روابط ابژه یکی از چهار مدل نظریِ اصلی در رواندرمانی روانپویشی است. سه مورد دیگر عبارتند از روانشناسی خود، روانشناسی ایگو و نظریهی دلبستگی. اصطلاح روابط ابژه ممکن است در نظر اول تا حدودی گیج کننده به نظر برسد. کلمهی «روابط» در این اصطلاح به روابط بیمار (با خودش و دیگران) مربوط میشود. اما منظور از اصطلاح ابژه چیست؟ و چرا به جای روابط انسانی فقط به آن ابژه میگویند؟ اصطلاح ابژه توسط زیگموند فروید در سال 1905 ابداع شد. این اصطلاح برای بیان این واقعیت استفاده میشود که گاهی فرد، دیگران را آنطور که واقعا هستند درک نمیکند، بلکه آنها را آنطور که تصور میکند، در نظر میگیرد. انگار در ذهنش با یک ابژه / شخصِ فانتزیِ دوبعدی رابطه دارد نه با یک شخص واقعی چند بعدی. یک شخص واقعی ترکیبی از خصلتهای مطلوب و کمتر مطلوب است. یک ابژه فانتزی ممکن است بهطور نادرست بهعنوان «تماماً خوب» یا «تماماً بد» در نظر گرفته شود. حتی بسته به شرایط میتواند به سرعت بین این دو در نوسان باشد. این ابژهی فانتزی ممکن است به عنوان عاملی تصور شود که قادر به برآوردن تمامی خواستهها و نیازهای بیمار است (که میتوان آن را برای بیمار اغواکننده در نظر گرفت)، در حالی که همزمان به نظر میرسد این خوبی را از بیمار دریغ میکند (که میتوان آن را طردکننده تلقی کرد). بنابراین، این ابژه (که اغلب ابژه بد نامیده میشود) را اغلب در یک زمان میتوان هم اغواکننده و هم طردکننده دانست. نمونههایِ اولیهیِ فانتزیِ ابژه خاصِ هر فرد، تحت تأثیر تجربههای «خوب» و «بد» شدید هیجانی است که در اوایل زندگی، حتی در سال اول شکل میگیرد (کرنبرگ، 1992).
سناریوی زیر که جذابیتِ رمانتیکِ اولیه[1] را در بر میگیرد، نمونهای مفید از یک ابژهی فانتزی در محل کار را ارائه میدهد.
مردی در یک دورهمی اجتماعی زنی جذاب را در آن سوی اتاقی شلوغ میبیند. او ظاهر و زبان بدن او را از دور مشاهده میکند و بلافاصله تصویری از وی در خیالش ایجاد میکند. او آن زن را بهعنوان الههیِ زندگی میبیند که میتواند پنجرهای به سوی زندگی پر از شادیِ ابدی همراه با رضایت جنسیِ بی حدی برای او باز کند. قهرمان ما به این ترتیب آن زن را سرشار از قدرتی فوق العاده و ویژگیهای تغییر دهندهی زندگی تلقی میکند. این ویژگیها به وضوح خارقالعاده هستند. ما میدانیم که این زن احتمالاً آمیختهای از ویژگیهای شخصیتی مطلوب و کمتر مطلوب است، درست مانند هر انسان دیگری. اما برای قهرمان ما، او موجودی جادویی است. پس قابل درک است که وقتی برای معرفی خود به سمت او میرود، مضطرب میشود، به زمین میخورد و با خجالت جلوی او میافتد. آن زن به نگون بختی مرد میخندد. مرد ناراحت میشود و به سرعت فرار میکند و احساس آسیب و طرد شدن میکند.
این مثال، غیردقیق بودن ابژه[2] را در ذهنِ قهرمان ما نشان میدهد، و همچنین ویژگیهای اغوا کننده و طرد کنندهای را که او در آن زن آمیخته است. اضطراب او ناشی از درک نادرست او بود. ادراکات نادرست میتوانند به طور ناهشیار به ارتباطات کلامی و غیرکلامی رنگ دهند و بر روند تعاملات خاص یا حتی کل روابط تأثیر بگذارند. با گذشت زمان، ویژگیهای واقعی شریک عاطفی ممکن است خود را نشان دهد و نادرستیِ فانتزی ممکن است آشکار شود. بنابراین شاید تعجبآور نباشد که کسی سالها درگیر رابطه عاشقانه باشد، و یک روز با خودش بگوید:«آیا واقعاً همسرم را میشناختم؟ انگار در شش سال گذشته با یک غریبه زندگی کردهام». درمان میتواند به بیماران کمک کند تا خود و دیگران را واقعبینانهتر ببینند. همچنین میتواند برای بیماران فرصتی فراهم کند تا با دیگران آنطور که واقعا هستند (به جای آنطور که تصور میکنند) رابطه برقرار کنند.
این مشکلات در وهله اول چگونه ایجاد میشوند؟ اتو کرنبرگ، یکی از پیشگامان مدرن نظریه روابط ابژه، فرض کرده است که کودکان در پاسخ به تجربیات عاطفی شدید اولیه، الگوهایی را در دیدگاههای خود نسبت به خود و دیگران شکل میدهند، که معمولا اولین مراقب را نیز در برمیگیرد (کرنبرگ، 1992). این تجارب شدید ممکن است شامل احساس عشق یا نفرت در پاسخ به ارضا یا محرومیت کودک توسط مراقب باشد. عقیده بر این است که این تجربیاتِ شدیدِ اولیه از طریق نوعی نقشگذاری عاطفی / تجربی[3]، الگوهای روابط در حال رشد کودک را تحت تأثیر قرار میدهند (کرنبرگ، 1984). تصور میشود که این تجاربِ اغراق آمیز و مملو از عاطفهی «تماماً خوب» یا «تماماً بد» میتواند در مفهومسازی رو به رشد کودک از خود و دیگران بیش از حد بازنمایی شود. این تجارب منعکس کنندهی موقعیتهای اغراق آمیز و غیرمعمول زندگی (نه یک زندگی روزمرهی بدون حادثه) هستند. هنگامی که دیدگاههای افراطی و قطبی شدهی مرتبط با خود و دیگران به روابط آینده منتقل شود، ادراکِ تحریفشده ایجاد میشود. در نتیجه فرد تمایل خواهد داشت که خود و/ یا دیگران را به عنوان «تماماً خوب» یا «تماماً بد» ببیند و عواطف مربوط به آنها (عشق یا نفرت شدید) را که به تجربیات تکوینی اولیه مرتبط بوده، تجربه کند.
حال، چگونه درمان به رفع ادراک تحریف شده از خود و دیگران و مشکلات رابطهای منتج از آن کمک میکند؟ این امر با ارائهی یک تجربهی رابطهای جدید برای بیمار اتفاق میافتد که به او کمک میکند خود و دیگران را واقعیتر ببیند، یعنی بهعنوان موجودی یکپارچه و چندوجهی، نه صرفاً بهعنوان بازتابی از فانتزیهای نادرست درونی. ما در جایگاه درمانگر روابط ابژه، با استفاده از تجربه حاصل از رابطهی درمانی در اینجا و اکنون برای راهنمایی و اصلاح درکمان از مشکلاتی که بیمار در ارتباط با خود و دیگران دارد استفاده میکنیم. اغلب، واکنشهای عاطفی درمانگر اطلاعات مهمی در مورد آنچه در رابطهی درمانی میگذرد فراهم میآورد. نکتهی مهم این است که در این رویکرد درمانی، خود رابطهی درمانی الگویی است که بر اساس آن تغییر رخ می دهد.
منبع:
این مقاله ترجمهی بخش اول کتاب زیر است:
Frankland, A. (2010). The little psychotherapy book: Object relations in practice. Oxford University Press.
Photo: The Birthday, Marc Chagall, Wikimedia Commons