این مقاله ترجمه مقالهای با عنوان «The capacity to be alone» به قلم وینیکات در سال ۱۹۵۸ است که به ترجمهی نسرین بهنامنژاد برای انتشار در گروه روانکاوی دیگری آماده شده است.
قصد دارم ظرفیت فرد برای تنها بودن را بررسی کنم، با این فرض که این ظرفیت یکی از مهمترین نشانههای بلوغ در رشد هیجانی است. در تقریبا همهی درمانهای روانکاوی لحظهای فرامیرسد که توانایی تنها بودن برای بیمار اهمیت پیدا میکند. از نظر بالینی این ممکن است به صورت دقایقی از سکوت در جلسه یا یک جلسه با سکوت کامل ظاهر شود و این سکوت برخلاف آنچه ممکن است مقاومت تلقی شود، در واقع دستاوردی از سوی بیمار است. شاید این همان لحظهای باشد که بیمار برای نخستین بار توانسته واقعا تنها باشد. میخواهم توجه را به همین جنبه از انتقال جلب کنم- جایی که بیمار در جلسه تحلیلی تنهاست.
احتمالا میتوان گفت که در مجموعه آثار روانکاوی، بیشتر دربارهی ترس از تنها بودن یا میل به تنهایی نوشته شده تا دربارهی توانایی تنها بودن؛ همچنین، حجم قابل توجهی از کارها به بررسی حالت کنارهگیری[۱] اختصاص یافته- نوعی سازمان دفاعی که دلالت بر انتظار آزار[۲] دارد. به نظر من شاید زمان آن رسیده باشد که به جنبههای مثبت ظرفیت تنها بودن توجه کنیم. شاید در متون، تلاشهایی مشخص برای بیان این ظرفیت وجود داشته باشد، اما من از آنها آگاه نیستم. در اینجا میخواهم به مفهوم رابطهی تحلیلی[۳] در نظریهی فروید(۱۹۱۴) اشاره کنم.
روابط دو نفره و سه نفره[۴]
ریکمن[۵] ما را با ایدهی تفکر در قالب روابط سهنفره و دونفره[۶] آشنا کرد. اغلب از عقدهی ادیپ به عنوان مرحلهای یاد میشود که روابط سهنفره میدان تجربه را اشغال میکنند. هر تلاش برای توصیف عقدهی ادیپ در قالب رابطهی میان دو نفر محکوم به شکست است. با این حال، روابط دونفره وجود دارند و به مراحل نسبتا اولیهی تاریخچهی فرد تعلق دارند. رابطهی نخستین دونفره، همان رابطهی نوزاد با مادر یا جانشین مادر است- پیش از آنکه جنبههایی از مادر در ذهن کودک تفکیک شده و به شکلگیری تصور پدر[سهنفره شدن رابطه] منجر شوند. مفهوم موضع افسردهوار در نظریهی کلاین را میتوان در قالب روابط دونفره توصیف کرد و شاید بتوان گفت که رابطهی دونفره، ویژگی اساسی مفهوم موضع افسردهوار است.
پس از اندیشیدن به روابط سهنفره و دونفره، طبیعی است که گامی به عقب برداریم و از رابطهی تکنفره سخن بگوییم. در نگاه نخست، به نظر میرسد که نارسیسیسم همان رابطهی تک نفره باشد- هم شکل ابتدایی نارسیسیسم ثانویه[۷] و هم نارسیسیسم اولیه[۸]. اما من برا این باورم که این جهش از رابطهی دونفره به رابطهی تکنفره، در واقع بدون نادیده گرفتن بخش بزرگی از آنچه از طریق کار تحلیلی و مشاهدهی مستقیم مادران و نوزادان آموختهایم، ممکن نیست.
واقعا تنها بودن[۹]
باید روشن کرد که آنچه در اینجا بررسی میکنم، واقعا تنها بودن نیست. ممکن است فردی در سلول انفرادی باشد اما همچنان نتواند تنها باشد- و رنجی که در چنین وضعیتی میبرد فراتر از تصور است. با این حال، بسیاری از افراد پیش از آنکه دوران کودکی را پشت سر بگذارند، توانایی لذت بردن از خلوت را به دست میآورند و حتی ممکن است خلوت را یکی از ارزشمندترین داراییهای خود بدانند.
ظرفیت تنها بودن یا پدیدهای بسیار پیچیده و پیشرفته است- که ممکن است پس از شکلگیری روابط سهنفره در رشد فردی پدید آید- یا پدیدهای ابتدایی است که شایستهی مطالعهی ویژهای است؛ چرا که بنیان همان تنهایی پیچیده [در بزرگسالی] را شکل میدهد.
پارادوکس[۱۰]
اکنون نکتهی اصلی این مقاله قابل توضیح است. با وجود آنکه انواع مختلفی از تجربه در شکلگیری ظرفیت تنها بودن نقش دارند، یک تجربهی خاص وجود دارد که بنیادی است و بدون آن ظرفیت تنها بودن شکل نمیگیرد: این تجربه عبارت است از تنها بودن به عنوان نوزاد یا کودک خردسال در حضور مادر. بنابراین، بنیان ظرفیت تنها بودن، یک پارادوکس است. تجربهی تنها بودن در حالی که کسی دیگر حضور دارد.
در اینجا نوع خاصی از رابطه مدنظر قرار گرفته است- رابطهای میان نوزاد یا کودک خردسالی که تنهاست و مادری(جانشین مادر) که در واقع به طور قابل اعتماد حضور دارد، حتی اگر [حضورش] در لحظه صرفا با گهواره، کالسکه یا فضای کلی محیط اطراف نمایان شده باشد. مایلم برای این نوع خاص از رابطه نامی پیشنهاد کنم.
خجالت و نوروز در کودکان به قلم وینیکات
شخصا ترجیح میدهم از اصطلاح ارتباط ایگومحور (رابطه مبتنی بر ایگو/رابطهمندی ایگو)[۱۱] استفاده کنم که مشخصا در برابر اصطلاح رابطهی اید[۱۲] قرار دارد؛ رابطهای که همواره پیچیدگیهایی را در زندگی ایگو به همراه دارد. ارتباط ایگومحور رابطهای میان دو نفر است که دست کم یکی از آنها در حال تجربهی تنهایی است؛ شاید هر دو تنها باشند اما حضور هر یک برای دیگری معنا دارد. به نظر من اگر معنای واژهی دوست داشتن[۱۳] را با عشق ورزیدن[۱۴] مقایسه کنیم میتوان گفت که دوست داشتن بیشتر با رابطهی ایگومحور مرتبط است در حالی که عشق ورزیدن بیشتر به رابطهی اید- چه به صورت خام و چه به صورت والایش یافته- تعلق دارد.
پیش از آنکه این دو ایده را به شیوهی خودم بسط دهم، مایلم یادآوری کنم که چگونه میتوان از ظرفیت تنها بودن در قالب اصطلاحات آشنا و جاافتادهی روانکاوی سخن گفت.
پس از آمیزش جنسی[۱۵]
شاید بتوان گفت که پس از آمیزش رضایت بخش، هر یک از دو شریک رابطه به نوعی تنهاست و از این تنهایی احساس رضایت دارد. توانایی لذت بردن از تنهایی در کنار دیگری که او نیز در حال تجربهی تنهاییست، خود نشانهای از سلامت روان است. عدم وجود تنش اید[۱۶] ممکن است اضطرابزا باشد، اما انسجام زمانی[۱۷] شخصیت به فرد امکان میدهد که منتظر بازگشت طبیعی ایدی بماند و از تنهایی مشترک لذت ببرد- نوعی از تنهایی که عاری از ویژگی دفاعی عقبنشینی[۱۸] است.
صحنهی نخستین[۱۹]
میتوان گفت که ظرفیت تنها بودن در فرد وابسته به توانایی او در مواجهه با احساساتی است که صحنهی نخستین برمیانگیزد. در این صحنه، کودک رابطهای پرشور میان والدین را مشاهده یا تصور میکند و اگر سالم باشد میتواند با تسلط بر نفرت آن را در خدمت خیالپردازی خودارضایی قرار دهد. در خودارضایی، کودک مسئولیت کامل فانتزی هشیار و ناهشیار را بر عهده میگیرد- او سومین نفر در رابطهی سه نفره است. توانایی تنها بودن در این زمینه، به معنای بلوغ جنسی، [رسیدن به مرحلهی رشد] توانایی تناسلی[۲۰] یا پذیرش زنانهی متناظر[۲۱] آن و همچنین درکنارهم نشاندن تکانهها و تفکرات شهوانی با تکانهها و تفکرات پرخاشگرانه است. ظرفیت تنها بودن همچنین به معنای تحمل دوسوگرایی و توانایی همانندسازی با هر یک از والدین است. بیان این نکات در هر قالبی میتواند به طرز چشمگیری پیچیده شود چرا که ظرفیت تنها بودن تقریبا مترادف با بلوغ هیجانیست.
ابژهی خوب درونی[۲۲]
اکنون مایلم از زبان دیگری استفاده کنم- زبانی که از آثار ملانی کلاین برگرفته شده است. ظرفیت تنها بودن، وابسته به وجود یک ابژهی خوب در واقعیت روانی فرد است. پستان خوب درونی یا آلت خوب درونی یا روابط خوب درونی به اندازهی کافی در روان فرد تثبیت و محافظت شدهاند به طوری که فرد (دست کم در آن لحظه) نسبت به حال و آینده احساس اطمینان دارد. رابطه فرد با ابژههای درونیاش همراه با اعتماد به این روابط، خود به تنهایی نوعی کفایت روانی فراهم میآورد به گونهای که فرد میتواند ولو موقت، در غیاب ابژههای بیرونی و محرکهای خارجی احساس رضایت و آرامش داشته باشد. بلوغ روانی و ظرفیت تنها بودن، مستلزم آن است که فرد از طریق «مادری به اندازه کافی خوب» فرصت یافته باشد تا به تدریج به وجود محیطی خیرخواه باور پیدا کند. این باور از راه تکرار تجربههای رضایتبخش غریزی شکل میگیرد.
نیازهای کودکان زیر ۵ سال، به قلم وینیکات
در این زبان ناگزیر به مرحلهای از رشد فردی اشاره میشود که پیش از سلطهی عقدهی ادیپ قرار دارد. با این حال، سطح قابل توجهی از بلوغ ایگو مفروض گرفته شده است. یکپارچگی فرد به عنوان یک واحد روانی پیش فرض است. چرا که در غیر این صورت، سخن گفتن از درون و بیرون یا اطلاق معنای خاص به فانتزیهای درونی بیمعنا خواهد بود. از نظر منفی باید نوعی آزادی نسبی از اضطرابهای آزارگرانه وجود داشته باشد. از منظر مثبت، ابژههای خوب درونی در جهان روانی فرد حضور دارند و در زمان مناسب، آمادگی برای فرافکنی دارند.
تنها بودن در وضعیتی رشدنیافته[۲۳]
در این نقطه پرسشی مطرح میشود: آیا کودک یا نوزاد میتواند در مرحلهای بسیار ابتدایی، زمانی که ایگو هنوز آنقدر رشدنیافته است که توصیف تجربهی تنها بودن با اصطلاحات پیچیدهای که پیشتر به کار رفتند [تنها بودن واقعی، درونیسازی ابژه خوب، آزادی از اضطراب آزارگرانه، بلوغ ایگو، رابطه با ابژههای درونی] امکان ندارد، تجربهای از تنهایی داشته باشد؟ هستهی اصلی تز من این است که باید بتوانیم از شکلی ابتدایی و ساده نشده از «تنها بودن» سخن بگوییم؛ و حتی اگر بپذیریم که ظرفیت برای «تنها بودن واقعی» نوعی پیچیدگی روانی است، باز هم باید اذعان کنیم که این ظرفیت برپایهی تجربهی اولیهی «تنها بودن در حضور دیگری» بنا شده است. تنها بودن در حضور دیگری میتواند در مرحلهای بسیار ابتدایی رخ دهد- زمانی که رشدنیافتگی ایگو[۲۴] به طور طبیعی با حمایت ایگویی[۲۵] مادر جبران میشود. در گذر زمان، فرد مادر حمایتگر ایگو[۲۶] را درونیسازی میکند و از این راه توانایی تنها بودن را به دست میآورد- بیآنکه نیاز مداوم به رجوع به مادر یا نماد مادر داشته باشد.
من تنها هستم[۲۷]
مایلم این موضوع را از زاویهای دیگر بررسی کنم- با تامل بر خود عبارت من تنها هستم.
نخست واژهی «من» قرار دارد – که دلالت بر رشد عاطفی چشمگیری دارد. فرد به عنوان یک واحد[۲۸] تثبیت شده است. یکپارچگی[۲۹] به وقوع پیوسته است. جهان بیرونی کنار گذاشته شده و جهانی درونی امکانپذیر شده است. این صرفا یک توصیف توپولوژیک[۳۰] از شخصیت است- به مثابه یک چیز، یک سازمانیافتگی از هستههای ایگو. در این مرحله، هنوز هیچ اشارهای به زندگی نشده است.
سپس واژههای «من هستم» میآیند که نمایانگر مرحلهای در رشد فردیاند. با این واژهها فرد نه تنها شکل دارد، بلکه زندگی نیز دارد. در آغازِ «من هستم»، به اصطلاح فرد خام است، بیدفاع، آسیبپذیر و بلقوه پارانویید. فرد تنها زمانی میتواند به مرحلهی «من هستم» برسد که محیطی محافظ وجود داشته باشد؛ و این محیط محافظ، در واقع همان مادری است که درگیر نوزاد خود است و از طریق همانندسازی با نوزادش، نسبت به نیازهای ایگویی او پاسخگو است. در این مرحله از «من هستم»، نیازی نیست فرض کنیم که آگاهی نسبت به مادر از سوی نوزاد وجود دارد.
اکنون به واژههای «من تنها هستم» میپردازم. بر اساس نظریهای که ارائه میدهم، این مرحلهی بعدی واقعا مستلزم نوعی درک از سوی نوزاد نسبت به تداوم وجود مادر است. منظورم از این درک، لزوما آگاهی ذهن هشیار نیست. با این حال معتقدم که «من تنها هستم» ادامهای است بر «من هستم» و وابسته است به آگاهی نوزاد از تداوم وجود مادری قابل اعتماد. مادری که قابلیت اعتمادش این امکان را فراهم میکند که نوزاد بتواند تنها باشد و از تنهایی لذت ببرد؛ هرچند برای مدتی محدود.
از این راه تلاش میکنم تناقضی را توجیه کنم: این که ظرفیت تنها بودن، برپایهی تجربهی تنها بودن در حضور دیگری بنا شده است؛ و بدون تجربهی کافی از این نوع تنهایی، ظرفیت واقعی برای تنها بودن امکان شکلگیری ندارد.
رابطه ایگومحور[۳۱]
حال اگر در مورد این تناقض حق با من باشد، بررسی ماهیت رابطهی نوزاد با مادر جالب خواهد بود- رابطهای که در این مقاله آن را ارتباط ایگومحور(رابطه مبتنی بر ایگو/رابطهمندی ایگو) نامیدهام. خواهید دید که برای این رابطه اهمیت زیادی قائلام، چرا که معتقدم این همان مادهی خامی است که از آن دوستی ساخته میشود. ممکن است این رابطه به منشا انتقال نیز تبدیل شود. دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا برای موضوع ارتباط ایگومحور اهمیت ویژهای قائلم: اما برای روشن کردن منظورم باید لحظهای از مسیر اصلی بحث فاصله بگیرم.
چرا کودکان بازی میکنند؟ به قلم وینیکات
فکر میکنم به طور کلی پذیرفته شده باشد که تکانهی نهاد تنها زمانی اهمیت دارد که در بستر زندگی ایگویی جای گرفته باشد. [به طوری که] اگر تکانهی نهاد درون ایگوی ضعیف وارد شود میتواند آن را مختل کند و اگر ایگو قوی باشد همان تکانه میتواند آن را تقویت کند. میتوان گفت که روابط مبتنی بر اید زمانی که در چارچوب ارتباط ایگومحور رخ دهند، موجب تقویت ایگو میشوند. اگر این دیدگاه پذیرفته شود، آنگاه اهمیت ظرفیت تنها بودن نیز روشن میشود. تنها زمانی که فرد تنهاست- یعنی در معنایی که من به کار میبرم، یعنی «تنهایی در حضور دیگری»- نوزاد میتواند زندگی شخصی خود را کشف کند. بهدلیل آسیبشناختی این وضعیت زندگی جعلیای است که بر واکنش به محرکهای بیرونی بنا شده است. تنها زمانی که نوزاد در معنای مورد نظر من تنهاست، و فقط در آن حالت، میتواند کاری معادل با آنچه در بزرگسالان «آرام گرفتن» نامیده میشود انجام دهد. نوزاد[در این معنا از تنها بودن] میتواند از حالت یکپارچگی خارج شود، بیجهت حرکت کند، در وضعیتی قرارگیرد که در آن هیچ جهتگیریای وجود ندارد؛ و بتواند برای مدتی وجود داشته باشد، بیآنکه واکنشی به محرک بیرونی نشان دهد یا به عنوان فردی فعال با جهتگیری یا علاقهای خاص عمل کند. در این حالت، صحنه برای تجربهی اید آماده است. در گذر زمان، احساسی یا تکانهای پدیدار میشود. در این بستر، آن احساس یا تکانه واقعی به نظر خواهد رسید و به راستی تجربهای شخصی خواهد بود.
اکنون روشن میشود که چرا حضور کسی- کسی که در دسترس است، کسی که حضور دارد اما بدون مطالبه یا مداخله – اهمیت دارد. وقتی تکانهای از نهاد پدیدار میشود، تجربهی آن میتواند پربار باشد؛ و ابژهی این تجربه میتواند بخشی یا تمام شخص حاضر باشد- یعنی مادر. تنها در چنین شرایطی است که نوزاد میتواند تجربهای داشته باشد که «واقعی» احساس شود. انبوهی از اینگونه تجربهها، پایهای میسازند برای زندگیای که در آن «واقعیت» وجود دارد، نه «بیهودگی». فردی که ظرفیت تنها بودن را در خود پرورش داده، همواره توانایی بازکشف تکانهی شخصی را دارد؛ و این تکانهی شخصی هدر نمیرود، زیرا وضعیت «تنها بودن» هرچند به صورت متناقض- همیشه بر حضور دیگری دلالت دارد.
در گذر زمان فرد توانایی آن را پیدا میکند که از حضور واقعی مادر یا چهرهی مادری صرفنظر کند. به این وضعیت، گاه با اصطلاح برقراری «محیط درونی[۳۲]» اشاره شده است. این پدیده ابتداییتر و بنیادینتر است از آن چیزی که شایستهی عنوان «مادر درونفکنی شده[۳۳]» است.
نقطه اوج در رابطه ایگومحور[۳۴]
اکنون مایلم انداکی فراتر بروم و دربارهی ارتباط ایگومحور و امکانهای تجربه درون این رابطه تامل کنم و مفهوم ارگاسم ایگویی[۳۵] را بررسی کنم. البته آگاهم که اگر چیزی به نام ارگاسم ایگویی وجود داشته باشد، افرادی که در تجربهی غرایز دچار بازداری هستند، ممکن است در چنین نوعی از ارگاسم تخصص پیدا کنند و در نتیجه، گرایشی آسیبشناختی به سوی ارگاسم ایگویی شکل گیرد. در حال حاضر قصد ندارم به جنبهی آسیبشناختی این موضوع بپردازم. هرچند نباید فراموش کرد که گاه تمام بدن با ابژهای جزیی(مانند فالوس) همانندسازی میشود. در اینجا تنها میخواهم بپرسم که آیا میتوان برای شور و وجد ارزشی قائل شد اگر آن را به مثابهی نوعی ارگاسم ایگویی در نظر بگیریم؟ در فردی با ساختار روانی سالم، تجربهای بسیار رضایتبخش- مثلا در کنسرت، در تئاتر یا در دوستی- ممکن است شایستهی عنوان «ارگاسم ایگویی» باشد، عنوانی که توجه را به اوج و اهمیت آن اوج جلب میکند. ممکن است استفاده از واژهی ارگاسم در این زمینه ناپخته یا نامناسب تلقی شود؛ با این حال معتقدم که همچنان دربارهی اوجی که در ارتباط ایگویی رضایتبخش رخ میدهد جای بحث وجود دارد. میتوان پرسید وقتی کودکی مشغول بازی است، آیا تمام بازی نوعی والایش تکانهی نهاد است؟ آیا نمیتوان چنین اندیشید که میان بازی رضایتبخش و غرایزی که به صورت خام در پس آن قرار دارند، تفاوتی در «کیفیت» و نه فقط در «کمیت» وجود دارد؟ مفهوم والایش کاملا پذیرفته شده و ارزشمند است اما تاسف بار است اگر به تفاوت عظیمی که میان بازی شاد کودک و بازی کودکانی که به طور وسواسگونه هیجان زده میشوند و به تجربهی غریزی بسیار نزدیکاند، اشارهای نشود. درست است که حتی در بازی شاد کودک نیز میتوان همهچیز را در چارچوب تکانهی نهاد تفسیر کرد؛ این امکان وجود دارد، زیرا ما با نمادها سخن میگوییم و بی تردید در استفاده از نمادگرایی و درک بازی در چارچوب روابط نهاد، بر زمینی امن ایستادهایم. با این حال، اگر از یاد ببریم که بازی کودک هرگاه با هیجانات شدید بدنی و اوجهای جسمانی درمیآمیزد، از حالت شاد و خلاق خارج میشود، چیزی اساسی را نادیده گرفتهایم.
کودک به اصطلاح سالم قادر است بازی کند، در حین بازی هیجان زده شود و از بازی احساس رضایت داشته باشد، بیآنکه از تجربهی نوعی ارگاسم جسمانی موضعی احساس تهدید کند. در مقابل کودکی محروم با گرایشهای ضداجتماعی یا هرکودکی که دچار بیقراری ناشی از دفاع مانیک باشد نمیتواند از بازی لذت ببرد، زیرا به طور فیزیکی درگیر میشود. در چنین مواردی، یک اوج جسمانی لازم است- و بیشتر والدین آن لحظه را میشناسند که هیچ چیز نمیتواند بازی هیجانانگیز را متوقف کند جز یک ضربه (مثلا سیلی یا تنبیه) که نوعی اوج کاذب فراهم میکند، اما در عمل بسیار کارآمد است. به نظر من اگر بازی شاد کودک یا تجربهی وجدآمیز بزرگسال در کنسرت را با تجربهی جنسی مقایسه کنیم، تفاوت آنقدر زیاد است که استفاده از اصطلاحی متفاوت برای توصیف این دو نوع تجربه، نه تنها بیضرر، بلکه سودمند خواهد بود. فارغ از نمادگرایی ناهشیار، میزان هیجان جسمانی واقعی در یکی از این تجربهها حداقلی است و در دیگری حداکثری.
ما نمیخواهیم از مفاهیمی که در پس ایدهی والایش قرار دارند چشمپوشی کنیم اما ارتباط ایگومحور به خودی خود نیز دارای اهمیت فراوان است[و نباید آن را صرفا والایش غزایز نهاد دانست].
خوانش وینیکات به قلم آگدن
خلاصه
ظرفیت تنها بودن پدیدهای بسیار پیچیده و چندعاملی است و ارتباط نزدیکی با بلوغ هیجانی دارد.
پایهی این ظرفیت، تجربهی «تنها بودن در حضور دیگری» است. به این ترتیب نوزاد با سازمان ایگوی ضعیف نیز میتواند تنها باشد به شرط آنکه از حمایت ایگویی قابل اعتماد برخوردار باشد.
نوع رابطهای که میان نوزاد و مادری با نقش حمایتگر ایگو برقرار میشود، شایستهی مظالعهی ویژه است. گرچه اصطلاحات دیگری نیز به کار رفتهاند، من پیشنهاد میکنم که ارتباط ایگو محور میتواند اصطلاحی مناسب برای استفادهی موقت باشد.
روابط نهاد در چارچوب ارتباط ایگومحور شکل میگیرند و به جای آنکه ایگوی رشدنیافته را مختل کنند، آن را تقویت میکنند.
به تدریج محیط حمایتگر ایگو درونی سازی میشود و در ساختار شخصیت فرد جای میگیرد: تا آنجا که ظرفیت واقعی تنها بودن پدیدار میشود.
با این حال از نظر نظری همواره کسی حضور دارد، کسی که در نهایت و به صورت ناهشیار با مادر یکی انگاشته میشود؛ همان کسی که در روزها و هفتههای آغازین زندگی به طور موقت با نوزادش همانندسازی کرده بود و در آن دوره، به هیچچیز جز مراقبت از نوزاد خود علاقهمند نبود.
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
پینوشتها
[۱] withdrawn state
[۲] expectation of persecution
[۳] anaclitic relationship
[۴] Three- and Two-Body Relationships
[۵] Rickman
[۶] three-body and two-body relationships
[۷] early form of secondary narcissism
[۸] primary narcissism
[۹] Actually Being Alone
[۱۰] Paradox
[۱۱] ego-relatedness
[۱۲] id relationship
[۱۳] Like
[۱۴] Love
[۱۵] After Intercourse
[۱۶] id-tension
[۱۷] time-integration
[۱۸] withdrawal
[۱۹] Primal Scene
[۲۰] genital potency
[۲۱] corresponding female acceptance
وینیکات به این نکته اشاره میکند که توانایی تناسلی در نظریهی رشد روانی- جنسی فروید به یک مفهوم مردانه دلالت دارد؛ اما در این متن مفهوم زنانهی رسیدن به مرحلهی توانایی تناسلی که از آن به عنوان نوعی پذیرش یاد میکند نیز مورد نظر وینیکات قرار دارد.
[۲۲] Good Internal Object
[۲۳] To he Alone in an Immature State
[۲۴] ego immaturity
[۲۵] ego-support
[۲۶] ego-supportive mother
[۲۷] ‘I am Alone’
[۲۸] unit
[۲۹] Integration
[۳۰] topographical statement
[۳۱] Ego-relatedness’
[۳۲] Internal environment
[۳۳] introjected mother
[۳۴] Climax in Ego-relatedness
[۳۵] ego orgasm
منبع
Winnicott, D. W. (1958). The capacity to be alone. The International Journal of Psycho-Analysis, *39*, 416–420.


