این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «چرا میترسیم کنترل بدنمان را از دست بدهیم؟» در وبسایت مدرسهی زندگی است که به ترجمهی حامد حکیمی برای مجلهی روانشناسی «دیگری»آماده شده است.
ممکن است گرفتار یک ترس موذیانه و شرمآور شویم که مانع از شکوفایی ما در محل کار، حضور در جمعها، یا حتی لذتبردن از زندگی شود: یعنی ترس از اینکه ناگهان دچار میل غیرقابلکنترلی برای اجابت مزاج یا بالاآوردن شویم.
اگر این موضوع را با پزشک در میان بگذاریم، احتمالاً سؤالاتی از ما میپرسد و چندین آزمایش از ما میگیرد، اما درنهایت به این نتیجه میرسد که مشکل خاصی نداریم. و این صرفاً نشان میدهد که مفهوم بیماری در دنیای پزشکی گاهی چقدر محدود است. معلوم است که ما مشکل داریم، اما این مشکل در ذهن ماست، نه در روده یا معدهی ما.
به نظر میرسد که این قضیه مربوط است به معضل مقبولیت. ما فکر میکنیم که از نگاه غریبهها چیزهای دیگری غیر از مدفوع یا استفراغ ما هستند که ناخوشایند یا اضطرابآورند. اما مدفوع و استفراغ، بهشکل ناعادلانهای، میتوانند نمایانگر رسوایی، شرم، حقارت و خفت باشند. آنها ممکن است در حکم دلیل محکمی علیه شأن و منزلت ما به کار گرفته شوند.
در حالت عادی، اگر با مهر و محبت بزرگ شده باشیم و درنتیجه یاد گرفته باشیم که با خودمان مهربان باشیم، میتوانیم دیدگاهی آرام و مهربانانه نسبتبه این ضایعاتِ کاملاً طبیعی داشته باشیم. آنها ممکن است چالشهایی ایجاد کنند، اما هیچوقت نباید مایهی انزجار یا نفرت خاصی شوند، بلکه فقط فرصتی برای همدلی و مراقبت هستند.
اما احتمالاً ما در این زمینه _ و در بسیاری از زمینههای دیگر _ یاد نگرفتیم با خودمان مهربان باشیم. شاید در محیطی بزرگ شده باشیم که این حس را به ما داده باشند که خیلی چیزها دربارهی ما ناخوشایند و کثیف بوده است. ممکن است افرادی که ما را به دنیا آوردند از حضور ما در این دنیا خوشحال نبودند. شاید ما آنطور که آنها انتظار داشتند خوب و باهوش نبودیم، یا شاید بهدنیاآمدن ما باعث شده آنها از جاهطلبیهایشان بازبمانند. شاید ما را دعوا میکردند، با ما مهربان نبودند، یا بهندرت به ما اطمینان خاطر میدادند. درنتیجهی این بیتوجهی مداوم، احتمالاً احساس شدید بیارزشی و حقارت در ما شکل گرفته است.
یکی از اصول روانشناسی این است که معماهایی که در گذشته حل نشده مدام به دنبال این هستند که خودشان را در زمان حال نشان دهند، به این امید واهی که شاید پایان بهتری برای آنها رقم بخورد. ما احساسات ناخوشایند را نه فقط برای شکنجهکردن خودمان، بلکه به امید یافتن راهی برای رهایی از عذابهایمان تکرار میکنیم. بنابراین، یکی از راههای تفسیر احساس تهوع تکرارشونده (مدفوعهراسی و استفراغهراسی) این است که آنها را نشاندهندهی رنجهای حلنشدهیمان درمورد «حقِ زندگیکردن» بدانیم. ممکن است در بزرگسالی به موفقیتهای چشمگیری دست یابیم و محبوب و جذاب شده باشیم (دقیقاً به این دلیل که میترسیدیم موفق و محبوب و جذاب نباشیم). ممکن است شغل جذابی داشته باشیم و دوستان زیادی پیدا کرده باشیم. اما این فقط نشاندهندۀ معضلی در ارزیابی خودمان است: هرچقدر هم که دیگران از ما تعریف کنند، اما در اعماق وجودمان احساس بدی داریم. ممکن است ظاهر قابلاحترامی داشته باشیم، اما از درون خودمان را منفور و بیارزش میدانیم. هنوز هم، در بخشی از وجودمان، یک چیز حالبههمزنایم.
بررسی زمانهایی که میل به استفراغ یا اجابت مزاج به اوجش میرسد میتواند چیزهایی به ما بیاموزد. این اتفاق معمولاً زمانهایی که تنهاییم یا مشغول انجام کاری هستیم که در آن به خودمان اعتماد داریم نمیافتد، بلکه زمانهایی اتفاق میافتد که دیگران از ما انتظاراتی دارند، زمانهایی که دیگران فکر میکنند ما بسیار خوب، بااستعداد، جذاب، یا باهوش هستیم. این احساس ممکن است در حین یک قرار آشنایی، قبل از سخنرانی، یا در هنگام حضور در یک جمع جدید دوستانه به اوج خودش برسد.
تفاوت بین آنچه در درونمان احساس میکنیم و آنچه دیگران دربارهی ما تصور میکنند خودش را بهشکل دردناک و تاریکی نشان میدهد. ترس ما حامل یک فریاد صادقانهی سرکوبشده است: «من وحشتزدهام از اینکه نمیتوانم همان آدم خوبی باشم که شما فکر میکنید. چیزهای زیادی دربارهی من هست که اگر بدانید، نمیتوانید تحملم کنید…» مشکل این نیست که نمیخواهیم دوستداشتنی باشیم، بلکه نمیتوانیم باور کنیم که چنین حقی داریم. مدفوع و استفراغ درنهایت به دیگران ثابت خواهند کرد که ما همان آدم مزخرفی هستیم که خودمان تصور میکنیم، و رأی دیگران با رأی داور درونی ما همسو خواهد شد.
ولی ما واقعاً نمیخواهیم که تصویری را که دیگران از ما دارند تخریب کنیم. میل واقعی ما پیچیدهتر و امیدوارکنندهتر است: اینکه اجازه داریم آنقدرها هم جذاب نباشیم ولی همچنان پذیرفته شویم.
این ترس چیزهای زیادی دربارهی عشق به ما میآموزد. بااینکه همهی ما میخواهیم برای موفقیتهایمان تحسین شویم، اما میل حقیقیمان این است که دیگران برای نقاط ضعفمان با ما همدلی کنند. هرکسی میتواند ما را بهخاطر نقاط قوتمان تحسین کند، اما فقط یک آدم واقعاً مهربان میتواند در هنگام خرابکاریهایمان به ما محبت داشته باشد. ممکن است در کودکی در زمین بازی در گلولای افتاده باشیم، اما یک والد مهربان از این اتفاق وحشت نمیکند. والد مهربان ما را به خانه میبرد و با آرامش میگوید: «نگران نباش، الان درستش میکنیم.»، و بعد از اینکه لباس تمیزی تن ما کرد، ما را در آغوش میگیرد.
اما اگر چنین اتفاقی هیچوقت با این ملایمت نیفتاده باشد، مدفوع و استفراغ تبدیل میشوند به تلاشهای سردرگمکنندهای برای بازگشت به همان زخم اولیه. وقتی دربارهی این امیال روانشناختی ابتدایی و محرومیتهایی که تجربه کردیم بیشتر بدانیم، شاید بتوانیم فقدانهایمان را با درک و خودشفقتورزی بیشتری جبران کنیم؛ درنتیجه، آسیبپذیریهای جسمیمان کاهش مییابد. به مرور زمان، ممکن است بپذیریم که حتی زمانهایی که بیمار و ضعیف هستیم، باز هم انسان ارزشمندی هستیم. و ممکن است بالاخره بفهمیم که شایستگی این را داریم که زنده باشیم و زندگی کنیم.
منبع
The School of Life. (n.d.). The fear of losing control over our bodies. The School of Life. Retrieved February 26, 2025, from https://www.theschooloflife.com/article/the-fear-of-losing-control-over-our-bodies/#:~:text=We%20can%20be%20cursed%20by,impulse%20to%20defecate%20or%20vomit.
Photo: Get finished flowering by Gabriel von Max, 1870