این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان تو به من صدمه زدهای! : «تأملات بالینی بر سادیسم اخلاقی» تالیف کوردلیا اشمیت-هلرائو، تحلیلگر آموزشی و ناظر بالینی موسسه روانکاوی بوستون و انجمن روانکاوی سوئیس، است. نسخهای از این مقاله در کنگره بین المللی انجمن روانکاوی در برلین در 26 ژوئیه 2007 ارائه شده است.
سوار هواپیمایی از نیویورک به بوستون بودم. سه ردیف جلوتر از من، مادری دیده میشد که با پسر بچه چهار-پنجسالهاش بهنوعی درگیر بحث بود. پسرک فریاد زد:«تو به من صدمه زدهای!» و مادر در پاسخ به او توضیحی داد. پسرک همچنان اصرار داشت:«تو به من صدمه زدهای!»، و صحبتهای بیشتری میانشان صورت گرفت. او مدام شکایت میکرد: «تو به من صدمه زدهای.» سرانجام مادر ساکت شد. در طول پرواز پسرک با لحنی طلبکارانه تکرار کرد: «تو به من صدمه زدهای». گاهی اوقات مکث میکرد، اما دوباره تکرار میکرد تا این که یک ساعت بعد به بوستون رسیدیم. «تو به من صدمه زدهای!»
این تعامل مرا به یاد بیمارانی انداخت که دقیقاً همان کاری را انجام میدهند که این پسرک انجام داد: ما را سرزنش میکنند و به دلیل آسیبی که به آنها رسیده، نمیتوانند دست از سرزنش ما بردارند. بهمنظور تشریح پویایی کلی که صحبت آن به میان آمده است، اجازه دهید موقعیتی معمولی را با بیمارم، پیتر، ترسیم کنم. پیتر متأهل و در اواسط دههی چهارم زندگیاش است، دوقلوهای پنجساله دارد و وکیلی سختکوش و صاحب یک زندگی موفق است. او درحالی که افسرده و عصبانی بود به رواندرمانی مراجعه کرد؛ زیرا علیرغم تمام تلاشها و مراقبتهایش از همه، دائماً احساس میکرد که همسرش، موکلینش و حتی دو فرزند خردسالش ناعادلانه و با حق نشناسی با او رفتار میکنند. حتی همین واقعیت که به او توصیه شده بود «به تحلیل برو»، او را آزردهخاطر کرده بود.
دیری نمیپاید که ما دو نفر نیز وضعیتی مشابه میان خود مییابیم. من مداخلهای کوچک انجام میدهم، حتی چیزی که به نظر اهمیتی جزئی دارد، و پیتر احساس میکند که آسیبدیده است. او که ظاهراً از کار اشتباه من منزجر شده است (احساسی بیشتر از زخمیشدن یا رنجش داشتن)، میگوید: «تو به من صدمه زدهای». من احساس صدمه دیدن در او را تصدیق میکنم. او به طعنه میگوید: «این همان چیزی است که گفتم!». «و…؟»
من عین کلامش را تکرار میکنم: « و….؟». پیتر به من خیره میشود. با صدای بلند به او میگویم:«تعجب میکنم که چه چیزی اینقدر آزاردهنده بوده است». پیتر میگوید «واضح نیست؟»، «تو به من صدمه زدهای! من تعجب میکنم که چگونه میتوانی این را بگویی». تمام تلاشها برای کاوش و شفافسازی با شکست مواجه میشوند. پیتر اصرار دارد که من در طول این جلسه و جلسات بعدی به او صدمه زدهام.
دراینمیان، خودِ این رویداد نیز مبهم شده است. من زیر رگبار حملات بیمارم هستم. نگاهش در من رخنه میکند و بهوضوح از کشمکش من با این پیچیدگی لذت میبرد. احساس میکنم باید عذرخواهی کنم، اعتراف کنم که به او صدمه زدم، توضیح دهم که چگونه توانستم این کار را انجام دهم (درحالی که نمیخواهم چنین کنم). همان قدر که اهمیت این کنشنمایی[1] (بیش از پیچیدگی خود امر کنشنمایی) را درک میکنم، بهناحق احساس اتهام میکنم. ادعای او مبنی بر این که توسط من مورد بیرحمی قرار گرفته است، من را در موقعیتی بیرحمانه قرار میدهد. هر چه میگویم، او همچنان تلاش میکند من را در کنجی گیر بیندازد، به این امید که من را بهزور مقابل خودش به زانو دربیاورد، در حالیکه به من میگوید از تکنیک بدی استفاده میکنم و اینهمه پول را برای هیچ میپردازد. «تو به من صدمه زدهای!» درحالیکه سعی میکنم حس او را از آنچه در حال رخدادن است آگاه کنم و جنبههای تعامل خاصی که درگیرش هستیم را تعبیر کنم، او اینگونه پاسخ میدهد: «قرار است من برای تو متأسف باشم؟ به سؤال من جواب ندادی! چطور توانستی این کار را بکنی؟!»
پس از مدتی، به نظر میآمد کار پیتر تمام شده است، و سرزنش از دایره توجه او ناپدید میشود؛ (اما سرزنش بهراحتی در دسترس است، تا هر زمان که با هدفی مطابقت داشت دوباره مورد استفاده قرار گیرد). احساس میکنم بینش واقعی به دست نیامده است و اندکی بعد، پس از مداخلهای دیگر از جانب من، مطمئناً وارد چرخهی دیگری از این نوع خواهیم شد که در آن من را با اتهاماتش مورد آزار و اذیت قرار می دهد و این آزار و اذیت را با این اتهام توجیه میکند که من پیش تر به او صدمه زدهام.
همهی ما بیمارانی را دیدهایم که برای مدتی طولانی، پیش از پرداختن به این ایده که چنین کنشنماییهایی دارای معنا هستند، برای مدت طولانی درگیر این نوع تکرارها با ما (درمانگر) هستند. البته میتوان وقوع آنها را از زوایای مختلف درک و مفهومسازی کرد. مسائل خودشیفتگی همیشه مطرح هستند، همانطور که فانتزیهای سادومازوخیستیک[2] بدوی در انتقال با تحلیلگر به چشم میخورد. مشاهده پیروزمندانه تحقیر شدن ابژه، در برابر احساس کوچک بودن، درماندگی و عدم کنترل آنچه در حال وقوع است بهعنوان دفاع مانیک عمل میکند.
کارکرد این تکرارها به طور گسترده در ادبیات مورد بحث قرار گرفته است. در اینجا میخواهم خودم را به یک جنبه خاص محدود کنم و در عین حال تمام نفعهای ثانویه دیگری را که بخشی از این نزاعها را تشکیل میدهند، کنار بگذارم. هر زمان که با بیمار در این نوع کشمکش قرار میگیرم، با تکیه بر احساسات انتقال متقابل خود، از آنچه که سادیسم اخلاقیِ [3]بیمار مینامم، بسیار تحتتأثیر قرار میگیرم. برای مثال، با ارضای شدید سادیسم است که پیتر شعور روانکاوانه من را درهم میشکند و باعث میشود احساس بدی به من دست دهد؛ چطور میتوانم اینقدر بیاحساس، بیفکر و به لحاظ تکنیکی دست و پاچلفتی باشم که چیزی بگویم که او را این اندازه آزار دهد، چیزی که او آماده شنیدنش نبود و نمیتوانست تحملش کند؟[4]
بیمار من صرفاً قصد تحقیر من را ندارد. بلکه انگار میخواهد احساس گناه را به شعور تحلیلی من تحمیل کند. اگر یک فرد مازوخیستیک اخلاقی بگوید: «من همه کارها را اشتباه انجام دادم، نباید این کار را میکردم، من آدم بدی هستم»، فرد سادیستیک اخلاقی میگوید: «تو همه کارها را اشتباه انجام دادی، نباید این کار را میکردی، آدم بدی هستی!»
در اندیشیدن به این لحظات بالینی، این واقعیت توجه من را جلب کرد که فروید مازوخیسم اخلاقی[5] را (و نه سادیسم اخلاقی) مفهومسازی کرد؛ اگرچه که یقینا او مازوخیسم و سادیسم را زوجی جداییناپذیر میدانست. تا سال 1915، او سادیسم را امر اولیه، و مازوخیسم را در نتیجه چرخیدن سادیسم «بر خود سوژه» میدانست (1915، ص 127). در سال 1919، سادیسم همچنان به عنوان امر اولیه تلقی میشد و (در پرتوی سرکوب[6]) فانتزی «پدرم مرا میزند»[7] که به نوعی استمنایِ مازوخیستیک ناهشیار است، بهعنوان مصالحهای میان اخلاق و شهوت در نظر گرفته میشد، که ترکیبی از یک «احساس گناه و عشق جنسی» بود (1919، ص 189). همانطور که فروید توضیح میدهد: «این نهتنها مجازات رابطه تناسلی ممنوعه است، بلکه جانشینی واپسروانه[8] برای آن رابطه است» (ص 189).
فروید در بازنگری کل نظریه رانهی[9] خود (1920، 1924)، سرانجام فرمولبندی خود را از مازوخیسم اولیه بیان کرد که در آن رانهی مرگ آمیخته با لیبیدو، به سمت خود (self) هدایت میشود. سادیسم زمانی رخ میدهد که بخشی از این ترکیب به سوی ابژهی بیرونی هدایت شود. همانقدر که مازوخیسم شهوانی به دنبال لذت جنسی از طریق درد جسمانی است، مازوخیسم اخلاقی بهدلیل یک احساس گناه ناهشیار به دنبال ارضای یک سوپرایگوی سادیستیک (یا پیشسازهای بدویتر آن) است. فروید مانند همیشه با تمایل خود به سکسوالیته، مازوخیسم اخلاقی را انحلال دستاوردهای ادیپی، جنسیسازی مجدد[10] اخلاق، درک میکند.
این ایدهی اخیر قطعاً میتواند برای سادیسم اخلاقی نیز صادق باشد. سادیسم اخلاقی نیز جنبهی سادیستیک جنسیسازیِ مجدد اخلاق را نشان میدهد. در اینجا امتناع از احساس گناه ادیپی منجر به بیرونی شدن وجدان بد (فرافکنی آن بر تحلیلگر) میشود، که به بیمار اجازه میدهد به لحاظ اخلاقی برتری داشته باشد، و حتی بیعیبونقص باشد، و در عین حال فانتزی آمیزش جنسی مربوط به عشقِ شهوانیِ ناهشیارِ را بهعنوان چیرگی و نفوذ سادیستیک بر ابژه، به فعلیت در میآورد (کنشنمایی میکند). همانطور که در مفهومسازی مازوخیسم اخلاقی فروید دیده میشود، این جنبه از سادیسم اخلاقی را میتوان بهعنوان ابراز سکسوالیته و پرخاشگری در نظر گرفت.
لئونوف (1997) مسیر متفاوتی را دنبال میکند. او سادیسم را با توجه به اضطرابهای نابودی در نظر میگیرد؛ زمانی که ترس از دست دادن ابژهای که برای بقای سوژه ضروری تلقی میشود بسیار زیاد میشود:
در مواجهه با وحشت[11] بدوی غیرقابلبیان[12]… شخص سادیستیک با تبدیلشدن به عامل مرگ بر مرگ پیروز میشود. از نظر بالینی، چنین وحشتی میتواند از طریق ترس بدخیم از انفعال، درماندگی، یا فروپاشی ایگو و همچنین در هراس غیرقابل توصیف از نیستی[13] بیان شود. میتوان از طریق لحظات پیروزی سادیسم که از طریق کنترل همهتوان[14] ابژه، بقای شخص سادیستیک را به طور نمادین تضمین میکند، در برابر همهی آنها دفاع کرد؛ بنابراین، شخص سادیستیک، بزرگمنشی را کسب میکند و از طریق پرخاشگری، مرگ روانی را با تبدیلشدن به قاصد آن کنار میزند. [ص. 100]
اسمیت (2008) در ارائه خود از ساعت بالینی و تحلیل دقیق آن نشان میدهد که چگونه و چرا این کار انجام میشود. حمله سادیستیک بیمار به تحلیلگر، تنبیه تحلیلگر از جانب بیمار، دست به دست هم داده و در خود تنبیهی او بطور ضمنی وجود دارد؛ حملات حسادتآمیز، احساس گناه و جبران خسارت دور باطل میزنند با این هدف نهایی که تحلیلگر را در تنگنا نگاه دارد. تحلیلگر و بیمار «در این واحد سادومازوخیستیک، خود- و ابژه-تنبیهکننده[15] به یکدیگر چسبیدهاند» و از این طریق از «هر گونه احساس جدایی» اجتناب میکنند (ص. 216). همانطور که اسمیت میگوید، «مازوخیسم اخلاقی همیشه سادیسم اخلاقی نیز هست» (ص 209).
شایانذکر است که رویکرد فروید و اسمیت، دو دیدگاه متفاوت (اگر نگوییم متضاد) درباره سادیسم را نشان میدهند که هر دو به لحاظ بالینی معتبر هستند. اولی بر انحراف جنسی[16] متمرکز است که توسط رانههای جنسی هدایت میشود. دومی در باب تهدید بقا است؛ بنابراین، همانطور که در سایر آثار من میبینیم (اشمیت هلراو، 2001؛ 2005 الف؛ 2005ب؛ 2006؛ 2008) توسط رانههای حفظ ذات[17] هدایت میشود. این دیدگاهی است که من میخواهم در اینجا بسط دهم: سادیسم اخلاقی در خدمت حفظ خود[18] است.
وقتی در یکی از این قسمتهای «تو به من صدمه زدهای» با یک بیمار درگیر میشوم، احساس انتقال متقابل من است که باعث میشود به این کارکرد خاص (در خدمت بقا بودن) سادیسم اخلاقی فکر کنم. هنگامی که بهخاطر آسیب رساندن یا ظلم به کسی سرزنش میشوم، میتوانم به یکی از دو روش واکنش نشان دهم: (1) میتوانم صحت سرزنش را تصدیق کنم، در نتیجه میخواهم عذرخواهی کنم و آسیب را ترمیم کنم (نشان دادن میل به ابژه-محافظ[19] بودن)، یا (2) من میتوانم خطای خود را به چالش بکشم یا انکار کنم (بنابراین اساساً خود-محافظه گر[20] باشم). هر دو احساس معمولاً در انتقال متقابل من برانگیخته میشوند و دو رویِ تعارضی یکپارچه را نشان میدهند (اشمیت هلراو، 2005 الف، 2005ب). احساس میکنم تمایل دارم و حتی گاهی وسوسه میشوم که عذرخواهی کنم و این آسیب را ترمیم کنم، اما از سویی دیگر احساس میکنم که قصد انجام آن را نداشتم، و در واقع هیچ اشتباهی مرتکب نشدهام.
ابتدا، میخواهم به احساسات بیمارم (پیتر) بپردازم: او آسیبدیده است. در نتیجه از نظر او وظیفه من عذرخواهی و جبران آسیب است. اگر این همان چیزی است که بیمار من میخواهد مرا به انجام آن وادار کند، پس من ادعا میکنم که سادیسم اخلاقی او، تلاش او برای برانگیختن یک پاسخ ابژه-محافظ در من است (افزایش مراقبت به شکل تسکین درد و التیام زخمش، به او دربارهی دستنخوردگی[21] خودش اطمینان میدهد و به او در امر غیرقابل کنترل کمک میکند). اینکه میگوید «تو به من صدمه زدهای (حالا آسیب را جبران کن!)» درخواست او برای رسیدگی خواهد بود.
مطمئناً، درک انتقال متقابل من به این صورت، صرفاً وسیلهای برای کنشنمایی (به فعلیت درآوردن) جبران خسارت مورد نظر بیمار نیست، بلکه این درک به من کمک میکند تا نیاز را بیمار به «کشاندن من به این گوشه» تحلیل کنم. فرد سادیستیک اخلاقی میگوید: «این درست است، تو آدم بدی هستی». با اینحال، این اتهام به معنای «برو پی کار خودت» نیست، بلکه بیانگر این ایده است که ابژه چیزی به سوژه مدیون است. انتظار این است که ابژه بعداً آن را جبران و اقدام به ترمیم کند. این دیدگاه این شکل خاص از سادیسم اخلاقی را از هسته شهوانیاش جدا میکند و آن را نه بهعنوان کسب لذت مقعدی- سادیستیک[22]، بلکه به عنوان نیاز شدید به مراقبت میداند.
من فکر میکنم ما باید میان لذتکوششهای جنسی و ارضای نیازهای حفظ ذات خود تمایز قائل شویم. احساس لذت و ارضا کاملاً متفاوت است. زمانی که به نظر میرسد پیتر متوجه میشود که مرا به اعتراف به گناهم و عذرخواهی برای مداخلهی به ظاهر آزاردهندهام نزدیک کرده است، این احساس ارضا (و نه لذت) است. سپس او برای مدت کوتاهی راضی است، درحالیکه احساس میکند گسترهی قبلی مرزهای خودشیفتگیاش دوباره برقرار شده است. حالا او میتواند برای مدتی رها شود.
اما مشکل حل نشده و دوباره ظاهر میشود (به نظر میرسد که بلافاصله بعد از دفعهی پیشین، حتی بدون هشدار و به یکباره پیدا میشود). دوباره پیتر ادعا میکند که من در حق او کار آزاردهندهای انجام دادهام و با تمام ظلم و سادیسم که او قادر به انجام آن است، این فرض گناه کار بودن من را دنبال میکند. متوجه میشوم که او فقط آرزو دارد که من از او مراقبت خوب یا بهتری داشته باشم (مانند آن دسته از بیمارانی که بر نیاز خود تأکید میکنند، بدین صورت در ما یک انگیزهی مبتنی بر انتقال متقابل برای کمککردن ایجاد میکنند). مسائل او جدیتر و شدیدتر است؛ پیام انتقال او به من این است: «تو نهتنها بهاندازه کافی از من مراقبت نکردی، حتی با انجام کاری بد به من صدمه زدی!»
بیمار من میخواهد احساس گناه را به من تحمیل کند (با استفاده از همانندسازی فرافکنانه[23]) و من احساس میکنم نمیخواهم آن را بپذیرم. او چیزی را مانند یک چاقوی نمادین (آلت تناسلی) به من نمیچسباند که من را ببرد یا صدمه بزند. چیز غیرقابلکنترلی که او میخواهد به من تحمیل کند احساس گناه است (و این همان چیزی است که این شکل از سادیسم را به یک سادیسم اخلاقی تبدیل میکند). این یک احساس گناه است که میخواهد از سینه بیرون آید، خودش حاضر به قبول آن نیست و از من میخواهد مسئولیتاش را بر عهده گیرم. من باید برای آن عذرخواهی کنم (که اگر این کار را بکنم، برای مدت کوتاهی به او آرامش میدهد، تا زمانی که کل چرخه دوباره شروع شود؛ چراکه تا زمانی که متوجه نشده باشیم این احساس گناه ناهشیار چیست، او همچنان احساس گناه میکند).
احساس گناهی که برای ذهن کودک آنقدر غیرقابلتحمل است که به طور بالقوه منجر به سادیسم اخلاقی میشود، معمولاً فراتر از فانتزیهای ادیپی معمول است. این احساس میتواند پیامد یک رویداد آسیبزا در خانواده باشد (بهعنوانمثال، مرگ یک خواهر، برادر، والدین یا سقطجنین مادر، احتمالاً در مرحله ادیپی) که کودک مسئولیت همهجانبه را بر عهده میگیرد. همچنین ممکن است در بیمارانی مشهود باشد که ابژه والدینیشان از آنها بهعنوان ظرفهایی[24] برای همانندسازی فرافکنانه بیش از حد خودشان با احساس گناه استفاده کردهاند (ویلیامز و همکاران 2004). در این موارد اخیر، استفاده بیمار از یک حمله سادیسم اخلاقی به تحلیلگر، نشاندهنده تلاش او برای رهایی از احساس گناه غیرقابلهضم والدین است، درحالیکه به طور همزمان لحظه نفوذ احساس گناه[25] (تبدیل حالت منفعل به فعال) را بازسازی میکند. زمانی که بیمار قربانی چنین نفوذ احساس گناهی شده است، احساس میکند که کاملاً محق است که ابژهی انتقالی[26] (یعنی تحلیلگر) را برای آسیب رساندن یا ظلم به او سرزنش کند.
ایدهیِ عدالت، مرکزِ سادیسم اخلاقی است: این ایده نهتنها از بیمار در برابر درک سادیسم خود دفاع میکند، بلکه بیانگر احساس عمیقی از محقبودن خود، واقعی و جدا بودن، نیاز به پاکسازی خود از ابژههای بدِ خود بهمنظور بازیابی[27]، حفظ و توسعه خود (self) خالصش[28] است. آنجا که احساس گناه خیلی خاص و فراگیر نیست، اگر در مورد سهم ابژه و سوژه در وقوع جرم سردرگمی وجود داشته باشد، بیمار اغلب بر «سوءتفاهم[29]» اصرار میورزد.
در موارد شدید، ادعای «سوءتفاهم» بهمنظور شفافسازی نیست، بلکه هدف آن تقویت «واقعیت» آسیبدیده بیمار توسط تحلیلگر است، حتی اگر تصادفی باشد. با این وجود، علیرغم مشکلات کار با این جنبههای «سوءتفاهمهای بدخیم» (بریتون،2003)، مفید است که در نظر داشته باشید، دلبستگی این بیماران به سادیسم اخلاقی شامل پیشنهاد جبران کردن برای ابژه و سوژه به صورت یکسان است؛ مثل این که بیمار میگوید: «هیچکدام از ما واقعاً بد نیستیم. ما فقط یکدیگر را اشتباه فهمیدیم». با این حال، اگر هر دو طرف توافق کنند که این اتفاق افتاده است، این پیشنهاد به تحلیلگر میتواند یک تله باشد. در واقع، سادیسم اخلاقی هرگز مبتنی بر سوءتفاهم نیست، بلکه مبتنی بر نفوذی از احساس گناه است که نیاز به تحلیل دارد.
در پایان، در این مقاله تصمیم داشتم، تا آنجا که میدانم، مفهومی بالینی را توضیح دهم که قبلاً به طور واضح در ادبیات توضیح داده نشده است. به نظر میرسد «تو به من صدمه زدهای» فرمول اصلی است که تلاشهای پنهانی افراد سادیستیک اخلاقی را برای تحمیل احساس گناه به ابژه، با انتظار ترمیم و جبران، گسترش میدهد. عذرخواهی ابژه هرگز کمکی نمیکند، چرا که هر چیزی که در اصل احساس گناه ابژه بوده است، از آن زمان به احساس گناه بیمار تبدیل شده است. تحلیل و کمک به بیمار برای تصاحب احساس گناه خود با تمایز میان این که کدام جنبه متعلق به ابژه است و کدام جنبه متعلق به سوژه، آرامشی را که بیمار آرزوی آن را دارد فراهم میکند. داشتن احساس گناه به معنای تبدیل بخشی از سادیسم اخلاقی به مازوخیسم اخلاقی سالم است (روزنبرگ 1991) (از جمله اعتراف به سادیسم خود و نیاز به ترمیم).
میتوانیم این سؤال فروید را برای بحث بیشتر باز گذاریم؛ کدام یک اولیه است: مازوخیسم یا سادیسم؟ در عوض، میتوانم بگویم که نیاز اولیه به مراقبت تبدیل به سادیسم میشود، مانند سادیسم اخلاقی. هنگامی که بخشی از خودِ (self) کودک یا بیمار که نیاز به مراقبت توسط ابژه (مادر یا درمانگر) دارد، برای سوژه (کودک یا بیمار) غیرقابلتحمل و حتی خطرناک است؛ به این دلیل که ابژه مادری/والدینی از آن بخش مراقبت نمیکند یا از تصاحب آن امتناع میورزد، باعث ایجاد احساس بد در کودک یا بیمار میشود.
سادیسم اخلاقی از آن پس، تشدید درخواست سوژه مبنی بر کمک است، به دیواره امتناع ابژه رسوخ میکند و آن را با تمام بدیهای غیرقابل هضمی پر میکند که زمانی در کودک ایجاد میشد؛ بنابراین، در یک چرخهی معیوب گریزناپذیر، ابژه به ابژهی بد تبدیل میشود، سوژه بهعنوان منبع کمک مستقیم از آن اجتناب میکند، اما از آن برای تخلیه بیشتر هر چیزی که درونش احساس بدی دارد، استفاده میشود. نشانههای «مازوخیسم اخلاقی» (یا بهتر است بگوییم احساسات گناه واقعی و اندوه) در نهایت به تحلیلگر نشان میدهد که بیمار میتواند بخشی از گناه خود را مهار[30] کند و بر روی آن مداقه[31] کند.
منبع
Schmidt-Hellerau, C. (2009). “You’ve Hurt Me!”: Clinical Reflections on Moral Sadism. The Psychoanalytic Quarterly, 78(1), 233-241.
Photo: Tom Lovell
ویراستاری علمی: محسن سلامت و بهار آیتمهر
[1] Enactment
در برخی از اشکال رواندرمانی روانکاوانه، به عمل آوردن به معنای بازآفرینی مجددگذشته ی بیمار در رابطه ی انتقالی با درمانگر، و همچنین به معنای دور شدن درمانگر از بک فضای بیطرفی و خنثی بودن و وارد کردن مسایل شخصی خود در تعاملات نمادین با بیمار (پدیده انتقال متقابل) است. هماهنگی (Attunement) با آلگوهای رابطه ای که در این رابطه درمانی پدیدار میشوند، فرصتی برای درمانگر فراهم میآورد که از طریق آن به بیمار در شناسایی الگوی روابطش با دیگران کمک کند)مترجم، واژه نامه ی انجمن روانپزشکی آمریکا،2018)
[2] Sadomasochistic
[3] Moral sadism
[4] البته، زمانی که بیمار احساس صدمه میکند، ما همیشه باید متعجب باشیم که مداخله ما از چه طریق ممکن است آسیبرسان بوده باشد. به عنوان مثال، ممکن است یک تکانه ناهشیار دگرآزارانه یا تلافی جویانه را در تحلیلگر برانگیخته باشد. با این حال، در اینجا به مداخلاتی اشاره میکنم که به نظر میرسد اتفاقی انتخاب شده و به نوعی آسیبزا گماشته شدهاند.
[5] Moral masochism
[6] Repression
[7] فروید در بسیاری از بیماران خود فانتزی مشترکی از تصویر کتک خوردن یک کودک را مشاهده کرد، این فانتزی انبوهی از لذت جنسی را به همراه دارد، که بارها برای فرد بازسازی شده و در بسیاری از مواقع با خودارضایی به همراه بوده است، همچنین احساس گناه بیش از معمولی را در فرد ایجاد میکند (مترجم، مقاله ی کودکی کتک میخورد، فروید،۱۹۱۹)
[8] Regressive
[9] Drive theory
[10] Resexualizing
[11] Dread
[12] Unarticulated
[13] Nonexistence
[14] Omnipotent
[15] self- and object-punishing
[16] Sexual perversion
[17] Preservative drives
این اصطلاح شامل تمام نیازهای مرتبط با عملکردهایِ بدنیِ ضروری برای حفظ بقا است.گرسنگی نمونهای از رانه حفط ذات است. فروید در چارچوب اولین نظریه خود درباره رانهها، رانههای حفظ ذات را در مقابل رانهی جنسی قرار داد (مترجم، زبان روانکاوی لاپلانچ و پونتالیس،1973).
[18] Self-Preservation
[19] Object-Preservative
[20] Self-Preservative
[21] Intactness
[22] Anal-Sadistic Pleasure
[23] Projective Identification
[24] Containers
[25] Guilt intrusion
[26] Transferential object
[27] Restore
[28] Pure self
[29] Misunderstanding
[30] Contain
[31] Working through