ژوئیسانس

میل و ژوئیسانس در آموزه‌های لکان

این مقاله ترجمه فصل هفتم با عنوان «Desire and jouissance in the teachings of Lacan» از کتاب «The Cambridge companion to Lacan» است.


در پنجم مارچ سال ۱۹۵۸، تئوری، تکنیک و تاریخچه‌ی روانکاوی از بیخ و بن دگرگون شد. این تغییر توسط هیچ کس، حتی خودِ لکان نیز به خوبی مورد شناسایی قرار نگرفت و کسی به درستی متوجه نبود راهی که لکان دروازه‌ی آن را گشوده است، به کجا ختم خواهد شد. در آن روز لکان به شنوندگان اعلام کرد که می‌خواهد بگوید مقصود از : «…یک ایده… که همواره در تأملات ما در باب میل مورد تأکید واقع شده است اما در حقیقت بایستی از آن تمیز داده شده و صرفا زمانی در باب آن سخن گفته شودکه فرد به اندازه ی کافی در پیچیده گی های برسازنده ی مفهوم میل، نفوذ کرده باشد. آن ایده، در قطب مقابل گفتمان امروز قرار گرفته و «ژوئیسانس» نام دارد» چیست. او این بخش را با این ارجاع به پایان می‌رساند: «پرسش یا مسئله ضروری میل و ژوئیسانس که امروز در اختیارتان قرار می‌دهم نخستین گرم از آن است.» ژک آلن میلر هنگام ویرایش قسمت چهاردهم از این سمینار، دیسه‌های ناخودآگاه[۱]، به درستی بدان نام «میل و ژوئیسانس» را منتسب کرد.

بیست سال بعد آموزه لکان (که شاید آن یک گرم را به کیلو ارتقا داده باشد)، به تقابل این دو مفهوم متقابل می‌پردازد. تا آن هنگام واژه ی ژوئیسانس در دایره ی واژگانی لکان چیزی فراتر از معنای معمول خود در زبان فرانسه نداشت که قاعدتا  نیازمند توضیح بیشتری نیز نبود.  از پس آن روز بود که در جزئیات غنی‌تر شد و به شکلی روز افزون بر پیچیدگی هایش افزوده شد و با چندمعنایی و (باز)تعریف خویش به زیربنای یک روانکاوی جدید بدل شد: «مفهومی» که بدون آن تمام دیگر مفاهیم فرو میریزند. همراه با بسط مفاهیم توپوگرافیک در همان دوران، مفهوم ژوئیسانس نیز به سنگ بنای اصلی تفکرات لکان تبدیل شد؛ تا جایی که در سال ۱۹۶۶ اظهار کرد: «به مدد مفهوم ژوئیسانس ما با یگانه بعد وجود شناختی[۲] که می‌توانیم بدان اعتراف کنیم ملاقات می کنیم.» پس از آن لکان این مفهوم را «جوهر در نظر انگاشت؛ جوهری که در روانکاوی با آن سروکار داریم.

پس از آن روز سرنوشت‌ساز، مفهوم میل که در ساحت فکری لکان (که با عباراتی همچون «میل، فقدان هستی است.»، «میل عبارت است از تفاسیر آن.»، «میل باید در حرف یا وات در نظر گرفته شود»، «میل انسان، میل دیگری بزرگ است.» و «میل مجازی است از هستی.» مشخص می شود) همچون فروید دارای نقشی کلیدی است، جای خود را به این مفهوم جدید، یعنی ژوئیسانس می دهد. این واژه‌ی فرانسوی که ارتباطی ناگسستنی با سایر آموزه های لکانی همچون مفاهیم پیچیده‌ی ریاضیاتی و فرمول های توپولوژیک و منطقی دارد، مانند برخی دیگر از واژگان تخصصی، ترجمه ی آن به زبان انگلیسی [و فارسی] دشوار  است. لکان خود از این مشکل آگاه بود و ترکیبی از «لذت» و «آز[۳]» را مراد کرده است. از همین رو بسیاری از مترجمان زبان های مختلف نیز ترجیح داده اند همین واژه را به شکل فرانسوی آن و بدون فرم ایتالیک به کار برند. در زبان آلمانی ژوئیسانس با کمال امانت‌داری به Genuss ترجمه می‌شود؛ واژه‌ای که گه‌گداری خود فروید نیز به کار می‌برد اما باید در اینجا تصریح کرد که در ساحت فروید «آز» و برخی اوقات «لیبیدو» معادل ژوئیسانس‌اند.

ژوئیسانس

این مشکلات نباید موجب آشفتگی خوانندگان شود؛ بسیار نادر است که مفهومی پیچیده از دروازه ی شاق ترجمه عبور کند ولی متحمل انواعی از کاستی و نقصان نشود و هیچ چیز آزرده‌کننده تر از این نیست که نویسنده‌ای از واژه‌ای بهره برد که در نتیجه استفاده‌های مکرر مخدوش شده‌است. [از همین روی] هنگام تعدیل یا تغییر معنای یک واژه به دنبال ظرافتی هستیم که موجب غنای هرچه بیشتر واژه‌ی مورد نظر و همچنین زبان [مقصد] شود. ژوئیسانس در زبان فرانسه همچون زبان انگلیسی واجد ابهاماتی می باشد که خواننده بایستی در عین استفاده از این ابهام [در جهت تعمق بیشتر در باب این مفهوم]، در جهت اجتناب هرچه بیشتر از آن نیز بکوشد. خوشبختانه دشواری در ترجمه، به دقت بیشتر در مفهوم مورد ترجمه می انجامد. اگر به کاستی و فقدانی بیندیشیم که در معنای این واژه به هنگام ترجمه ی آن به «کیف[۴]» رخ می دهد، در خواهیم یافت که واژه ی کیف یا لذت و خوشی، معادل مناسبی برای آن نیست.

این تفاوت در عبارت کمتر شناخته شده اما بسیار روشنگر لکان، ایراد شده در سخنرانی «روانکاوی و دارو[۵]»، در سال ۱۹۶۶ مشهود است:

«آنچه را من ژوئیسانس می نامم در معنایی که در آن بدن، خود را تجربه می کند، همواره در ذات تنش[۶]، رانش[۷]، مصرف[۸] و حتی بهره‌برداری[۹] نهفته است… بی‌شک، ژوئیسانس در جایی حاضر است که درد شروع به ظهور می کند و ما می دانیم که در این سطح از درد است که تمام ابعاد ارگانیسم، که تا قبل از آن ماهیتی مستور داشتند، قابلیت تجربه شدن می‌یابند.»

بسیار بعید است که کسی بتواند واژه ی «کیف» را معادل مفهوم فوق بداند. مشکل دیگری که مترجم انگلیسی زبان با آن مواجه است غیاب معادل مناسب برای فعل فرانسوی jouir است که لکان به کرات و بجا آن را به کار می‌بندد و این هم نمی‌تواند به «کیف کردن[۱۰]» ترجمه شود.

 بدین قرار واژه‌ی ژوئیسانس واجد دو قطب است؛ در یک سمت میل که در سال ۱۹۵۸ بیشتر مورد تأکید واقع شده و معنای خاص آن مراد شده است و دیگری لذت، بر پایه‌ی معنای متداول آن. ژوئیسانس بُعدی است که به مدد تجارب روانکاوانه کشف شده و میل را با قطب مخالف خود رو به رو ساخته است. اگر میل، به شکلی بنیادین، نوعی فقدان یا همان فقدانِ موجود در هستی است، ژوئیسانس نوعی مازاد است؛ آن «چیزی» است که به هنگام توقف لذت با بدن همراه می‌گردد؛ نوعی فزونی و شوری[۱۱] است آن سوی لذت.

علاوه بر تمایز ژوئیسانس از لذت و میل، بایستی تمایز دیگری را نیز قائل شد. در حال حاضر اتصال واژه ی ژوئیسانس و «خرسندی[۱۲]» و شکل گیری «ژوئیسندی[۱۳]» (ترکیبی از دو واژه ژوئیسانس و خرسندی) و پیشنهاد آن به عنوان  هدفی برای روانکاوی به جای مفهوم به اصطلاح قدیمی، فرویدی یا پیشالکانی[۱۴] میل در حال افزایش است. بنابراین جای تعجب چندانی نیست (البته در این مورد تعجب کافی در آدمی بر می‌انگیزد)که بروس فینک، نویسنده‌ی محترم مقالات لکانی در یادداشتی بر نمایه‌ی کتاب منتشر شده ی خود در سال ۱۹۹۱ می‌نویسد: «در این کتاب من واژه ی فرانسوی ژوئیسانس را کم و بیش با واژه ی فرویدی «خرسندی» قابل جایگزینی پنداشته‌ام.» و موارد دیگری از این عدم تمایز را در کتابش مشاهده می‌کنیم: «ژوئیسانس (یا خرسندی)»[۱۵]

با توجه به عواقب این سردرگمی در حیطه ی تئوری و تکنیک که بسیار ناخوشآیند خواهد بود شایسته است که به سرمنشا این سردرگمی توجه کنیم . لکان در سمینار هفتم خود، «اخلاق روانکاوی»، می‌گوید:

«مشکلی که در اینجا در رابطه با ژوئیسانس ایجاد می شود، از این جهت است که ژوئیسانس خود را به شکلی مدفون شده در مرکز یک زمین در معرض نمایش گذارده و دارای ویژگی‌هایی همچون ابهام، غیرقابل دسترس بودن و تاری و کدری است. علاوه بر آن، این زمین، با مرزی احاطه گشته است که دسترسی سوژه بدان را دشوار ساخته و باعث غیرقابل دسترسی شدن آن می شود. این دسترس ناپذیری از آن روست که ارضای ژوئیسانس به اندازه ی نیاز، سهل و ممکن نمی باشد بلکه از این حیث بیشتر به ارضای رانه شباهت دارد که بایستی در بافتار همین موضوع که به شکلی پیچیده در این سمینار آن را صورت بندی کرده‌ام، فهم گردد…

ژوئیسانس

 همان طور که آخرین بار گفته شد، رانه چیزی [(مفهومی)] است بسیار بغرنج… نمی توان به مفهوم غریزه در معنای عام اش- به گونه ای که به انرژی مرتبط می شود- فروکاست،  که در این صورت [فقط] با مفهوم انرژی مرتبط می گردد. این مفهوم (ژوئیسانس) واجد بعدی تاریخی است که دلالت های حقیقی آن بایستی توسط ما درک شود.

این بعد را می‌توان در پافشاری‌اش مشاهده‌کرد که ظهور و نمود آن را مشخص می‌سازد؛ این پافشاری به چیزی فراموش نشدنی ارجاع دارد چرا که به یادآورده می‌شود. به یادآوردن، «تاریخ‌مند کردن» در روان آدمی با کارکرد رانه همراستا است. همینجاست که ویرانی هم در آن ثبت می‌شود، و به ساحت تجربه ورود پیدا می‌کند.»

پیرو اظهارات فوق، لکان مفهوم رانه را با تأکید بر رانه ی مرگ به دقت شرح داده و اذعان می دارد که اثر آن، فقط از طریق ارتباط آن با زنجیره ی پرانمایه‌ها[۱۶] قابل شناسایی است. مشکل ایجاد شده برای این فرضِ لکانی زمانی آغاز شد که ژک الن میلر این بخش از سمینار را «ژوئیسانس، خرسندی یک رانه»[۱۷] نام نهاد (سمینار هفتم، ۲۰۵). در نتیجه ی این عمل، بسیاری از مفسران خوش طینت، تعریفی ساده و اقتصادی از ژوئیسانس به مثابه «خرسندی یک رانه» را یافتند بدون آنکه «نظریه پیچیده»ای را که لکان در باب این موضوع صورت‌بندی کرد را در نظرآورند که در آن واضح است که آن شکلی از خرسندی که در خور مفهوم ژوئیسانس است، نه معادل خرسندی نیاز است و نه خرسندی درخواست. این نوع از خرسندی همچنین به خرسندی هیچ یک از رانه‌های بدن شباهت نداشته، بلکه بیشتر با رانه ی مرگ و همچنین پرانمایه و تاریخ در ارتباط است؛ خرسندی‌ای که هیچ نسبتی با هیچ‌یک از اشکال Befriedignung (خرسندی آرام‌بخش) ندارد.

اجازه دهید شفاف باشیم: اصطلاح «خرسندی» از تبار پر و پیمان فرویدی برخوردار است که شروع آن به زمانی بازمی‌گردد که بنیانگذار از «تجربه خرسندی»[۱۸] (Befriedigungserlebnis) (نسخه استاندارد ص.۳۱۸) به عنوان لحظه‌ی اسطوره‌ای بنیان‌گذار روان آدمی و از آرزومندی (Wunch همچنین گاهی اوقات Begierde) به عنوان بازگشت به ژوئیسانسی تعریف کرد که در کودک به مثابه گذار از ناتوانی به بی‌نیازی (سیری) حک شده‌است که نخستین الگو و ابژه‌اش، اولین ارتباط‌ با پستان بوده‌است. اما Befriedignung (که ریشه‌اش Friede یا آرامش است و به فرونشانی[۱۹] یا خرسندی ترجمه می‌شود) اصطلاحی است که به آسودگی برای ارجاع به نیاز و درخواست می‌تواند به کار رود. خرسندی ما را به satis حواله می‌دهد، اصطلاحی لاتین به معنای «کافی بودن» و به حالتی از بی‌نیازی (سیری)، تکمیل بودگی یا اشباع بودن اشاره دارد.

رانه در معنای فرویدی آن، همان طور که لکان در سمینار یازدهم خود از آن استفاده می کند، نوعی نیروی پایدار و نامتناهی وارد شده بر روان آدمی است که از ارتباط آن با بدن ناشی می‌شود؛ به عبارتی مفیستوفلیسی، اغوایی که «مدام به پیش فشار می‌آورد و رام شدنی نیست.» رانه «فشار می‌آورد[۲۰]» (dringt) که متضمن ارتباطی است  با drang یا نیروی رانه و نیز Verdrangung یا «واپس‌رانی[۲۱]» که این هر دو از مفاهیم زیربنایی در روانکاوی هستند. در متنی از فروید (نسخه استاندارد، جلد ۱۸ ص ۴۲) که لکان در سمینار خود بر آن تحشیه کرده و بدان پایبند بوده است، رانه را عاملی دانسته که در مواجهه با بسته‌بودن مسیر بازگشتی برای رویارویی [مجدد] با ابژه‌ی گمشده- ابژه ی گمشده‌ی میل- چاره ای جز تاختن به پیش نمی‌یابد. در این معنا، رانه همان ژوئیسانس است نه به این دلیل که دارای اثری آرام بخش است، نه به این دلیل که به خرسندی یا بی نیازی و سیری ختم می‌شود، بلکه از آن جهت که امر تاریخ‌مند[۲۲] و امر یادآوردنی[۲۳] را در کنشی ثبت می‌کند که در ارتباط با زنجیره پرانمایه‌ها است و به مثابه اعوجاج یا حتی عصیان است؛ رانه ظهور بُعدی از غافلگیری را نشانه می‌رود ــ بُعدی که برای عمل روان‌کاوانه و کنش‌های اخلاقی (که هر یک به شیوه‌ای متفاوت جایگاه سوژه را تعریف می‌کنند) ضروری است.

ژوئیسانس

در فصل «واسازی رانه[۲۴]» (سمینار دهم، صفحات ۱۶۱ الی ۱۷۳)، لکان  به کرات تکرار می‌کند: «یگانه هدف رانه، تأکید بر ناممکنی خرسندی است.» این ناممکنی در بیماران نوروتیک مشهود است و سمپتوم نام دارد و ارضائی است متناقض‌نما، ژوئیسانسی از انکار ژوئیسانس؛ لذتی از شکایت[۲۵] که همانا اتهامی است بر و درخواستی است از دیگری بزرگ. رانه نیرو و فشاری مستدام است، نه اثری لحظه‌ای (نسخه استاندارد، جلد ۱۱ صفحه ۱۶۴)،‌ نه نیرویی از یک فشار آنی که می‌تواند مشمول چرخه‌های تنش و آرمیدگی ناشی از خرسندی قرار گیرد. ژوئیسانس بُعدی است که دروازه‌ای را به آن سوی خرسندی می‌گشاید از آن روست که مسیر میل برای بازیابی ابژه‌ی محال، مسیری بازگشتی و بن‌بست است و تنها عمل ممکن برای رانه، همین عمل «راندن» است.

در سال ۱۹۶۴ لکان بیان می دارد که رانه جهت نیل به خرسندی، هیچ گاه به ابژه‌ی خود دست نمی‌یابد؛ بلکه حول ابژه چرخیده و در قوس مسیر بازگشتی خود، به هدفش دست می یابد او در اینجا نیز بسیار به فروید نزدیک است:«…مسئله سر تفاوت در میزان لذت از خرسندیِ درخواست شده و آن میزان [لذتِ] به دست آمده است که عامل پیشرانی را فراهم می‌آورد که اجازه نخواهد داد هیچ وقفه‌ای در هیچ موقعیت به دست آمده‌ای صورت گیرد.» بدین قرار نزد فروید نیز همچون لکان ژوئيسانس چیزی است که «هدف» رانه است. لکان این ایده را که هدف رانه عبارت است از «دسترسی به یک هدف و ارضا»، به سخره گرفته و در سمینار یازدهم خود در باب این نوع نگرش می گوید:«[این نوع برخورد،] اسطوره پردازی در باب رانه است.» هفته ای بعد از این سخن او اضافه می کند که:

«هنگام واگذاری یک ماموریت به یک فرد، هدف[۲۶] آن چیزی نیست که فرد به شما بازمیگرداند، بلکه خط سیر و مسیری ست که او در پیش خواهد گرفت؛ مقصود، مسیر پیموده است. واژه ی فرانسوی «but» ممکن است به واژه ی انگلیسی «goal» به معنای هدف ترجمه شود. در تیراندازی «goal» یا هدف، همان «but» نمی‌باشد؛ همان پرنده ای نمی‌باشد که به آن شلیک می کنید، بلکه به ثمر رساندن یک ضربه و در نتیجه دستیابی به «but» می باشد.»

مثال نقل شده‌ی فوق نشان می‌دهد که ( «goal» یا but) نه در سوی ابژه و خشنودی[۲۷] که در سوی پرانمایه است. خرسندی، چه به شکل نشانگان بیماری و چه به شکل بدنی، مرتبط است با اصل لذت-عدم لذت؛ در حالی که ژوئیسانسِ رانه «اجازه نخواهد داد هیچ وقفه‌ای در هیچ موقعیت به دست‌ آمده‌ای صورت گیرد.» (فروید) و این امر دقیقا دلیل بر قابل یادآوری بودن، متجاوز و عاصی بودن و جعل‌کنندگی امر تاریخی است. ژوئیسانس در واقع خرسندی یک رانه است: رانه‌ی مرگ.

موارد مذکور پایه و بنیان تقابل میان میل و ژوئیسانس می باشند. میل، به ابژه ی گمشده و غایب اشاره می‌کند و عبارت است از فقدان در هستی. همچنین تمنایی[۲۸] است برای رضایت خاطر[۲۹]، در مواجهه با ابژه ی گمشده. اصطلاح «فانتزی»، معادلی است عینی برای این مفهوم. ژوئیسانس اما در سویی دیگر به چیزی اشاره ندارد و به دنبال هدف خاصی هم نیست. صرفاً تجربه ایست غیرقابل پیش بینی، آن سوی اصل لذت و متفاوت با هرگونه برخورد اسطوره ای با آن. سوژه خود را با دوقطبی ژوئیسانس/ میل دوپاره می‌یابد. از همین روست که فانتزی، میل و لذت، موانعی بر سر ژوئیسانس هستند. این در مورد خرسندی که منبع لذت است هم صادق است چرا که آرامش بخش است و مسیر رانه را مسدود می‌کند که به درد نزدیکتر است و پارادایم آن در حالت‌های تنشی‌ای است که به بدن اجازه می‌دهد خود را بدان شکل تجربه کند. در ساحت مسائل جنسی، ارگاسم، با اطاعت از اصل لذت، نمونه ی کامل مفهوم خرسندی است تا ژوئیسانس، چرا که بازنمای تعلیق و گسستگی در ژوئیسانس است؛ ارگاسم، سرسپردگی ژوئیسانس به فرامین قوانین طبیعت را خواستار است. [اندیشمندان] روانکاوی (به جز ویلهم رایش) هیچگاه آواز تمجید از ارگاسم را سر نداده اند. فروید می‌گوید: «من می دانم که حداکثر لذت در مواجهه ی جنسی چیزی نیست جز لذت یک اندام مربوط به دستگاه تناسلی.» لکان نیز بعد ها تکرار می‌کند: «راز بزرگ روانکاوی در این حقیقت نهفته است که رابطه ی جنسی وجود ندارد.» او همچنین عمل جماع را به عنوان یک «امتیاز استمنائی» در نظر گرفت.

ژوئیسانس

در یکی از نافذترین اشاراتش درباره نسبت این دو مفهوم، لکان می‌گوید: «میل از دیگری بزرگ سرچشمه می‌گیرد، حال آنکه ژوئیسانس در قلمرو چیز  (das Ding)جای دارد». هرچند صراحتاً اشاره نمی‌کند، اما با همان واژگان، به تمایز هگلی در «مقدمات فلسفه[۳۰]» (۱۸۱۰) ارجاع می‌دهد. از نگاه هگل، لذت محض – به مثابه تجربه‌ای صرفاً شخصی – باید فدای چیز شود؛ آنجا که سوژه در پرتو حرفه یا هنر خویش، از تجربه لذت (Lust) فراتر می‌رود و در چیز، به آن سوی خویش می‌رسد:

«کسی که تنها لذت می‌جوید، در پی خودِ تصادفی خویش است. اما آنکه دل در گرو کارهای بزرگ دارد، تنها در پی تحقق خودِ ابژه است. توجه‌ او به امر ذاتی[۳۱] معطوف است و به خود نیندیشیده و در ابژه، خویش را فراموش می‌کند.» ژوئیسانس هگلی- که از رهگذر وقف خویش به هنر یا پیشه حاصل می‌آید – به آفرینش امر استعلایی[۳۲] و والا[۳۳] می‌انجامد. این نگره به فرمول لاکان در سمینار هفتم نزدیک است که می‌گوید: «تصعید[۳۴]، ابژه را به مقام چیز ارتقا می‌دهد» و سپس توضیح می‌دهد: « تصعیدی که برای رانه (Trieb) خرسندي‌ای متفاوت از هدف اصلی‌اش فراهم می‌آورد – هدفی که همچنان طبیعی تلقی می‌شود – درست همان هدفی است که سرشت راستین رانه را آشکار می‌سازد تا جایی که این رانه غریزه صرف نیست، بلکه پیوندی ناگسستنی با چیز دارد – با چیز به مثابه آنچه که از ابژه متمایز است.» (سمینار هفتم صفحه ۳).

یکی از سردرگمی های رایج که بایستی روشن شود، اظهارات نادرست موجود در باب طبیعت دیالکتیکی میل و غیر دیالکتیکی ژوئیسانس است. از سویی گفته می شود که ژوئیسانس خودآیین[۳۵] بوده و غیر قابل انتقال است، اما در تمامی آموزه های لکان، واضح است که به ژوئیسانس فقط می توان از طریق زبان نزدیک شد و از همین روی همواره دیگری بزرگ نیز در آن دخیل است. ژوئیسانس افراد مبتلا به نشانگان نوروتیک به عنوان رایج ترین شکل مواجهه با ژوئیسانس در تجربه یک روانکاو، راهی است برای ارتباط با دیگری بزرگ. سمپتوم‌ها تنها در بسترِ انتقال به فعلیت می‌رسند. همان طور که فروید می نویسد: «سمپتوم ها، به مثابه ی نوعی جایگزین برای خرسندی جنسی بیماران نوروتیک عمل می کند. سمپتوم ها جایگزینی هستند برای این خرسندی که از زندگی آنها رخت بر بسته است.» به شکلی کوتاه، سمپتوم ها، «خرسندی‌های جایگزین لیبیدویی» هستند. سمپتوم ها، آنگونه که سیستم روانپزشکی قصد دارد به ما القا کند، نه رنج هایی کاملا شخصی که شکلی از ژوئیسانس اند و توسط دگرمن[۳۶] به دیگری بزرگ[۳۷] بیان می شوند. ژوئیسانسی که فرد منحرف، زندگی خود را وقف آن می کند، اراده معطوف به ژوئیسانسی است که فقط در ارتباط خود با دیگری بزرگ قابل درک است و در حقیقت بدون انقسام زیرنهادین «قربانی» نمی‌تواند وجود داشته باشد. فرد سایکوتیک خود را غرق شده در ژوئیسانس دیگری می یابد که تفکرات او را کنترل و بدن وی را مورد تغییر قرار می دهد. لکان بر الزام حضور دیگری و دیگری بزرگ جهت ظهور رانه تأکید می کند: «سوژه در خواهد یافت که میل او صرفا مسیری انحرافی است با هدف به چنگ در آوردن ژوئیسانسُ دیگری، از این بابت که که دگرمن مداخله می‌کند، او در خواهد یافت که ژوئیسانسِ آن سوی اصل لذت وجود دارد.»

ژوئیسانسِ نهفته در مصرف و تخریب «کالاها[۳۸]» (مثلاً در نهاد پُتْلَچ/پاتلاخ [potlatch] که در سمینار VII، ص ۲۳۵ بدان اشاره شد) تنها از این منظر فهمیدنی است که این کالاها از ارزش مصرفی و مبادله‌ای خود در جامعه گسسته می‌شوند، و اعتبار ناشی از تخریبشان، از مجرای ارزشی می‌گذرد که برای دیگری بزرگ دارند. ژوئیسانس قربانی‌ای است بر سرِ مذبحِ خدایانی کم‌وَبیش ناپیدا؛ همان ژوئیسانسِ شومِ ستاندن کالاهای عزیز از دیگرمن. ژوئیسانس به قانون گره خورده است و بنابراین به نقض آن. به لطف قانون است (و نباید فراموش کرد که قانون روی دیگرِ سکه میل است) که کنشی خاص ژوئیسانسی را بر می‌انگیزد که رانه هدف گرفته‌است. هدف رانه، هدفی آشکار و ملموس نیست، بلکه در أثری است که در بازگشت خود، پس از ازدست دادن و چرخش حول هدف، پس از مواجهه با هستا[۳۹] ، یعنی امتناعِ ارضای کامل – تولید می‌شود. از این روست که می‌توان به پیروی از لاکان گفت: هستا، هستای ژوئیسانس، همان امر ناممکن است (سمینار یازدهم، صفحه ۱۶۷).

ژوئیسانس

ژوئیسانس در احساس گناه، ندامت، اعتراف و توبه و نیز  بیشتر در پرداختن تا به دست آوردن و در تخریب کردن تا حفاظت کردن دیده می شود. جوهر یا ذات آن در تعلیق عمل غیر ارادی، در تعقیب خرسندی، در ارائه خدمات به اجتماع و در «استدلال صحیح[۴۰]» به نفع رفتار های عقلانی است. با توجه به اتصال ناگسستنی آن به دیگری بزرگ، وجود آن جوهری اخلاقی و نه فیزیولژیک دارد. به همین دلیل است که بایستی مکررا بر طبیعت دیالکتیکی ژوئیسانس تاکید شود. ژوئیسانس جوهر روان‌نژندی، روانکژی، روانپریشی و سنتوم است. ما تنها از طریق شیوه‌ای که ژوئیسانس خود را در انتقال و در رابطه با دیگران متجلی می‌سازد، آن را می‌شناسیم.

تزهایی در باب ژوئیسانس

از آن جهت که ژوئیسانس مفهومی نامتجانس است، بایستی کیفیات مختلف آن مشخص شود. می‌توان اقسام گوناگونی از این مفهوم را که در طی زمان توسط زبان و در ارتباط با دال، ایجاد و حفظ شده‌اند را شناسایی کرد. لیکن برخی از این گوناگونی‌ها نیز در قالب مفصل بندی کلامی[۴۱] شکل نمی‌گیرند. جهت کشف منطق موجود در بین اقسام مختلف این تعریفات و ترسیم دودمان آن، بحث در قالب چهارده تز ارائه می‌گردد.

۱) در گونه‌ی انسانی، خرسندی نیازها و همچنین زندگی روزمره از سیستم نشانگانی پیروی می‌کند؛ بدین معنا که سوژه در شبکه‌ی زبانی از طریق قرار گرفتن در ساختار گفتمان[۴۲] و ارتباطات اجتماعی قرار می‌گیرد که برآمده و امر شده توسط دیگری بزرگ است.

۲) نوزادان، حتی پیش از مجهز شدن به کارکرد کلام، از طرق مختلف وارد دنیای زبانی می‌شوند: نام گرفتن و نام نهاده شدن بر او توسط دیگری بزرگ، شکل گیری نشانگان هویتی و همچنین حین شکل گیری انقسام بین مذکر و مونث یعنی مطلوب هایی که برسازنده‌ی من کودک، در هنگام عبور از مرحله‌ی آینه‌ای می‌باشند.

۳) در حالت درماندگی کودک، این پیش سوژه یا سوژه‌ی بدوی، خود را از طریق گریه‌های ناامیدانه آشکار می‌سازد و از این طریق دیگری بزرگ یا همان مادر این درخواست را تفسیر و با قرار دادن سینه‌ی خود در اختیار وی، به درخواست او پاسخ می‌دهد. این عمل، قسمتی از بدن مادر را به دالِ میل او تبدیل می‌کند.

۴) حالت ایجاد شده عبارت است از تنش فراوان و آزاد سازی که فروید بر آن نام «تجربه‌ی ارضا» می‌نهد و گریه نماد آن می‌باشد. این گریه نشان دهنده‌ی بیشترین قرابت مفهومی با شی فرویدی و در عین حال واجد انفصال قطعی و غیر قابل انکار با این مفهوم می‌باشد. پس از این لحظه، زندگی به دور از شی فرویدی به بقای خود ادامه خواهد داد.

۵) تجربه ی یأس و درماندگی که به دنبال یک کمال مطلوب و ارضائی افسانه وار به دنبال می‌آید به عنوان ژوئیسانس ثبت می‌شود که این ژوئیسانس نسبت به کلام، بیگانه بوده و صرفا تصویرنگاری بدنی است که فقط بعد از مشارکت سوژه در جهان زبان قادر به شناخته شدن می‌باشد. ممکن است این حالت اولیه را «ژوئیسانس هستی» نام نهیم. این ژوئیسانس اولیه و غیر قابل وصف معادل همان سرکوب اولیه‌ی فرویدی است که زیربنای ناخودآگاه را می‌سازد.

۶) گونه‌ی انسانی (در حالت نوباوگی)، سوژه ایست با خواسته های مشخص که اغلب آنها دهانی می‌باشد و در عین حال ابژه‌ی خواسته‌هایی هم می‌باشد که توسط دیگری بزرگ شکل می‌گیرند که به طور اخص، با آموزش‌های دفع مدفوع مرتبط است. بدین ترتیب کودک وارد چرخه ی تبادلات می شود و بایستی در شبکه‌ی واژگان جای گرفته از هستی خود در مسیرهای ارائه شده توسط دیگری بزرگ، بیگانه شده و ژوئیسانس مستقیم مربوط به بدن خود را با قوانین تحمیل شده توسط دیگری بزرگ جایگزین کند. [تجربه ی] ژوئیسانس به شرط طبیعت‌زدایی[۴۳] و سانسور شدن توسط زبان، امکان پذیر می‌شود.

۷) درخواست، درخواستی است برای ارضا. گرچه عامل درخواست از فراسوی نیاز ها عبور می‌کند، این میلی است برای دال قطعیِ میل دیگری بزرگ یا به عبارتی برای عشق او. بدین ترتیب، ارضا (نیاز و خواسته) همواره گونه ای از نا امیدی را دنبال می‌کند: چیزی از ابژه‌ی پیشنهادی دیگری، در حال ازدست رفتن است. آن، هیچ گاه کافی نیست و آن همان یادآورِ ارضا می‌باشد که ابژه‌ای آن را به وجود آورده است: ابژه علت میل، ابژه ی مازاد ژوئیسانس و در عین حال ژوئیسانس گمشده که لکان از آن به ابژه پتی a یا همان ابژه a یاد می کند؛ این ابژه مابه ازایی خارجی نداشته و همواره از دیدگاه ماهرترین عکاسان نیز به دور خواهد ماند.

۸) در مرحله نخستن که به آن «ژوئیسانس هستی» نام نهادیم، شکلی از تکامل دوجانبه ی کودک و مادر یا همان دیگری بزرگ در حال شکل گیری است. این لحظه پیش از احساس فقدان و نیز میل، وجود دارد. غیاب غیر قابل گریز مادر، کودک را بار دیگر به وضعیت درماندگی پرتاب می کند. بدین ترتیب، کودک از همان ابتدا، به عنوان سوژه ی ژوئیسانس گمشده پدیدار می شود. سوژه عدم کفایت و ظرفیت خود را برای تبدیل شدن به یگانه [ابژه میل] دیگری بزرگ در می یابد و خود را ناچار به سوگواری برای یگانگی افسانه‌وار و به دور از واقعیت پیشین خود با مادر می یابد. در این لحظه، پرسشی برای وی پدیدار می‌گردد: «دیگری بزرگ فاقد چه چیزی است که من نمی‌توانم آن را برای او به ارمغان بیاورم؟» میل دیگری بزرگ به چیزی غیر قابل ارضا و تأمین، در اختگی دیگری بزرگ مادرانه، نمود پیدا می کند که فالوس را به مثابه ی دال این میل قرار می‌دهد. «این همان دلیلی است که فالوس در دیالکتیک میل، مجبور است به دلیل وجود آن، شکل تجسد یافته‌ی ژوئیسانس باشد.»

ژوئیسانس

۹) سوژه [به تدریج] در می‌یابد که هم ارضای رانه‌های خود و هم درخواست عشق به وسیله ی هر ابژه ای دیگر، ممتنع است. فقدان، منجر به انقیاد سوژه ای می گردد که به شکلی نامتناهی میل ورزیده و به این حکم محکوم می شود که بایستی بار زندگی را بردوش کشد: ژوئیسانس بایستی از صافی گفتار عبور کند . این فقدان ما را به دال اولیه ارجاع می‌دهد: «اختگی بدین معناست که ژوئیسانس بایستی نادیده گرفته شود، در نتیجه ی این عمل به شکلی وارونه، می توان از طریق قانون میل، بدان دست یافت.» ژوئیسانس در هستنده ی سخنگو، ژوئیسانس دال است؛ یعنی ژوئیسانس فالیک و نشانه شناختی.

۱۰) فالوس پرانمایه‌ای است بی بدیل. در مقام یک عدد، به طور قطع، عددی ست فرد. به هیچ عنوان نمی تواند پذیرای زوج باشد و دال متضادی برای آن نمی توان متصور شد. این شرایط، شرایط اساسی کلام می باشند؛ به وضوح این ویژگی، نشان دهنده ی فقدان در هستنده ی سخنگو یا همان سوژه ی خط خورده و دور افتاده از ساحت امر واقع به امر نمادین می باشد. بازنمایی آن فقدان، بر سر حامل و دارنده ی مفروض خراب می شود؛ آن دیگری ای که میل دیگری بزگ یا همان مادر را برآورده می کند. در این لحظه است که دالی جدید، جایگزین فالوس می شود: نام پدر؛ که می تواند به عنوان دال نخستین عمل کرده و به سوژه اجازه دهد تا از طریق آن به بازنمایی خود پرداخته و به مدد سایر دال ها، دانش ناخودآگاه و سیستم دیگری بزرگ از جمله زبان، فرهنگ و قانون را بسازد( به عنوان دال دوم).

۱۱) سوژه پس از طی فرآیند اختگی، وارد جهان انسان ها می شود. از این پس، او قادر است تا «یاد بگیرد»، که این یادگیری چیزی نیست جز هدایت شدن به سیستم رانه های انکار شده یا همان توانایی تجربه ی ژوئیسانس تمام دیگری های دخیل در این فرآیند(اختگی).

۱۲) سوژه از همان ابتدا خود را به عنوان ابژه ی میل، فانتزی، رانه ها و عشق دیگری بزرگ، می یابد. در عین حال، ژوئیسانسی که یک فرد قادر به تجربه ی آن است، موجب می شود تا او هیچ گاه پی نبرد که ژوئیسانس دیگری بزرگ شامل چیست؛ کسی قادر به تجربه ی دیگری بزرگ نمی باشد، چرا که عبارت است از یک گمان، فانتزی، چیزی خیالی و غیر ممکن برای ادراک نمودن و در نتیجه چیزی متعلق به ساحت امر واقعی. به بیانی روشن تر، ژوئیسانس دیگری بزرگ نه در دیگری بزرگ، بلکه در خودِ سوژه می باشد. نمونه ی بسیار عالی آن را می توان در کیس دکتر شربر، از معروف ترین کیس های فروید در باب پارانویا مشاهده کرد.

۱۳) ژوئیسانس به اندازه ی میل دیالکتکی بوده و در عین حال برخلاف ادعای کانت، توسط «کلیات» محدود نشده است. ژوئیسانس دیگری بزرگ معمایی وصف ناپذیر، فراسوی واژگان، خارج از نظام نمادین و ورای فالوس می باشد. این ژوئیسانس مدلی پر و مازاد بوده و مکملی است برای ژوئیسانس فالیک که بسیاری از زنان همچون حالتی وصف ناپذیر و صرفا قابل حس کردن بدون آن که توان توضیح آن را داشته باشند و بدانند که از چه ساخته شده، از آن یاد می کنند. از همین روی ژوئیسانس دیگری بزرگ به عنوان ژوئیسانس زنانه و غیر از ژوئیسانس فالیک فرض می شود.

۱۴) کارکرد گفتار به ما امکان می‌دهد سه وجه ژوئیسانس را از هم تفکیک کنیم: (الف) ژوئیسانس در کلام، متعلق به موجود سخنگو، ژوئیسانس فالیک، مطیع اختگی، قانون و نام پدر؛ (ب) ژوئیسانس پیشاکلامی، تجربه‌شده در نسبت با ژوئیسانس مادر، در مجاورتِ با مهاچیز، ژوئیسانسی بر بدن نگاشته اما  ننامیدنی، اسطوره‌ای، آفریده‌ای عطف به ما سبق[۴۴]، که برای سوژه‌ای که از پیش در گفتار غوطه‌ور است غیرقابل عینیت‌بخشی است و در نتیجه برای همیشه از آن گسسته، ژوئیسانس هستی[۴۵]؛ و (پ) ژوئیسانس فراکلامی، فراتر از تنظیمات قانون و فالوس، ژوئیسانس دیگری، ژوئیسانس زنانه، که به همین دلیل – ماوا گزینی جایی فراسوی گفتار – به همان اندازه غیرقابل عینیت‌بخشی است، برای موجودسخنگو[۴۶] غیرقابل بیان. این همان ژوئیسانسی است که لاکان را برمی‌انگیزد تا بگوید: «طبیعتاً همگی شما تصور خواهید کرد که من به خدا معتقدم. من به ژوئیسانس زن معتقدم، تا جایی که اضافی است (en plus)… آیا این ژوئیسانسی که تجربه می‌کنیم اما چیزی درباره‌اش نمی‌دانیم، ما را به مسیر برون-ایستا[۴۷] نمی‌کشاند؟ و چرا نباید یکی از چهره‌های دیگری بزرگ را، چهره خداوند را بر اساس ژوئیسانس زنانه تفسیر کنیم؟» (S XX، ص ۷۶-۷). شاید ذکر این نکته مرتبط باشد که پس از این اظهارنظر در سمینار XX، انکور، لاکان هرگز دیگر به ژوئیسانس زنانه اشاره نکرد. شایسته است که بپرسیم: چرا؟

۱۵) اکنون می‌توانیم توالی منطقی جایگزینی‌هایی را که پیشتر اشاره شد برقرار کنیم. مهاچیز و ژوئیسانس بودن توسط دال فالیک جایگزین می‌شوند. فالوس نمادین جدا شده و جای خود را به دال به مثابه نام پدر می‌دهد، که می‌تواند با مجموعه دال‌ها، دیگری بزرگ، پیوند بخورد؛ بنابراین سوژه می‌تواند در نظام نمادین گنجانده شود. او سخن می‌گوید، ما سخن می‌گوییم، اما هیچ یک از گفتارهایمان نمی‌تواند ژوئیسانس گمشده‌مان را بازیابد، مگر از طریق مسیر اختگی که توسط گفتار و سخن ارائه می‌شود. لکان می‌نویسد: «اما باید اصرار ورزیم که ژوئیسانس برای کسی که سخن می‌گوید ممنوع است» (E/S، ص ۳۱۹). ابژه‌ای که از گرفتار شدن در زنجیره دال‌ها می‌گریزد، ابژه a است. باقیمانده‌ای که از گنجاندن سوژه در جهان از طریق اختگی و عقده ادیپ به جای می‌ماند ژوئیسانس فالیک و سرنوشت‌های چندگانه آن است – نشانه‌های نوروتیک، کنش‌های روانکژانه، غرق‌شدگی روان‌پریشانه، و تولید ابژه‌های والایشی که هدفشان دستیابی به جای خالی مهاچیز است، ابژه‌هایی که لاکان آنها را سینتوم نامید. آنگاه می‌توانیم به ژوئیسانس‌های دیگر بیندیشیم: زنانه، عرفانی، ادبی….

۱۶) گذار از ژوئیسانس بودن به ژوئیسانس فالیک و سرانجام به ژوئیسانس دیگری بزرگ، مستلزم نظامی پیشرونده از رونوشت‌ ‌هاست که از یکی به دیگری راه می‌برد. همان‌گونه که فروید در نامه ۵۲ به فلیس توضیح داده، این نظام‌ها دست‌کم سه‌گانه‌اند: نخست، نشانه‌های ادراکی[۴۸] که متناظر با ژوئیسانسِ هستی است – ژوئیسانسی نامرتبط با دال‌های دیگری بزرگ؛ دوم، نظام ناخودآگاه (das Unbewusste) که در آن ژوئیسانس پیشاپیش  تابع دال فالیک شده اما فرآیندهای اولیه هنوز حاکمند: هیچ تناقضی وجود ندارد، بازنمایی مرگی در کار نیست و همزمانی حکمفرماست؛ و سوم، نظام پیش‌آگاه (das Vorbewusste)، متعلق به «منِ» رسمی، فرآیندهای ثانویه و منطق سخن.

۱۷) این نظام‌های ثبت، فرآیندی ترجمه‌ای می‌طلبند که گذار از یکی به دیگری را ممکن سازد. از آنجا که در نظام اول هیچ دالی وجود ندارد، من عبور از ژوئیسانس بودن (فراسوی پنداری، نمادین و هستا) به ناخودآگاه را رمزگشایی می‌نامم و اصطلاح تفسیر را برای گذار از ناخودآگاه به پیش‌آگاه نگه می‌دارم. همان‌گونه که لاکان در تلویزیون گفته است: «حال آنچه فروید به عنوان فرآیند اولیه در ناخودآگاه صورتبندی می‌کند… چیزی نیست که نیاز به رمزگذاری داشته باشد، بلکه باید رمزگشایی شود. منظورم خود ژوئیسانس است (تلویزیون، ص ۱۸-۱۹، ترجمه اصلاح شده).

۱۸) اجازه دهید خوانشم از جمله معروف فروید«Wo Es war, soll Ich werden»  را اینگونه ارائه دهم: ژوئيسانس باید راه خود را از جایی که در سوژه مدفون و خاموش، محبوس در تابوت‌های سمپتومی نهفته است به سوی گفتار بیابد، همچون کلیدی برای کنشی که خطر سرپیچی را به جان می‌خرد و سوژه را به ژوئیسانسی دیگر می‌راند. از طریق کنش‌های روانکاو – که شامل کنش اجراگون تفسیر نیز می‌شود – روان‌کاوی به سمت رمزگشایی و زبان باز کردن ژوئیسانس پیش می‌رود، فراتر از موانع معنا و خرسندی، ورای قرارداد و صرف حفظ تعلقات.

۱۹) ساختارهای بالینی، سازمان‌هایی از موانع هستند که در برابر ژوئیسانس ساخته شده‌اند: واپس‌رانی و انقیاد در برابر قانون و درخواست دگرمن در نوروتیک‌ها؛ انکار[۴۹] به عنوان بنیان رابطه روانکژ با قانون؛ طرد[۵۰] به مثابه تهاجم ژوئیسانس ناگفتنی دیگری به بدن و دستگاه روانِ روان‌پریش. دیافراگم ژوئیسانس در نوروتیک به تناوب بسته می‌شود، در منحرف ثابت و تغییرناپذیر است، و در روان‌پریش تخریب می‌شود یا ناموجود است. این استعاره کلام به مثابه دیافراگم ژوئیسانس- به ما می‌فهماند که چرا جهت‌گیری درمان روان‌کاوانه باید به شیوه‌هایی کاملاً متمایز و متناسب با هر یک از این ساختارهای بالینی سازمان یابد.

۲۰) بگذارید به شباهت میان گزاره‌های لاکان در دوره‌های مختلف آموزشش اشاره کنیم – گزاره‌هایی که تنها در ظاهر به موضوعاتی کاملاً متفاوت می‌پردازند: «اخته‌شدگی بدین معناست که ژوئیسانس باید انکار شود تا بتوان از نردبان وارونه‌ی قانون میل به آن دست یافت.»(E/S، ص ۳۲۴). «می‌توان از نام-پدر چشم پوشید، به شرطی که از آن استفاده کرد.» «کنش تحلیلی هم توسط ژوئیسانس تعیین می‌شود و هم توسط آنچه برای محافظت از خود در برابر ژوئیسانس لازم است.»

در پایان، می‌خواهم به دو ارجاع کلیدی از سمینار دهم لاکان درباره اضطراب (۱۹۶۲-۱۹۶۳) اشاره کنم. لاکان در «نمودار علیت سوژه‌ای» خود، اضطراب را در نقطه‌ای ثبت می‌کند که گذار از ژوئیسانس سوژه -به عنوان نقطه عزیمت- به میل سوژه- به عنوان مقصد- را نشان می‌دهد. بلافاصله پس از این – گویی که از لحن جدید بی پیرایه‌ی سخنش طلب بخشایش می‌کند – این فرمول حکایت‌وار را ارائه می‌دهد: «فقط عشق می‌تواند ژوئیسانس را به نفع میل پایین بکشد.»

 ارجاعاتی کافی برای بسط موضوع ما (ژوئیسانس و میل) وجود ندارد، به نفع این‌که این دو مفهوم نه به صورت متقابلا مجزا و تکین، بلکه در پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر ارائه می‌شوند: این دو (ژوئيسانس و میل)، کلیدهایی ارزشمند برای تأملات ما و برای عمل و اخلاق روان‌کاوی. افسوس که پس از مرگ لکان در ۱۹۸۱ و با گذر زمان، فرمول‌بندی‌های مانوی‌طور[۵۱] (مبتنی بر دوگانه‌گرایی) ظهور کرده‌اند که این دو مفهوم را در تقابل قرار می‌دهند و انتخاب اجباری آغشته به برنامه‌های پنهانی بین «لکان اول» (لکان پرانمایه و میل، به اصطلاح لاکان «ابتدایی» یا «باستانی») و «لکان دوم» (لکان ژوئیسانس و ابژه a ،که لکان مطلوبی است و مقصدی است که فقط «روان‌کاوان پیشرفته» می‌توانند به آن برسند) تحمیل می‌کنند. بنابراین تأکید بر مبنای اخلاقی این دو گزاره در کنار هم ضروری است: بین ژوئیسانس و میل، دو جایگزین وجود دارد: اضطراب یا عشق. هم زیرنهاد و هم تجربه روان‌کاوانه باید بین این دو شیوه گذار دست به انتخاب بزنند. حال اگر ژوئیسانس محکوم به انکار است تا از نردبان وارونه قانون میل بالا رود، پس عشق تنها چاره باقی می‌ماند – چاره‌ای که می‌تواند «میل را به نفع ژوئیسانس پایین کشد.»

  1. formations of the unconscious
  2. Ontic
  3. Lus
  4. Enjoyment
  5. Psychoanalysis and medicine
  6. Tension
  7. forcing
  8. spending
  9. . exploit
  10. Enjoyment
  11. Sensation
  12. Satisfaction
  13. Joisatisfaction
  14. . Proto- Lacanian
  15. Jouissance (or satisfaction)
  16. . Signifiers
  17. . Jouissance, the satisfaction of a drive
  18. . Experience of satisfaction
  19. . Appeasement
  20. . presses
  21. . Repression
  22. . The historical
  23. . The memorable
  24. Deconstruction of drive
  25. . Complaint
  26. . aim
  27. . gratification
  28. . Craving
  29. . Fulfillment
  30. . Philosophical Propaedeutic
  31. . The substantial
  32. . The transcendental
  33. . Sublime
  34. . Sublimation
  35. Solipsistic
  36. . other
  37. . Other
  38. . Goods
  39. Real
  40. Good reasons
  41. Articulation of speech
  42. Discourse
  43. De-naturalized
  44. . Retroactive
  45. . being
  46. . parlêtre
  47. . ex-stance
  48. . perceptive signs
  49. . disavowal
  50. . foreclosure
  51. . Manichean
 

Braunstein, N. (2003). Desire and jouissance in the teachings of Lacan. In J.-M. Rabaté (Ed.), The Cambridge companion to Lacan (pp. 102–[پایان صفحه]). Cambridge University Press.