من از کشتزار دیگری می‌روید...

عقده‌ی ادیپ

این مقاله ترجمه ای است از مقاله‌ای با همین نام به تالیف اریک لوران که در در سال ۱۹۹۶ در مجموعه‌ی «خوانش سمینار او ۲» منتشر شده است.


برآنم که به میانجیِ بخش انتهایی سمینار دوم به عقده ادیپ نزد لکان بپردازم. در یک معنا نمی‌توان یک سمینار خاص را نمایانگر عقده‌ی ادیپ دانست. اما در عین حال در سمینار دو بدان پرداخته شده‌­است. به طور نمونه در تحلیل لکان از «نامه ربوده شده» پادشاه، ملکه و نامه را می‌توان بازنمایی یا تمثیلی جدید از ساختار عقده ادیپ تلقی کرد.

تصویرِ رویِ جلدِ نسخه‌ی فرانسوی سمینار دو جزئیاتی از نقاشی مونتانیا، در موزه لوو، است که در آن دو سرباز رومی پای صلیب، تاس می‌اندازند. آن نقاشی کلیتِ تمام و کمالِ سمینار را بازنمایی می‌کند. شمایل پدر حاکی از آن است که صلیب متعلق به پسر است. اما شمایل پدر دقیقا چگونه است، نه صرفاً زمانی که آن سربازان تاس می‌اندازند، بلکه زمانی که علوم شناختی در صحنه‌گاه اندیشه ظاهر می‌شود؟ موقعیت پدر زمانی که علم در قالب جدید (که امروزه به علوم شناختی معروف است) ظهور می‌کند اما در سال ۱۹۵۴ با دانش رایانیک (سایبرنتیک) شناخته می‌شد، به چه شکل است؟

سخنرانی‌ای که در سمینار دو، قسمت بیست و سه، ذیل عنوان «روانکاوی و دانش رایانیک یا در باب طبیعت زبان» آمده‌است، می‌توانست امروزه «روانکاوی و علوم شناختی یا در باب طبیعت زبان» نام گیرد. در بخش نخست این سخنرانی لکان تمایزی را تصریح می‌کند که در آموزه‌هایش بدان دست یافته بود: میان «علوم حدسی[1]» و «علوم دقیقه[2]». او مفهوم‌پردازی خویش از علوم حدسی را درست در مقابل آن چیزی معرفی ­کند که در فرانسه‌ی آن زمان علوم انسانی خوانده می‌شد. با این کار لکان قصد داشت دست روی این نکته بگذارد که نه این‌که «علوم انسانی» در یک معنا انسانی‌تر از علوم دقیقه‌اند، بلکه در عوض به چیزی اشاره دارند که نه در ارتباط با انسان که مربوط به فرد (سوژه) است: حسابان حدسیات[3]. و زمانی که از علوم حدسی سخن می‌گوید به ریشه‌ی علم احتمالات در قرن هفدهم، احتمالات به مثابه علم حساب اقتصاد اشاره دارد و مدعی است که علم احتمالات نخستین بار برای تفکر در باب تاس انداختن و مسائل مربوط به قمار مطرح شد.

مسائلی که لکان در آن سمینار پیش کشید هنوز که هنوز است همچنان برای ما جالب توجه است. هفته گذشته در مجله‌ی times literary supplement نقدی بر کتاب لورن داستون[4] با عنوان احتمالات کلاسیک در عصر روشنگری[5] مطالعه کردم. حوالی یک قرن اخیر، یکی از گیراترین مناقشات حولِ تاریخِ اندیشه، دلمشغولِ منشا شیوه‌یِ تفکر کنونی در باب احتمالات بوده‌است. به طور نمونه امروز می‌توانیم احتمال را سابجکتیو یا ابجکتیو تفسیر کنیم. متوجه نمی‌شوم چرا منتقدی که به کتاب دانتون می‌پردازد اذعان دارد که فقط امروزه است که می‌توانیم احتمال را هم به شکل ذهنی و هم عینی تفسیر کنیم حال آن‌که لکان سه دهه پیش تصریح کرده‌است که بایستی احتمال و محاسبات مربوط به آن را به مثابه مسئلهای در نظرآریم که هم در سطح سابجکتیو و هم در سطح ابجکتیو قابل طرح است. منتقد با برجسته‌کردن نکته‌ای بسیار نظرگیر کار خود را پیش می‌برد؛ داستون کتابی از ایان هکینگ[6] با عنوان برآمدن احتمال[7] را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد. باید اضافه کنم که کتابی‌ست معرکه که سنت فرانسویِ پاسکال، کوندورسه، پوآسو و لاپلاس را در مقابل سنت انگلیسی با درخشش کین و رمزی قرار می‌دهد. کتاب به این مقوله می‌پردازد که آیا اساساً این احتمالات چنان دخلی به وضعیت سوژه دارند یا نه. به زعم کندروسه این پاسخ مثبت است، [هرچند] در مورد ریاضیات اجتماعی، درست پیش از انقلاب فرانسه، [باید گفت که] احتمالات در حوزه سوبژکتیو مورد سرکوب بوده‌است. احتمال به مثابه‌یِ علمِ حسابِ آماری معنا یا تفسیر اصلی‌ای بود که آن احتمالات باید در نظر گرفته می‌شدند. و اگر قرار باشد بر رویکرد احتمال پایبند باشیم که می‌شود گفت نقطه مقابل رویکرد ریاضیات اجتماعی‌ست، بدین قرار، احتمالات هیچ عواقبی برای وضعیت سوژه ندارد. موقعیت سوژه فراتر از دسترسی آن نوع از حسابان است.

لکان در سخنرانی خویش با این امر می‌آغازد که برای روانکاوی دانش رایانیک ادامه همان سنتی است که در قرن هفدهم با احتمالات آغاز شد؛ روانکاوی خط و ربط فراوانی با وضعیت جدید سوژه­ای دارد که در آن زمان معرفی شد. دانش رایانیک به میانجی رویکردهای گوناگونی گسترش یافت که می‌توانند ذیل عنوان «علوم شناختی» یا «هوش مصنوعی» قرار گیرند. وضعیتی از سوژه که روانکاوی با آن مواجهه است می‌بایست به میانجی همین معرفی سوژه علم به ما [روانکاوان] مدنظر قرار گیرد. لکان بر این حقیقت تاکید می‌ورزد که در قرن هفدهم ـ میان ۱۶۹۵ که نشانگر اختراع آونگ هویگن[8] است و معرفی حسابان توسط پاسکال در نیمه دوم قرن هفدهم ـ علم، به شکلی بنیادین، مفهوم موقعیت را دگرگون می‌کند: آنچه که علم یا حسابِ چیزی در یک مکان محسوب می‌شد (ضرورتا سیاره‌هایی که همواره به همان مکان قبلی باز می‌گردند) با علم یا حسابِ ترکیب مکان‌ها جایگزین شد.

لکان اصطلاح بنیادین را معرفی می‌کند: «علمِ چیزی که در همان مکان یافت می‌شد با علمِ ترکیب همان مکان‌ها جایگزین شد. این مهم در سامانه‌ای منظم سربر می‌آورد که الزاما مفهوم قطع[9] یا همانا مفهوم تقطیع[10] را [پیش] فرض می‌گیرد» (صفحه ۲۹۹).

گمان می‌کنم برخی از شما پیش از این با اصطلاح «تقطیع» در سایر متون لکان در باب تفسیر در کار روانکاوی رودرو شده‌اید. جالب است که این هم هم‌نوا با مفهوم احتمال در پایان سده هفدهم معرفی شد. تقطیع با مفهوم شانس در ارتباط است؛ مفهوم شانس نه تصادفی‌بودن[11] که ایده «مواجهه تقطیع‌شده» را معرفی ‌می‌کند؛ مواجهه تقطیع‌­شده یا این حقیقت که پس از آن تاریخ، هرگونه مواجهه‌ای می‌تواند صرفا با این حقیقت تعریف شود که مکان‌هایی از آن دست پیشاپیش محدود[12] شده‌اند. اگر به طریق شامپولیونسک[13] لکان را بخوانیم ـ خوانش خود واژگان و اصطلاحات و عدم توجه به معنایی که دارند یا باید داشته­‌باشند [و توجه به صورت صوتی آنها] ‌ـ چیزی جز آن رویکرد را نخواهیم یافت. لکان اصطلاح «مواجهه تقطیع‌شده» را نه تنها به طریق معرفت‌شناختی، بلکه در وجه تفسیری نیز قابل کاربرد می‌دانست. این رویکرد شامپولیونسک در یادداشت لکان در باب ژید در نوشتارها نیز تایید می‌شود، جایی که او از کابوس‌ها و حضور مرگ در کابوس‌ها می‌گوید؛ ژید کابوسی داشت که در آن وی در خانه‌ای بود که مرگ پیشاپیش آنجا حضور داشت. لکان اشاره می­‌کند که ژید در هزارتو[14] زندگی در حالی پرسه می‌زند که می‌داند مرگ پیشاپیش آن را محدود کرده‌است. این ارجاعی بود به پروبلماتیکی که ذکر شد.

مواجهه‌ای چنین همواره مرتبط است با [مفهوم] سوژه، چرا که لکان درصدد است در روانکاوی، سوژه را مجزا کند: سوژه همواره با تقطیع یا تحدید قبلی از مکان‌هایی که قادر به تعریف آنها نبوده، با آنچه که به دنبال آن بوده رودرو می‌شود. می­‌توان به ژید یا «نامه ربوده‌شده» ارجاع داد‌ ـ در آنجا نیز به یک معنا مکان‌ها به عالی‌ترین شکل ممکن محدود شده‌اند و نامه‌ای که سوژه می‌تواند آن را کشف کند صرفا می‌تواند در مکان‌های مشخصی قرار گیرد.

این صرفا منطقی‌سازی‌ای است از آنچه فروید درباره objektfindung یا یافتن ابژه تصریح می‌کرد که همواره بازیابی‌ای است از ابژه. مکانی که ابژه در آنجا یافت می‌شود همواره محدود شده‌است. از نظرگاه منطقی مواجهه‌ی تقطیع‌شده‌ای که لکان بدان اشاره دارد، بیانی است از این حقیقت که ابژه‌ای که سوژه در پی آن است ‌ـ لذت‌ـ  پیشاپیش محدود شده‌است.

این مقوله ما را مستقیما به پرسشی سوق می‌دهد که لکان در این سخنرانی در باب دانش رایانیک پیش می‌کشد: موقعیت شانس در ناخودآگاه کجاست؟ این پرسش متضمن بازصورتبندی موقعیت تداعی آزاد است. دقیقا موقعیت «آزادی» در تداعی آزاد کجاست؟  مشکل زمانی از بین نمی‌رود که ما به دلیل وجود تکرار در این فرایند گمان کنیم که در تداعی آزاد هیچ آزادی وجود ندارد. البته که تکرار وجود دارد اما این، مشکل را از بین نمی‌برد.

همین موضوع ما را به انتقادی در آن زمان بدیع سوق می‌دهد که لکان بر رویکرد روابط ابژه‌ای وارد می‌کرد. همان‌طور که او می‌گوید دو مکتب در روانکاوی وجود دارد. آیا در روانکاوی مسئله برای سوژه عبارت است از پذیرش تصاویر ذهنی که به زبان ساحت پندارین[15]، یکسوسازی[16] یا عادی‌سازی[17] است یا عبارت است از آزادسازی معنا در گفتمان و امتداد گفتمانی همگانی که سوژه درگیر آن است؟ اینجا جاییست که دو مکتب از هم جدا می‌شوند.

اگر برآن باشیم تا مسئله را کمی امروزی‌تر بیان کنیم لاجرم باید فانتزی را جایگزین تصاویر بنیادین کنیم. آیا روانکاوی چیزی نیست جز اکتشافِ صرفِ تکرارِ فانتزی‌های سوژه؟ آیا در پایان تحلیل فرد قرار است به جایی برسد که فانتزی بنیادیِ خویش را بشناسد و در نتیجه دودستی آن را در آغوش کشد؟ لکان در دهه شصت این مقوله را ذیل عنوان تثبیت سوژه بر فانتزی‌های خویش عنوان می‌کند. زمانی که او از «تثبیت سوژه بر مدفوع خویش» سخن می‌گوید -تکنیکی که بخصوص در روان‌نژندان وسواسی بر تثبیت سوژه بر فانتزی‌های مقعدی خویش تمرکز دارد- درحال انتقاد از تکنیکی است که توسط بووه[18] به کار گرفته می‌شد. و بووه تنها کسی نبود که از آن تکنیک استفاده می‌کرد. بووه تصریح می‌کند که با تثبیت بیمار وسواسی بر مدفوع خویش در انتهای تحلیل، بیمار می‌تواند به طور کامل وقف یک ایده‌آل شود: ایده‌آلِ دادن به دیگران، یعنی تبدیل شدن به ابژه‌ای‌ داده شده.

با معرفی «مواجهه تقطیع‌شده» لکان هدفی برای روانکاوی پیش می‌کشد: نه تثبیت سوژه بر فانتزی‌هایش که آزاد سازی معنا در گفتمان. اما به راستی این آزادسازی معنا در گفتمان به چه معناست؟ اول از همه چه کسی می‌تواند مقابل چنین چیزی باشد؟ همه هواخواه آزادی در عرصه‌های گوناگون‌اند. اما این عبارت، به ویژه در آن سخنرانی به چه معناست؟ در سخنرانی‌ای که در آن لکان تصریح می‌کند که آنچه در دانش رایانیک برای ما سودمند است عبارت است از این‌که این مواجهات تقطیع‌شده قادرند پیامی مخابره کنند و این‌که استفاده از دانش رایانیکِ بسیار ساده ‌ـ‌کدهای صفر ویک‌ـ می‌تواند پیامی خلق کند که هیچ معنایی ندارد و می‌تواند به مراحلی فروکاسته شوند که طی آن ساخته‌شده‌اند، بی‌شک عجیب است که در چنین سخنرانی‌ای عبارتی همچون «آزادسازی معنا» مطرح شود.

این مهم به ساده‌ترین شکل ممکن در آن سخنرانی مطرح شد اما لکان «نامه ربوده‌شده» را به مثابه مراحل گوناگونی برای ارسال پیام تلقی می­‌کند که در نهایت [پیامِ آن] چیزی نیست جز مراحلی که آن نامه گذرانده‌است؛ پیام در «نامه ربوده­شده» در مراحل گوناگون واجد معانی مختلفی است. زمانی که [در ابتدا] نامه در اختیار ملکه است، نامه ای است عاشقانه؛ زمانی که در چنگ وزیر است تنها اهرم فشار اوست بر ملکه و در نهایت زمانی که ملکه باردیگر نامه را دراختیار می­گیرد قدرتی است سترون، یا دقیق­تر اگر بگوییم نامه در پایان عاری از معنایی دقیق است. [نامه] در مقام پیامی خالص پابرجاست و مراحل و قدم­‌های گوناگونی که گذرانده را در خود تجسم می­بخشد: هیچ معنای قاطعی ندارد [بلکه در مراحل مختلف واجد معانی گوناگونی می‌­شود] و در عوض ماتمی‌ست از مراحلی که پشت سر می‌­گذارد.

با این حساب زمانی که لکان تصریح می‌کند که آنچه در دانش رایانیک سودمند است عبارت است از این حقیقت که پیام از بیخ هیچ معنایی ندارد و می‌توان آن را به مراحلی که طی کرده فروکاست، چه ارتباطی به آزادسازی معنا دارد؟ این نیستی – که به عنوان  منطق ناب مراحل یا بنایی که پیام طی کرده است تجلی می‌­یابد و در نهایت ما را با نیستی ناب، نیستی در معنا مواجه می‌­کند- چه ارتباطی به آزادسازی معنا دارد؟

اینجا لحظه‌­ای حیاتی در نظریه لکان است و دقیقا همین‌جاست که ادیپ می‌­تواند یاری‌گرمان باشد. نیستی‌ای که در نهایت با آن رودرو می­‌شویم پیشاپیش برخی از دانشجویان لکان را غافلگیر کرده‌­بود. در فصل هفدهم [از سمینار دوم] با عنوان «پرسش‌­هایی از آموزگار» پرسشی هست از سوی «کلمانس رامنو»، روانکاوی بسیار قابل که چندین کتاب در باب تراژدی یونانی نگاشته بود و عمیقا پیشنهاد می‌کنم آنها را مطالعه کنید؛ یکی از این کتاب­ها  Enfants de la nuit  (فرزندان شب) نام دارد. وی سنت یونانی را –برای کسانی که با نسخه انگلیسی آشنایند- کمابیش به همان شیوه­ای به پرسش می‌­کشد که دادز این کار را انجام می‌­دهد و بر وجوه غیرمنطقیِ تقریر منطقی از خود[19] در اسطوره یونانی دست می‌­گذارد. پرسش او از لکان بدین قرار بود: «از عهده فهم این‌که چرا فروید منشا سمپتوم‌­های تکرارشونده را رانه‌ی مرگ می‌­دانست بر­آمدم و فهمیدم به این دلیل بوده که تکرار شکلی از اینرسی را فاش می‌­کند و اینرسی چیزی نیست جز بازگشت به حالت غیرارگانیک. در نتیجه دریافتم که فروید چگونه آن را به رانه مرگ مرتبط می­‌کند. اما –پس از اندیشیدن به سخنرانی آخر شما- متوجه شدم که تکانه‌­هایی از این دست ناشی از میل نامتعین و چندریختی است که ابژه­ای ندارد یا میلی است برای هیچ. این را خوب می‌­فهمم اما آنچه دیگر از آن سر در نمی­‌آورم مرگ است.»

در پاسخ به پرسش رامو است که لکان ادیپ را معرفی می‌­کند؛ و نه تنها ادیپ در تبس بلکه ادیپ در کلنوس. لکان بر قسمتی از تراژدی دست می­‌گذارد که تا آن زمان در روانکاوی مغفول مانده بود. در ادیپ در کلنوس، وی که سرنوشت خویش را تاب آورده، خود را اخته کرده‌­است، در معبد کلنوس قرار می­‌گیرد و مردم تبس بر آن می‌­شوند تا او را به شهر بازگردانند. آنها فارغ از شرایط وی مایل­اند او را به شهر بازگردانند. فارغ از آنچه او بدان مرتکب شده، او بخشی از تاریخ آن شهر است. او مجبور نیست در کلنوس بماند و مردم شهر ملتمس بازگشت او به تبس‌اند. آنان پسرش را برای پادرمیانی بازگشت وی می­فرستند و صد البته ادیپ سر بازمی­زند. دقیقا در همان لحظه ادیپ نام پدرش را به پسرش می­گوید. پس از آن‌که ادیپ از بازگشت به شهر امتناع می‌ورزد، پسرش نگاهی به پس می‌­اندازد و متوجه دگردیسی، متوجه ناپدیدشدن آنیِ ادیپ در چیزی می‌شود که از بیخ فاقد هر نامی است. چنین به نظرم می‌­آید که در آن دم است که ادیپ از نامی که تا آن زمان بود به ابژه‌­ای بی‌نام دگرگون می‌­شود. آن ابژه هیچ  اسمی ندارد؛ صرفا واجد مکانی است که لکان آن را ابژه a تعیین می­‌کند. نظریه‌ی چنین ابژه­ای زمان  ایراد سمینار دوم هنوز مطرح نشده‌­بود، اما به نظرم می­‌توان برای چرایی تاکید لکان بر ادیپ در کلنوس و ادیپ در تبس به جای ادیپ شهریار از آن بهره برد.

در این درام، ادیپ به مثابه نام-پدر[20] یا فرزندی شکل‌یافته است که مربوط است به پدر خویش، لائیوس. و چیست او، پس از آن‌که تمام گام­‌هایش را بر می­‌دارد و از تمامی امکان­‌هایی عبور می­‌کند که نام او معرفی کرده‌­است؟ معنای وجود ادیپ چیست؟ تمام این‌ها به چه معنی است؟ فقط در کلنوس است که تمام این‌ها معنادار است. معنا در این حقیقت نهفته است که در وجود بنیادین او، وی به یک ابژه تغییر یافته‌است.

لکان دومین مثال را از «حقایقی در مورد آقای والدمار» اثر ادگار الن پو می­‌گیرد. داستان زمانی می‌تواند نظر را جلب کند که عموم همواه سعی داشته‌باشند انتقال در روانکاوی را به تلقین هیپنوتیزمی فروکاهند. جالب این است که پو متوجه می‌شود نقطه کناره­‌گیری از مسئله تلقین یا تلقین هیپنوتیزمی، دقیقا لحظه مرگ سوژه است و تمام تم داستان پو و نیز ادیپ در کلنوس دقیقا همین است.

می­ توان دید که لکان چندان به کامل‌­بودگی معنا معتقد نیست. تفاوتی را درنظر بگیرید که او به میانجی تمایز میان علم معناشناسی و علم نحو، میان علوم حدسی و دقیق قائل می­‌شود. «به دیگر سخن از این نظرگاه، نحو پیش از معناشناسی وجود داشته­‌است. دانش رایانیک علم نحو است و موقعیت خوبی دارد تا به ما کمک کند دریابیم که علوم دقیقه کاری نمی‌­کند جز گره‌­زدن هستا[21]به یک علم نحو.» نکته مهم سر تمایز میان علوم دقیق به مثابه نحوِ هستا، و علم معناشناسی به مثابه آنچه که به طور مثال می‌­تواند مربوط باشد به خود زندگی یا علوم غیردقیق و انسانی نیست؛ این نکته‌ای نیست که لکان را مجذوب خویش می­‌کند. آثار فیلسوفان علوم شناختی همچون جان سرل را درنظر بگیرید که به طور نمونه در سخنرانی‌ای در 1984 قصد داشت تمایز میان ماشین، کامپیوتر و ذهن را برجسته کند[22]. طبق آنچه سرل می‌­گوید دلیل آن‌که یک برنامه کامپیوتری هرگز نخواهد توانست مانند یک ذهن [انسانی] شود این است که برنامه تماما نحوی است حال آن‌که ذهن، معنایی است؛ بدین معنا که [ذهن] فارغ از ساختار صوری خویش محتوایی هم دارد. در نتیجه سرل تلاش می‌­کند میان ماشین و ذهن به میانجی تفاوت میان نحو و علم معنا تمایز ایجاد کند.

این دقیقا همان چیزی است که لکان قصد دارد از آن اجتناب کند. او مدعی است این حقیقت که سوژه­ مورد نظر ما فراتر از ساختار نحوی که در آن محاط شده، واجد ایده‌­هایی معنایی در باب احساس‌­ها و هیجان­‌های خود است برای روانکاوی کافی نیست. این همان نوع مشکلی است که در مورد کلیدواژه «قصدیت[23]» با آن دست و پنجه نرم می­‌شود. «قصدیت» بایستی یک کلیدواژه محسوب شود چرا که یک مشکل واقعی است؛ همان مشکلی است که لکان سعی داشت با ارجاع به ادیپ در کلنوس و داستان «والدمر» پو بدان بپردازد. اینکه هنگام استفاده ازساختار نحوی خود را به سوی ابژه‌­ای هدایت می­کنیم، در روانکاوی به چه معناست؟ آیا همان قصدیت است؟ تنها قصدیتی که از آن باخبریم این است که سوژه در جست و جوی ابژه لذت­زا[24] ست و این‌که آن را در فراسوی اصل لذت می­‌جوید. این قصدیت قابل شناسایی است اما پاسخ چیست، و او [(سوژه)] چه می‌­یابد؟ او ابژه را نمی‌­یابد بلکه به مکان یا مکان­‌هایی دست می‌­یابد که ابژه در آنها بوده‌­است – و آن مکان‌ها پیشاپیش محدود شده‌اند و در آن مکانِ پاسخ، چیزی است که نام­ناپذیر است. پاسخ (ابژه) چیزی است که هم­ارز همان خطوطی ساختار یافته که میان نام «والدمر» و مکان والدمر زمانی که مُرد رویارو می‌شود یا همان چیزی است که در جایگاه ادیپ است و زمانی که مرده‌است و واقعا مرده‌است و از پیوستن به زند‌گان سرباز زده‌است پاسخ می‌دهد.

این مهم ما را به مسئله‌­ای معرفی می‌کند که در «کارکرد و زمینه گفتار و زبان در روانکاوی» آمده‌است. از همان مقاله تا پایان آموزه‌­های لکان، چیست ارتباط میان نام و آنچه که در واقعیت بدان مربوط است؟ در تحلیل نهایی آنچه که می‌توانیم آن را در هستا[25] نام‌گذاری کنیم، آنچه که در فراسوی اصل لذت به دنبال آنیم، عبارت است از ژوئیسانس. همان­‌طور که ژک الن میلر در یکی از کلاس‌­های خود بر آن تاکید می­‌کند، در دستگاه نظری لکان دو استعاره پدری وجود دارد.

یکی از آن دو که در «پرسشی مقدم بر هرگونه درمانِ ممکن برای سایکوز» مطرح می‌­شود بدین قرار است: نام پدر در مکانی سکنی می­‌گزیند یا باید سکنی گزیند که میل مادر آنجاست و میل مادر آن چیزی است که سوژه به دنبال آن است؛ «او (مادر) از من چه می‌­خواهد؟» پرسشی است که کودک از خود می­‌پرسد. همان­‌طور که فروید اشاره می ­کند زمانی که عقده ادیپ کار می ­کند مادر ممنوع می‌­شود. لکان نیز چنین می­‌گوید: مادر بایستی جایگزین شود؛ هیچ پاسخ سرراستی [برای این جایگزینی] وجود ندارد. هیچ کس قادر نیست از مادر خود تلذذ کند که لذت هستاست و او در آن جایگاه ممنوع است؛ بدین قرار پدر یک نام است. می­‌توان مشاهده کرد که لکان در این معنا استعاره پدری را چگونه صورت­‌بندی می‌­کند: او مشخصا میان نام و دال تمایز قائل می‌­شود. او این نام را داخل پرانتز، مشابه سایر مجموعه دال ها نمی‌­نویسد (A). چیزی فراتر از توصیف در نام نهفته است. نکته­‌ای که لکان با نوشتن استعاره، به شکلی که می‌­نویسد، بر آن دست می‌­گذارد این است که میان نام و مجموعه دال‌­ها تمایز وجود دارد.

یکی از خوانش‌­های ممکن از این موضوع می‌­تواند این باشد که پس از کارکرد استعاره پدری، سوژه می‌­داند که تنها چیزی که می­‌تواند بر آن نامِ ژوئیسانس ممنوعه مادری را نهد معنای فالیک تمام آن چیزی است که او می­‌گوید، تک تک چیز­هایی است که در زندگی­‌اش درخواست می­‌کند. هر آنچه که می­‌گوییم واجد دلالت یا معنایی فالیک است. این تنها نام‌­گذاری است که می­‌توانیم آن را کسب کنیم. بدین اعتبار این نخستین استعاره پدری نزد لکان است.

در همان مقاله لکان شیوه‌­ای را ارائه می‌­دهد که کسی که فاقد هرگونه دسترسی به استعاره پدری بود (صریح‌­ترین تعریف لکان از سایکوز) یعنی شربر، سعی داشت معنای دیگری از زبان بنیادین خویش – او واجد زبان بنیادین بود و نه فانتزی بنیادین- به تفضیل شرح دهد. در نهایت شربر قادر می‌­شود ژوئیسانس خویش را با زبانی نو نام‌­گذاری کند و لکان توصیف می­‌کند که شربر چگونه ژوئیسانس خویش را به میانجی «زن شدنی که دستخوش آن شده‌­بود» سازماندهی می­‌کند. در نتیجه استعاره‌ی دیگری وجود دارد که لکان آن زمان آن را «استعاره توهمی[26]» می‌­خواند که عبارت است از استعاره دوم پدری در کار لکان . این استعاره‌ی جدید به میانجی گراف میل در «انهدام سوژه و دیالکتیک میل» توسط لکان معرفی شد که در آن دیگری بزرگ، دیگر با A نشان داده نمی‌­شد بلکه A [A خط خورده] نماد آن بود. که یعنی در دیگری بزرگ نوعی ناسازگاری وجود دارد که با کارکرد پدر قابل رفع و رجوع نیست.

نام پدر، تنها نامی که معرف قانون در دیگری بزرگ است، ثبات و سازگاری‌ای است که به آنچه درفراسوی اصل لذت وجود دارد یعنی فالوس، معنا می‌­دهد و پاسخی پیش می­‌کشد: یک نقطه توقف و مانع که قادر است سوژه را فریفته، او را وادار به این باور کند که لذت یا ارضائی که دنبال آن بود همین است و او را وادارد تا در همین نقطه متوقف شود. ناسازگاری و ناهماهنگی بنیادینی در دیگری بزرگ وجود دارد و هیچ تضمینی وجود ندارد که سوژه بتواند متوقف شود و به ارضا دست یابد. به همین منوال لکان که تا پیش از این سوژه را با S نشان می‌­داد، با نوشتن آن به شکل S [S خط خورده]، همان ناسازگاری موجود در دیگری بزرگ را (که با A [A خط خورده] نشان داده می‌شود) به سوژه نیز تسری می‌­دهد.

لکان در دهه شصت موقعیت آن چیزی که برای سوژه باقی مانده را به تفضیل شرح می‌دهد و آنچه در پایان نوشتارها ظاهر می‌­شود موقعیت ابژه­ای است که تنها و تنها واجد مکانی است و ننامیدنی. او در سمینار چهاردهم، منطق فانتزی (نه در باب منطق فانتزی که در باب خود ابژه فانتزی) آنچه که قابل نام­‌گذاری، قابل قرارگیری و نیز مکانی که هر فردی می‌­تواند بر آن قدم گذارد را به تفضیل شرح می‌دهد.

در مقام نتیجه­‌گیری اجازه دهید به دو نکته اشاره کنم:

  • عاقبت یا نتیجه‌ی اصلی استعاره دوم پدری این بود که لکان به وسیله آن سعی کرد روانکاو را از توهم تصدی جایگاه پدری یا مادری مصون دارد چرا که انتقال پدری یا مادری چرخه‌ای­‌ست معیوب. او تاکید داشت که انتقال مربوط است به جایگاه روانکاو؛ انتقال اساسا یک راستاری­ست[27]، راستاری‌ای که در آغاز تحلیل به میانجی قدرت خود زبان معرفی می­‌شود: یعنی این حقیقت که هر دال فقط توسط دالی دیگر می‌­تواند تفسیر شود. این سیاحت در آغاز تحلیل می‌­تواند با نیروی زبان آغاز شود اما در پایان روانکاوی، زمانی که آنالیزان قدم‌­هایش را طی کرده‌­است کدامین کلام خدایان است که بِدو مربوط است؟ کدامین گفتمان پیش از او وجود خواهد داشت؟

       زمانی که آنالیزان­‌ها از قدم‌­هایی که برداشته‌­اند آگاهی می­‌یابند، آزادی‌­ای که می­‌توانند به چنگش آورند این است که سیاحت حقیقی آنان عبارت بوده از تلاش برای تصاحب اتاقی در آن هزارتو پیش از آن که محدود شود. با این حال این غیرممکن است و در نهایت آنان (آنالیزان‌­ها) خود را در سیاحت جدیدی می‌­یابند. در این مرحله سیر رهسپاری­شان با این حقیقت تعدیل شده‌­است که آن اتاق/جایگاه توسط شخصی دیگر تصرف شده‌­است، توسط روانکاو که در خدمت تجسدبخشی به سازگاری و پایداری ابژه‌­ای است؛ تجسم‌­بخشی به تمام آن چیزهایی که مراجع در جلساتش می‌­گوید. تمام آنچه مراجعان می­‌گویند، پس از پنج، ده یا پانزده سال از سازگاری منطقی خاصی برخوردار می­‌شوند اما از نام، نه. همان‌­طور که لکان می‌­گوید همچون اورفئوس و اوریدیس(۱) است. وقتی آنالیزان مجبور می‌­شود بر تمام حقایق حیات عشقی خویش در تحلیل نام گذارد، این حقایق ناپدید می­‌شوند، دود می‌­شوند و به هوا می‌روند. اما دست­کم می­‌فهمند که آنها چه بوده‌­اند. آنها همواره پشت‌­سر آنها خواهند ماند و همواره آنان را به مثابه یک انسجام دنبال خواهند کرد. با این حال در پایان تحلیل ما همه اورفئوس با اوریدیس‌­هایمان هستیم اما نمی‌­توانیم به عقب نگاه کنیم. این یکی از خوانش‌­های ممکن از این حقیقت است که ابژه در نهایت در پس است و به جلو می­‌راند.

 

  • لکان روانکاو را saint homme ، مرد مقدس می­‌خواند. این حرف از زبان آتئیستی همچون لکان ممکن است عجیب به نظر آید. او می­‌گوید انتقال با روانکاو همچون انتقال با مرد مقدس است. مایلم پیشنهاد کنم پیتر براون، تاریخ‌­نگار عهد عتیق و کاتولیسیسم کهن را مطالعه کنید که آخرین کتاب او در باب سکسوالیته در کشورهای مسیحی در اوایل قرون وسطی است. در مجموعه مقالاتی با عنوان جامعه و امر مقدس در اواخر دوران باستان او به توصیف کارکرد مرد مقدس در جهان مسیحی اولیه می‌نشیند که همانا مردی بوده نام‌ناپذیر. دیالوگی وجود دارد از انجمن کلیسایی در 1850 . دیالوگی میان کارگزار امپراطور و کسی که حامل شمشیر امپراطور بود، در این مورد که آیا کارگزار امپراطور به واقع توسط کشیش آمرزیده شده است یا نه. او از کارگزار می­‌پرسد: «نام کشیش اعتراف‌شنو تو چه بود؟» «او را نمی‌­شناسم تنها چیزی که می‌­دانم این است که زمانی متعلق به کلیسای سلطنتی بوده‌­است اما بعد راهب می­‌شود و چهل سال بر همین رکن باقی می‌­ماند. آیا یک کشیش بود؟ این را نمی‌­دانم اما می­‌دانم که مردی مقدس بود و من اعتمادم را در دستان او نهادم.» پیتربراون تصریح می‌­کند که در جهان غرب مکان‌مندسازی امر قدسی این قدرت را در اختیار می­‌گذاشت تا افراد از گناهان‌شان آمرزیده شوند. ما همواره کاملا در مکانی قرار گرفته‌­ایم و هر چیزی بر اساس سلسله مراتب مستقیما نام‌­گذاری می­‌شود؛ اما مرد مقدس هیچ نامی ندارد. مردان مقدس فقط و فقط با این حقیقت صلاحیت داشتند که زمانی در حیاتشان راهب شده­‌اند و همچون قدیس سایمون استایلیست، چهل سال بر همین رکن باقی مانده‌­اند. طبق نظر لکان، روان­کاو نیز همچون سایمون است. ای‌ن­طور نیست که روانکاو بر اساس یک سلسله مراتب مجاز شده‌­باشد که گناهان آدمی را مورد آمرزش قرار دهد[28] اما او نیز در زمانی از زندگی­‌اش تصمیم گرفته نه راهب، که یک آنالیزان باشد و شاید پانزده سال را روی دیوان دراز بکشد و پس از آن چند سال روی مبل [در مقام روانکاو] بنشیند. در یک معنا مبل روانکاو بایستی به مقام کایدان[29] مرتفع شود. این تنها مجوزی است که روانکاو دارد و فراتر از موقعیت پدری یا مادری، حقیقت این است که در صندلی یا کایدان خویش، روانکاو می­تواند ماتم‌­زدگی‌ای که راهب در دنیای غرب آن را مجسم می‌­کرد را مجسم سازد؛ او می‌­تواند آنچه را سوژه به دنبال آن بوده و نیز در پایان روانکاوی فراتر از آن را بشناساند.

۱) اورفئوس شاعر و آوازه‌خوان افسانه‌ای اساطیر یونان و پسر اویگاروس و کالیوپه، یکی از میوزها یا آپولو و کالیوپه بود. چنان که در داستان‌های منصوب به او می‌گویند، اورفئوس در نواختن چنگ استاد بود، آن‌چنان‌که می‌توانست جانوران وحشی و درختان و سنگ‌ها را به دنبال خود به حرکت درآورد. او با اوریدیسه ازدواج کرد. اوریدیسه هنگامی که در حال فرار از دست آریستائوس بود، که در جنگل شیفته زیبایی اوریدیسه شده بود، براثر مارگزیدگی جان خود را از دست داد و روانه‌ی جهان زیرین (جهان مردگان) شد. اورفئوس در جهان زیرین توانست پرسفون را با صدای چنگ مجذوب کند و اجازه خروج ائورودیکه را از هادس بگیرد، به شرط آن‌که هنگامی که اورفئوس در حال رفتن به جهان زندگان است، ائورودیکه پشت سرش حرکت کند و اورفئوس به هیچ‌وجه به عقب نگاه نکند. اورفئوس در آخرین لحظه تحمل خود را از دست داد و به پشت سرش نگاه کرد و ائورودیکه را برای همیشه از دست داد.

 

منبع

مقاله فوق ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

Éric Laurent, E. (1996) The Oedipus Complex. Feldstein, R., Fink, B., & Jaanus, M. (Eds.). (1996). Reading Seminars I and II: Lacan’s Return to Freud. State University of New York Press.  

Photo: Oedipus At Colonus, Painted By Jean Antoine Théodore Giroust, (c. 1753 – 1817)


[1] Conjectural  science

[2] Exact scinces

[3] Calculus of conjecture

[4] Lorraine Daston

[5] Classical probability in the enlightenment

[6] Ian Hacking

[7] Emergence of Probability

[8] Huygens pundulum

[9]  Throw

[10]  Scansion 

[11]Randomness .Randomness

[12] Numbered

[13] اشاره به ژان فرانسوا شامپولیون دارد که به عنوان رمزگشای هیروگلیف‌های مصری شناخته می‌شود. در اینجا نویسنده به رمزگشایی یا خوانش هیروگلیف گونه از متون لکان اشاره دارد. این شکل از خوانش به ویژه در تاویل رویا در روانکاوی کاربرد دارد. [مترجم]

[14] Labyrinth

[15] The imaginary

[16] Rectification

[17] Normalization

[18] Bouvet

[19] Self

[20] Name-of-the-father

[21] Real

[22] با عنوان ذهن­ها، مغزها و علم منتشر شده ­است

[23] Intentionality

[24] Pleasurable

[25] Reel

[26] Delusional metaphor

[27] Direction

[28] و کیست که با شنیدن این جملات یاد جمله معروف لکان در باب صلاحیت و مجوز روانکاو نیفتند:  L’analyste ne s’autorise que de lui-même

[29] نیچیران، بودیست ژاپنی آموخت که بایستی مکان مقدسی از گمارش کشیش (کایدان) وجود داشته ­باشد