کنش معوق

کنش معوق

این مقاله ترجمه یکی از مدخل‌های The language of psycho-analysis توسط نرگس یگانه است.


اصطلاحی که فروید به‌طور مکرر در ارتباط با دیدگاهش درباره‌ی زمان‌مندی و علیت روانی به کار می‌برد:
تجربه‌ها، دریافت‌ها و ردپاهای حافظه ممکن است در زمانی بعدتر، با تجربه‌های تازه یا با دستیابی به مرحله‌ای جدید از رشد، بازبینی شوند.  در این صورت، آن‌ها ممکن است نه‌فقط معنایی تازه بیابند، بلکه از حیث روانی نیز مؤثر واقع شوند.

اصطلاحی که فروید به‌کرات در پیوند با دیدگاهش درباره‌ی زمان‌مندی و علیت روانی به‌کار می‌برد: تجربه‌ها، تأثرات و ردپاهای حافظه‌ای ممکن است در زمانِ دیگری بازبینی شوند تا با تجربه‌های تازه یا با رسیدن به مرحله‌ی جدیدی از رشد روانی سازگار شوند. در این صورت، ممکن است نه‌فقط معنای تازه‌ای بیابند، بلکه از حیث روانی نیز مؤثر و کارآمد شوند.

فروید واژه‌ی Nachträglichkeit را بارها و به‌طور مداوم به کار می‌برد و اغلب آن را زیرخط‌دار می‌نویسد. شکل اسمی آن، یعنی Nachträglichkeit، نیز از همان آغاز مکرراً در نوشته‌هایش ظاهر می‌شود. بنابراین، با آن‌که او هرگز تعریفی مشخص ـ چه رسد به نظریه‌ای کلی ـ از این مفهومِ «کنشِ مؤخر» یا «تأخیرمندگی» ارائه نکرد، اما بی‌تردید این مفهوم بخشی از دستگاه مفهومی فروید به شمار می‌آمد. اعتبار جلب توجه به اهمیت این اصطلاح را باید به ژک لاکان نسبت داد. باید اشاره کرد که ترجمه‌ی ناهماهنگ این واژه به زبان انگلیسی و فرانسوی، ردیابی و پی‌گیری کاربرد آن را در آثار فروید ناممکن کرده است.

ما در این‌جا قصد ارائه‌ی نظریه‌ای درباره‌ی عمل معوق نداریم؛ تنها اشاره‌ای کوتاه به معنای آن و اهمیتی که در چارچوب تلقی فروید از زمان‌مندی و علیت روانی دارد خواهیم کرد.

الف. نخستین کاری که ورود این مفهوم انجام می‌دهد، این است که تفسیر ساده‌انگارانه‌ای را که تاریخچه‌ی روانیِ سوژه را به نوعی جبرِ خطی تقلیل می‌دهد ــ جبری که صرفاً کنش گذشته بر حال را در نظر می‌گیرد ــ کنار می‌گذارد. روانکاوی اغلب به این متهم می‌شود که همه‌ی کنش‌ها و امیال انسانی را به گذشته‌ای کودکانه فرو می‌کاهد؛ گفته می‌شود که این گرایش هرچه روانکاوی بیشتر پیش می‌رود، وخیم‌تر می‌شود: تحلیل‌گرها مدام به عقب‌تر و عقب‌تر می‌روند، تا جایی که ظاهراً چنین وانمود می‌کنند که کل سرنوشتِ فرد انسانی در ماه‌های نخست زندگی ــ یا شاید حتی در دوران جنینی ــ رقم خورده است…

کنش معوق

در واقع، فروید از همان آغاز اشاره کرده بود که سوژه رویدادهای گذشته را در زمانی مؤخر بازنگری می‌کند، و این بازنگری است که به آن رویدادها معنا می‌بخشد و حتی آن‌ها را از حیث روانی مؤثر یا واجد نیروی مرض‌زا می‌سازد. او در تاریخ ۶ دسامبر ۱۸۹۶ در نامه‌ای به ویلهلم فلیس نوشت:

«من بر این فرض کار می‌کنم که سازوکار روانی ما از طریق فرایندی لایه‌لایه  پدید آمده است: موادی که به‌شکل ردپاهای حافظه‌ای حضور دارند، هر از گاهی بر اساس شرایط تازه بازآرایی می‌شوند — یعنی بازنویسی مؤخری در کار است.»

ب. این ایده ممکن است به این برداشت منجر شود که تمامی پدیده‌هایی که در روان‌کاوی با آن‌ها مواجه می‌شویم، زیر سلطه‌ی کنش معوق قرار دارند، یا حتی به نوعی وهمِ بازگشت‌نگر فروکاسته می‌شوند. این دقیقاً همان چیزی است که یونگ در نظر دارد وقتی از «تخیلات بازنگرانه» سخن می‌گوید:

به‌زعم یونگ، فرد بالغ گذشته‌ی خود را در قالب تخیلاتی بازتفسیر می‌کند که این تخیلات، صورت‌هایی نمادین از مسائل کنونیِ او به شمار می‌روند. از این منظر، بازتفسیر گذشته راهی است برای آن‌که سوژه از «مطالبات واقعیت» در زمان حال بگریزد و به گذشته‌ای خیالی پناه ببرد.

از زاویه‌ای دیگر، ایده‌ی عمل معوق ممکن است دلالت بر نوعی تلقی از زمان‌مندی داشته باشد که ابتدا از سوی فیلسوفان مطرح شد و بعدها از سوی گرایش‌های مختلف روان‌کاوی اگزیستانسیال به کار گرفته شد:

آگاهی، گذشته‌ی خود را برمی‌سازد و همواره معنای آن را در چارچوب «پروژه‌ی» خود بازنگری می‌کند. بااین‌حال، تلقی فرویدی به‌مراتب دقیق‌تر به نظر می‌رسد. به‌نظر ما، می‌توان آن را به‌گونه‌ای مشخص چنین توصیف کرد:

الف) این تجربه‌ی زیسته به طور کلی نیست که دچار بازبینی معوق می‌شود، بلکه به طور مشخص هر آن چیزی است که در وهله‌ی نخست ناممکن بوده به‌طور کامل در یک بافتار معنادار ادغام شود. رویدادِ ضربه‌زا نمونه‌ی کامل چنین تجربه‌ی نامستحیل‌شده‌ای است.

ب) بازبینی معوق در اثر رویدادها و موقعیت‌ها یا به‌واسطه‌ی بالندگیِ تدریجیِ ارگانیک پدید می‌آید؛ امری که به سوژه امکان می‌دهد به سطحی تازه از معنا دست یابد و تجربه‌های پیشین خود را بازپردازی کند.

ج) زندگی جنسی انسان، با ناهمگونی خاصی که در سیر زمانیِ تحول خود دارد، عرصه‌ای کاملاً مناسب برای پدیده‌ی عمل معوق فراهم می‌آورد.

این دیدگاه‌های فروید را متون متعددی تأیید می‌کنند که در آن‌ها از اصطلاح «معوق»استفاده شده است. با این حال، دو متن در میان آن‌ها به‌نظر ما به‌ویژه روشنگرند.

در «طرحی برای یک روان‌شناسی علمی»، فروید (۱۸۹۵) هنگام پرداختن به واپس‌رانیِ هیستریک، فروید از خود می‌پرسد چرا واپس‌رانی به‌طور خاص حوزه‌ی جنسی را هدف می‌گیرد. او مثالی می‌آورد تا نشان دهد واپس‌رانی مستلزم دو رویداد است که در توالی زمانی‌شان به‌وضوح از یکدیگر جدا هستند. رویداد نخست صحنه‌ای است (اغواگری توسط یک بزرگسال) که ماهیتی جنسی دارد، اما در لحظه‌ی وقوع برای کودک هیچ معنای جنسی‌ای ندارد. رویداد دوم، با وجود احتمالِ شباهت‌های سطحی، در برخی جنبه‌ها با رویداد نخست مشابهت‌هایی نشان می‌دهد.

این‌بار اما، در حالی‌که سوژه در این فاصله به بلوغ رسیده است، توانایی تجربه‌ی احساس جنسی را دارد — احساسی که آن را به‌طور آگاهانه با رویداد دوم پیوند می‌دهد، هرچند در واقع این احساس توسط یادآوریِ رویداد نخست برانگیخته شده است. ایگو در چنین وضعیتی نمی‌تواند دفاع‌های معمول خود را در برابر این عاطفه‌ی جنسی ناخوشایند بسیج کند (برای مثال، اجتناب از طریق سازوکار توجه): «توجه [در حالت عادی] متوجه ادراک‌هاست؛ ادراک‌هایی که معمولاً فرصت بروز ناخشنودی را فراهم می‌کنند. اما در این‌جا [آنچه ظاهر شده] ادراک نیست بلکه خاطره‌ای است که به‌طور غیرمنتظره ناخشنودی را آزاد می‌کند و ایگو این را زمانی کشف می‌کند که دیگر دیر شده است» (همان). ایگو در نتیجه به واپس‌رانی متوسل می‌شود؛ شیوه‌ای از «دفاع آسیب‌شناختی» که در آن مطابق با فرایند نخستین عمل می‌کند.

به‌این‌ترتیب، پیش‌شرط کلیِ واپس‌رانی به‌روشنی در «تعویق بلوغ» نهفته است؛ امری که بنا به نظر فروید، ویژگیِ خاصِ زندگی جنسیِ انسان است: «هر فرد نوجوانی ردپاهای حافظه‌ای دارد که تنها با ظهورِ احساسات جنسیِ شخصیِ او قابل درک می‌شوند» (همان). «به‌تأخیر افتادن بلوغ، امکان‌پذیریِ فرایندهای نخستینِ معوق را فراهم می‌کند» (همان).

از این منظر، تنها وقوعِ صحنه‌ی دوم است که می‌تواند به صحنه‌ی نخست نیروی آسیب‌زا ببخشد: «… خاطره‌ای واپس رانده می‌شود که تنها از طریقِ عملِ معوق به ضربه روانی بدل شده است» (همان). به‌این‌ترتیب، مفهومِ عملِ معوق به‌طور تنگاتنگی با نخستین صورت‌بندی فروید از مفهومِ دفاع پیوند خورده است: یعنی نظریه‌ی اغواگری.

ممکن است این ایراد مطرح شود که کشف فروید درباره‌ی سکسوالیته‌ی کودکی، که اندکی بعد از طرح این نظریه صورت گرفت، اعتبار آن را زیر سؤال می‌برد. اما مؤثرترین پاسخ به این ایراد را خود فروید در گزارش مورد «گرگ‌مرد» ارائه می‌دهد، جایی که همین فرایند عمل معوق (کنش پساافتراقی) بارها و بارها مطرح می‌شود—اگرچه اکنون گفته می‌شود که این فرایند در نخستین سال‌های کودکی رخ می‌دهد.

این مفهوم در تحلیل فروید از رؤیای آسیب‌زا در نسبت با صحنه‌ی نخستین در مرکز توجه قرار دارد: گرگ‌مرد آمیزش والدینش را نه در زمان مشاهده، بلکه در زمان رؤیا، یعنی وقتی چهار سال داشت، فهمید. او این تأثرات را در یک‌ونیم‌سالگی دریافت کرده بود؛ اما درک آن‌ها به تعویق افتاده بود، و تنها در زمان رؤیا، به‌سبب رشد روانی، برانگیختگی‌های جنسی و کنجکاوی‌های سکسوالش، فهم‌پذیر شد (۲الف). چنان‌که فروید نشان می‌دهد، در تاریخچه‌ی این نوروز کودکی، این رؤیا بود که هراس را برانگیخت: رؤیا «مشاهده‌ی آمیزش را در قالبی معوق به‌کار انداخت» (۲ب).

کنش معوق

در سال ۱۹۱۷، فروید دو بحث مفصل به تاریخچه‌ی مورد گرگ‌مرد افزود؛ بحث‌هایی که نشان می‌دهند او آشکارا از تز فانتزی‌های بازنگرانه‌ی یونگ دچار تزلزل و پریشانی شده است. او می‌پذیرد که صحنه‌ی نخستین، از آن‌جا که حاصل بازسازی‌ای در جریان تحلیل است، ممکن است واقعاً توسط خود بیمار ساخته شده باشد.
با این حال، با تأکیدی قاطع بر آن است که ادراک حسی باید دست‌کم نوعی نشانه فراهم کرده باشد—حتی اگر چیزی جز منظره‌ی آمیزش سگ‌ها نبوده باشد…

افزون بر این، و از همه مهم‌تر، درست در لحظه‌ای که به‌نظر می‌رسد فروید در آستانه‌ی چشم‌پوشی از جست‌وجوی خود برای یافتن بنیانی محکم در واقعیتی است که در نگاه دقیق‌تر لرزان و سست از آب درآمده، ایده‌ای تازه را وارد می‌کند: ایده‌ی «فانتزی‌های نخستین»؛ اندیشه‌ای درباره‌ی بنیادی زیرین، ساختاری پیش‌ساخته که شالوده‌ی نهایی فانتزی را می‌سازد و فراتر می‌رود از تجربه‌ی زیسته‌ی فرد و تصورات شخصی‌اش (نگاه کنید به: «فانتزی نخستین»

چنان‌که این متون نشان می‌دهند، برداشت فرویدی از مفهوم عمل معوقرا نمی‌توان در قالبِ فاصله‌ای زمانی و متغیر میان محرک و پاسخ، ناشی از نوعی فرایند ذخیره‌سازی، فهم کرد. ترجمه‌ی آن به «کنش معوق» در ویرایش استاندارد ممکن است چنین برداشتی را القا کند. ویراستاران ویرایش استاندارد در این زمینه به قطعه‌ای از مطالعاتی در باب هیستری (۱۸۹۵د) ارجاع می‌دهند (۲ج)، جایی که فروید، در بحث از آنچه «هیستری نگه‌داشت» نامیده می‌شود، از این سخن می‌گوید که «تروماهایی که در جریان پرستاری از بیمار انباشته شده‌اند، بعدتر مورد رسیدگی قرار می‌گیرند» (۳الف). عمل معوق در اینجا ممکن است در نگاه نخست همچون تخلیه‌ای به‌تأخیر افتاده تعبیر شود، اما باید توجه داشت که از نظر فروید، پای یک فرایند واقعی از کار روانی در میان است—نوعی «کار یادآوری» که نه صرفاً رهاسازی تنش انباشته، بلکه مجموعه‌ای پیچیده از عملیات روانی را در بر می‌گیرد: «هر روز، [بیمار] دوباره همه‌ی آن تأثرات را از سر می‌گذراند، بر آن‌ها می‌گریست و خودش را دلداری می‌داد—می‌توان گفت در فراغت خیال» (۳ب). از این‌رو، به‌نظر ما بهتر آن است که مفهوم تخلیه‌ی هیجانی را با ارجاع به مفهوم عمل معوق روشن کنیم، نه آن‌که «عمل معوق» را به جایگاهی فروبکاهیم که صرفاً در حد یک نظریه‌ی اقتصادی محدود از تخلیه‌ی هیجانی باقی بماند.

Laplanche, J., & Pontalis, J.-B. (1973). The language of psycho-analysis (D. Nicholson-Smith, Trans.; D. Lagache, Intro.). Hogarth Press. (Original work published 1967)