من از کشتزار دیگری می‌روید...

رنجِ دوست داشته شدن

ما تمام روز را در اینترنت تلف کردیم؛ یک کلیک غیرضروری تبدیل به هزاران کلیک شد، با سرزدن به یک سایت خبری شروع شد و به جاهای بسیار احمقانه یا شرم‌آور (یا هر دو) ختم شد. ما چیزهایی که دیدیم ضروری نبود، وقت‌مان را به طرز فجیعی تلف کردیم، استعدادهایمان را هدر دادیم و به اعتماد کسانی (از معلمان مدرسه گرفته تا والدین‌مان، از بچه‌ها تا معشوق‌مان) که به ما ایمان داشتند، خیانت کردیم؛ ما خودمان را رسوا کردیم. و اما آن‌ها در خانه، در تلاش و تکاپو و بودند برای ما؛ خرید ضروری برای شام را انجام داده‌اند و منتظر دیدار ما هستند. ما احتمالاً در موقعیتی نیستیم که بتوانیم مجموعه‌ی انتظارات آن‌ها را برآورده کنیم، حتی آمادگی این را نداریم که به آن‌ها توضیح بدهیم چرا و چطور از از عهده‌ی این انتظارات برنمی‌آییم. نمی‌توانیم به آن‌ها بگوییم که از ۹ صبح تا کنون (که ۷ بعد از ظهر است) چطور زمان را هدر دادیم؛ چه‌ها در اینترنت دیدیم و چطور نتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم. جوامع در مورد فشارهای ناشی از «کم دوست‌داشته شدن» زیاد صحبت می‌کنند و اغلبِ افراد نسبت به این موضوع احساس همدردی دارند. اما در مجموع به اندازه کافی در مورد فشارهایِ «بیش از حد دوست داشته شدن» صحبت نشده است، وقتی احترام دیگران با احساس ما از خودمان مطابقت ندارد، وقتی در درون احساس حقارت می‌کنیم اما معشوقه‌ی ما همچنان تصویری خیرخواهانه و مهربانانه از ما دارد؛ و برای شام خوشمزه مهیا می‌کند. به جای این‌که بگوییم ما لایق محبت آن‌ها نیستیم، سعی می‌کنیم ثابت کنیم که مطلقاً شایسته‌ی محبت هیچ‌کسی نیستیم. سعی می‌کنیم نشان دهیم که نمی‌توانیم لایق مهربانی یا بخشش باشیم. یک دعوای بزرگ راه می‌اندازیم؛ تحقیر می‌کنیم، به ابا و اجدادش فحش می‌دهیم، تهدید می‌کنیم که به تعطیلاتی که مشترکی که قبلا برنامه‌ریزی کرده‌ایم نمی‌رویم و می‌گوییم مادرش خیلی کسل‌کننده است.

ما تمام روز را در اینترنت تلف کردیم؛ یک کلیک غیرضروری تبدیل به هزاران کلیک شد، با سرزدن به یک سایت خبری شروع شد و به جاهای بسیار احمقانه یا شرم‌آور (یا هر دو) ختم شد. ما چیزهایی که دیدیم ضروری نبود، وقت‌مان را به طرز فجیعی تلف کردیم، استعدادهایمان را هدر دادیم و به اعتماد کسانی (از معلمان مدرسه گرفته تا والدین‌مان، از بچه‌ها تا معشوق‌مان) که به ما ایمان داشتند، خیانت کردیم؛ ما خودمان را رسوا کردیم. و اما آن‌ها  در خانه، در تلاش و تکاپو و بودند برای ما؛ خرید ضروری برای شام را انجام داده‌اند و منتظر دیدار ما هستند.

ما احتمالاً در موقعیتی نیستیم که بتوانیم مجموعه‌ی انتظارات آن‌ها را برآورده کنیم، حتی آمادگی این را نداریم که به آن‌ها توضیح بدهیم چرا و چطور از از عهده‌ی این انتظارات برنمی‌آییم. نمی‌توانیم به آن‌ها بگوییم که از ۹ صبح تا کنون (که ۷ بعد از ظهر است) چطور زمان را هدر دادیم؛ چه‌ها در اینترنت دیدیم و چطور نتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم.

جوامع در مورد فشارهای ناشی از «کم دوست‌داشته شدن» زیاد صحبت می‌کنند و اغلبِ افراد نسبت به این موضوع احساس همدردی دارند. اما در مجموع به اندازه کافی در مورد فشارهایِ «بیش از حد دوست داشته شدن» صحبت نشده است، وقتی احترام دیگران با احساس ما از خودمان مطابقت ندارد، وقتی در درون احساس حقارت می‌کنیم اما معشوقه‌ی ما همچنان تصویری خیرخواهانه و مهربانانه از ما دارد؛ و برای شام خوشمزه مهیا می‌کند.

به جای این‌که بگوییم ما لایق محبت آن‌ها نیستیم، سعی می‌کنیم ثابت کنیم که مطلقاً شایسته‌ی محبت هیچ‌کسی نیستیم. سعی می‌کنیم نشان دهیم که نمی‌توانیم لایق مهربانی یا بخشش باشیم. یک دعوای بزرگ راه می‌اندازیم؛ تحقیر می‌کنیم، به ابا و اجدادش فحش می‌دهیم، تهدید می‌کنیم که به تعطیلاتی که مشترکی که قبلا برنامه‌ریزی کرده‌ایم نمی‌رویم و می‌گوییم مادرش خیلی کسل‌کننده است.

دور از ذهن نیست که به تدریج از ما متنفر می‌شوند؛ و  به ما می‌گویند که چقدر ما افتضاح و به درد نخور هستیم. در حالی که (ما ظاهرا به این ادعای آن‌ها) اعتراض می‌کنیم، اما در حقیقت احساس رضایت می‌کنیم چون در اصل قضاوت بیرونی فعلی (مترجم؛ قضاوتی که در حال حاضر شریک عاطفی‌مان در مورد افتضاح بودنِ ما دارد) با احساس درونیِ گناه مطابقت دارد. ما به طور مستقیم به آن‌ها نمی‌گوییم، اما از آن‌ها سپاس‌گزاریم که ما را از آغوشِ خفه کننده‌یِ محبتِ نابه‌جا محروم کردند. این نمایش (می‌گویم نمایش چون این نتیجه، دقیقا همان چیزی است که ما از رخ دادنش اطمینان داشتیم) به ما کمک می‌کند تا تعادل را جابه‌جا کنیم، این نمایش همانند یک توبه‌ی مهارکننده عمل می‌کند.

نفرت آنها به ما کمک می‌کند تا بار دیگر احساس کنیم که در خانه خود هستیم؛ با این نفرت احساس راحتی می‌کنیم. وقتی مورد تنفر هستیم (بیشتر از زمانی که مورد عشق و احترام هستیم) با خودمان احساس مطابقت و همانندی می‌کنیم؛ بیشتر احساس می‌کنیم خودمان هستیم. چون که می‌دانیم ما بیشتر سزاوار تنبیه هستیم تا یک آغوش مهربان.

سپس همانند یک توبه‌کار مذهبی، سعی می‌کنیم لطف آنها را بازپس بگیریم. برای‌شان چای درست می‌کنیم، لباس‌ها را می‌شوییم، زیر باران برای انجام یک کار بسیار غیرضروری بیرون می‌رویم، آنچه مهم است این است که ما رنج می‌بریم، و باید رنج ببریم چرا که ما جنایتکار و فرومایه‌ایم!

در پس‌زمینه‌ی این بد خلقی و اندوه، به تدریج احساسی را که از خودمان  داریم، بازسازی می‌کنیم، صمیمانه عذرخواهی می‌کنیم و پس از انجام کارهای زیاد، این احساس را به دست می‌آوریم شاید ما هم پتانسیل‌هایی (مترجم؛ برای دوست داشته شدن و مورد احترام قرار گرفتن) داشته باشیم؛ و با خود عهد می‌کنیم که فردا، از نو شروع خواهیم کرد؛ با روحی پاکتری! در نهایت سعی می‌کنیم انتظاراتی که در نتیجه دریافت عشق از دیگران بر گردن ماست، برآورده کنیم.

 

پیشنهاد می‌کنیم برای آشنایی بیشتر با این موضوع مقاله‌ی «گناه بی‌علت» را هم مطالعه کنید.

منبع

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

The school of life. (nd). The Arguments We Have From Guilt. https://www.theschooloflife.com/article/the-arguments-we-have-from-guilt/

Photo: Art That Gives Me Feelings Gunnar Berndtson (Finnish, 1854-1895)