این مقاله ترجمهی نوشتهای با عنوان «Psychology of Separation» تالیف دانلد وینیکات (نوشتهشده برای مددکاران اجتماعی در مارس ۱۹۵۸) است که به ترجمه یاسمن سواری برای انتشار در گروه روانکاوی دیگری آماده شده است.
در سالهای اخیر، مطالب فراوانی دربارهی موضوع جدایی[۱] و پیامدهای آن نوشته شده است. این پیامدها را میتوان بر پایهی شواهد بالینی بیان کرد و اکنون توافق قابل توجهی در مورد نتایج مورد انتظار جدایی بیش از اندازه طولانی نوزاد یا کودک خردسال از چهرهی والد وجود دارد. رابطهی میان گرایش ضد اجتماعی و محرومیت[۲] امری ریشهداراست. در آنچه پیش رو دارید، تلاش خواهد شد تا روانشناسی واکنش به فقدان[۳] بررسی شود، با بهرهگیری از درک عمیقی که از زمان نوشته شدن مقالهی فروید با عنوان «ماتم و مالیخولیا[۴]» حاصل شده است؛ مقالهای که خود نیز متأثر از اندیشههای کارل آبراهام[۵] بود. برای فهم کامل روانشناسی اضطراب جدایی، لازم است برخی واژهها در پیوند با یکدیگر درک شوند. بهویژه باید واکنش به فقدان را با مفاهیمی مانند از شیر گرفتن، اندوه، سوگ و افسردگی مرتبط کرد. اولین اصلی که افرادی که با کودکان محروم کار میکنند باید بهعنوان بنیان نظری فعالیت خود بپذیرند این است که: بیماری نه از خودِ فقدان، بلکه از وقوع فقدان در مرحلهای از رشد هیجانی کودک یا نوزاد ناشی میشود که در آن واکنش پخته به فقدان هنوز ممکن نیست. ایگوی نابالغ[۶] نمیتواند سوگواری کند. بنابراین، هرگونه بحثی دربارهی محرومیت و اضطراب جدایی باید بر پایهی درکی عمیق از روانشناسی سوگ بنا شود.
روانشناسیِ سوگ
سوگ[۷] در ذات خود نشانگر پختگی روانی در فرد است. سازوکار سوگ پیچیده است و شامل این نکته میشود: فردی که با فقدان ابژه[۸] مواجه میشود، آن ابژه را درونفکنی[۹] میکند و سپس این ابژه در درون ایگو مورد نفرت قرار میگیرد. از نظر بالینی، بسته به اینکه آن ابژه در لحظهای خاص بیشتر مورد عشق است یا نفرت، مردهبودگی درونی[۱۰] آن، متغیر است. در فرایند سوگ، ممکن است فرد گهگاه احساس خوشی کند، گویی که ابژه دوباره زنده شده، چراکه در درون فرد جان گرفته است. اما نفرت بیشتری در راه است و دیر یا زود افسردگی برمیگردد، گاه بیدلیل واضح و گاه بهواسطهی مناسبتها یا سالگردهایی که رابطه با آن ابژه را به یاد میآورند و ناکامیِ ابژه را به علت نبودنش دوباره برجسته میکنند. با گذر زمان و بهبودی، ابژه درونیشده کمکم از نفرتی که در ابتدا بسیار نیرومند است، رها میشود. در نهایت، فرد دوباره توانایی تجربهی شادی را بهدست میآورد، حتی با وجود فقدان آن ابژه و به این دلیل که ابژه بار دیگر در درون ایگوی فرد زنده شده است.
درباره «سوگ و انعطافپذیری» اینجا بخوانید.
درباره «فراموشی و به یاد آوردن» اینجا بخوانید.
درباره «دلایل خیانت» اینجا بخوانید.

چنین روندی، برای نوزادی که هنوز به سطحی خاص از بلوغ روانی نرسیده، امکانپذیر نیست. حتی در افراد بالغ نیز، برای حل و فصل[۱۱] این فرایند، برخی شرایط لازم است: محیط پیرامون باید در طی زمان حمایتگر باقی بماند؛ و فرد باید از نگرشهایی که غم را ناممکن میسازند، رها شده باشد. علاوه بر این، حتی افرادی که ظرفیت سوگواری را دارند، ممکن است بهواسطهی فقدان درک شناختی از فرایند، در مسیر حل و فصل سوگ بازداشته شوند؛ مثلاً وقتی که در زندگی کودک دربارهی یک مرگ، سکوت و پنهانکاری حاکم باشد. در چنین مواردی، دادن اطلاعات ساده و واقعی میتواند کودک را قادر سازد تا فرایند سوگواری را طی کند؛ در غیر این صورت، گیجی و سردرگمی جایگزین آن خواهد شد. این همان موضوعیست که در زمینهی اطلاعرسانی دربارهی فرزندخواندگی نیز صدق میکند. اشاره شده است که بخشی از نفرت نسبت به ابژه از دسترفته میتواند خودآگاه باشد، اما باید انتظار داشت که مقدار بیشتری از آن در سطح ناخودآگاه باقی مانده باشد.
بیتردید یکی از نشانههای سلامت روان این است که بخشی از این نفرت و دوسوگرایی[۱۲] نسبت به ابژه از دسترفته، به صورت خودآگاه تجربه شود.
بر پایهی این شرح مختصر از روانشناسی سوگ، اکنون میتوان به کل موضوع محرومیت پرداخت. آنچه مددکار اجتماعی با آن مواجه است، تأثیر فقدانی است که زمانی روی داده یا در حال روی دادن است، و ورای توان ایگوی نابالغ برای پاسخ پخته از طریق سوگ قرار دارد. مددکار اجتماعی نیاز به تشخیص دارد. منظورم این است که مددکار باید بتواند مرحلهی رشد هیجانی کودک یا نوزاد را در زمان فقدان درک کند، تا نوع واکنش او به فقدان را ارزیابی نماید. بدیهی است که هرچه کودک به مرحلهی توانایی سوگواری نزدیکتر باشد، امید بیشتری برای کمک به او وجود دارد؛ حتی اگر علائم بیماری روانی شدید باشد. اما در سوی دیگر، زمانی که مکانیسمهای بسیار ابتدایی فعال شدهاند، مددکار ممکن است با محدودیتهای اساسی در امکان یاریرسانی مواجه شود.
در اینجا فرصت پرداختن کامل به فهرست واکنشهای ناشی از فقدان نیست؛ واکنشهایی که ابتداییاند و نشاندهندهی نوعی نابالغی هستند که برای وقوع سوگواری کافی نیست. با این حال، میتوان مثالهایی ارائه داد. گاهی میتوان نشان داد که از دست دادن پستان و مادر بهطور همزمان ممکن است به وضعیتی منجر شود که کودک نهتنها ابژه را از دست میدهد، بلکه سازوکار ارتباط با آن را نیز از دست میدهد؛ به عبارت دیگر، دهان را. این فقدان میتواند عمیقتر باشد و کل ظرفیت خلاقانهی فرد را درگیر کند، بهگونهای که مسئله تنها ناامیدی از بازیابی ابژه نباشد، بلکه ناامیدیای باشد مبتنی بر ناتوانی در بیرونرفتن و یافتن ابژهای دیگر.
در میانهی طیف واکنشهای بسیار ابتدایی به فقدان و سوگواری، درجات گوناگونی از شکستهای ارتباطیِ پرکشش اما ناکام مشاهده میشود. در این حوزه، میتوان بهطور بالینی تمام سیمپتومشناسی[۱۳] گرایش ضداجتماعی را دید؛ و در اینجا، دزدی بهمثابه نشانهای از امید ظاهر میشود؛ امیدی ناپایدار، اما مثبت در همان بازهی زمانی کوتاه، پیش از آنکه فرد دوباره به وضعیت ناامیدی فرو رود. در حد فاصل دو قطب پیشگفته، نوعی واکنش به فقدان دیده میشود که نشاندهندهی ابطال[۱۴] آنچیزیست که ملانی کلاین[۱۵] استقرار موضع افسردهوار[۱۶] در رشد هیجانی مینامد. وقتی شرایط خوب پیش میرود، ابژه (مادر یا جانشین مادر) در طی زمان بطور مداوم حضور دارد و نوزاد به تدریج به شناسایی کامل ابژه در لحظهی تجربهی غریزی میرسد و آن را بهعنوان بخشی از مادری همواره حاضر درک میکند. در این مرحله، حس دغدغهمندی[۱۷] در کودک بهآرامی شکل میگیرد. اگر فقدان مادر در این مرحله رخ دهد، این فرآیند برعکس میشود. نبود مادر در لحظهای که کودک احساس دغدغهمندی میکند، به ابطال فرایند یکپارچگی میانجامد، بهنحوی که زندگی غریزی یا مهار میشود یا از کلیت رابطهی کودک با مراقبش جدا میافتد. در چنین حالتی، حس دغدغهمندی از بین میرود. در مقابل، اگر ابژه (یعنی مادر) همچنان حضور داشته باشد و نقش خود را ایفا کند، این حس دغدغهمندی بهتدریج تقویت میشود. شکوفایی این فرایند، همان چیزی است که در نهایت به ظرفیت بالغانهای منتهی میشود که آن را توانایی سوگواری[۱۸] مینامیم.
برای آشنایی با درمانگران کلینیک دیگری اینجا را ببینید.
پینوشتها
[1] Separation
[1] Deprivation
[1] Loss
[1] Mourning and Melancholia
[1] Karl Abraham
[1] Immature ego
[1] Mourning
[1] Object
[1] Introject
[1] Deadness of the introjected object
[1] Working-through
[1] Ambivalence
[1] Symptomatology
[1] An undoing
[1] Melanie Klein
[1] Depressive position
[1] Concern
[1] capacity to mourn
منبع
Winnicott, D. W., Winnicott, C., Abram, J., Shepherd, R., & Davis, M. (2015). Deprivation and delinquency. Routledge.