این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «Needs of the under-fives» به تالیف دونالد وینیکات به بررسی نیازهای کودک زیر پنج سال پرداخته است که توسط نسرین بهنامنژاد برای انتشار در گروه روانکاوی دیگری ترجمه شده است.
منتشرشدهی اصلی در نشریهی کودکستان، ۱۹۵۴، شمارهی ۴۴، با عنوان «نیازهای کودکان زیر پنج سال در جامعهای در حال تغییر». همچنین منتشرشده در کتاب کودک و دنیای بیرون: مطالعاتی در روابط در حال رشد (صفحات ۳ تا ۱۳)، لندن: انتشارات تاویاستاک، ۱۹۵۷، با عنوان «نیازهای کودکان زیر پنج سال در جامعهای در حال تغییر»؛ و نیز در کتاب کودک، خانواده، و دنیای بیرون (صفحات ۱۷۹ تا ۱۸۸)، هارموندزورث، بریتانیا: پنگوئن، ۱۹۶۴.
نیازهای کودکان زیر پنج سال تغییرپذیر نیستند. این نیازها ذاتی و ثابتاند.
همواره باید به «درحال رشد» بودن کودک اندیشید. اندیشیدن به در حال رشد بودن کودک ضروری است. این رویکرد همواره سودمند است اما در مورد کودکان زیر پنج سال اهمیت ویژه دارد. چرا که هر کودک زیر چهار سال در عین حال سه ساله، دو ساله و همچنین یک ساله است و همزمان نوزادی است که از شیر گرفته شده یا به تازگی متولد شده است یا حتی جنینی در رحم مادر است. کودکان در سن هیجانی خود رفت و برگشت دارند.
از نقطه نظر رشد شخصیت و رشد هیجانی، فاصله زیادی میان نوزاد تازه متولد شده و کودک پنج ساله وجود دارد. این فاصله جز از طریق فراهم کردن شرایطی خاص قابل طی شدن نیست. تنها لازم است که شرایط «بهاندازه کافی خوب باشد» چرا که توانمندی هوشی کودک به تدریج میتواند شکستها را درک کند و از طریق آمادگی قبلی با ناکامیها کنار بیاید. همانگونه که میدانیم شرایطی که برای رشد فردی کودک لازم هستند خود ثابت و مشخص و تغییرناپذیر نیستند؛ بلکه نسبت به سن و نیازهای درحال تغییر نوزاد یا کودک، در حال تغییرات کمی و کیفی هستند.
یک دختر یا پسر چهار ساله را در نظر بگیرید. ممکن است در طول روز درجهای از دنیادیدگی در او ظاهر شود که یادآور یک بزرگسال است. پسر توانسته است با پدر همانندسازی کند و دختر نیز با مادر و همچنین همانندسازیهای متقاطع[۱] نیز وجود دارد. این ظرفیت برای همانندسازی، ۱) در رفتار واقعی کودک، زمانی که کودک برای مدت کوتاهی مسئولیت مشخصی را برای زمان مشخصی برعهده میگیرد و ۲) همچنین در بازی، هنگامی که کودک وظایف و لذتهای زندگی متاهلی، زندگی والدین و آموزش و پرورش را به نمایش میگذارد و ۳) همچنین در عشقهای شدید و در حسادتهایی که ویژگی این سن هستند و ۴) در خیالپردازیهای روزانه و ۵) به طور ویژه و بنیادین در رؤیاهای کودک در هنگام خواب حضور دارد.
چرا کودکان بازی میکنند؟ اینجا بخوانید.

این نکات برخی عناصر رشدیافته در یک کودک چهارساله هستند؛ به ویژه اگر شدت زیستنی را [در کودک چهار ساله] در نظر بگیریم که از غرایز کودک سرچشمه میگیرد؛ [این] همان بنیان زیستی هیجانات [است] که دارای توالی است: آمادهسازی با تنش فزاینده، اوج هیجان و سپس میزانی از آرامش در پی نوعی ارضا.
در رویایی تمام عیار که نشانهی رشدیافتگی متعلق به دورهی قبل از پنج سال است، کودک در راس یک مثلث در روابط انسانی قرار دارد. در این رویای تمام عیار رانهی زیستیای که به آن غریزه میگوییم، مورد پذیرش قرار گرفته است. توانایی همگام شدن با رشد زیستی، برای یک کودک کار سادهای نیست، به طوری که در رویاها و در فانتزیهای بالقوهی زمان بیداری، عملکردهای جسمانی کودک درگیر روابط بسیار شدید با عشق و نفرت و تعارضهای طبیعی آنها میشود.
این بدان معناست که طیف کامل زندگی جنسی (سکسوالیته) در فهم کودک سالم میگنجد، البته با محدودیت جسمانی، که ناشی از رشدنیافتگی بدنی اوست. جزییات روابط جنسی در شکل نمادین و در رویاها و در بازی، بخشی از تجربهی کودکانهاند.
یکی از نیازهای کودک چهار سالهی رشدیافته، داشتن والدینی است که بتواند با آنان همانندسازی کند. در این سن مهم، تحمیل اخلاقیات و القای الگوهای فرهنگی سودی ندارد. عامل موثر خودِ والد و رفتارِ او و رابطهی میان دو والد در نظر کودک است. این چیزی است که کودک دریافت میکند، تقلید مینماید یا به آن واکنش نشان میدهد و همان چیزی است که کودک به صدها شکل در فرایند شخصی رشد خود[۲] به کار میگیرد.
خانه هم، که بر پایهی رابطه والدین شکل میگیرد، نقشی دارد که با «بودن» و «دوام داشتن» ایفایش میکند؛ نفرت ابراز شدهی کودک و نفرتی که در حوادث بد رویاها پدیدار میگردد، به دلیل این واقعیت تاب آورده میشود که خانه [یا همان رابطه والدین] با وجود بدترین چیزها و به خاطر بهترین چیزها، کارکرد خود را حفظ میکند.
اما کودکی که گاه به طرز شگفتانگیزی در چهار و نیم سالگی رشدیافته مینماید، ممکن است ناگهان دو ساله شود، مثلا وقتی به خاطر بریدگی انگشت یا زمین خوردن ناگهانی به دلگرمی نیاز دارد؛ یا هنگام خواب کاملا نوزادگونه شود. کودک در هر سنی، وقتی به محبت نیاز دارد، به شکلی جسمانی از عشقورزی نیاز دارد، همان شکلی که مادر زمانی به طور طبیعی در رحم و در آغوش خود فراهم میکند.
در حقیقت، نوزاد از ابتدا قادر به همانندسازی با دیگران نیست. لازم است که «خود» (سلف) به تدریج به عنوان یک کل یا یک واحد ساخته شود و ظرفیت احساس کردن جهان بیرونی و جهان درونی به عنوان چیزهایی مرتبط با همدیگر اما متمایز از «خود» به صورت تدریجی رشد کند؛ «خودی» که فردی و خاص است و هرگز در دو کودک یکسان نیست.
کودکان در جنگ را اینجا بخوانید.

ابتدا تاکید بر رشد متناسب با سن، بین سه تا پنج سالگی است. زیرا کودکان و نوزادان سالم همواره در حال ساختن [پایههای] این رشدیافتگی هستند که برای کل رشد آیندهی فرد حیاتی است. در عین حال طبیعی است که رشدیافتگی زیر پنج سال با هرگونه و هر درجهای از رشدنیافتگی هم همراه است. این رشد نیافتگیها بازماندههای مراحل وابستگی سالماند که مشخصهی تمام مراحل اولیهی رشد هستند. ارائه دادن نمونههایی از مراحل مختلف رشد، سادهتر از تلاش برای ترسیم تصویری کلی از یک کودک چهار ساله است.
حتی در یک گزارش خلاصه هم باید عناصر زیر را از هم تفکیک کرد:
- رابطهی مثلثی (که خانواده آن را حفظ میکند).
- رابطهی دو نفره (مادر جهان را به کودک معرفی میکند).
- نوزاد غیریکپارچه در آغوش مادر (مادری که او را کامل میبیند پیش از آنکه خود نوزاد چنین حسی داشته باشد).
- عشق مادری ابراز شده به شکل جسمانی (شیوههای مراقبتی مادرانه).
رابطهی مثلثی
کودک در میان انسانهای کامل به یک انسان کامل تبدیل شده و درگیر روابط مثلثی است. در رویای ناخودآگاه یا زیربنایی، کودک عاشق یک والد و در نتیجه از والد دیگر متنفر است. این تنفر تا حدی به صورت مستقیم ابراز میشود و کودکی خوششانس است که میتواند همهی باقیماندههای پرخاشگری از مراحل اولیهی رشد را در این نفرت به کار گیرد، نفرتی که به دلیل پایه داشتن در عشق اولیه[۳] پذیرفتنی است. بخشی از این نفرت در توانایی کودک برای همانندسازی با رقیب در رویا [یا فانتزیها] جذب [و حل] میشود. در اینجا موقعیت خانوادگی است که کودک و رویای کودک را در برمیگیرد. مثلث شکل واقعیت دارد و این شکل دست نخورده باقی میماند. این رابطه مثلثی همچنین در انواع دیگر روابط نزدیک یافت میشود، جایی که اجازه میدهند که با فاصله گرفتن از موضوع اصلی، تنشها کمکم تخفیف پیدا میکنند تا در موقعیتهای واقعی قابل تحمل شوند. بازی در این میان اهمیت خاصی دارد، چرا که هم واقعی است و هم رویا [فانتزی]. با آنکه بازی اجازهی تجربهی احساسات عظیم از انواع گوناگون را میدهد – احساساتی که در غیر این صورت در رویایی فراموش شده محبوس میمانند- اما در نهایت پایان مییابد و آنهایی که مشغول بازی بودند وسایل را جمع میکنند، با هم چای میخورند یا برای حمام و قصهی قبل از خواب آماده میشوند [و همه چیز به شکل عادی خود بازمیگردد]. ضمن اینکه در این سن، همیشه یک بزرگتر در نزدیکی هست که به صورت غیرمستقیم با بازی درگیر است و اگر لازم شد میتواند کنترل اوضاع را به دست گیرد.
مطالعه دو بازی کودکانهی «پدر و مادر» [مثل مامان بازی] و «پزشک و پرستار»، میتواند برای تازهواردان به این حوزه آموزنده باشد، همانطور که بازیهای خاصی که مبتنی بر تقلید از کار مادر در خانه و شغل ویژهی پدر هستند نیز چنیناند. مطالعهی رویاهای کودکان نیازمند مهارتی خاص است اما طبیعتاً دانشپژوه را بیشتر از مشاهدهی صرف بازیهای کودکانه به ناخودآگاه کودک هدایت میکند.
رابطهی دونفره
در مرحلهی پیشتر، به جای رابطهی مثلثی با رابطهی مستقیمتر میان نوزاد یا کودک خردسال و مادر مواجهایم. مادر به شیوههایی بسیار ظریف در حال معرفی جهان به نوزاد است، تااندازهای از طریق دفع برخوردهای بیرونی و تااندازهای از طریق فراهم آوردن نیازهای نوزاد به شیوهای که تا حدی درست و در زمان مناسب باشد. به راحتی میتوان دریافت که در این الگوی دونفره، فضای بسیار کمتری نسبت به الگوی سه نفره برای ساماندهی[۳] شخصی کودک نسبت به لحظات دشوار وجود دارد؛ به بیان دیگر اینجا وابستگی بیشتری حاکم است. با این حال، اینجا با دو انسان کامل مواجهایم که به طور صمیمانه به هم مربوط و متکیاند. اگر مادر خود سالم بوده و مضطرب، افسرده، سردرگم یا کنارهگیر نباشد، آنگاه گسترهای وسیع برای رشد شخصیت کودک خردسال در بستر غنای روزمرهی رابطهی مادر-نوزاد فراهم میشود.
وظایف دوگانه مادر را اینجا بخوانید.

نوزاد غیریکپارچه در آغوش مادر
(مادری که او را کامل میبیند پیش از آنکه خود نوزاد چنین حسی داشته باشد)
پیشتر از این مرحله هم، به طبع، درجهی وابستگی حتی بیشتر است. مادر در مقام کسی نیاز است که هر روز دوام میآورد و میتواند احساسات، دریافتهای حسی، هیجانات، خشمها، غمها و … را که زندگی نوزاد را میسازند ولی نوزاد هنوز قادر به نگهداشتن آنها نیست، در خود یکپارچه کند. نوزاد [در این مرحله] هنوز یک واحد یکپارچه نیست. مادر، نوزاد یا همان انسان درحال شکلگیری را، نگه میدارد[۴]. اگر لازم باشد، مادر میتواند در ذهنش مرور کند که آن روز برای نوزاد چه معنایی داشته است. مادر درک میکند. او نوزادش را به عنوان یک انسان میبیند، هنگامی که خود نوزاد هنوز توان تجربهی احساس یکپارچگی را ندارد.
عشق مادری ابراز شده به شکل جسمانی
(تکنیکهای مراقبتی مادرانه)
بازهم پیشتر از این، مادر در حال نگهداشتن نوزاد خود است، و این بار منظورم به صورت فیزیکی است. تمام جزییات مراقبت اولیهی فیزیکی برای نوزاد، مسایلی روانشناختی محسوب میشود. مادر سازگاری فعالی با نیازهای نوزاد ایجاد میکند و در آغاز این سازگاری میتواند به طرز شگفتانگیزی کامل باشد. مادر، همانطور که معمولا گفته میشود، به طور غریزی میداند کدام نیاز در آستانهی فوریت است. او به تنها شیوهای که منجر به هرج و مرج نخواهد شد، جهان را به نوزاد عرضه میکند، یعنی با پاسخگویی به نیازها به موازات پدیدار شدن آنها. همچنین با ابراز عشق از طریق ساماندادن جسمانی و فراهم کردن کامبخشیهای بدنی، او به روان نوزاد این امکان را میدهد که در بدن نوزاد آغاز به زیستن کند. مادر با روش مراقبت از نوزاد، احساسش نسبت به او را بیان میکند و خود را شخصی قابل شناسایی برای این فرد در حال رشد میکند.
این فهرست نیازها [ی هر مرحله؛ چنانکه در بالا ذکر شد]، به عنوان مبنایی برای بحث دربارهی تاثیر انواع تغییرات در الگوی خانواده، بر کودک ارائه شده است. هر یک از این نیازها، نیازهایی مطلق هستند؛ البته با در نظر گرفتن کیفیت متغیرشان. برآورده نشدن این نیازها منجر به تحریف رشد روانی کودک میشود و میتوان آن را همچون یک اصل بدیهی در نظر گرفت که هرچه نوع نیاز ابتداییتر و نخستینتر باشد، وابستگی کودک به محیط بیشتر و ناکامی در برآورده ساختن آن فاجعهبارتر است. سامان دادن مراقبت از نوزاد در سالهای آغازین، چیزی فراتر ازاندیشهی آگاهانه و نیت عمدی است؛ این کار تنها از طریق عشق ممکن میشود. گاهی میگوییم نوزاد به عشق نیاز دارد اما منظورمان این است که تنها آن کس که نوزاد را دوست دارد، میتواند سازگاری لازم با نیازهای او را داشته باشد و تنها کسی که نوزاد را دوست دارد میتواند در میزان ناکامیهای کوچک به گونهای تدریجی تغییر ایجاد کند تا با رشد ظرفیت روانی کودک هماهنگ باشد و حتی از این ناکامیها استفاده مثبت کند.
نیازهای کودکان زیر پنج سال متعلق به [درون] خود آنهاست و اصول بنیادی این نیازها تغییر نمیکند. این حقیقت در مورد انسانهای گذشته، حال و آینده در هر نقطهای از جهان و در هر فرهنگی قابل اعمال است.
والدین و احساس وظیفهشان
به نظر میرسد که در والدین جوان امروزی نوعی احساس تازه نسبت به انجام وظیفهای مشخص شکل گرفته است؛ چیزی که از آن دسته موضوعات مهمی است که در تحقیقات آماری نمایان نمیشود. والدین امروزی، شکیبایی میکنند، برنامهریزی میکنند و مطالعه میکنند. آنها میدانند که تنها خواهند توانست توجهی کافی و شایسته به دو یا سه کودک داشته باشند و بنابراین تصمیم میگیرند که این کار محدود والدگری را تا حد امکان به بهترین شکل ممکن انجام دهند: یعنی خودشان آن را انجام دهند. اگر همه چیز خوب پیش برود، نتیجه [ی اینکه والدین خودشان وظیفه والدگری را برعهده بگیرند]، رابطهای بسیار مستقیم میان والد و کودک است -رابطهای که شدت و غنای آن، خود میتواند نگران کننده باشد. ما انتظار داریم و عملا با آن مواجه میشویم- که در چنین روابطی، دشواریهای خاصی پدیدار شوند، زیرا دیگر «واگذاری» به پرستارها یا مراقبان که در گذشته [در اروپا] معمول بود رخ نمیدهد. در چنین موقعیتی مثلث والدین و کودک به راستی به یک واقعیت تمام عیار بدل میگردد.
میتوان دید که والدینی که با چنین قصدی مصمم شدهاند که وظیفهای انجام دهند – یعنی فرزندانشان را با یک آغاز سالم روانی وارد زندگی کنند – خودشان افرادی فردگرا هستند. بخشی جدایی ناپذیر از این فردگرایی این است که خود والدین ممکن است بعدها نیاز به رشد شخصی بیشتری داشته باشند. در جامعه مدرن تظاهر رو به کاهش است.
بررسی روانکاوانهی افسردگی پس از زایمان اینجا بخوانید.

والدینی که احساس میکنند در حال انجام یک وظیفهاند، برای نوزاد و کودک خردسال محیطی غنی فراهم میکنند. بعلاوه، اگر کمک واقعی در دسترس باشد، این والدین از آن استفاده میکنند. اما این کمک باید از نوعی باشد که حس مسئولیت والدین را تضعیف نکند.
تولد نوزادی تازه میتواند برای فرزند بزرگتر تجربهای باارزش یا دردسری عظیم باشد و والدینی که تمایل دارند برای رسیدگی زمان بگذارند، قادرند از اشتباهات قابل اجتناب، پرهیز کنند. با این حال نباید انتظار داشت که صرفا بااندیشهورزی بتوان عشق، نفرت و کشمکشهای علایق را از میان برداشت. زندگی دشوار است و برای هیچ کس دشوارتر از کودک سالم و طبیعی سه تا پنج ساله نیست. خوشبختانه زندگی پاداشبخش نیز هست و در این سنین آغازین در صورتی که خانه، بویی از ثبات داشته باشد و کودک حس خوشی و رضایت را در رابطهی میان والدین دریافت کند، نویدبخش نیز هست.
والدینی که تصمیم میگیرند والدینی شایسته باشند، بی تردید خود را با وظیفهای بزرگ روبرو کردهاند و همواره این خطر وجود دارد که [انجام این وظیفه] تلاشی بیپاداش باشد. بسیاری از رویدادهای تصادفی ممکن است موفقیت را از والدین بگیرند اما خوشبختانه امروزه، خطر ناشی از بیماریهای جسمی بسیار کمتر از بیست سال پیش است. والدین مایلاند نیازهای فرزندانشان را مطالعه کنند و این کمککننده است. با این حال باید به یاد داشت که اگر در رابطهی میان خودشان مشکلی پیش بیاید، والدین نمیتوانند صرفا به این دلیل که فرزندان به رابطهای باثبات نیاز دارند، یکدیگر را دوست داشته باشند.
جامعه و احساس مسئولیتش
در نگرش جامعه نسبت به مراقبت از نوزاد و کودک، تغییری عظیم رخ داده است. اکنون این درک وجود دارد که در نوزادی و کودکی است که بنیان سلامت روانی نهاده میشود و این در نهایت، بنیادی برای پختگی است، به معنای فرد پختهای که بتواند با جامعه همانندسازی کند؛ بیآنکه حس اهمیت فردی خود را از دست بدهد.
پیشرفتهای عظیم طب کودکان در نیمهی نخست این قرن [قرن بیستم]، عمدتا در حیطهی جسمانی بوده است. این ایده به وجود آمده که اگر بیماری جسمی در کودک پیگیری یا درمان شود، روان کودک خود به خود سامان خواهد یافت. طب کودکان هنوز نیاز دارد که از این اصل بنیادین فراتر رود و باید راهی بیابد که این کار را انجام دهد بیآنکه مراقبت از سلامت جسمانی را از دست بدهد. کار دکتر جان بالبی که تمرکز خود را بر یک موضوع گذاشته است – تاثیرات منفی جدایی از مادر بر کودک خردسال- در سالهای اخیر موجب تغییری بسیار بزرگ در رویهها شده به گونهای که اکنون مادران کودک خود را در بیمارستانها ملاقات میکنند و هرجا ممکن باشد از جدایی پرهیز میشود. البته در سیاستهای مربوط به ساماندهی کودکان محرومیت کشیده نیز تغییری صورت گرفته است، به گونهای که تقریبا پرورشگاههای شبانهروزی از میان برداشته شدهاند و استفاده از خانوادههای جایگزین (فرزندخواندگی یا سرپرستی موقت) به طور فزاینده رشد یافته است. اما متخصصان کودکان و پرستارانی که در این زمینهها همکاری دارند، هنوز درکی واقعی از دلایل نیاز کودک خردسال به تداوم رابطه با مادر و پدر ندارند. با این حال، اگر این نکته به رسمیت شناخته شود که بسیاری از بیماریهای روانی را میتوان با پرهیز از جداییهای غیرضروری پیشگیری کرد، این خود گامی مهم به پیش است. آنچه هنوز مورد نیاز است، درک بهتر از چگونگی شکلگیری سلامت روان کودک در بستر خانواده عادی است.
پزشکان و پرستاران هم دانش بسیاری در مورد جنبههای بارداری و زایمان و نیز سلامت بدنی نوزاد در ماههای نخست زندگی دارند. با این حال، آنها چیزی درباره پیوند میان مادر و نوزاد در نخستین شیردهیها نمیدانند. زیرا این مسئلهای ظریف است که از حیطهی قواعد و مقررات بیرون است و تنها خود مادر است که میداند چگونه باید این کار را انجام دهد. در سراسر جهان دخالت کسانی که در حوزههایی دیگر متخصصاند درست در زمانی که مادر تازه در حال یافتن راه خود با نوزادش است، رنج بسیار شدیدی پدید میآورد.
ما باید این نکته را درک کنیم که فرد آموزش دیده در این حوزه (ماما، پرستار خانگی، آموزگار مهدکودک و … که هر یک در شغل خود متخصصاند) ممکن است از نظر شخصیت، ناپختهتر از یک پدر یا مادر باشند و قضاوت والدین در یک موضوع خاص ممکن است صحیحتر از نظر آنها باشد. اگر این نکته درک شود، نباید مشکلی ایجاد شود. افراد آموزش دیده [فقط] از نظر دانش و مهارت خاص خود مورد نیاز هستند.
نیاز والدین در تمام طول مسیر، آگاهی بخشی دربارهی علل بنیادین (مشکلات یا رفتارها) است نه توصیه و نه آموزش دربارهی چگونگی انجام کارها. باید به والدین فضایی برای تجربه کردن و اشتباه کردن نیز داده شود تا بتوانند یاد بگیرند.
با اینکه گسترش مددکاری اجتماعی به حوزهی روانشناختی ارزش پیشگیرانهی فوری دارد- به خصوص از طریق پذیرش اصول کلی ساماندهی-، تهدیدی جدی برای زندگی خانوادگی سالم و عادی به شمار میرود.
عاقلانه است به یاد داشته باشیم سلامت یک کشور وابسته به واحدهای خانوادگی سالمی است که والدین آن افراد از نظر هیجانی پختهاند. بنابراین این خانوادههای سالم قلمرو مقدسیاند که نباید جز با درکی واقعی از ارزشهای مثبت به آنها وارد شد. بااینحال، حتی واحد خانوادگی سالم نیز به یاری ساختارهای اجتماعی گستردهتر نیاز دارد. والدین همواره درگیر رابطهی متقابل شخصی خود هستند و برای پیوند اجتماعی و خوشبختیشان وابسته به جامعهاند.
درباره روانکاوی کودک اینجا بخوانید.

کمبود نسبی خواهر و برادر
یکی از تغییرات چشمگیر در الگوی خانواده، کمبود نسبی نه فقط خواهر و برادر، بلکه همچنین پسرعمو و دختر عمو [و خویشاوندان همنسل] است. نباید تصور کنیم که میتوان با تدارک دیدن همبازی، جای خالی خویشاوند را پر کرد. در روند تدریجی جایگزینی رابطهی دو نفره و سه نفرهی کودک و مادر و کودک و پدر و مادر با جامعهی گستردهتر، رابطهی خونی اهمیتی بسیار زیاد دارد. انتظار میرود که کودک امروزی، اغلب از آن نوع حمایت و یاری که در دوران خانوادههای پر جمعیت در دسترس بود محروم باشد. اینکه کودکی هیچ پسرعمو یا دخترعمویی در دسترس نداشته باشد باید مسئلهای رایج باشد و این موضوع در مورد کودک تک فرزند، مسئلهای جدی است.
با این حال اگر این اصل پذیرفته شود، میتوان گفت مهمترین کمکی که میتوان به خانوادهی کوچک امروزی کرد، گسترش دامنهی روابط و فرصتهای کودک است. کودکستانها، کلاسهای آموزشی و مهدهای روزانه میتوانند در این زمینه بسیار موثر باشند؛ به شرطی که بیش ازاندازه بزرگ نباشند و کارکنان آنها نیز به درستی آموزش دیده باشند. من تنها به کفایت تعداد کارکنان اشاره نمیکنم، بلکه منظورم آموزش کارکنان در زمینهی روانشناسی نوزاد و کودک نیز هست. والدین میتوانند از کودکستانها استفاده کنند تا به خود زمانی برای استراحت بدهند و همزمان، برای کودک این فرصت را فراهم کنند تا دامنهی روابطش را با بزرگسالان و کودکان دیگر گسترش دهد و همچنین دامنه بازیهایش را وسعت ببخشد.
بسیاری از والدین نرمال یا تقریبا نرمال اگر تمام روز و شب را با فرزندشان بگذرانند، دچار کجخلقی میشوند. اما اگر چند ساعتی را برای خودشان داشته باشند، میتوانند در باقی اوقات با فرزندشان [رفتار] خوب [داشته] باشند. من به طور ویژه به این نکته تاکید میکنم چراکه در کار [بالینی]م، همواره با نیاز مادرانی مواجه میشوم که برای حفظ سلامت روان و تعادل عاطفیشان به دنبال شغل نیمهوقت هستند و نیاز به حمایت دارند. این مطلب جای بحث فراوان دارد اما دست کم در مورد خانوادهی سالم (و امیدوارم پذیرفته شود که چنین خانوادهای پدیدهای نادر نیست) باید گفت که والدین میتوانند در تصمیمگیری دربارهی حضور کودک در مهدکودک، مشارکت فعال و متنوع داشته باشند.
در بریتانیای کبیر، آموزش و پرورش مرتبط با مهدهای کودک به استانداردی بسیار بالا دست یافته است. کودکستان[۶]های ما در جهان پیشگام بودهاند، بخشی به سبب تاثیرات مارگارت مک میلان[۷] و دوست فقیدم سوزان آیزاکس[۸]. علاوه بر این آموزش معلمان برای کار در کودکستان بر نگرش کلی نسبت به آموزش در گروههای سنی بالاتر نیز اثرگذار بوده است. جای تاسف است اگر به جای ادامه و گسترش کودکستانهایی از آن دست که واقعا مناسب کمک به خانوادهی سالماند، مسیری دیگر در پیش گرفته شود. در مقابل مهدکودک روزانه اساسا برای نیازهای نوزاد طراحی نشده است و نهادهایی که از آن پشتیبانی میکنند لزوما دغدغهی مناسب بودن کادر و تجهیزات را ندارند. مهدکودک[۹]های روزانه بیشتر از کودکستانها در معرض سلطهی نهادهای پزشکی هستند و متاسفانه، با اینکه خود نیز پزشک هستم، باید بگویم که گاهی به نظر میرسد پزشکان فکر میکنند رشد جسمانی و فقدان بیماریهای فیزیکی تنها مواردیاند که اهمیت دارند[۱۰]. با این حال مهدکودک روزانه هم میتواند بخشی از کاری را انجام دهد که یک کودکستان واقعا خوب با کادر و تجهیزات مناسب برای آن طراحی شده است. از همه مهمتر میتواند این امکان را فراهم کند که مادران خسته و نگران بتوانند «بهاندازه کافی خوب» باشند چون فرصتی برای تغییر فعالیت [انجام فعالیتی به جز مادری مانند شغل، استراحت و …] داشتهاند.
مهدکودکهای روزانه همچنان از حمایت رسمی برخوردار خواهند بود، چرا که نفع آنها برای جامعهای که در رنج و بحران است، آشکارتر است. اما این مراکز باید تجهیزات و کارکنان مناسبی داشته باشند، وگرنه به کودک نرمالِ خانوادههای سالم آسیب خواهند رساند. کودکستان در بهترین حالت آنچنان خوب است که خانوادهی خوب امروزی میتواند از آن برای گسترش معقول دایرهی ارتباطات کودک خردسالی استفاده کند که در غیر این صورت تنها میماند. و از آن جا که کودکستان خوب به خانوادهی سالم خدمت میکند، ارزشی بسیار ویژه هرچند ناملموس و غیرقابلاندازهگیری آماری برای جامعه دارد. اگر حال حاضر را جدی بگیریم، جامعه دارای آیندهای خواهد بود و آینده از دل خانوادهی سالم بیرون میآید.
آشنایی با درمانگران کلینیک دیگری
پینوشتها
[۱] Cross-Identifications
[۲] Self-development
[۳] primitive love
[۴] managment
[۵] holding
[۶] Nursery schools
[۷] Margaret McMillan
[۸] Susan Isaacs
[۹] Day nursery
[۱۰] {کودکستان به محلی اشاره دارد که با دیدگاه روانشناختی به آموزشهای هیجانی و اجتماعی و بازی میپردازد درحالی که مهدکودک بیشتر مکانی مراقبتی با هدف نگهداری کودک در نبود والدین است}.
منبع
Winnicott, D. W. (2016). Needs of the under-fives. In L. Caldwell & H. T. Robinson (Eds.), The collected works of D. W. Winnicott: Volume 4, 1952–1955 (pp. 304–313). Oxford University Press. (Original work published 1954)