من از کشتزار دیگری می‌روید...

نفرت از خود در افراد موفق

ممکن است در نگاه اول چنین به نظر برسد که افرادی بسیار موفق احتمالاً هیچ رابطه‌ای با نفرت از خود ندارند: [هرچه که باشد] آن‌ها کسانی هستند که در امتحاناتْ فوق‌العاده خوب عمل کردند، مورد تحسین معلم‌ها بودند، در بهترین دانشگاه‌ها پذیرفته شده‌اند، با افتخار فارغ‌التحصیل شده‌اند، وارد دانشکده‌های حقوق و پزشکی شده‌اند، کسب‌وکارهای پر رونقی راه انداخته‌اند، در ثروتمندترین مناطق شهر زندگی می‌کنند، صبح‌ها زود بیدار می‌شوند و پیش از جلسه‌ی مهم آن روز صبحانه‌ای مهیا می‌کنند. مطمئناً گمان نمی‌کنیم که این افراد هم ممکن است مبتلا به انزجار از خود باشند؟

از دیگر سو افرادی که آن‌چنان به خودشان شک ندارند که بخواهند اقدامات استثنایی انجام بدهند و جهان را تحت تاثیر قرار دهند، به ندرت گرفتار انزجار ار خود می‌شوند.[1]

افراد موفق، علی‌رغم همه‌ی دستاوردهایشان، نمی‌توانند به یک ایده اساسی اعتماد کنند: این‌که فارغ از هر گونه تحسین، توجه یا متمایز بودنی، می‌تواند خودْ بودن آن‌ها [این که خودشان هستند و نه چیز بیشتری] قابل قبول باشد. صرفِ بودن و وجود داشتن هرگز برای آن‌ها کافی نیست، حقِ بودن و وجود داشتن آن‌ها فقط با انجامِ مداوم کاری تضمین می‌شود. فعالیت‌های دیوانه‌وار آنها شک و تردیدشان رادرباره‌ی مورد پذیرش بودن پنهان می‌کند. هیچ فرصتی برای استراحت [یا فُرجه‌ای بین امور و کارها] در فهرست انتخاب آنها وجود ندارند. تعطیلات زمانی برای محنت بردن و رنج کشیدن است، اوقات فراغت با دقت از دفتر فعالیت روزانه‌ی آن‌ها حذف شده است، از آخرین‌باری که از یک روز بدون تعهد لذت برده‌اند سال‌ها می‌گذرد. به محض این‌که از قید مسئولیتی رها می‌شوند، اضطراب ایجاد می‌شود: قرار است چه کاری انجام دهند؟ مراقبت از چه چیزی را فراموش کرده‌اند؟

هیچ کس دچار این شُبهه نمی‌شود که ما مدیون افراد موفق هستیم. آن‌ها آسمان‌خراش‌ها را می‌سازند، سیارات دور را کاوش می‌کنند، بازار سهام را به به موفقیت جدیدی می‌رسانند، کسب‌وکاری را راه‌اندازی می‌کنند و فیلم و کتاب می‌نویسند. همه‌ ما بدون آن‌ها فقیرتر خواهیم بود.

اما احترام ما نباید جلوی توانایی ما برای ارزیابی هزینه‌هایِ تحمیلیِ روش‌ زندگی آن‌ها را بگیرد. ثروت ملت‌ها بر اساس مشکلات روانی فردی ساخته شده است.

افرادی که موفقیت‌های بالایی کسب کرده‌اند، نه صرفاً از روی استعداد یا خلاقیت، انرژی و مهارت (اگرچه بدون شک این‌ها نیز وجود دارند)، بلکه از روی یک حس اولیه که چیزی شرم‌آور در وضعیت بنیادین آن‌ها وجود دارد، عمل می‌کنند؛ از این رو آنها باید جامه‌ی موفقیت بر تن کنند تا از حقارتِ خودِ واقعی‌شان فرار کنند.

جای تعجب نیست که تلاش‌های آنها اغلب خودشکن[2] است. ممکن است برای مدت طولانی به نظر برسد که آنها به دنبال پول، قدرت، تحسین و متمایز بودن هستند، اما این‌ها صرفاً جایگزینی برای هدف بنیادین، اما ناشناخته آن‌هاست: احساس کفایت اولیه. این گسست [تلاش خودشکنانه برای ایجاد احساس کفایت اولیه]، توضیح‌دهنده‌ی سستی و غم عجیبی است که در برخی از لحظاتِ بزرگ‌ترین پیروزی با افراد موفق همراه است. بالاخره شرکت را فروختند. در نهایت برنده‌ی یک جایزه بین المللی شدند. اما احتمالاً در روزها و سال‌های بعدترش احساس پوچی می‌کنند، زیرا با سردرگمی تشخیص می‌دهند که هیچ‌کدام از دستاوردهای آن‌ها، برای فرونشاندن درد و بی‌قراریِ درونی‌شان کافی نبوده است.

اگر افراد موفق در جایی از سفر خود دچار شکست شوند، اگر در اثر یک ورشکستگی، رسوایی یا رکود اقتصادی غیرمنتظره زمین بخورند، می‌توان آن را نزدیک به خوش‌شانسی تلقی کرد. این شکست می‌تواند باعث یک فروپاشی ذهنی و یک دوره استراحت شود، که در آن بارقه‌ای از امید وجود دارد، زیرا این فرصتی را به فرد می‌دهد که دریابد، در تمام مدت، تلاش دیوانه‌وار او برای موفقیت، ترس او را از دوست داشتنی نبودن پنهان می‌کرد؛ [ترسی که] زین پس این فرصت را دارد که به روش‌های واقعی‌تر و موثرتری تسکین یابد. فرصتی برای تصدیق این موضوع وجود دارد که فرد، در تمام‌مدت، بازی اشتباهی را انجام می‌داد؛ و مشکل واقعی هرگز ربطی به کمبود جوایز نداشت، و همه چیز به این باور حیاتی مربوط می‌شد که [فرد برای دوست داشتنی بودن] به تعداد زیادی از آن‌ها [جوایز و دستاوردها] نیاز دارد.

این معیاری برای هذیان جمعی ما است که ما برای افتخار کردن به موفقیت‌ها [و دستاوردها] زیادی آماده هستیم، اما در تشخیص زخمی که [انگیزه‌بخش افرادموفق می‌شود و] به آن‌ها نیرو می‌دهد بسیار کاهل و تنبل هستیم. اگر می‌توانستیم به این غولی که در درون ما از خودمان متنفر و تشنه‌ی موفقیت است، این اطمینان را بدهیم که او همیشه‌یِ خدا ارزش عشق را دارد، جهان جای شادتر و البته با جام‌های طلای کمتری بود.

منبع

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

The school of life. (n.d). Self-Hatred and High-Achievement. https://www.theschooloflife.com/article/self-hatred-and-high-achievement/

Photo:Sigvard Hansen, 1920


[1] دسته‌‌ای از افراد بسیار موفق (نه همه‌ی آن‌ها) شک زیاد به خود دارند به همین دلیل خود را به آب و آتش می‌زنند تا با آن انزجار از خود مقابله کنند (مترجم).

[2] منظور مولف این است که تلاش آن‌ها هدفی را که حقیقتا به دنبالش هستند، تامین نمی‌کند؛ یعنی اگر آن‌ها از طریق تلاش زیاد به دنبال کاهش آن چیز شرم‌آور در مورد خودشان هستند، این تلاش‌ها هرگز آن‌ها به سمت دستیابی به این مهم هدایت نمی‌کند (مترجم).