در نگاه اول یک لحظهی شاعرانه به نظر میرسد. دو عاشق فداکار در سالنی زیبا یکدیگر را در آغوش میکشند و نوازش میکنند. لحظهای کهزیباترین روزهای زندگی ما را یادآوری میکند، زمانی که با اعتماد و مهر به آغوش کشیده میشویم، همچون کودکی آسیبپذیر، در آغوش کسی هستیم که دوستش داریم.
سپس متوجه عنوان نقاشی، «دروغ»، میشویم و با این تلنگر، حال و هوا عوض میشود، و به گذشته پرتاب میشویم، انگار که کرمی در ناهارمان پیدا کرده باشیم. دیگر از آن سکانس باشکوه و شاد خبری نیست، این یک نمایش جهنمی از وحشتناکترین احتمالات روابط است. همه ترسهای ما که بیرون از صحنه خواب بودند، ناگهان در زندگی سر باز میکنند:مردی به زنی گفته که او را میپرستد، اما او در واقع از زن برای رابطه جنسی استفاده میکند. زنی به مردی میگوید که تا ابد به او وفادار خواهد ماند، اما معشوقی در آپارتمانی در آن سوی شهر منتظر اوست. هر دوی آنها گفتهاند «دوستت دارم» اما جایی در درون خود بخش ساده لوحشان را برای باور به این عشق مسخره می کنند. حتی یک گلدان از گلهای سیاه برای تأکید بر خیانت وجود دارد (مترجم؛ به تصویر گلهای سیاه در نقاشی اشاره میکند). بهشت عدنی پر از مار شیطانی است.
این نقاشی میتواند آغازگر بسیاری از سوالات هراسآور باشد. آیا هرگز میتوانیم در مقولهی عشق به کسی اعتماد کنیم؟ اگر شریک عاطفی ما حرف و فکرش یکی نباشد چه؟ واو اقعا کجا رفته بود؟ دوستانش چه کسانی هستند؟ در دفترچه خاطرات خودش چه مینویسد؟ به چه کسی پیام میدهد؟ در طول رابطه جنسی به چه چیزی فکر میکنند؟ آیا باید یک دقیقه بیشتر به او اعتماد کنیم؟
برای آرام کردن خود در چنین حال و هوایی، به عنوان جایگزینی برای کسب اطمینان از شریک عاطفی و یا دوستان صبورمان، باید به یک منبع ناآشنا مراجعه کنیم: خودمان. به جای اینکه با نگرانی فزاینده متعجب باشیم که چگونه دیگران ممکن است به ما دروغ بگویند، میتوانیم بهطور مثمر ثمری، لحظهای وقت بگذاریم و بررسی کنیم که خودمان چقدر به دیگران دروغ میگوییم.
و در اینجا، تقریباً همیشه، پاسخ ساده و قابل توجه است: زیاد دروغ میگوییم، و این خیلی افتضاح است. به کسی میگوییم که بیصبرانه منتظر دیدن او هستیم در حالی که، در واقع، خیلی کم انتظار بازگشت او را داریم، آرزو میکنیم قطارش به تعویق بیفتد چون کارهای زیادی داریم که باید قبل از دیدار او تمام کنیم. یا زمانی که در مورد کسی که دیروز در سوپرمارکت از کنارش رد شدیم یا سال گذشته با او همکلاس بودیم، فانتزی بسیار خوشایندی داریم اما اصرار میکنیم که حین رابطه جنسی فقط به شریک عاطفی خود فکر میکنیم. یا در طول یک شام سالگرد، بهطور فریبنده درمورد شریک عاطفی سابق خود فکر میکنیم. یا شریک عاطفیمان میپرسد که در ذهنمان چه می گذرد و ما پاسخ میدهیم: «هیچی». و این پاسخ «هیچی» را در حالی میدهیم که داشتیم به ملاقاتمان با یکی از دوستان جذابمان فکر میکردیم.
این خیلی افتضاح است، اما ما باید درمورد موضوع مهمی خیالمان راحت باشد: این دروغ ها هیچ ارتباطی با چیزی که واقعاً در جهان اتفاق میافتد ندارد. ممکن است کاملاً آنطور که اظهار میکنیم نباشیم، اما افکار همیشه از هرگونه خطر «عمل کردنی» جدا هستند. اینها افکار هستند، نه کردار یا برنامهریزی. بله، ما آنقدر صبور نیستیم که بنظر میرسیم، همچنین آنقدر وفادار، مهربان، متفکر، ثابت قدم و با وقار نیستیم. اما هیچ کدام از اینها در نهایت اهمیتی ندارد زیرا در واقع هیچ تاثیری نخواهد داشت. «افکار بد» ما شهابهایی هستند که در آسمان آگاهی میروند و هیچ ردی از خود باقی نمیگذارند. ما شریکمان را ترک نمیکنیم، عقل خود را از دست نمیدهیم، از دیگران انتقام نمیگیریم. این مانع از این نمیشود که ما بهطور منظم در مورد همه آن چیزها خیال پردازی کنیم، همانطور که شریک عاطفی ما و بسیاری از افراد دیگر روی کره زمین به اندازهی ما خیالپردازی میکنند، و فانتزیهای خود را عملی نمیکنند.
دیدگاه رشدیافته در مورد طبیعت انسان به ما خبرهای خوب و بدی میدهد. افراد در ذهن خود بسیار پیچیدهتر از آن چیزی هستند که در مکالمات یا رفتارهای خود نمایان میشوند. به این معنا، همه ما، اگر بخواهیم از این کلمه استفاده کنیم، «دروغگو» هستیم. اما این دروغ ها عموماً قدرت تداخل در روند زندگی ما را ندارند: ما میتوانیم پدر و مادر، معشوق و دوستان بسیار خوبی باشیم و افکاری به ذهنمان خطور کند که، اگر کسی میکروفون را در ذهن ما بگذارد، باعث حیرتش میشود. هرچه بیشتر بتوانیم به طور واقعی اجازه دهیم که ذهنمان وارد مکانهای پیچیدهای بشود، کمتر نیاز خواهیم داشت که از ورود به چنین مکانهای در زندگی واقعی، بترسیم.
منبع:
این مقاله ترجمهی مقالهی زیر است:
The school of life. (n.d).What are we lying to our lover about. https://www.theschooloflife.com/article/what-are-we-lying-to-our-lovers-about/
Photo: Felix Vallotton
ویراستاری علمی: بهار آیتمهر