستند. در این گروه از افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، ممکن است جنبههای بزرگمنشانهی شخصیت زیر سایهی ویژگیهایی همچون بیانِ گیرا، برونگرایی، جذابیت و از نظر اجتماعی دوستداشتنی، دلپذیر و مورد تحسین بودن پنهان بماند.
در مقایسه با سایر انواع، افراد خودشیفته با عملکرد بالا از نظر عملکرد سازگارتر هستند که منجر به پنهان ماندن آسیبشناسی زمینهای آنها از چشم دیگران، از جمله پزشکان و روانشناسان، میشود. خودشیفتگی آنها همان چیزی است که آنها را به سمت موفقیت سوق میدهد. این افراد، شبیه به نوع بزرگمنشانه «پوستکلفت» هستند، به این معنی که عملکرد آنها احتمال دارد پایدار باشد؛ چرا که دفاعهای روانی آنها مانع از تصدیق آسیب خودشیفتگی، پوچی درونی، بیحوصلگی، افسردگی، اضطراب و شرم میشود؛ بنابراین آنها میتوانند عزتنفس بالا و روابط پایدار اما سطحی و تا حدودی استثمارگرانه را با موفقیت در حرفهی خود حفظ کنند.
برخلاف سایر انواع نارسیسیسم، افراد خودشیفته با عملکرد بالا احتمال دارد در روابط پایدار طولانیمدت شرکت کنند که این گمان را تقویت میکند که آنها ظرفیت صمیمیت و عشق را دارند. بااینحال، ممکن است چنین نباشد و روابطشان اغلب بر اساس نیاز به شناختهشدن و تحسین شدن شکل بگیرد نه صرفاً مبتنی بر ظرفیت عشقورزیدن. از شرکای عاطفی انتظار تحسین و پرستش دارند و در صورتی که شریک عاطفی به سمت فردیت، استقلال و خودمختاری حرکت کند، فرد خودشیفته احتمال دارد احساس خطر کند. به دلیل ناامنیها و ترسهای خود در مورد طرد شدن و رها شدن، احساس امنیت آنها فقط در گرو کنترل شریک عاطفی میباشد.
افراد خودشیفته با عملکرد بالا اغلب در امور خیریه و نوعدوستانه شرکت میکنند، بهویژه زمانی که بدانند شرکت در چنین اموری برای آنها ستایش عمومی به دنبال خواهد داشت. فرد خودشیفته با عملکرد بالا معمولاً در جلسات رواندرمانی شرکت میکند، اما انگیزه اصلی او اغلب نیاز به تحسین و احساس اهمیت است که از این باور ناشی میشود که در حال انجام کاری برای رشد شخصی خود است. در واقع، هدف او لزوماً ایجاد تغییرات واقعی در طول رواندرمانی نیست، بلکه بیشتر به دنبال تأیید و توجهی است که از حضور در این فرایند به دست میآورد.
ویژگیهای رایج در خودشیفتگی با عملکرد بالا
- اعتماد به نفس ظاهری بالا
- اهداف بلندپروازانه
- توانایی رهبری
- تمرکز بر موفقیت و دستاورد
- نیاز به تحسین و تأیید
- کمتوجهی به احساسات دیگران
- حسادت و رقابتجویی
- توانایی پنهان کردن نقاط ضعف
سببشناسی خودشیفتگی
نظریههای روانکاوی درباره نارسیسیزم عمدتاً بر دو مدل اصلی متمرکز هستند: مدل مبتنی بر تعارض[۴] و مدل مبتنی بر نقصان[۵]. این دو مدل دیدگاههای متفاوتی درباره ریشهها و ماهیت خودشیفتگی ارائه میدهند.
مدل مبتنی بر تعارض ریشه در نظریههای کلاسیک روانکاوی، به ویژه کارهای زیگموند فروید و اتوکرنبرگ دارد. در این مدل، خودشیفتگی به عنوان نتیجهای از تعارضهای درونی در نظر گرفته میشود. فرد ممکن است میان تمایلات خودخواهانه و نیاز به دوست داشته شدن یا میان احساس برتری و ترس از شکست تعارض داشته باشد. در این مدل، نارسیسیسم به عنوان یک مکانیسم دفاعی در نظر گرفته میشود که فرد برای مقابله با تعارضهای درونی و اضطرابهای ناشی از آن استفاده میکند.
در مقابل، مدل مبتنی بر نقصان بیشتر با مطالعات هاینتس کوهوت و نظریه روانشناسی خود (سلف) [۶] مرتبط است. در این مدل، نارسیسیسم به عنوان نتیجهای از نقص در رشد خود(Self) در نظر گرفته میشود، نه به عنوان یک تعارض درونی. برخلاف مدل مبتنی بر تعارض، کوهوت نارسیسیسم را به عنوان بخشی طبیعی و ضروری از رشد انسان در نظر میگیرد. او معتقد بود که خودشیفتگی سالم، برای شکلگیری یک خودِ (سلف) منسجم و پایدار ضروری است. کوهوت معتقد بود که اختلال شخصیت خودشیفته زمانی شکل میگیرد که نیازهای خودشیفتهوار فرد در مراحل اولیه رشد (مثل نیاز به تأیید، تحسین و همدلی) به درستی برآورده نشوند یا این نیازها به طور مداوم نادیده گرفته شوند.
در ادامه به بررسی دقیقتر سببشناسی اختلال شخصیت خودشیفته از منظر مدل روابط ابژهای اتو کرنبرگ، و مدل روانشناسی خود (سلف) هاینتس کوهوت، میپردازیم. هر دو مدل نشان میدهند که یک رابطه ناکافی میان والدین و کودک، زمینه را برای تحول نهایی اختلال شخصیت خودشیفته فراهم میکند.

خودشیفتگی در مدل روابط ابژهای کرنبرگ
رویکرد کرنبرگ به خودشیفتگی ترکیبی از نظریههای روانکاوی کلاسیک (به ویژه کارهای فروید) و نظریههای روابط موضوعی[۷] است. کرنبرگ نارسیسیسم را به عنوان بخشی از یک ساختار شخصیت مرزی[۸] در نظر میگیرد و معتقد است که خودشیفتگی ناشی از تعارضهای درونی و مکانیسمهای دفاعی است.
بر اساس دیدگاه کرنبرگ، اختلال شخصیت خودشیفته نتیجه این است که کودک خردسال، با مادرِ (و یا مراقب اولیهی) غیر همدل و دوریگزین پرورش یافته باشد؛ مراقبی که نسبت به فرزندش بیش از حد انتقادی و ناارزنده ساز است. کودک بهعنوان دفاعی در برابر این کمبودِ عشقِ درک شده و برای محافظت در برابر رنجِ عاطفی، یک «خودِ (سلف) خودشیفته» یا «خودِ (سلف) بزرگمنشانه» [۹] درونیشده ایجاد میکند. کرنبرگ معتقد بود که این ««خودِ (سلف) بزرگمنشانه» ترکیبی از سه عامل زیر است:
- ویژگیهای مثبت خود کودک: کودک ویژگیهای مثبت خود را بزرگنمایی میکند تا احساس ارزشمندی کند. این ویژگیها ممکن است شامل استعدادها، تواناییها یا دستاوردهای کودک باشد.
- یک نسخه خیالی و بزرگتر از زندگیاش: کودک یک تصویر خیالی و اغراقشده از خود ایجاد میکند که در آن خود را قوی، قدرتمند و برتر میبیند. این تصویر خیالی به کودک کمک میکند تا از احساس ضعف و ناتوانی خود فاصله بگیرد.
- یک نسخه ایدهآل از یک مادر پرورشدهنده: کودک یک تصویر ایدهآلشده از مراقب اولیه (مادر) ایجاد میکند که در آن مادر به عنوان فردی کاملاً حمایتگر و پرورشدهنده دیده میشود. این تصویر ایدهآل به کودک کمک میکند تا از احساس طرد شدن و بیتوجهی فاصله بگیرد.
کودک در نهایت تصویر دوستنداشتنی و نیازمند خود را جدا میکند و آن را به ناخودآگاه واگذار میکند؛ جایی که بعدها اساس عزتنفس شکننده و احساس حقارت موجود در اختلال شخصیت خودشیفته را تشکیل میدهد. طبق دیدگاه کرنبرگ افراد نارسیست از مکانیسمهای دفاعی خاصی استفاده میکنند تا از خود در برابر احساسات دردناک محافظت کنند. برخی از این مکانیسمها عبارتند از:
- ایدهآلسازی: فرد خودشیفته خود یا دیگران را بیش از حد ایدهآل میکند تا احساس ارزشمندی کند.
- بیارزشسازی: فرد خودشیفته دیگران را بیارزش میکند تا احساس برتری کند.
- انکار: فرد خودشیفته واقعیتهای ناخوشایند را انکار میکند تا از اضطراب دوری کند.
کرنبرگ استدلال میکند فردی که مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته است، بر خودشیفتگی دوران کودکی تثبیت شده و سه ساختار اصلی (اید، ایگو، سوپر ایگو) را بهاندازه کافی یکپارچه نکرده است. از آنجاییکه در هم آمیختگی میان خودِ ایدهآل، ابژه ایدهآل و تصاویر خود واقعی وجود دارد، ایگو و سوپر ایگو بهدرستی متمایز نمیشوند. این همجوشی بهعنوان یک دفاع در برابر واقعیتِ بیرونیِ غیرقابلتحمل عمل میکند، به این ترتیب که:
- ابتدا تصاویرِ خودِ غیرقابل قبول، از فرد جدا میشود و بر ابژههای بیرونی فرافکنی میشوند و سپس این ابژهها بیارزش میشوند؛
- دوم اینکه، تصاویر بینقص از خود و تصاویر بینقص از دیگران، همگی یکی در نظر گرفته میشوند و بهعنوان خود واقعی درک میشوند، به نحوی که هیچ ابژه بیرونی دیگری نمیتواند با آن رقابت کند، و به فرد نارسیست این احساس را میدهد که به هیچکس نیاز ندارد.
هر دو مورد فوق به روابط آسیبزا و پاتولوژیک با ابژه منتهی میشود که یکی از ویژگیهای اصلی افراد خودشیفته است.
خودشیفتگی در مدل روانشناسی سلف کوهوت
کوهوت معتقد است که کودک خود را مرکز جهان میداند و در نتیجه، خوشیفتگیْ ویژگیِ ضروری او است. کودکان برای شکلگیری یک خودِ (سلف) سالم نیاز به توجه، تحسین و تأیید از سوی مراقبان خود دارند. اگر این نیازها به درستی برآورده شوند، کودک به تدریج یک خودِ منسجم و سالم توسعه میدهد. بر اساس دیدگاه کوهوت اختلالات شخصت خودشیفته ناشی از نقص در برآورده شدن نیاز به آیینگی[۱۰] و نیاز به ایدهآلسازی[۱۱] در مراحل اولیه رشد است.
نیاز آیینگی و اختلال شخصیت خودشیفته
منظور از آیینگی، نیاز کودک به تأیید، تحسین و بازخورد مثبت از سوی مراقبانش (معمولاً والدین) است. پیامدهای عدم ارضای مناسب این نیاز یا به عبارت دیگر نتیجهی کمبود آیینگی ممکن است به صورت زیر تظاهر یابد:
- احساس پوچی و بیارزشی
- خودِ (سلف) آسیبدیده[۱۲]
- نیاز به توجه مداوم
ایدهآلسازی و اختلال شخصیت خودشیفته
ایدهآلسازی اشاره به نیاز کودک به داشتن مراقبان قدرتمند، حمایتگر و ایدهآل دارد. در صورت ارضای مناسب این نیاز، کودک احساس امنیت میکند و میتواند الگوهایی مناسبی برای یادگیری و رشد پیدا کند. اما در صورتی که این نیاز به درستی برآورده نشود، ممکن است فرد پیامدهای زیر را تجربه کند:
- احساس ناامنی و اضطراب: این احساس میتواند در بزرگسالی به شکل نیاز افراطی به کنترل و برتری ظاهر شود.
- خودِ ناپایدار[۱۳]: خودِ ناپایدار به این معناست که فرد احساس میکند هویت او شکننده، پراکنده یا ناقص است. گویی که فرد خودِ واقعی ندارد. فرد نارسیست برای جبران این ناپایداری، به خودشیفتگی روی میآورد.
- نیاز به برتری: فرد خودشیفته ممکن است به طور مداوم به دنبال برتری و قدرت باشد تا احساس امنیت کند.
به عقیده کوهوت، اگر والدین آیینگی مؤثر یا زمینهی مناسبی برای ایدهآلسازی ارائه ندهند، کودک در دام حس بزرگمنشانه و غیرواقعی دورهی نوزادی خود میافتد یا به عبارت بهتر گیر میکند و این توقف رشدی در نهایت منجر به اختلال شخصیت خودشیفته میشود. بنابراین از دیدگاه کوهوت اختلال شخصیت نارسیسیزم نتیجه یک توقف رشدی در رشد طبیعی روانی است.
بر اساس دیدگاههای کوهوت و کرنبرگ، والدین ناکافی نقش مهمی در شکلگیری اختلال شخصیت خودشیفته دارند. مراقب اولیه (معمولاً مادر) ممکن است سرد، طردکننده یا حتی نارسیست باشد و از کودک به عنوان ابزاری برای رفع نیازهای خود استفاده کند. این رفتارها باعث میشود کودک نتواند نیازهای عاطفی خود را به درستی برآورده کند و در نتیجه، دچار اختلال شخصیت خودشیفته شود.
کوهوت و کرنبرگ معتقدند که افراد نارسیست نمیتوانند دیگران را بهعنوان موجودیتهای جداگانه درک کنند، آنها دیگران را فقط امتدادی از خودشان تلقی میکنند، و این امر روابط بینفردی را بسیار دشوار میکند. کوهوت استدلال کرد که ایدهآلسازی و تحقیر، دو نگرش اصلی فرد خودشیفته نسبت به دیگران هستند. فرد خودشیفته کسانی را که از او حمایت عاطفی میکنند، ایدهآلسازی میکند و کسانی را که این کار را نمیکنند، بیارزش میکند.
تشخیص و درمان خودشیفتگی
باتوجهبه آنچه در مورد ماهیت خودشیفتگی و انواع آن گفته شد سیستمهای تشخیصی روانپزشکی برای تشخیص خودشیفتگی به اندازه کافی کارآمد نیستند و ازآنجاکه تظاهرات بیرونی و نشانههای نارسیسیسم میتواند متفاوت باشد، تشخیص نارسیسیزم مستلزم سیستمهای درمانی و تشخیصی عمیقتری مانند درمانهای تحلیلی میباشد. در درمانهای تحلیلی درمانگر با ایجاد فضای امن و بدون قضاوت، به فرد اجازه میدهد آزادانه به احساسات و افکارش و تجارب درونیاش بپردازد و بتواند با گذر از نشانههای بیرونی، لایههای درونیتری از ویژگیهای شخصیتیاش را ببیند. در نتیجه فانتزیهای خودشیفته بیمار به آگاهی آورده میشوند و بهاینترتیب، یک خودپنداره واقعیتر شکل میگیرد.
منابع
Freud, S. (1914). On narcissism: An introduction. In J. Strachey (Ed. & Trans.) , The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 14, pp. 67–102). London: Hogarth Press.
Gabbard, G. O., & Crisp, H. (2018). Narcissism and its discontents: diagnostic dilemmas and treatment strategies with narcissistic patients (First edition.). American Psychiatric Association Publishing.
Kernberg, O. F. (1975). Borderline conditions and pathological narcissism. New York, NY: Jason Aronson.
Kohut, H. (1971). The analysis of the self: A systematic approach to the psychoanalytic treatment of narcissistic personality disorders. New York, NY: International Universities Press.
McWilliams, N., & Shedler, J. (2017). Personality syndromes—P axis. In V. Lingiardi & N. McWilliams (Eds.) , Psychodynamic diagnostic manual: PDM-2 (2nd ed., pp. 15–67). The Guilford Press.
Schmıdt A. Comparison of Kernbergs and Kohuts Theory of Narcissistic Personality Disorder. Turk Psikiyatri Derg. 2019 Summer;30(2):137-141. Turkish. PMID: 31487379
هلمز، جرمی. خودشیفتگی، ترجمه مهیار علیقلی. 1399. انتشارات بینش نو
[۱] Otto F. Kernberg
[۲] Heinz Kohut
[۳]Primary narcissism
در نظریه روانکاوی، نخستین نوع خودشیفتگی یا خودشیفتگی اولیه، به مرحلهای گفته میشود که در آن لیبیدوی نوزاد به سمت بدن خود و ارضای آن هدایت میشود، نه به سمت محیط یا ابژه خارجی. در این مرحله، کودک یک ایگوی ایدهآل (ego-ideal) شکل میدهد که در حس قدرت مطلق (omnipotence) او ریشه دارد.
[۴] Conflict Model
[۵] Deficit Model
[۶] Self Psychology
[۷] Object Relations Theory
[۸] Borderline Personality Organization
[۹] Grandiose Self
[۱۰] Mirroring
[۱۱] Idealization
[۱۲] Fragile Self
[۱۳] Unstable Self