عشقِ واقعی کسالت‌بار است

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ای با عنوان «True love is boring» متشر شده در وب‌سایت مدرسه زندگی است که توسط سها آیت‌مهر ترجمه و برای انتشار در مجله روانکاوی دیگری آماده شده است.


تصاویر کهن‌الگویی ما از عشق واقعی، به‌شکلی افراط‌‌آمیز به سمتِ نمایشی و پرشور بودن متمایل است: کسی که زانو زده و به عشق ابدی قسم می‌خورد، زوجی که شوریده‌حال در آغوش یکدیگرند درحالی‌که دشمنان بر در می‌کوبند، عاشقان ناکام [(عاشقان محکوم به شکست)] که در طوفان هم‌زمان با درخششِ رعدوبرق در آسمانی خاکستری‌رنگ، یکدیگر را در آغوش می‌فشارند.

بااین‌حال، برخی از تصاویرِ متقاعدکننده‌تر و واقعی‌تر عشق، از حال‌وهوا و مکانی دیگر سرچشمه می‌گیرند. برای مثال، عاشقی که همین نیم‌ساعت پیش نزد معشوقِ خود بوده، حال روی صندلیِ خود در واگن قطار می‌نشیند و با احتیاط با معشوقش تماس کوتاهی می‌گیرد، طوری‌که مزاحم دیگر مسافران نشود. چیزی برای گفتن وجود ندارد، چطور ممکن است پس از این مدت کوتاه چیزی برای گفتن وجود داشته باشد، اما هنگامی که فردی با «دیگری» صمیمیتی عمیق و واقعی داشته باشد و زندگی‌اش در سطوح گوناگون با زندگی او عجین شده باشد، درحالی‌که این وضعیت برای مدتی طولانی تداوم یافته باشد، دیگر برای شکل‌گیریِ نیازِ هرچند کوچک اما قطعی به تماس، به رویداد خاصی نیاز نیست.  بنابراین ممکن است عاشق چیزی مهم‌تر یا پرمحتواتر از این نگوید: «یه صندلی کنار پنجره پیدا کردم و می‌خوام این‌جا بشینم». و در طرف دیگر خط، معشوق که در آشپزخانه کنار سینک یا در پارک روی نیمکت نشسته، ممکن است بگوید: «چه خوب، امیدوارم کتابت رو بخونی. من هم اون ایمیل رو برای  رئیسم فرستادم». بعدتر، همین زوج ممکن است گفت‌وگویی کوتاه دربارهٔ این داشته باشند که هرکدام ناهار چه خورده‌اند. سپس بیست دقیقه بعد، دربارهٔ خستگی‌شان یا اینکه آن بریدگی کوچک روی دستِ راست یکی از آنها چطور است حرف خواهند زد. عشقِ به‌درستی درک‌شده، ما را به‌شکلی عمیق با تجربهٔ روزمرهٔ دیگری گره می‌زند، تجربه‌ای که بخش عمده‌اش برای جهانِ گسترده‌تر کاملاً کسالت‌بار است؛ اما به‌شکلی عمیق، نشان از تعهد و مراقبت متقابل روزانه از رنج‌ها و شادی‌های کوچکِ دیگری دارد.

عشق واقعی کسالت‌بار است

ما عشق را با مناسبت‌های بزرگ مرتبط می‌دانیم. اما عشق در انباشتِ تدریجیِ عناصر مجزا است (شاید در طول دهه‌ها) که به اوج خود می‌رسد: کسی که نیاز دیگری به بالم لب را به‌خاطر می‌سپارد، کسی که نقطهٔ دردناک روی پای معشوقش یا نوع خاص کشمشی که عزیزش دوست دارد را در ذهن نگاه می‌دارد و کسی که از دانستنِ این که یارش جای دل‌پذیری، نه‌چندان دور از پنجره، برای نشستن پیدا کرده خوشحال می‌شود.

این [تجربه] به‌شکلی لطیف، ما را به بهترین لحظاتِ کودکی بازمی‌گرداند، زمانی که کسی در دسترس بود تا با قوهٔ تخیل همراهِ ما وارد جزئیاتِ وجود شود، زمانی که نیازی نبود آسیب‌پذیری‌مان را پنهان کنیم یا تظاهر کنیم که فردی شجاع‌تر یا کمتر حساس از آنچه بودیم هستیم؛ درنتیجه به‌تدریج درک می‌کردیم که عشق چیست.

عشق می‌تواند در ابعادِ به‌وضوح هیجان‌انگیزش مسحورکننده باشد؛ اما به‌طور قطع، لذت بردن از آن در ابعاد عادی‌اش (روزمره‌اش) امتیازی بزرگ‌تر است، اینکه معشوقی را یافته‌ایم که به‌طور خاص تمایلی ندارد تا همراهِ ما از پرتگاهی بپرد و یا در بالکنی برایمان آواز عاشقانه بخواند، اما اگر به او زنگ بزنیم تا بگوییم همین حالا یک سیب خورده‌ایم یا سالم به ایستگاه بعدی رسیده‌ایم، بسیار خوشحال خواهد شد.

The School of Life. (2023, September 5). True love is boring. The School of Life. Retrieved February 24, 2025, from https://www.theschooloflife.com/article/true-love-is-boring/