این مقاله ترجمهی فصل نهم کتاب راهنمای زوج درمانی به ویراستاری میشل هاروی است؛ فصل نهم با عنوان «زوجدرمانی روابط ابژهای» به تالیف دیوید ای. شارف و یولاندا دِ وارِلا به ترجمه امین انتظاری برای انتشار در مجله روانکاوی دیگری آماده شده است.
زوجدرمانی روابط ابژهای، پویاییهای[۱] عمیق فردی را با درکی سیستمی از زوجها و خانوادهی بزرگتر ادغام میکند. این رویکرد بر خاستگاههای بین نسلی تحول[۲] و محوریت روابط تأکید دارد. هر زوج، یک شخصیت رابطهای فراگیر منحصر به فرد در خودشان دارند که به تکامل هر فرد نیز کمک میکند. رابطهی زوجها همچنین در یک رابطهی سیستمی با خانوادهی بزرگتر قرار دارد که شامل فرزندان یا والدین سالخورده میشود و به گروههای اجتماعی که زوج و خانواده در آن حضور دارند، گسترش مییابد. ما معتقدیم که این نوع تفکر، عمیقترین راه برای درک – و مداخله در – زوجها را فراهم میکند، هم در موقعیتهای بومشناختی[۳] بزرگتری که در آن زندگی میکنند و هم در انطباق با مسائل فردی.
درمان روابط ابژهای بر رابطهی بین زوجها متمرکز است و الگوهای تعاملی آنها و هم سهم هر فرد را در نظر میگیرد. تمرکز اصلی ما کمک به زوج برای دستیابی به سطحی از عملکرد مناسب با مرحلهی زندگی آنها (به عنوان مثال، زوجهای تازه ازدواج کرده، والدین جدید، بازنشستگی) و تحقق صمیمیتی است که به دنبال آن هستند – و نه صرفاً تسکین سمپتومها.
نظریهی روابط ابژه بر پایهی کار و آثار رونالد فربرن[۴] (۱۹۵۲)، روانکاو اسکاتلندی، بنا شده است که نظریههای تحلیلی تحول را از تفکر خطی و رانه[۵] محور فروید، اصلاح کرد و دیدگاهی سایبرنتیکی[۶] از ساختار روانی با اجزای داخلی در رابطهی پویا و همسو با نظریهی سیستمهای عمومی که در اواخر دههی ۱۹۵۰ در حال توسعه بود، ایجاد کرد. او مطرح کرد که نیاز به روابط برای کودکان و بزرگسالان از نیاز به لذت، که فروید مطرح کرده بود، مهمتر است. کودک که رابطه با مادر (یا مراقب اولیه) در کانون تجربهاش قرار دارد، بهناگزیر با ناکامی مواجه میشود، زیرا هیچ مادری نمیتواند کاملاً هماهنگ با نیازهای کودک باشد.
. نوزاد، تصویر مادر را به منظور کنترل درد طرد شدن، درونیسازی (یا درونفکنی) میکند، اما اکنون درد مشابهی را در درون تجربه میکند که شبیه رابطهی بیرونی است. سپس کودک مجموعهی دوم از عملکردهای دفاعیِ ذهنی را انجام میدهد، بخش دردناک مادر را جداسازی میکند (نه خود مادر، بلکه یک تصویر درونی که اکنون ابژهی درونی اشتیاق، عشق، نفرت یا علاقهی نوزاد است). هنگامی که این ابژهی درونی دردناک از ابژهی هستهای اصلی جدا میشود، واپسرانی[۷] میشود و از آگاهی مرکزی خارج میشود زیرا تحمل آن در خودآگاه بسیار دردناک است. دوپارهسازی[۸] و واپسرانی به طور ناخودآگاه و با نیروی هستهی اصلی خود (self) که به عنوان «ایگوی مرکزی» شناخته میشود، ادامه مییابد. با این حال، فقط واپسرانی کردن ابژه امکانپذیر نیست. بخشی از خود که در رابطهی درونی با پاره-ابژهی[۹] دردناک قرار دارد نیز جداسازی و واپسرانی میشود، در اینجا رابطه بین پاره-خود و پاره-ابژه با هیجان های خاصی مشخص و معنا می یابد که در این مورد خاص شامل هیجان های درد، خشم، اندوه و ناکامی است. این مجموعه، رابطه ابژه ای طردکننده درونی را تشکیل می دهد.
فرضیات روابط ابژه آمریکایی را اینجا بخوانید.
پاره-ابژه یا بخش-ابژه چیست؟
مفهوم بخشابژه (Part-object) در روانتحلیلی کلاسیک و بهویژه در چارچوب نظریه روابط ابژهای ملانی کلاین، به بازنماییهای ذهنیِ جزئی و تفکیکشده از ابژههای بیرونی اشاره دارد که در مراحل اولیه رشد روانی-جنسی (مرحله پارانوئید-اسکیزوئید) شکل میگیرد. برخلاف ابژه کامل (Whole Object) که درک یکپارچهای از فرد (مثلاً مادر) بهعنوان موجودی مستقل با ابعاد مثبت و منفی ارائه میدهد، بخشابژهها بازنماییهای تکبعدی و مبتنی بر عملکرد هستند (مانند «پستانِ تغذیهکننده» یا «چهرهٔ آرامبخش») که هنوز فاقد یکپارچگیاند. این مفهوم نخستینبار توسط کارل آبراهام (۱۹۲۴) مطرح شد و سپس کلاین (۱۹۴۶) آن را در چارچوب مکانیسمهای دفاعی اولیه (مانند دوپارهسازی، همانندسازی فرافکنانه) بسط داد. بهعقیده او، کودک در مواجهه با اضطرابهای وجودی، ابژه را به بخشهای «خوب» و «بد» تقسیم میکند تا تعارضهای درونی را مدیریت کند (کلاین، ۱۹۵۲). این الگوهای درونفکنیشده بعدها در روابط بینفردی بزرگسالی بازتولید میشوند (آگدن، ۱۹۸۶).

.در انتهای دیگر این زنجیره، چیزی قرار دارد که فیربرن آن را «رابطهی ابژهی برانگیزندهی نیاز» یا به اختصار «ابژهی برانگیزنده» مینامید. مادری که بیش از حد تحریک میکند، بیش از حد غذا میدهد، با اضطراب در اطراف میچرخد یا از نظر جنسی فریبنده است، نیاز برآوردهنشدنی و دردناکی را در نوزاد برمیانگیزد. نوزاد، تصویری از تجربهی خود از این مادر وسوسهانگیز را دریافت میکند، جدا میکند و واپسرانی میکند، و بخشی از خود را که مشتاق اوست جدا میکند و یک رابطهی درونی را میسازد که از نظر عاطفی با اشتیاقی بیپاسخ، میلی برآوردهنشدنی و ناکامی مشخص میشود. این دو دستهی روابط ابژهی ناخودآگاه (برانگیزاننده و طردکننده) برای کودک احساس ناخوشایندی ایجاد میکنند. رابطهی خودآگاهانهتر بین ایگوی مرکزی و ابژهی ایدهآل (یا به اندازهی کافی خوب) آن، با احساسات کاملتر و قابل پذیرشی مشخص میشود که ناشی از میل ارضاشدنی و محدودیتهای قابل پذیرش در روابط است.
این شش ساختار درونی (شکل ۱) اجزای یک سازمان پویا هستند. صورتبندی ابژهی ضدلیبیدینال به صورت ثانویه صورتبندی لیبیدویی (میلورزی) را که برای برقراری ارتباط مجدد با ایگوی مرکزی فشار میآورد، مورد حمله قرار داده و واپسرانی میکند. این بدان معناست که از کسی نفرت داشتن، آسانتر از اشتیاق داشتن به او در موقعیتی است که هرگز خشنودت[۱۰] نخواهد کرد. برخی از زوجها آنقدر شدید دعوا میکنند که ما تعجب میکنیم چرا با هم میمانند. آنها این کار را میکنند زیرا اشتیاق لیبیدویی غیرقابل ارضای آنها به یکدیگر بیشتر از آگاهی توسط حملهی ایگوی ضدلیبیدویی یا طردکننده، دفن میشود. به همین ترتیب، یک زوج شیرین و چسبنده[۱۱] میتوانند درمانگران را آزرده خاطر کنند؛ زمانی که از روابط لیبیدویی و برانگیزاننده برای پنهان کردن سیستم ضدلیبیدویی طردکننده استفاده میکنند. شکل ۱ مروری بر نظریهی ساختار روانی فیربرن و کیفیت پویایی درونی آن ارائه میدهد.

شکل یک. مدل فربرن از سازمان روانی. ایگوی مرکزی در ارتباط با ابژهی ایدهآل، در تعامل خودآگاه با مراقبتکننده (یا همسر) قرار دارد. ایگوی مرکزی جنبههای لیبیدویی و ضدلیبیدویی جدا شده از تجربه خود با دیگران را به همراه بخشهای متناظر خود و عواطف همراهیکننده که ناخودآگاه باقی میمانند، واپسرانی میکند. سیستم لیبیدویی نیز توسط سیستم ضدلیبیدویی بیشتر واپسرانی میشود. © ۱۹۸۲ دیوید شارف. با کسب اجازه.
مطالعهی موردی
دنیس، ۳۸ ساله، تماس گرفت و خواستار یک وقت فوری با من [ی. ده وارهلا] شد، زیرا ازدواج هشت سالهاش در آستانهی طلاق بود. کریستی، ۳۷ ساله، از سوءاستفادهی کلامی او خسته شده بود و حالا دنیس او را پس زده بود. دنیس میترسید که کریستی آنقدر عصبانی شده باشد که او را ترک کند.
کریستی به طور متناوب، هم ابژهی درونی برانگیزنده و هم ترسناکی برای دنیس است، زیرا هم به او اشتیاق دارد و هم به او حمله میکند. دنیس برای کریستی یک ابژهی درونی طردکننده است. او مشتاق اوست، اما بلافاصله او را به عنوان یک ابژهی آزار دهنده تجربه میکند و او را پس میزند. رابطهی آنها مسائل درونی فردی را، در تعاملشان بازتولید میکند و یک شخصیت مشترک ایجاد میکند که به طور ترسناکی تحت سلطهی روابط ابژهی طردکنندهی مشترکشان قرار دارد.
نظریهای در باب ارتباط ناخودآگاه
برای اینکه نظریهی روابط ابژه در مورد رشد فردی را برای درمان دو نفره ]زوج درمانی[ قابل استفاده کنیم، به نظریهای در باب ارتباط ناخودآگاه نیاز داریم. ملانی کلاین (۱۹۴۶/۱۹۷۵)، روانکاو لندنی متولد آلمان، اصطلاح همانندسازی فرافکنانه[۱۲] را برای روشی ابداع کرد که فرد بخشی از ذهن خود را به ذهن فرد دیگر منتقل میکند تا خود را از خشم بیش از حد یا سایر عناصر غیرقابل قبول و خطرناک رها کند. ما اکنون معتقدیم که همهی افراد در روابط صمیمانه از همانندسازی فرافکنانه نه تنها برای محافظت از خودشان، بلکه برای برقراری ارتباط عمیق نیز استفاده میکنند (ج. اس. شارف، ۱۹۹۲). یک نوزاد احساسات، نیازها و ترسهای پردازشنشده خود را از طریق حرکات صورت و بدن، آهنگ صدا و حرکات ظریف چشم به مادرش منتقل میکند. مادر این ارتباطات را از طریق همانندسازی فرافکنانه – از طریق همنوایی با سازمان ابژهی درونی خود – دریافت میکند و بدین ترتیب با تجربهی نوزاد همراه میشود. تجربهی گذشتهی او از رنج، ترس یا شادی به او اجازه میدهد تا تجربهی نوزاد را درک کند. تجربهی شناخت یکدیگر از طریق تکرارهای بیپایان این چرخههای همانندسازی درونفکنانه و فرافکنانه رخ میدهد که در هر دو جهت جریان دارد: مادر نیز اضطرابهای خود در مورد مادر بودن را به نوزاد منتقل میکند، نوزاد با آنها همذاتپنداری میکند و اگر اوضاع خوب پیش برود، اطمینان را به او فرافکنی میکند. در دوران نوزادی، کیفیت این تعاملات جزء اصلی تعیینکنندهی امن بودن دلبستگی[۱۳] نوزاد به والدین است (فوناگی، گرگلی، جوریست و تارگت، ۲۰۰۳). در بزرگسالی، تقابل این چرخهها به همان اندازه مهم و دوجانبهتر است. زوجها به طور مداوم در چرخههای همانندسازی درونفکنانه و فرافکنانه درگیر میشوند که ذاتاً تا حد زیادی عمیقاً ناخودآگاه هستند. رواندرمانی این مسائل را خودآگاهانهتر میکند تا یک زوج انتخابهای جدیدی در مورد نحوهی ارتباط برقرار کردن داشته باشند.
شکل ۲ چرخهی همانندسازی درونفکنانه و برونفکنانه میان مادر و نوزاد را نشان میدهد که به طور مشابه میتواند میان همسران نیز وجود داشته باشد. نوزاد به طور ناخودآگاه به دنبال همانندسازی با ابژهی برانگیزانندهی مادر است، به عنوان مثال با گریه کردن برای غذای بیشتر. در این شکل، مادر این همانندسازی را پس میزند – در عوض، با تجربهی طردی که امتناع کردن او به همراه دارد، همانندسازی میکند. رد کردن نیاز بیش از حد نوزاد منجر به بزرگتر شدن صورتبندی ابژهی طردکننده در نوزاد میشود.

شکل ۲. عملکرد همانندسازی فرافکنانه و درونفکنانه. مکانیزم توضیح داده شده در اینجا، تعامل همانندسازی فرافکنانه و درونفکنانهی کودک با والد است، زمانی که کودک با ناکامی، اشتیاق بیسرانجام یا تروما مواجه میشود. (همین وضعیت میتواند در مورد دو شریک عاطفی بزرگسال نیز صدق کند.) این نمودار نشان میدهد که کودک برای برآورده شدن نیازهایش اشتیاق دارد و از طریق همانندسازی فرافکنانه، با گرایشهای مشابه در والد، همانندسازی میکند. کودک که با طرد شدن مواجه میشود، از طریق همانندسازی درونفکنانه، با ناکامی سیستم ضدلیبیدویی خودِ والد همانندسازی میکند. در یک واکنش درونی به این ناکامی، سیستم لیبیدویی با نیروی دوبارهی سیستم ضدلیبیدویی کودک، واپسرانیِ بیشتر میشود. © ۱۹۸۲ دیوید شارف. با کسب اجازه.
نگهداری و دربرداشت
رابطهی مادر-نوزاد با دو فرآیند مشخص میشود که در زوجدرمانی محوری هستند. اولی، نگهداری روانشناختی، مشابه روشی است که والدین کودک را در یک وضعیت «آغوش گرم» نگه میدارند تا امنیت، رشد[۱۵] و تحول او را فراهم کنند. ما این را رابطهی زمینهای مینامیم. در این جامهی امن، والدین خود را در یک رابطهی متمرکز و چشم در چشم ارائه میدهند که به طور ذهنی «من به من»[۱۶] است، یعنی یک ارتباط مستقیم از احساسات درونی و جهانهای درونی زوج صمیمی. مادر همچنین ابژهی عشق، نفرت[۱۷] و علاقهی کودک است و او از مادر برای شکل دادن به دنیای ابژههای درونی خود در رابطهی مستقیم یا متمرکز استفاده میکند. با گذشت زمان و کمتر شدن حضور نوزاد در آغوش والدین، فضایی بین نوزاد و والدین باز میشود که ما آن را «فضای انتقالی» مینامیم، زیرا بین دنیای درونی و بیرونی هر دو والد و کودک – بین والد و کودک، و بین جنبههای زمینهای و متمرکز رابطه – میانجیگری میکند (دی. ای. شارف و شارف، ۱۹۹۱؛ وینیکات، ۱۹۵۱/۱۹۷۵). شکل ۳ مبنای مفهومی استفادهی ما از انتقال و انتقال متقابل در زوجدرمانی را نشان میدهد.
مطالعهی موردی
ظرفیت نگهداری[۱۸] دنیس و کریستی به شدت آسیب دیده بود. در سه سال اول درمان، پیشرفت کند بود، عمدتاً به این دلیل که آنها نمیتوانستند از نظر روانشناختی خودشان را نگه دارند. برای من سخت بود که حرفی بزنم، زیرا آنها جزئیات تعاملات وحشتناک را بدون فکر کردن یا تحلیل پیامدهای آن برای یکدیگر، پشت سر هم بازگو میکردند.
آنها فقط به تدریج به من اجازه دادند تا همانندسازیهای فرافکنانهی متقابلشان، و دفاعها و اضطرابهای فردیشان را نشان دهم. گفتم: «دنیس، من به این احساس رسیدهام که وقتی سر کریستی فریاد میزنی، در خفا احساس میکنی که او تو را طرد و زخمی کرده است. اگر این را درک میکردی و میگفتی، او ممکن بود همدردی بیشتری نشان دهد». کریستی با شدت سر تکان داد.
این تفسیر باعث رهایی از ابژههای آزارگر مشترکشان شد و گویی از خلسه بیدار شده باشند، شروع به دیدن یکدیگر به گونهای متفاوت کردند. مشکل این بود که من اکنون به یک ابژهی برانگیزاننده تبدیل شدم که امید را نمایندگی میکرد، امیدی که اکنون آنها را وسوسه میکرد زیرا دست نیافتنی به نظر میرسید. به نظر میرسید تمام امکانها در من نهفته است، نه در ظرفیت خودشان برای فهمیدن. تغییر به درمان دو بار در هفته، نگهداری را بهبود بخشید. آنها شروع به آوردن رویاها و تلاش برای تحلیل کردند.

شکل ۳. حمایت بافتی[۱۹]، فضای گذاری[۲۰] و ارتباط متمرکز[۲۱]. ارتباط متمرکز (یا متمرکز، یا من-به-من) در داخل و در طول فضای گذار اتفاق میافتد. فضای گذاری هم با ارتباط بافتی و هم با ارتباط متمرکز در تماس است و همچنین منطقهای است که ترکیبی از این دو را شامل میشود. © ۱۹۹۱ دیوید شارف. و جی. اس. شارف. با کسب اجازه.
مفهومی که ارتباط نزدیکی با نگهداری دارد، مفهوم دربرداشت[۲۲] (بیون، ۱۹۷۰) است که در آن والدین همانندسازیهای فرافکنانهی کودک را به طور ناخودآگاه میپذیرند و اجازه میدهند با روابط ابژهی درونی خودشان همصدا شوند و آنها را به طور شهودی از طریق بلوغ و تابآوری بیشتر اضطراب خود درک میکنند. بیون این فرآیند ناخودآگاه را خیالورزی[۲۳] والدین نامید. سپس والدین محتویات ذهنی تغییر یافته را از طریق همانندسازی فرافکنانهی خود به کودک بازمیگردانند و کودک رشد ذهنی را تجربه میکند. به طور مشابه، درمانگران دائماً باید ترسهای زوجها را تحمل کنند. اغلب، ما این کار را از طریق تفکر خودآگاه انجام میدهیم، اما بیشتر اوقات از طریق همصدایی و فهم ناخودآگاه اتفاق میافتد. در رشد فرد، مهار از طریق چرخههای مداوم و متقابل همانندسازیهای درونفکنانه و فرافکنانه رخ میدهد و اساس رشد ذهنی کودک را تشکیل میدهد در حالی که والدین نیز بالغ میشوند. بنابراین، ذهن خود کودک محصول تعامل شخصی است. در عصبزیستشناسی[۲۴]، شور[۲۵] (۲۰۰۳a؛ ۲۰۰۳b) درگیری[۲۶] چرخههای ناخودآگاه ارتباط بین نیمکرههای راست مغز نوزادان و مادران (جایی که هیجانات پردازش میشوند) را توصیف کرده است که در تعاملات ۱۸ ماه اول زندگی غالب است. خواندن سریع حرکات صورت، صداها و تغییرات وضعیت بدن به طور آنی رمزگشایی میشود زیرا والدین و کودک حالات هیجانی یکدیگر را میخوانند. این فرآیندها زیر سطح درک خودآگاه اتفاق میافتند و به سرعت و مداوم رخ میدهند. آنها همه چیز دیگری را که اتفاق میافتد، در دوران نوزادی و در طول زندگی، رنگ میبخشند. زوجها ضمن ارتباط خودآگاه، مهار ناخودآگاه را برای یکدیگر فراهم میکنند. در درمان، ما همچنین سیگنالهایی مداوم از زوجهایی که میبینیم دریافت میکنیم، مهمتر از همه سیگنالهای عاطفی که ما به طور ناخودآگاه پردازش میکنیم زیرا درک ناخودآگاه را خودآگاه میکنیم، ابتدا برای خودمان، سپس با زوجها، از خیالورزی خود برای قابل فکر کردن کردن چیزهایی استفاده میکنیم (که به معنای دادن معنای کلامی و هیجانی به تجربه است) که قبلاً غیرقابل فکر کردن بودند زیرا ریشه در تجربهی اولیه، در بدنشان داشته یا بیش از حد وحشتناک بودهاند.
مطالعهی موردی
دنیس در یک جلسه، ناراحت از رقص غیرزنانهی کریستی و علاقهاش به موسیقی قومی[۲۷] حاضر شد. او چه نوع الگویی برای دختر بزرگشان ارائه میدهد که از قضا زنانگی بیشتری از کریستی دارد؟
من تحقیر را در چهرهی کریستی میبینم که فریاد میزند از این سوءاستفاده خسته شده است.
دنیس به من متوسل میشود: «ببینید او چطور بنظر میرسد، انگار دیوانه شده. لطفاً او را آرام کنید». او هیچ خودآگاهیای از این ندارد که اضطراب خودش، کریستی را تغذیه کرده است. فقط وقتی او سرش فریاد میزند، دنیس مضطرب میشود، اما بعد فکر میکند که این اضطراب فقط در واکنش به او به وجود آمده است.
من احساس میکنم که مورد هجوم خشم آنها قرار گرفتهام، و (در همانندسازی با سردرگمی کریستی) نمیفهمم دنیس از او چه میخواهد. به نظر من میرسد که رقص او ابراز خودانگیختهای از سرزندگی است که دنیس به آن حمله میکند، زیرا از شهوتانگیزی کریستی که دیگران تحسین میکنند، میترسد. این فکر به ذهنم میرسد که او با مادر خودش همانندسازی میکند و میترسد که مردم از گذشتهی جنسی خانوادهاش باخبر شوند. او به طور ناخودآگاه با مادرش همانندسازی میکند و این همانندسازی نفرتانگیز را به کریستی فرافکنی میکند، و بدین ترتیب سعی میکند بخش ابژهی جنسی و برانگیزانندهی خودش(self) را در او کنترل کند. از طرف دیگر، کریستی از طریق همانندسازی با مادرش احساس طرد و تحقیر میکند. بین آنها، نیاز مشترکی برای محافظت از بسیاری از ابژههای درونی دردناک وجود دارد. پس از اینکه خودم این موضوع را پردازش کردم، توانستم توضیحی برای رفتار آنها ارائه دهم. این بلافاصله بینش بیشتری را به جلسات آورد.
نظریه روابط ابژهای چیست؟ اینجا بخوانید.
زوجدرمانی تحلیلی چیست؟ اینجا بخوانید.

هنری دیکس[۲۸] (۱۹۶۷) فرآیند گردآوری یک نگاه روانشناختی عمیق از تعامل[۲۹] را با ترکیب ایدههای فربرن در مورد سازمان رابطهای ذهن با نظریهی همانندسازی فرافکنانهی کلاین آغاز کرد. افزودن ایدههای وینیکات و بیون، حمایت نظری این رویکرد را تقویت کرده است.
پیشرفتها در نظریهی دلبستگی (بالبی، ۱۹۷۹؛ کلاو، ۲۰۰۰؛ فوناگی و همکاران، ۲۰۰۳) به روشهای توصیف پیوند بین نوزادان و والدین و بین زوجها که ما شرح دادیم میافزایند. طبقهبندی دلبستگی نوزادان به مادرانشان بر اساس یک روش تحقیق به نام «وضعیت ناآشنا» است که در آن واکنش نوزاد به جدایی از مادرش با بررسی رفتار نوزاد هنگام بازگشت مادر رمزگذاری میشود. نوزادان به عنوان چهار حالت زیر طبقهبندی میشوند (آینزورث، بلهار، واترز و وال، ۱۹۷۸؛ مین و سالومون، ۱۹۸۶):
۱. ایمن[۳۰] (به سمت مادر میرود، ممکن است اعتراض کند، اما به خوبی از او استفاده میکند)؛
۲. ناایمن دوسوگرا[۳۱] (به طور متناوب به مادر میچسبد و اعتراض خشمگینانه نشان میدهد)؛
۳. ناایمن اجتنابی[۳۲] (از مادر دور میشود، از او اجتناب میکند)؛
۴. آشفته و سازماننیافته[۳۳] (به طور ناگهانی از مادر دور میشود، سپس به سمت او میرود، دزدانه به او نگاه میکند و رویش را برمیگرداند، الگویی که نشاندهندهی ترس در واکنش به او است).
مین و همکارش (مین و گلدوین، ۱۹۹۱) سبکهای دلبستگی بزرگسالان را به روشی مشابه با استفاده از یک مصاحبهی ساختاریافته در مورد فرایند تحول و خانوادهی فرد توصیف کردند. مصاحبهکنندگان سبک زبان را در روایت رمزگذاری کردند، نه محتوای داستان تحول. بهترین پیشبینی کنندهی سبک دلبستگی نوزاد، طبقهبندی دلبستگی والدین است، حتی قبل از تولد نوزاد، که اولین شواهد تحقیقاتی ما از انتقال بین نسلی روابط ابژهای درونی را ارائه میدهد. سبکهای دلبستگی توسط مجموعهی ابژهی درونی هر فرد میانجیگری میشوند. فوناگی و همکاران (۲۰۰۳) مطالعه کردند که چگونه مادران به نوزادان تجربهی «ذهنیسازی”»را میآموزند، تا درک حالات ذهنی دیگران را که توسط فرآیند دلبستگی تسهیل یا مختل میشود، رشد دهند. به طور مشابه، زوجهای بزرگسال یا در یک رابطهی درک متقابلِ امن هستند، یا وضعیت دلبستگی ناایمن آنها مانعشان میشود، وضعیتی که از نظر بالینی توسط تحقیقات در مورد دلبستگی در زوجدرمانی مورد مطالعه قرار گرفته است (کلاو، ۲۰۰۰).
مطالعهی موردی
سبکهای دلبستگی کریستی و دنیس در طول دیدار سالانهی کریستی از خانوادهاش در اروپا بروز میکند. قبل از سفر، آنها با یکدیگر بدرفتاری میکنند و یکدیگر را به طلاق تهدید میکنند. دلبستگی دنیس از نوع ناایمن دوسوگرا است. او هرگز نمیتوانست از مادرش جدا شود زیرا نگران افسردگی و بیاحساسی او بود. او اغلب سعی میکرد او را عصبانی کند تا به او زندگی ببخشد. اکنون که دنیس به طور مشابه با کریستی رفتار میکند و خواستار ارضای فوری نیازهایش است. در اغلب اوقات که ناکام میماند، دنیس با عصبانیت از او فاصله میگیرد. سپس نمیتواند دوری او را تحمل کند، اما مطمئن میشود که کریستی میفهمد که او هرگز از کریستی راضی نیست. بدین ترتیب، دنیس رابطهی ناخرسندِ با مادر درونی افسردهاش را بازسازی میکند. او با ناتوانی در درک این تأثیر بر کریستی، به طور کودکانه بر طرد شدن خودش متمرکز میماند، حتی اگر خود او همان طردی را که از آن میترسد، تحریک کند. دنیس ظرفیت محدودی برای تأمل در وضعیت ذهنی کریستی و خودش دارد.
وقتی به کریستی میپردازیم، میبینیم که دوران کودکی شاد او به طور ناگهانی زمانی از بین رفت که پدرش دچار بدهی جدی شد. تهدید مداوم بیرون انداخته شدن از خانهشان، و اینکه پدرش قادر به پرداخت صورتحسابها نبود، به این معنی بود که آنها نه فقیر، بلکه بیشتر بیمسئولیت بودند. وقتی والدین درگیر مشغلههای خودشان از فرزندان دور میشدند، کریستی یاد گرفت که خودش از خود مراقبت کند. سبک دلبستگی او با طبقهبندی ناایمن اجتنابی مطابقت دارد، اگرچه الگوهای ناایمن دیگر از نوع چسبنده[۳۴] و ترسو به طور متناوب با زمانهایی که احساس امنیت بیشتری میکند، جایگزین میشوند. وقتی اوضاع سخت میشود، او به خود اجازه نمیدهد احساس نیاز کند، بلکه از موقعیتهایی که آنها را طردکننده میداند، دور میشود. وقتی دنیس سعی میکند با سرزنشی خشمگینانه با او ارتباط برقرار کند، اغلب به او پشت میکند و دنیس را بیشتر ناامید میکند و به دنبال چسبیدن دنیس به او میگردد.
تمایلات جنسی
تمایلات جنسی نقش محوری در «همکاری روانتنی» ایفا میکند که ارتباط روانشناختی را با صمیمیت بدنی در روابط عاشقانهی نوجوانان و بزرگسالان پیوند میدهد (دی. ای. شارف، ۱۹۸۲/۱۹۹۸). درمانگران زوج به دانش کاربردی از نقش تمایلات تنانه در نوجوانی، در انتخاب همسر، و در حفظ یا فروپاشی ازدواج، و همچنین روشهایی که کودکان هم از پیوند جنسی والدین بهره میبرند و هم بر آن تأثیر میگذارند، نیاز دارند. برای بسیاری از زوجها، تمرکز خاص بر مشکلات جنسی مستلزم آن است که درمانگر خودش به سکستراپی بپردازد یا به همکار دیگری ارجاع دهد. ما توصیه میکنیم که همهی درمانگران در مورد تحول و پویاییهای تمایلان جنسی بیاموزند (کاپلان، ۱۹۷۴؛ لوین، رایزن و آلتوف، ۲۰۰۳؛ دی. ای. شارف، ۱۹۸۲؛ دی. ای. شارف و شارف، ۱۹۹۱).
مطالعهی موردی
وقتی دنیس و کریستی با هم خوب هستند، از رابطهی جنسی لذت میبرند. اما وقتی کریستی امتناع میکند، دنیس اغلب در مورد زنان جذاب دیگر صحبت میکند. کریستی با فاصلهگیری بیشتر واکنش نشان میدهد.
کریستی میگوید از رابطهی جنسی دهانی خوشش نمیآید، در حالی که دنیس برای آن فشار میآورد. او امتناع او را درک نمیکند، زیرا کریستی گاهی اوقات آن را پیشنهاد میدهد. کریستی میگوید این کار را برای خوشحال کردن دنیس انجام میدهد، اما از آن ناراضی است، مانند زمانی که دنیس او را با وادار کردن ناگهانی او به رابطهی جنسی دهانی غافلگیر میکند.
خواستههای دنیس خاطرات سرکوبشدهی کریستی از دیدن تصاویر پورنوگرافی، با محوریت رابطهی جنسی دهانی را، که پدرش در دوران کودکیاش در خانه جا میگذاشت، زنده کرده است. این موضوع همراه با خاطرات دردناک محرومیت اجتماعی مادرش، باعث میشود که او هنگام درخواست رابطهی جنسی دهانی توسط دنیس، احساس فاحشه بودن کند.
بحث در مورد تاریخچهی خانوادگی این مسائل منجر به درک بیشتر و افزایش ظرفیت برای تمایز قائل شدن بین موقعیت فعلی از تجربیات کودکی کریستی با پدرش شد. کریستی تصمیم گرفت که میتواند تحمل کند که در طول مقاربت برای دنیس رابطهی جنسی دهانی انجام دهد اما دنیس این کار را برای او انجام ندهد. با کمک من، دنیس توانست دلیل آن را درک کند و به این موضع برسد که آنها میتوانند بدون آن زندگی جنسی خوبی داشته باشند.

وقتی زوجهایی با پیشینههای قومی و فرهنگی متفاوت را میبینیم، به دنبال الگوهای مشابهی هستیم که از سطح فرهنگ به گروههای اجتماعی (خانواده گسترده، خانواده هستهای، زوج و فرد) تسری مییابد. از زوجین میخواهیم تا ما را با تفاوتهای فرهنگی درونشان آشنا کنند و در کنار درک پویایی فردی و زناشویی، برای فهم این مسائل با ما همکاری نمایند. این اصل برای همه زوجین صرف نظر از قومیت صدق میکند، به شرطی که اجازه دهیم تجربیاتشان در ما نفوذ کند و خود را برای درک عمیق تجربیاتشان باز بگذاریم تا خیالورزی درمانی ما بتوانند به زوجین در مواجهه با همانندسازیهای فرافکنانه و تعاملات آغشته به فرهنگ کمک نمایند.
فرضیات روابط ابژه آمریکایی را اینجا بخوانید.
تکنیک بالینی
ما هنگام کار با زوجها عملکردهای زیادی را در ذهن داریم، اما تکنیکهای مرتبط خاص نسبتاً کمی وجود دارد. نظریهی روابط ابژهای اصولاً روشی برای همکاری با زوجها در جهت درک و رشد است. عملکردهای اصلی عبارتند از:
۱. مدیریت فضا
در این چارچوب ما به زوجها نمیگوییم چه کار کنند، بلکه برای حفظ یک فضای روانشناختی مشابه با فراهم کردن محیطی که والدین برای ایمنی و فضای رشد کودک ارائه میدهند، تلاش میکنیم. برای این منظور، ما قواعد گذاری در مرزها و شرایط، هزینه، زمان ملاقات، طول جلسات و سایر مسائل راهبردی را ارائه میدهیم که یک فضای روانشناختی را که در آن کار میکنیم، چارچوببندی میکند.
در ابتدا، نگهداری دنیس دشوار بود. اگرچه یک چارچوب کاری ثابت از طریق تعیین وقتهای منظم و شروع و پایان به موقع ایجاد شده بود، اما اضطراب ناایمن او با تماسهای تلفنی فوری مکررش با من، تلاش برای ماندن بعد از پایان جلسات و گاهی حتی حضور در دفتر من بین جلسات ابراز میشد. او به تدریج نظم و تداوم قرارها را درونی کرد و با چارچوبی که من ارائه دادم، سازگار شد.
۲. مدیریت محیط
در این چارچوب ما به بیماران نمیگوییم چه کار کنند، کجا بنشینند، روبروی هم قرار بگیرند یا چه بگویند. ما از آنها میخواهیم که در محیطی با ما همکاری کنند که در آن میتوان چیزهای ناگفتنی را بیان کرد و تحمل مسائل دشوار افزایش مییابد. مدیریت محیط نگهدارنده – مشابه فراهم کردن محیط توسط والدین – و سپس تلاش برای درکی که مشابه درک عمیق والدین است، بر عهدهی ماست. ما همچنین میخواهیم سطح عملکرد رشدی زوج را ارزیابی کنیم تا کمبودها را ببینیم یا اینکه آیا آنها از ترس تغییر و رشد به الگوهای ناکارآمد قدیمی میچسبند. سطوح تحولی با گذشت زمان تغییر میکنند و اغلب در یک جلسه نوسان خواهند داشت.
در ابتدا به نظر میرسید که دنیس در مقابله با احساسات نسبت به کریستی مشکل بیشتری دارد. او از ابراز غم میترسید و برای هر دوی آنها دعوا کردن آسانتر از گریه کردن بود. اما با پیشرفت جلسات، این دنیس بود که برای اولین بار شروع به آوردن تکههایی از سرگذشت خودش کرد. در یک جلسه، او به گریه افتاد. بلافاصله متوقف شد و اشکهایش را پنهان کرد. کریستی به خاطر گریه کردن به او خندید. با مهار احساسات خودم در مورد واکنش او، سعی کردم آن را به گونهای معنا کنم که هر دو احساس مهار شدن کنند. این حادثه یک بازپخش دفاعی از تجربهی اولیهی کودکی بود. دنیس که تنها پسر بود، انتظار میرفت مانند یک مرد قوی و بیهیجان رفتار کند. خانوادهاش او را به خاطر اشکهایش مسخره میکردند. واکنش به ظاهر بیرحمانهی کریستی ناشی از ترس بود. در جلسه، او ناگهان آسیبپذیری پدرش را در دنیس دیده بود. برای اجتناب از خطر یک مرد غیرقابل اعتماد، او خندید تا از خطر فاصله بگیرد.
۳. ما روشهای کار خود را نشان میدهیم
ما ارتباط و گوش دادن متحملانه را به سوی تعمیق درکی که معادل خیالورزی زوج است، تشویق میکنیم. ما میخواهیم خیالورزی خودمان و هر یک از شریکهای عاطفی، فضایی پذیرنده برای صحبت کردن و شنیده شدن هر یک از شریکهای عاطفی باشد. ما درخواست ژنوگرام یا تاریخچهی تنظیمشده نمیکنیم، بلکه به دنبال تاریخچههای روابط ابژه در لحظهی درمانیِ کنونی هستیم. بزرگشدنشان چگونه بوده، وقتی مسائل خاصی برانگیخته میشوند؟ به عنوان مثال، اگر زوجی بر سر اینکه یکی دیگری را منتظر نگه داشته است بحث میکند، میپرسیم بزرگ شدن در اطراف این موضوع برای هر یک از آنها چگونه بوده است. به این ترتیب، ما یک تاریخچهی زنده مرتبط با لحظهی اکنونِ جلسه به دست میآوریم. ما لغزشهای زبانی را به عنوان سرنخهایی برای دوسوگرایی ابرازنشده، درست مانند درمان فردی، ارزشمند میدانیم. ما از هر دو شریک عاطفی از رویاها میپرسیم و از رویاپرداز و شریک عاطفی دیگر میخواهیم که نپرسند «معنای رویا چیست؟» بلکه تصاویر متراکم رویا را باز کنند. رؤیاها متعلق به زوج و خود فرآیند درمان هستند.
نمای دفاعی کریستی با کار کردن بر روی رؤیاهای مکرر او برملا شد. در آنها، او از یک هواپیما سقوط میکرد و به شدت به دنبال چیزی برای چنگ زدن میگشت. در یک رؤیا، مادرش نیز با او سقوط میکرد. ما متوجه شدیم که این رؤیاها نشاندهندهی اضطرابی است که منجر به رفتار فاصلهگیرانهی او میشد و به دنیس نیز احساس عدم داشتن کسی برای اتصال و پیوند را میداد.

۴. پیگیری عاطفه
در هر جلسه، ما نوسانات هیجانها را دنبال میکنیم تا بدانیم چه زمانی در قلمرو یک رابطهی واپسرانده شدهی برانگیزنده یا طردکننده هستیم و تغییرات دفاعی بین سازمانهای مختلف همراه با افزایش خشم، غم، ترس یا برانگیختگی را یادداشت کنیم.
خشم شدید کریستی اغلب سرنخی برای حسرت دردناکتر او برای پدرش بود. مشکل مزمن او در کنار آمدن با فقدانها، او را به مراقبت مشغولکنندهی دیگران سوق میداد تا از غم خودش اجتناب کند. من این مانور را بارها قبل از اینکه خودش آن را تشخیص دهد، گوشزد کردم.
۵. توجه به نشانههای بدنی
برخی از عمیقترین یا تروماتیکترین مسائل فقط با مشاهدهی نشانههای جسمانی، چه در زوج و چه گاهی اوقات، به دلیل همانندسازی فرافکنانه در درمانگر حس میشوند. توجه به اینکه یکی از شریکهای عاطفی بیمار است، دچار گرفتگی عضلات است، خوابآلود است – یا توجه به موارد مشابه در واکنش درمانگر در طول جلسات – میتواند منجر به مسائل عمیقاً دفنشده شود.
کریستی از آییودی استفاده میکند و بنابراین بین دورههای قاعدگی لکهبینیِ خونی دارد. او فرزندان بیشتری نمیخواهد، اما نمیخواهد لولههایش را ببندد. او میخواهد دنیس وازکتومی کند. دنیس از این کار امتناع میکند و به وضوح در مورد اضطراب آسیب بدنی که در او ایجاد میکند، صحبت میکند. کریستی نیز همین ترس را دارد. کریستی از جراحی امتناع میورزد زیرا اگر طلاق بگیرند، دنیس میتواند فرزندان بیشتری داشته باشد، اما او نمیتواند.
در همین حال، خونریزی او بهانهای برای کاهش مقاربت است. دنیس میگوید کریستی دارد او را تنبیه میکند. کریستی پاسخ میدهد که دنیس میداند چه کاری باید انجام دهد. در اینجا میبینیم که چگونه تضعیف یکدیگر به طور ملموس از عواطف و ارتباط کلامی به عرصهی جسمانی گسترش مییابد.
۶. ما به روشهای مختلف بازخورد میدهیم فعالیتی که عموماً آن را تحت طبقهی تفسیر قرار میدهیم
ما حمایت یا نصیحت میکنیم زیرا گاهی اوقات زوجها میتوانند از آن بهره ببرند، به ویژه نصیحتهای مربوط به فرزندپروری. اما اینها موتور محرکهی زوجدرمانی روابط ابژهای نیستند. تمام فعالیتهای ما با هدف بهبود ظرفیت زوج برای شناختی و هیجانی فکر کردن است. در سطح ساده، ما چیزهایی را مشاهده میکنیم که زوج ندیده است، دو یا چند رویداد مرتبط را به هم پیوند میدهیم یا بر چیزی که آنها مشاهده کردهاند اما اهمیت چندانی به آن ندادهاند، تأکید میکنیم. در سطوح پیچیدهتر درک و توضیح، ما فرضیههای روایتگونه از فرایند تحولی آنها میسازیم که به الگوهایی که در آن گیر کردهاند، کمک کرده است، علائم و پیامهای بدنی را بر اساس خاطراتی که رمزگذاری میکنند، تفسیر میکنیم و تصویری از فرضیههای ناخودآگاه که رفتارهای آگاهانه را هدایت میکنند، ایجاد میکنیم. در نهایت، ما از انتقالهای آنها به یکدیگر و به عنوان یک زوج، به انتقال مشترکِ ما، کار میکنیم تا مسائل ناخودآگاه زمینهای را درک کنیم.
دیدارهای دورهای کریستی از دو خواهرش در اروپا همیشه علتی برای دعوا کردن است. دنیس شروع به فکر کردن میکند که او ترجیح میدهد با آنها باشد، شاید آنها شبها با دوستانشان به بار یا برای رقصیدن بروند، در حالی که دنیس در خانه با بچهها و صورتحسابها میماند. دنیس میگوید خواهران کریستی سعی میکنند او را متقاعد کنند که بدون دنیس بهتر خواهد بود. سالها، کریستی برای جلوگیری از یک دعوای طولانی، با به تأخیر انداختن اعلام سفر تا یک هفته قبل از آن، وضعیت را بدتر میکرد. پس از مدتی، آنها بر سر برخی شرایط برای این سفرها توافق کردند، اگرچه دنیس هنوز ناراحت میشود.
من این موقعیتها را به هم پیوند میدهم و به آنها کمک میکنم تا ببینند چگونه این سفرها یادآور اذیت و آزار بیرحمانهی خواهرانش در کودکی به دنیس به عنوان پسر مورد علاقهی پدرش است. در پاسخ، دنیس در اتاقش پنهان میشد و تکالیفش را انجام میداد. اکنون او تصور میکند که کریستی با خواهرانش علیهاش توطئه میکند و او را دوباره تنها میگذارد تا تکالیف خودش را انجام دهد.
درمانگران غیرتحلیلی از درمانگران روابط ابژه به دلیل تکیه بر تفسیری که بیش از حد بر هیجانات متمرکز است و ابزار ضعیفی برای دستیابی به تغییر است، انتقاد میکنند. برای ما، تفسیر مشابه روشی است که والدین صحبت و رفتار میکنند تا به نوزاد بفهمانند که او در تلاش برای درک است. در حالی که والدین همیشه درست عمل نمیکنند، فرآیند همکاری در جهت درک، رابطهای از درک متقابل ایجاد میکند و نشاندهندهی تداوم نگهداری است. در درمان، نشان دادن به زوج که ما با آنها همکاری میکنیم، اتحاد ما را محکم میکند، آنها را به کار تشویق میکند و طنینِ ناخودآگاهِ نیمکرهی راستِ مغز را که جنبهی هیجانی کار را حمل میکند، تسهیل میکند.
۷. انتقال و انتقال متقابل مکانیسم راهنمایی مرکزی کار ما را تشکیل میدهند
وقتی بیماران جنبههایی از تجربهی درونی خود را در مورد روابط ابژهای فردی و مسائل مربوط به نگهداری محیطی منتقل میکنند، ما این پدیده را انتقال مینامیم. در مورد زوجها، ما بیشتر بر مسائل زمینهای تمرکز میکنیم که نشان میدهند چگونه زوج نمیتوانند نگهداری کافی برای نیازهایشان به عنوان یک گروه دو نفره را برای یکدیگر فراهم کنند. این از طریق همانندسازی درونفکنانه خودمان به ما منتقل میشود، که ما آن را به عنوان انتقال متقابل خود احساس میکنیم – یعنی کل طیف احساسات و افکاری که در رابطه با زوج تجربه میشود. برخی از اینها بیضرر به نظر میرسند، اما آنهایی که مهمترین سرنخها را به ما میدهند، به طور دردناکی برانگیزنده یا طردکننده احساس میشوند. آموزش، سوپرویژن و تجربه به درمانگران کمک میکند تا یک خط مبنا برای درک ظرافت معنای پاسخهای درونی به زوجها ایجاد کنند، اما حتی باتجربهترین درمانگر نیز باید تسلیم فرآیند اجازه دادن به انتقال متقابل دردناک شود تا تجربیات زوجها را از درون یک موقعیت مشترک درک کند. به همین دلیل، تفسیر از تجربهی انتقال متقابلِ انتقالهای زوج در لحظهی اینجا و اکنون جلسهی درمانی قدرتمندترین ابزار ما را تشکیل میدهد. نظارت مداوم بر انتقال متقابل نیز به عنوان یک سیستم موقعیتیابی جهانی (GPS) عمل میکند که درک ما را در سایر زمینهها اطلاع میدهد.
دنیس یک رویا دید: پس از بازگشت به خانه از سر کار، کریستی را با مرد دیگری میبیند که او را کتک میزند. بعد، او بیرون از خانه است و با من در محله قدم میزند. من به آنها میگویم که او باید به جای نتیجهگیری عجولانه، از کریستی توضیح بخواهد. او کنترل خود را به دست میآورد و احساس بهتری پیدا میکند. من به آنها میگویم که این رویا نشان میدهد که آنها هر دو چگونه از من برای دفع ابژههای بد استفاده میکنند: من به دنیس کمک میکنم تا از تهدید نادیده گرفته شدن و رها شدن (مانند مادرش) یا حسادت[۳۵] به خاطر آنچه دارد (مانند پدرش) اجتناب کند. من به کریستی در برابر تهدید زن بیوفا بودن (مانند مادرش) یا فاسد جنسی بودن (مانند پدرش) کمک میکنم.
معمولاً در طول جلسات، احساس میکنم دو کودک دارم که به مادری شدن نیاز دارند. کریستی صورتبندی ابژهی طردکننده را ابراز میکند، اغلب تهدید به ترک درمان میکند، اما من احساس خصومت نمیکنم زیرا او با اشتیاق شدیدی به من نگاه میکند. دنیس نقطهی مقابل را ابراز میکند، میخواهد در درمان بماند – اشتیاق صورتبندی ابژهی برانگیزنده. من احساس میکنم که آنها مرا به عنوان مادری میخواهند که هر دو آرزویش را داشتند، اما این در درمان تداخل ایجاد میکند زیرا اگر بخواهند مرا نگه دارند، نمیتوانند بهتر شوند. من این را در یک جلسهی تکاندهنده تفسیر کردم. آنها موافقت کردند و شروع به بحث در مورد این میراث نیازهای برآوردهنشدهی اولیهشان کردند.

۸. حل و فصل
روابط ابژهای یک رویکرد عمیق و بلندمدت برای زوجها ارائه میدهد که معمولاً ماهها تا سالها به درمانگر مراجعه میکنند. برخی فقط برای یک جلسه یا چند بار میآیند و سود قابل توجهی میبرند. برخی برای «درمان مختصر سریالی» میآیند، شاید ۳ تا ۱۲ جلسه در هر دوره، و در طول سالها چندین بار برمیگردند. درمانگر آموزش دیده است که عمیقاً فکر کند، اما این آموزش میتواند در کار کوتاه مدت یا بلند مدت اعمال شود (استادتر و شارف، ۲۰۰۰).
وقتی فرصت همکاری با یک زوج را برای مدت طولانیتری، از چند ماه تا دو سال یا بیشتر، پیدا میکنیم، تلاش میکنیم به آنها کمک کنیم تا مسائل خود را «حل و فصل» کنند. این فرآیند آینهای از فرآیندهای طبیعی رشد است، بارها و بارها به دور خود میچرخد تا قلمروهای همپوشان را پوشش دهد، هر بار از روشهای کمی متفاوت برای پرداختن به مناطق مشکلساز از زوایای مختلف استفاده میکند و به تدریج به ساخت الگوهای جدید با انعطافپذیری بیشتر کمک میکند. نیاز انسان به این نوع فرآیند رشد، درمان طولانی مدت را به یک فرآیند سودمندتر از بیشتر مداخلات کوتاه مدت تبدیل میکند. درمان کوتاه مدت در آن دسته از چالشهای زوجی که آنها را از یک سازگاری سالم طبیعی منحرف میکند – بیماری ناگهانی، از دست دادن شغل، مرگ فرزند یا بحرانهای تحولی (ازدواج، تولد) که آنها را به روشهایی که برای آن آماده نیستند به چالش میکشد – به اندازهی درمان طولانی مدت مؤثر است. در این صورت، یک مداخلهی کوتاه مدت ممکن است آنها را به مسیر اصلی بازگرداند تا مهارتهای سازگاری طبیعیشان دوباره به کار بیفتند.
دنیس و کریستی هر دو به شدت در چنگال ابژههای بد، طردکننده و برانگیزندهی درونی خود بودند. در آن لحظاتی که میتوانستند یکدیگر را متفاوت ببینند، احساس خوشبختی میکردند که یکدیگر را دارند، اما اغلب فضای بالقوه فرو میریخت و آنها به انتقاد و شکایت بازمیگشتند. آنها باید بارها و بارها برای فقدانهای زندگی خود سوگواری میکردند، قبل از اینکه بتوانند به اندازهی کافی خانوادهی خود را خوب ببینند.
۹. کارکردن با فقدان و خاتمه دادن
درمانگران روابط ابژه فقدان را شایعترین مسئلهای میدانند که فرایند تحول را مختل میکند فقدانها در اوایل زندگی یکی یا هر دو شریک عاطفی، یا در زندگی مشترک آنها، مانند مورد از دست دادن فرزند یا طلاقهای قبلی (ج. اس. شارف و شارف، ۱۹۹۴). از نظر بالینی، فرصتی برای سوگواری در جداییها و وصالهایی که ذاتی پایان هر جلسه است، فراهم میشود. این ریتم زوجها را برای از دست دادن درمان و درمانگر در پایان درمان آماده میکند. مطالعهی اضطراب پایان جلسات و سوگواری برای این فقدانها – که اغلب در تبادل انتقال-انتقال متقابل احساس میشوند – تمرکز اصلی کار ماست و منجر به کار خاتمهی درمان میشود که بر استفاده از فرصت برای بررسی روند درمان و اضطرابِ پیشروی در زندگی بدون درمانگر به عنوان راهنما متمرکز است.
در طول سالها، دنیس و کریستی تغییرات زیادی در نحوهی ارتباط برقرار کردنشان ایجاد کردند. آنها به طور قابل توجهی رفتار سوءاستفادهآمیز خود را کاهش دادند و تهدید به طلاق به ندرت مطرح میشد. دنیس سفر سالانهی کریستی به خانوادهاش را تحمل میکند و کریستی در پایبندی به توافقهایشان خوب عمل کرده است. آنها به طور فزایندهای محبت ابراز میکنند و دنیس در مورد ترجیحات جنسی کریستی همدلتر است.
در مرحلهی خاتمه، آنها بر روی بازپسگیری همانندسازیهای فرافکنانهی خود کار کردند. کریستی در مواجهه با اضطراب تنها پیش رفتن، به مسئول دانستن دنیس برای مشتقات فعالیتهای جنسی فاسد پدرش و نگرش بیاعتنای جامعهی اشرافی بازگشت. دنیس به مسئول دانستن کریستی برای ناامنیها و اضطرابهای تجدید شدهاش و خواستههای تجدید شدهاش مبنی بر اینکه او همه چیز را در خانه آماده داشته باشد و منتظر رسیدن او باشد، بازگشت، تا بدون من، او دوباره خطر یافتن مادر غفلتکنندهای را که از او مراقبت نمیکند، در او نیابد. بررسی این علائم که یادآور ابتدای کار ما بود، به آنها اجازه داد تا برای خاتمهی خودِ درمان سوگواری کنند و به یک خاتمهی غمانگیز اما رضایتبخش دست یابند.
خلاصه
رابطهی یک زوج در سازماندادن به خانوادهی هستهای و گسترده، محوری است. مکانی که مسائل فردی به کانون توجهی تأثیرگذار میرسند و سنگ بنای کل نظام روابط انسانی است. این رابطه از تاریخچهی هر یک از شریکهای عاطفی بهره میگیرد تا چیز جدیدی خلق کند که هر دو از آن تغذیه میکنند. مشکلات در رابطهی آنها موانع عظیمی بر سر راه ادامهی تحولشان و ارائهی یک پایگاه امن برای نسل بعدی و خانوادهی گستردهتر ایجاد میکند.
از نظر بالینی، ما از روشهایی که روابط در جلسه به نمایش گذاشته میشوند برای اطلاعرسانی به کارمان استفاده میکنیم. درمان از طریق موازی بودن رابطهی درمانی با رابطهی زوج، زمانی که آنها مشکلات خود را در تعامل انتقال-انتقال متقابل بازسازی میکنند، جان میگیرد. ما بیشتر به درک فزایندهای که از این طریق به دست میآوریم تکیه میکنیم، اما از ابزارهای دیگر نیز استفاده میکنیم – تمرکز متناوب بر تاریخچهی زندهی ابژههای درونی زوج که زمانهای افزایش عاطفه در جلسات را توضیح میدهد، بررسی تمایلات جنسی زوج، استفاده از رؤیاهای آنها، ایجاد پیوند بین مسائل و رویدادهایی که زوج قادر به پیوند دادن آنها نبودهاند. فقدانهای متعددی که بیشتر زوجها متحمل شدهاند، مستلزم توجه ویژه است. همهی این عوامل با هم ترکیب میشوند تا به زوجدرمانی روابط ابژهای، تأثیرگذاری و کارایی ببخشند.
با درمانگران کلینیک دیگری اینجا آشنا شوید.
پینوشتها
[۱] Dynamics
[۲] Development
[۳] Ecological
[۴] Ronald Fairbairn
[۵] Drive
[۶] Cybernetic
[۷] Reprresed
[۸] Spilliting
[۹] Part-object
[۱۰] Satisfaction
[۱۱] منظور زوجهایی است که بیش از حد به یکدیگر ابراز محبت میکنند و ممکن است دیگران را به این دلیل آزرده خاطر کنند (م).
[۱۲] Projective identification
[۱۳] Attachment
[۱۴] Hatred
[۱۵] Growth
[۱۶] I-to-I
[۱۷] Hate
[۱۸] Holding capacity
[۱۹] Contextual holding
[۲۰] Transitional space
[۲۱] Focused relating
[۲۲] Containment
[۲۳] Reverie
[۲۴] Neurobiology
[۲۵] Schore
[۲۶] Entrainment
[۲۷] Ethnic
[۲۸] Henry dicks
[۲۹] Intraction
[۳۰] Secure
[۳۱] Ambivalently insecure
[۳۲] Distancing-insecure
[۳۳] Disoriented and disorganized
[۳۴] Cling
[۳۵] Envied
منبع
Scharff, D. E., & de Varela, Y. (2005). Object relations couple therapy. In M. Harway (Ed.), Handbook of couples therapy (pp. 141–157). Wiley.