مازوخیسم[۱] یا خودآزاری به کسب لذت از طریق تجربه درد و تحقیر میگویند. اگرچه این اصطلاح عموماً بر مازوخیسم جنسی دلالت دارد، اما به تجاربی غیرجنسی مانند شهادتطلبی، تازیانهزنی مذهبی، و ریاضتکشی نیز اطلاق میشود. مازوخیسم نقش محوری در روانکاوی بالینی ایفا میکند، زیرا رفتار خودناکام کننده، همراه با درجات مختلفی از رضایت پنهان، همه جا حاضر یا حتی فراگیر است؛ در واقع، درجاتی از خودآزادی ویژگی زندگی روانی هر فردی است. در این مقاله قصد داریم به مفهوم مازوخسیم، انواع آن، شخصیت مازوخیسیتی و ویژگیهای آن بپردازیم
فهرست مطالب
ریشهشناسی واژهی مازوخیسم
اصطلاح مازوخیسم نخستین بار توسط ریچارد فون کرافت-ابینگ[۲]، روانپزشک آلمانی، در کتاب مشهورش با عنوان روانپزشکی قانونی جنسی[۳] (1886) به کار رفت. کرافت-ابینگ این واژه را برای توصیف لذت بردن از تحمل درد یا تحقیر در بافت جنسی به کار برد و آن را از نام زاخر-مازوخ اقتباس کرد، زیرا داستانهای او پر از صحنههای سلطهگری و سلطهپذیری بود. لئوپولد فون زاخر-مازوخ [۴] (۱۸۳۶–۱۸۹۵) نویسندهی اتریشی-اوکراینی، یکی از چهرههای مهم ادبیات اروپای قرن نوزدهم بود. او در لمبرگ (امروزه لووف، اوکراین) متولد شد و در محیطی چندفرهنگی (با تأثیرات آلمانی، اسلاوی و یهودی) رشد کرد. آثار او اغلب حول محور تمایلات جنسی، قدرت و سلطه بود و شخصیتهای داستانهایش اغلب روابطی مبتنی بر تحقیر، انقیاد و رنجکشی داشتند. مشهورترین اثر زاخر-مازوخ، «ونوس خزپوش»[۵]، داستان مردی به نام سورین است که عاشق زنی به نام واندا میشود و از او میخواهد که بردهاش باشد و او را تحقیر کند. این رمان بهوضوح داینامیک سادومازوخیستی را به تصویر میکشد.
خلاصهی داستان ونوس خزپوش را اینجا بخوانید.
سورین، مردی تحصیلکرده و عاشق هنر، در یک روستای اروپایی با زنی زیبا و مستقل به نام واندا آشنا میشود. او شیفتهی واندا میشود، اما نه به شکل عشق متعارف، بلکه به عنوان بندهای که خواهان تحقیر و تنبیه است. سورین از واندا میخواهد که او را بردهی خود کند و با او با خشونت رفتار کند.
سورین: «من میخواهم بردهی تو باشم… میخواهم مال تو باشم، مثل یک شیء، مثل یک حیوان. میخواهم هر کاری که میخواهی با من بکنی، حتی اگر بخواهی مرا نابود کنی».
واندا: «این دیوانگی است! تو یک مرد هستی، یک نجیبزاده، یک روشنفکر. چگونه میتوانی چنین چیزی بخواهی؟»
واندا ابتدا مقاومت میکند، اما به تدریج به این نقش تن میدهد و تبدیل به ونوسی خزپوش (نمادی از قدرت، زیبایی و بیرحمی) میشود. حتی قرارداد رسمی میبندد که به موجب آن واندا اختیار کامل بر او دارد:
سورین: «من، سورین، با اختیار کامل خود، میپذیرم که بردهی واندا باشم و هرگونه تنبیهی را که او صلاح بداند تحمل کنم».
واندا: «پس از امروز، تو دیگر یک مرد نیستی. تو فقط یک ابژهی جنسی هستی که متعلق به من است.»
اما در نهایت، واندا از این رابطه خسته میشود و با مردی دیگر (یک اشرافزادهی یونانی) ارتباط برقرار میکند و سورین را در مقابل چشمانش شلاق میزند. این صحنهی تحقیر نهایی باعث میشود سورین از فانتزی مازوخیستی خود بیرون بیاید:
واندا (خطاب به اشرافزادهی یونانی): «ببین چطور این مرد حقیر التماس میکند که بیشتر تحقیرش کنم! او حتی یک مرد هم نیست، یک حیوان است».
سورین (پس از شلاق خوردن): «حالا فهمیدم… من فقط یک ابله بودم که فکر میکردم از درد لذت میبرم».
تعریف مازوخیسم
مازوخیسم عبارت است از جستجوی درد، تحقیر و/یا رنج به منظور یافتن لذت یا ارضای پنهان. اصطلاح سادومازوخیسم اغلب برای اشاره به پیوند غرایز سادیسم و مازوخیسم از دیدگاه فروید به کار میرود. در ادبیات روانکاوی، مازوخیسم به سه شکل تعریف میشود:
- مازوخیسم جنسی: رفتار جنسی که با برانگیختگی یا لذت آگاهانه از تجربه درد یا تحقیر مشخص میشود. اگر درد یا تحقیر شرط مطلق برای برانگیختگی جنسی باشد، آنگاه به عنوان انحراف جنسی مازوخیستی[۶] تعریف میشود.
- مازوخیسم روانی: رفتار غیرجنسی که با دنبال کردن درد یا رنج به منظور یافتن رضایت یا لذت مشخص میشود. در این حالت، یا دنبال کردن رنج یا لذت (یا هر دو) ناخودآگاه است.
- اختلال شخصیت مازوخیستی: توصیف فردی که کل شخصیت او حول جستجوی پنهان رنج یا ناامیدی سازمان یافته است.

مازوخیسم باید از افسردگی متمایز کرد؛ حالت خلقیای که اغلب با پرخاشگری معطوف به خود[۷] همراه است. با این حال، افسردگی گاهی ممکن است در خدمت اهداف مازوخیستی باشد، با این توصیف خطر وقوع افسردگی در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مازوخیستی افزایش مییابد. علاوه بر این، میبایست میان خودآزاری و رنج ناخواستهای که همواره با روانرنجوریها همراه است، تمایز قائل شد. با توجه به اینکه درجاتی از رنج در بسیاری از دستاوردهای مثبت زندگی اجتنابناپذیر است، مفهوم مازوخیسم یا خودآزاری باید به موقعیتهایی محدود شود که در آنها جستجوی درد یا رنج فراتر از حد لازم برای پیگیری منطقی اهداف است و توانایی فرد برای لذت بردن از دستاوردهای مشروعش به طور چشمگیری مختل شده باشد.
انواع مازوخیسم
زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، سه نوع مازوخیسم را توصیف کرده است:مازوخیسم شهوانی یا جنسی
در مازوخیسم شهوانی یا جنسی[۸] لذت جنسی از طریق درد فیزیکی کسب میشود که ممکن است در چارچوب فعالیتهای توافقی (مانند[۹]BDSM) ظاهر شود. بنابراین مازوخیسم جنسی به رفتارهای شهوانی افرادی اشاره دارد که از طریق آزار و تحقیر به ارگاسم میرسند. هیجان جنسی در رنج جسمانی، دریافت درد و خشونت (شامل بسته شدن، کتک خوردن) یا تحمل هرگونه آسیب فیزیکی یافت میشود.مازوخیسم زنانه یا روانشناختی
مازوخیسم زنانه (روانشناختی) [۱۰] شامل کسب رضایت و لذت از طریق تحمل رنج روانی است که میتواند خودتحمیلی یا ناشی از رفتار دیگران باشد. مازوخیسم یا خودآزاری زنانه ممکن است به اشتباه به عنوان «مازوخیسم زنان» تعبیر شود. در حالیکه فروید از این اصطلاح برای بیان «ذات زنانه» استفاده کرد. اما در چارچوب نظریه دوجنسیتی، مازوخیسم زنانه یک امکان ذاتی برای هر انسان، صرفنظر از جنسیت، است. علاوه بر این، فروید تحت این عنوان، ماهیت انحراف مازوخیستی در مردان را توصیف میکند. او لذت مازوخیستی زنانه را با مردانی مرتبط میداند که دارای ویژگیهای شخصیتی «زنانه» سنتی مانند انفعال و وابستگی هستند. شاخصهی مازوخیسم زنانه، رفتاری است که بهصورت غیرضروری منافع شخصی را به خطر میاندازد. اینها اعمال خودتخریبی هستند که اغلب با نگرشهای خودکمبینی همراهند و میتوان آنها را به عنوان لذت ناخودآگاه در انکار خود درک کرد.مازوخیسم اخلاقی
مازوخیسم اخلاقی[۱۱] جستجوی رنج برای تخفیف احساس گناه است که میتواند به صورت خودتنبیهگری یا رفتارهای فداکارانه ظاهر شود و نشاندهندهی «عقده گناه» باشد. یعنی نوعی حالت ذهنی که از احساس گناه ناخودآگاه ناشی میشود و از طریق رنجی که چنین احساس گناهی را تسکین میدهد، ارضا میشود. مازوخیستهای اخلاقی از تنبیه شدن به دست مفاهیمی مانند سرنوشت یا خدا لذت میبرند. تحقیری که در زندگی تجربه میکنند، گاه میتواند جایگزین فعالیت جنسی شود؛ پدیدهای که در برخی فرقههای مذهبی، آیینهای ریاضتکشانه، یا مناسک تازیانهزنی دیده میشود. همچنین، خودتنبیهگری ممکن است با هدف انحراف ذهن یا تسکین احساس گناه و دیگر هیجانهای رنجآور انجام شود. پژوهشگران علاوه بر سه نوعی که توسط فروید مطرح شد، نوع چهارمی به نام مازوخیسم انطباقی را نیز پیشنهاد کردهاند:مازوخیسم انطباقی
«مازوخیسم انطباقی[۱۲]» که توسط ماریلیا آیزنشتاین[۱۳]، درمانگر معاصر فرانسوی مطرح شده است به معنای کسب لذت از دورههای موقت ناراحتی برای دستیابی به رضایت متأخر است. او معتقد است مازوخیسم به ناحق بدنام شده است و تلاش دارد با معرفی شکل مثبتی از آن در رشد اولیه نوزاد، این مفهوم را بازتعریف کند. او این پدیده را «مازوخیسم اولیه اروتوژنیک»[۱۴] مینامد و آن را چنین توصیف میکند: در مراحل اولیه رشد، نوزاد با ناکامیهای شدید ناشی از گرسنگی و تنهایی مواجه میشود. این نوع مازوخیسم شامل سازگاری و توانایی تدریجی نوزاد برای تحمل تنش همراه با تأخیر در ارضای نیازهاست. این فرآیند مستلزم پذیرش انفعال در لحظات انتظار برای چیزی است که فرد عمیقاً خواهان آن است. در عمل، همراهی مادر یا مراقب اصلی با بیان کلامی این ناکامی برای نوزاد مفید است: «میدانم گرسنهای و منتظر شیرت هستی. چند دقیقه دیگر آماده میشود».
به گفته آیزنشتاین، این مرحله اولیه از «مازوخیسم مثبت» همان چیزی است که به ما کمک میکند ناامیدیها، گسستها و حتی بیماریها و درد را تاب بیاوریم. او از تعبیر بنو روزنبرگ[۱۵] استفاده میکند و مازوخیسم را «نگهبان زندگی»[۱۶] میخواند. این مکانیسم در ابتداییترین مراحل زندگی، تحمل ناخوشایندیِ انتظار برای چیزی ارزشمندتر از آسایشِ کوتاهمدت را ممکن میسازد.
آیزنشتاین ادعا میکند تمام اشکال مازوخیسم (جنسی، زنانه، اخلاقی) نشانگر این هستند که این مرحله اولیه از مازوخیسم سازنده بهطور کامل پشت سر گذاشته نشده است. به عبارت دیگر، نقصی در ساخت[۱۷] مازوخیسم مثبت وجود داشته، همان عاملی که توانایی تحمل تنش درونی و انفعال را پرورش میدهد.
آیا مازوخیسم همواره بیمارگون است؟
خودآزاری یا رفتار مازوخیستی، لزوماً ماهیت آسیبشناختی ندارد، حتی اگر در دقیقترین معنای ممکن، نوعی انکارِ خود باشد. گاه ضرورت ایجاب میکند به منظور چیزی ارزشمندتر از رفاه موقت فردی، رنج را پذیرا شویم. این همان منطق مفهومی است که هلنا دویچ[۱۸] در تشریح ذات مازوخیستی نقش مادری برجسته ساخته است؛ بهگونهای که پستانداران بهصورت غریزی، بقای فرزندان خویش را بر حفظ نفس خویش مقدّم میدارند. هرچند این رویکرد ممکن است برای فرد خاصی «خود شکن» به نظر آید، لیکن در سطح فرافردی، حافظ منافع فرزندان و بقای گونه است. نمونههای حتی ستودنیتر خودآزاری زمانی رخ میدهد که افراد جان، سلامت و امنیت خود را در خدمت خیر اجتماعی بزرگتری، مانند بقای فرهنگ یا ارزشهایشان به خطر میاندازند.
بنابراین، مازوخیسم در سطوح و اشکال گوناگونی بروز مییابد. خودویرانگری میتواند طیفی گسترده را شامل شود؛ از روانپریشی که به خودآزاری جسمی میپردازد تا فردی که با اعتیاد به کار، به شکلی نامحسوس خود را نابود میکند. حتی مازوخیستهای اخلاقی نیز طیف متنوعی دارند؛ از کسانی که خیر جمعی را بر مصلحت فردی ترجیح میدهند تا مادرانی که خود را وقف فرزندانشان می کنند. همهی افراد در شرایط خاصی به شکلی مازوخیستی رفتار میکنند، و گاه این رفتار نتایج مثبتی دارد. کودکان خودشان یاد میگیرند که یکی از راههای جلب توجه مراقبانشان این است که خود را به دردسر بیندازند.
مازوخیسم در دیدگاه فروید
افرادی که به نظر میرسد بزرگترین دشمن خود هستند، پرسشهای عمیقی را برای پژوهشگرانِ ماهیت انسان مطرح میسازند. هنگامی که سوابق فردی مملو از تصمیمها و کنشهایی است که آشکارا در تقابل با منافع شخصی او قرار دارند، تبیین این رفتارها به چالشی نظری تبدیل میشود. زیگموند فروید، رفتارهای خودشکن را بهعنوان یکی از دشوارترین مسائل حوزه نظریهپردازی روانکاوی قلمداد میکرد. این چالش از آنجا ناشی میشد که نظریه او – که با پارادایم زیستشناختی عصر خود همسو بود – بر این اصل استوار بود که موجودات زنده بهصورت ذاتی در پی حداکثرسازی لذت و حداقلسازی رنج هستند. وی در تشریح فرایند رشد روانی، نشان داد که چگونه انتخابهای نخستینِ کودک تحتتأثیر «اصل لذت» شکل میگیرند و سپس بهتدریج توسط «اصل واقعیت» تعدیل میشوند. بااینحال، مواجهه با رفتارهایی که ظاهراً نه تابع اصل لذت هستند و نه اصل واقعیت، فروید را ناگزیر به بسط و بازنگری در فراروانشناسی خود واداشت تا بتواند پدیده خودآزاری یا «مازوخیسم» را توضیح دهد.

در مورد روانکاوی فروید اینجا بخوانید.
اصل لذت چیست؟
بر اساس این اصل انسانها توسط میل به ارضای نیازها یا لذت، و همچنین تخلیه تنشی که بهعنوان درد یا «ناخوشی» هنگام فقدان ارضای نیازها ایجاد میشود، هدایت میگردند. در نظریه روانکاوی فروید، اصل لذت، نیروی روانی است که افراد را به سمت ارضای فوری امیال غریزی یا لیبیدینال، مانند سکس، گرسنگی، تشنگی و دفع، سوق میدهد. این اصل بر اید تسلط دارد و بیشتر در دوران کودکی به شدت عمل میکند. بعدها، در بزرگسالی، توسط اصل واقعیت که متعلق به ایگو است، تعدیل میشود.
اصل واقعیت چیست؟
در روانکاوی فرویدی، اصل واقعیت اشاره به مکانیزم تنظیمکنندهای دارد که خواستههای جهان خارج را نمایندگی میکند و از فرد میخواهد تا ارضای غرایز خود را کنار بگذارد، تعدیل کند یا آن را به زمانی مناسبتر موکول کند. اصل واقعیت امیال را کنترل میکند و به افراد امکان میدهد تا بهصورت منطقی و مؤثر با موقعیتهای زندگی روبرو شوند.
از نگاه تئوری، مازوخیسم یا خودآزاری از این جهت حائز اهمیت است که وجود آن ما را ناگزیر به بررسی عوامل روانشناختیای میکند که همانگونه که فروید (1920، الف) توصیف کرده است، فراسوی اصل لذت عمل میکنند (یا به نظر میرسد که عمل میکنند). فروید در ابتدا اصطلاح مازوخیسم را برای اشاره به انحراف جنسی مازوخیستی به کار برد. او این پارادوکس لذت بردن از درد را با طرح این فرضیه توضیح داد که «ارتباطی تنگاتنگ بین خشونت و غریزه جنسی» وجود دارد، ارتباطی که از منظر تکاملی/زیستی به عنوان بازماندهی نیاز به تسلط بر ابژه تبیین میشد.
در آثار اولیه، فروید (1905ب) مازوخیسم را به عنوان بیان «معکوس» یا «منفعل» سادیسم توصیف کرد که همواره با آن مرتبط است. با توسعه نظریه غریزه، فروید (1915ب) مازوخیسم را به عنوان تجلی پرخاشگری (که هنوز بخشی از لیبیدو محسوب میشد) مفهومپردازی کرد که اینبار، در پاسخ به احساس گناه و/یا ترس از اختگی، متوجه خودِ فرد شده بود. فروید (1919ب) مازوخیسم را به فانتزی کتک خوردن در کودکان مرتبط دانست که بازنمایی نوعی واپسروی دفاعی[۱۹] از تمایلات ادیپی[۲۰] به تمایلات مقعدی-سادیستی[۲۱] است و در مواجهه با احساس گناه و نیاز به خودتنبیهی، به سمت خود فرد معطوف شده است. بنابراین «ماهیت مازوخیسم» در «همگرایی احساس گناه و عشق جنسی» نهفته است.
پیش از سال ۱۹۲۰، فروید مازوخیسم را به عنوان دگرگونیِ جنبه سادیستی لیبیدو مفهومپردازی میکرد (و در نتیجه آن را مطابق با اصل لذت عملکننده میدانست). در مقاله «فراسوی اصل لذت»، فروید (۱۹۲۰الف) مفهوم رانهی مرگ را مطرح کرد که خارج از حیطه اصل لذت عمل میکند و به مازوخیسم اولیه منجر میشود. در این چارچوب نظری، سادیسم پدیدهای ثانویه محسوب میشود که از برونافکنی مازوخیسم ناشی میگردد؛ به عبارت دیگر مازوخیسم معطوف به بیرون است. در یک پیچیدگی بیشتر، سادیسم ممکن است بار دیگر به سوی خود معطوف شود و مازوخیسم ثانویه را ایجاد کند که منبع بیشتر رفتارهای درد-جویانه در محیط بالینی است.

نهایتاً در مقاله «مسئله اقتصادی مازوخیسم»[۲۲] که جامعترین اثر فروید در این موضوع محسوب میشود (۱۹۲۴الف)، او سه نوع مازوخیسم را پیشنهاد کرد:
۱. مازوخیسم اولیه اروتوژنیک، نوع بنیادینی که زیربنای سایر انواع است و از «ادغام» غریزه مرگ با لیبیدو ناشی میشود.
۲. مازوخیسم زنانه، که در مردانی توصیف میشود که تخیلات جنسی «منفعل» و «زنانه» از اخته شدن و مورد آزار قرار گرفتن را برمیگزینند (به عنوان دفاعی در برابر ترسهای ادیپی).
۳. مازوخیسم اخلاقی، که گسترش چشمگیر مفهوم مازوخیسم محسوب میشود و رفتارهای به ظاهر غیرجنسی و خودشکنانه ناشی از «احساس گناه ناخودآگاه» و «نیاز به تنبیه» را توصیف میکند.
در وضعیت بالینی، مازوخیسم اخلاقی ممکن است در قالب «واکنش درمانی منفی» آشکار شود. اگرچه تقریباً همه روانکاوان نظریه غریزه مرگ فروید را به عنوان تبیین مازوخیسم رد کردهاند، اما مفهوم مازوخیسم اخلاقی او راه را برای تمام کاوشهای بعدی درباره مازوخیسم روانی غیرجنسی گشود.
مازوخیسم اولیه و ثانویه
در چارچوب نظریه روانکاوی، دو صورتبندی کلاسیک از مازوخیسم قابل تمایز است: مازوخیسم اولیه و ثانویه. فروید مازوخیسم اولیه را حالتی میداند که در آن غریزه مرگ هنوز به سوی خود سوژه جهتگیری میکند، اگرچه توسط لیبیدو مهار و با آن درآمیخته شده است. این مازوخیسم به این دلیل «اولیه» نامیده میشود:- اصطلاح «اولیه» از یک سو اشاره به تقدم زمانی دارد، بدین معنا که این حالت مقدم بر مرحلهای است که پرخاشگری به سمت ابژههای بیرونی جهتگیری میکند. این پدیده به عنوان سازوکاری بنیادین در سازمان روانی در نظر گرفته میشود که پیش از شکلگیری روابط ابژهای عمل میکند
- از سوی دیگر، این مفهوم در تقابل دیالکتیکی با مازوخیسم ثانویه قرار میگیرد که فروید آن را محصول بازگشت سادیسم (پرخاشگری معطوف به بیرون) به سوی خود میدانست.
روانکاوی پسافرویدی و مازوخیسم
در تاریخچهٔ نظریهپردازی، مازوخیسم با مطالعه پرخاشگری و سوپرایگو ارتباط تنگاتنگی دارد. ادبیات جدیدتر به دنبال فهم خودآزاری در چارچوب مشکلات مربوط به روابط ابژه، دلبستگی و/یا خودشیفتگی است. در روانکاوی پسافرویدی، بحثهای مربوط به انحراف مازوخیستی و مازوخیسم روانی (یا اخلاقی) از هم متمایز شدهاند. انحراف مازوخیستی عموماً در ادبیات مربوط به انحرافات جنسی[۲۴] بررسی میشود، در حالی که مازوخیسم روانی در ادبیات مرتبط با شخصیت[۲۵] مورد مطالعه قرار میگیرد. از آنجایی که دامنه پویاییهای روانی زیربنایی مازوخیسم روانی فراتر از حیطه روانجنسی گسترش یافته است، پیوند بین این دو شکل اساسی مازوخیسم نسبت به زمان فروید کمتر آشکار است.
- درک موقعیتی که در آن فرد إحساس میکند آسیبدیده، فریبخورده یا تحقیر شده است؛
- پاسخ «شبه-پرخاشگرانه»[۳۳] یعنی واکنشی پرخاشگرانه اما با زمانبندی، شدت و جهت نادرست که منجر به «بدرفتاری» بیشتر میشود؛
- شکست مضاعف: در این مرحله که خشم را ترحم بیمارگونه به خود[۳۴]، افسردگی و إحساس قربانی بودن «این فقط برای من اتفاق میافتد» تبدیل میکند.

تشخیص اختلال شخصیت مازوخیستی
اختلال شخصیت مازوخیستی نخستین بار در DSM-III (1980) تحت عنوان «اختلال شخصیت خودشکن»[۴۰] در بخش شرایط نیازمند مطالعه بیشتر گنجانده شد. با این حال، در (DSM-IV (1994 به دلیل ابهامات تشخیصی (تشابه با افسردگی و اختلال استرس پس از سانحه)، نگرانیهای جنسیتی (انگ زدن به قربانیان خشونت خانگی) و کمبود شواهد پژوهشی کافی حذف شد. اگرچه اختلال شخصیت مازوخیستی در DSM-V (2013) به صورت مستقل ذکر نشده، برخی مؤلفههای آن در ملاکهای اختلال شخصیت مرزی و اختلال افسردگی پایدار منعکس شده است.
درDSM-V اختلال «مازوخیسم» را صرفاً در طبقهبندی اختلالات جنسی گنجانده است. بر این اساس، مازوخیسم جنسی به رفتارهای فیزیکی ناشی از برانگیختگی مکرر و شدید اشاره دارد که فرد در پاسخ به تحقیر، ضرب و شتم، محدودیت یا سایر اشکال آزار تجربه میکند. این علائم باید دستکم به مدت شش ماه تداوم داشته باشند. خیالپردازیهای مازوخیستیک، تمایلات شدید به روابط جنسی همراه با آزار یا رفتارهای خودآسیبرسان ممکن است به پریشانی چشمگیر یا اختلال در عملکرد شغلی و اجتماعی بینجامد.
اما از منظر روانکاوی، شخصیت مازوخیستی صرفاً به حوزهی اختلالات جنسی محدود نمیشود، و روانکاوانی مانند مکویلیامز (2004) بر اهمیت بالینی این مفهوم در فهم الگوهای خودشکنی تأکید دارند. راهنمای تشخیص روانپویشی[۴۱] اختلالات شخصیت مازوخیستی (یا خودشکن) را به موارد زیر تقسیم میکند:
۱. اختلال شخصیت مازوخیستی اخلاقی[۴۲] که با ویژگیهای زیر مشخص میشود:
- کاهش عزت نفس
- امتناع از تجربیات رضایتبخش و موفقیت
- احساس گناه ناخودآگاه
۲. اختلال شخصیت مازوخیستی رابطهای[۴۳] که با رنج یا قربانیشدن در روابط مشخص میشود.
این راهنما همچنین شامل اختلال شخصیت سادیستی/سادومازوخیستی[۴۴] نیز هست که به اعتقاد آن همیشه در سطح مرزی[۴۵] عمل میکند.
پینوشتها
[۱] Masochism
[۲] Richard von Krafft-Ebing
[۳] Psychopathia Sexualis
[۴] Leopold von Sacher-Masoch
[۵] Venus im Pelz
[۶] Masochistic perversion
[۷] Self-directed
[۸] Sexual Masochism
[۹] BDSM یک اصطلاح است که از ترکیب چند کلمه تشکیل شده و به رفتارها و روابط خاصی در حیطهٔ سکسوالیته و روابط بینفردی اشاره دارد. هر حرف در این عبارت نشاندهندهٔ یکی از مفاهیم اصلی این حوزه است:
- B (Bondage) یا بستن، که شامل محدود کردن فیزیکی شریک با استفاده از ابزارهایی مثل طناب، دستبند و غیره است.
- D(Discipline) یا انضباط، که به قوانین و تنبیههای ازپیش توافق شده بین طرفین اشاره دارد.
- S(Dominance) یا تسلط، که مربوط به کنترل یک فرد بر دیگری در چارچوب مشخص است.
- M(Submission) یا تسلیم، که به تمایل فرد برای تحت کنترل بودن اشاره دارد.
BDSM میتواند شامل عناصر دیگری مثل سادومازوخیسم (Sadomasochism) نیز باشد، که در آن درد یا تحقیر به صورت توافقی و برای لذت طرفین اعمال میشود.
[۱۰] Psychological Masochism
[۱۱] Moral masochism
[۱۲] Adaptive Masochism
[۱۳] Aisenstein
[۱۴] Primary erotogenic masochism
[۱۵] Benno Rosenberg
[۱۶] Guardian of life
[۱۷] Constructing
[۱۸] Helena Deutsch
[۱۹] Defensive regression
[۲۰] Oedipal strivings
[۲۱] Anal- sadistic strivings
[۲۲] The Economic Problem of Masochism
[۲۳] Instincts and Their Vicissitudes
[۲۴] Perversion
[۲۵] Character
[۲۶] those wrecked by success
[۲۷] criminals from a sense of guilt
[۲۸] Exhibitionistic qualities
[۲۹] Provocative
[۳۰] Seduction of the aggressor
[۳۱] Masochistic defense
[۳۲] Injustice collectors
[۳۳] Pseudo- aggressive
[۳۴] Self-pity
[۳۵] Malignant masochism
[۳۶] Narcissistic- masochistic personality disorder
[۳۷] Self Psychologists
[۳۸] Nosologists
[۳۹] Self-defeating personality disorder
[۴۰] Self-Defeating Personality Disorder
[۴۱] Psychodynamic Diagnostic Manual/PDM
[۴۲] Moral masochistic personality disorder
[۴۳] Relational masochistic personality disorder
[۴۴] Sadistic/sadomasochistic personality disorder
[۴۵] Borderline level
منابع
Aisenstein, M. (2023). Desire, pain and thought: Primal masochism and psychoanalytic theory (A. Weller, Trans.). Karnac Books. (Original work published, 2020)
Auchincloss, E. L., & Samberg, E. (Eds.). (2012). Psychoanalytic terms and concepts (4th ed.). Yale University Press.
Freud, S. (1915). Instincts and Their Vicissitudes
Laplanche, J., & Pontalis, J.-B. (1973). The language of psychoanalysis. Karnac Books.
McWilliams, N. (1999). Psychoanalytic case formulation. Guilford Press.