این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «The Loss of Reality in Neurosis and Psychosis» تالیف فروید در سال ۱۹۲۴ است.
اخیراً به یکی از ویژگیهایی که روانرنجوری را از روانپریشی متمایز میکند[۱]، اشاره کردهام که در روانرنجوری، ایگو در وابستگی خود به واقعیت، بخشی از اید (زندگی غریزی) را سرکوب میکند؛ درحالیکه در روانپریشی، همین ایگو، در خدمت نهاد، از بخشی از واقعیت کنارهگیری میکند؛ بنابراین، عامل تعیینکننده برای روانرنجوری، غلبه تأثیر واقعیت است، درحالیکه در روانپریشی، غلبه نهاد نقش اصلی را ایفا میکند. در روانپریشی، ازدستدادن واقعیت الزاماً وجود دارد، اما به نظر میرسد در روانرنجوری از این ازدستدادن اجتناب میشود.
اما این ادعا با مشاهدهای که همگی میتوانیم داشته باشیم، همخوانی ندارد: هر روانرنجوریای به نحوی رابطه بیمار با واقعیت را مختل میکند، و بهعنوان ابزاری برای کنارهگیری[۲] از واقعیت عمل میکند، در شکلهای شدیدتر، در واقع نشاندهنده گریز از زندگی واقعی است. این تناقض، جدی به نظر میرسد؛ اما بهراحتی قابلرفع است و توضیح آن در واقع به درک بهتر روانرنجوریها کمک خواهد کرد.
تناقض مذکور تنها زمانی وجود دارد که صرفاً بر وضعیت آغازین روانرنجوری متمرکز باشیم؛ وضعیتی که در آن، ایگو در خدمت واقعیت، دست به واپسرانی[۳] یک تکانه غریزی میزند. بااینحال، این مرحله هنوز خود روانرنجوری محسوب نمیشود. روانرنجوری در واقع فرایندهایی است که به جبران بخش آسیبدیده نهاد میپردازند، یعنی واکنش در برابر سرکوبی و شکستِ خودِ فرایند سرکوبی. بنابراین سستشدن رابطه با واقعیت، نتیجه این گام دوم در شکلگیری روانرنجوری است و اگر بررسی دقیق نشان دهد که ازدستدادن واقعیت دقیقاً بر همان بخش از واقعیت تأثیر میگذارد که الزاماتش منجر به سرکوب غریزی شده است، جای شگفتی نیست.
چیز جدیدی در توصیف روانرنجوری بهعنوان نتیجه شکست سرکوبی وجود ندارد. ما همواره این را گفتهایم، و تنها به دلیل چارچوب جدیدی که اکنون موضوع را در آن بررسی میکنیم، تکرار آن ضروری شده است[۴].
ضمناً، همین اعتراض به شکل ویژهای آشکار میشود وقتی با نوعی روانرنجوری سروکار داریم که عامل برانگیزاننده («صحنه ایجادکننده تروما») شناخته شده است و میتوان دید چگونه فرد مربوطه از این تجربه رویگردان میشود و آن را به فراموشی میسپارد. برای مثال به موردی که سالها پیش تحلیل شد اشاره خواهم کرد[۵]، موردی که در آن بیمار، زن جوانی، عاشق شوهرخواهر خود بود. کنار بستر مرگ خواهرش ایستاده بود و با وحشت این فکر به ذهنش خطور کرد: «حالا او آزاد است و میتواند با من ازدواج کند». این صحنه بلافاصله فراموش شد و بدین ترتیب، فرایند واپسروی [۶] که به دردهای هیستریک او انجامید، آغاز گردید. علاوه بر این، این مورد ازاینجهت آموزنده است که نشان میدهد روانرنجوری از چه مسیری تلاش در حل تعارض دارد. روانرنجوری با سرکوب خواستِ غریزیای که ظهور کرده بود، یعنی عشق او به شوهرخواهر، از ارزشِ تغییرِ رخداده در واقعیت کاست. واکنش روانپریشانه میتوانست به شکل انکار مرگ خواهر باشد.

ممکن است انتظار داشت که هنگام شکلگیری روانپریشی، فرایندی مشابه با روانرنجوری رخ دهد، هرچند البته میان عاملیتهای[۷] متفاوت ذهن؛ بنابراین، احتمالاً در روانپریشی نیز دو گام قابلتشخیص است که گام اول، این بار ایگو را از واقعیت دور میکند، درحالیکه گام دوم میکوشد آسیب وارده را ترمیم کرده و رابطه سوژه با واقعیت را به بهای محدودیت «نهاد» بازسازی کند. در واقع، مشابهتی ازایندست را در روانپریشی میتوان مشاهده کرد. در اینجا نیز دو گام وجود دارد که گام دوم ماهیتی ترمیمی دارد. اما فراتر از این، تشابه به شباهتی گستردهتر میان این دو فرایند تبدیل میشود. گام دوم روانپریشی واقعاً باهدف جبران ازدستدادن واقعیت انجام میگیرد، اما نه به بهای محدودیت نهاد—آنگونه که در روانرنجوری به بهای رابطه با واقعیت رخ میدهد—بلکه به شیوهای دیگر، خودکامهتر[۸]، با خلق واقعیتی جدید که دیگر همان مشکلات واقعیت پیشینِ رها شده را ندارد؛ بنابراین، گام دوم، هم در روانرنجوری و هم در روانپریشی، توسط تمایلات یکسانی پشتیبانی میشود.
سایر مقالات فاطمه بابری را اینجا بخوانید.
ویژهنامه فروید را اینجا ببینید.
در هر دو مورد، این گام در خدمت تمایل نهاد به قدرت است که نمیخواهد تحت فرمان واقعیت قرار گیرد. بدین ترتیب، روانرنجوری و روانپریشی هر دو بیانگر شورش نهاد در برابر دنیای بیرونی، عدم تمایل[۹]،یا اگر ترجیح دهید، ناتوانیاش[۱۰] در تطبیق با الزامات واقعیت که [ضروری اند] ، هستند. روانرنجوری و روانپریشی در واکنش نخستین و مقدماتی خود با یکدیگر بسیار بیشتر از تلاش ترمیمی بعدی تفاوت دارند.
برایناساس، تفاوت اولیه در نتیجه نهایی به این شکل بیان میشود: در روانرنجوری، با نوعی گریز از بخشی از واقعیت اجتناب میشود، درحالیکه در روانپریشی، این بخش بازسازی میگردد. یا میتوان گفت: در روانپریشی، گریز نخستین با مرحلة فعالِ تغییر شکل دنبال میشود؛ در روانرنجوری، اطاعت اولیه با تلاشی معوق برای گریز جایگزین میگردد. یا به بیانی دیگر: روانرنجوری واقعیت را حاشا[۱۱] نمیکند، صرفاً آن را نادیده میگیرد؛ روانپریشی واقعیت را حاشا کرده و میکوشد آن را جایگزین کند. رفتار «طبیعی» یا «سالم» را چیزی مینامیم که ویژگیهایی از هر دو واکنش را داشته باشد، یعنی واقعیت را به همان اندازهی روانرنجوری، کم حاشا کند، اما همچون روانپریشی برای تغییر آن واقعیت تلاش کند. البته این رفتار کارآمد و طبیعی به کنشگری در دنیای بیرونی میانجامد؛ برخلاف روانپریشی که صرفاً به تغییرات درونی بسنده میکند. این رفتار دیگر درون دگرساز (اتو پلاستیک[۱۲]) نیست، بلکه برون دگرساز (آلو پلاستیک)[۱۳] است.[۱۴]
در روانپریشی، دگرگونسازی واقعیت بر روی رسوبات روانیِ روابط پیشین با آن انجام میگیرد—یعنی بر روی ردپاهای حافظه، ایدهها و قضاوتهایی که پیشتر از واقعیت نشئت گرفتهاند و واقعیت از طریق آنها در ذهن بازنمایی میشد. اما این رابطه هرگز رابطهای بسته نبود؛ بلکه همواره با ادراکات تازه غنی و دگرگون میشد.

بنابراین، روانپریشی نیز با این وظیفه روبهروست که ادراکاتی متناسب با واقعیت جدید برای خود فراهم کند؛ و این کار به بنیادیترین شکل از طریق توهم[۱۵] محقق میشود. این امر که در بسیاری از شکلها و موارد روانپریشی، اختلالات حافظه[۱۶]، هذیانها و توهماتِ رخداده از چنان ماهیت آزاردهندهای برخوردارند و با تولید اضطراب گرهخوردهاند، بیشک نشانهای است از اینکه کل فرایند بازسازی واقعیت در تقابل با نیروهایی انجام میگیرد که بهشدت با آن مخالفت میورزند. میتوانیم این فرایند را بر اساس الگوی آشناترِ روانرنجوری ترسیم کنیم. در روانرنجوری میبینیم که هرگاه غریزه سرکوبشده به پیشروی دست میزند، واکنش اضطراب ظاهر میشود و نتیجه تعارض تنها یک مصالحه است و رضایت کامل را فراهم نمیکند.
مفاهیم فرویدی را اینجا بخوانید.
بهاحتمال زیاد در روانپریشی نیز، بخش طردشده واقعیت پیوسته خود را به ذهن تحمیل میکند، همانگونه که غریزه سرکوبشده در روانرنجوری چنین میکند، و به همین دلیل است که در هر دو مورد، پیامدها نیز مشابهاند. روشنسازی مکانیسمهای گوناگونی که در روانپریشیها برای دورکردن سوژه را از واقعیت و بازسازی واقعیت طراحی شدهاند یک وظیفه برای مطالعات روانپزشکی تخصصی است که هنوز آغاز نشده است.
روانرنجوری معمولاً به اجتناب از بخشی از واقعیت مورد نظر و محافظت از خود در برابر مواجهه با آن بسنده میکند. بااینحال، تمایز آشکار میان روانرنجوری و روانپریشی، باوجود این امر که در روانرنجوری نیز تلاشهایی برای جایگزینی واقعیت ناخوشایند با واقعیتی همسو با آرزوهای سوژه وجود دارد، کمرنگ میشود. این امر به لطف وجود دنیای فانتزی امکانپذیر میشود، حوزهای که در زمان معرفی اصل واقعیت از دنیای بیرونیِ عینی جدا شد. این حوزه از آن زمان تاکنون، همچون نوعی «ذخیرهگاه» از الزامات زندگی مصون مانده است. این حوزه برای ایگو دستنیافتنی نیست، اما صرفاً ارتباط سستی با آن دارد. از این دنیای فانتزی است که روانرنجوری ماده لازم را برای ساختارهای آرزومندانه جدیدش را فراهم میکند و معمولاً این ماده را در مسیر واپسروی به گذشته واقعی رضایتبخشتر مییابد.
بهسختی میتوان تردید کرد که دنیای فانتزی در روانپریشی نیز نقشی یکسانی ایفا میکند و در آنجا نیز بهعنوان «ذخیرهگاهی» که ماده یا الگوی لازم برای ساخت واقعیت جدید از آن استخراج میشود، عمل مینماید. اما درحالیکه جهان بیرونیِ خیالیِ[۱۷] روانپریشی میکوشد جایگزین واقعیت بیرونی شود، دنیای خیال در روانرنجوری، برعکس، همچون بازی کودکان، تمایل دارد به یک بخش از واقعیت، بخشی متفاوت از آنچه باید در برابر آن دفاع کند، متصل شود و به آن بخش که ما (نه همیشه به طور مناسب) آن را نمادین[۱۸] مینامیم، اهمیتی ویژه و معنایی پنهان ببخشد؛ بنابراین میبینیم که هم در روانرنجوری و هم در روانپریشی، نهتنها مسئلهی ازدستدادن واقعیت، بلکه مسئله جایگزینی برای واقعیت نیز مطرح است.
آشنایی با درمانگران کلینیک دیگری
پینوشتها
[۱] Neurosis and Psychosis (1924b)
[۲] Withdrawing
[۳] Repression
[۴] مفهوم «بازگشت امر سرکوبشده» به عنوان «بیماری واقعی» پیشتر در پیشنویس K از مکاتبات فلیس، به تاریخ ۱ ژانویه ۱۸۹۶ مطرح شده است. کمی بعدتر، فروید این ایده را با استفاده از عبارت دقیق «شکست دفاع» به عنوان معادل «بازگشت امر سرکوبشده» در بخش دوم مقاله دوم با عنوان «روانرنجوریهای دفاعی» (1986b) استفاده کرد.
[۵] بیمار، خانم الیزابت فون در « مطالعاتی در باب هیستری» (1895b)
[۶] Regression
[۷] Agencies
[۸] Autocratic
[۹] Unwillingness
[۱۰] Incapacity
[۱۱] Disavow
[۱۲] فرد در صدد تغییرات یا سازگاریهایی است که بر روی خودش تمرکز دارند نه بر محیط.
[۱۳] فرد محیط خارج را بر اساس نیازهای خود تغییر میدهد و محیط را منطبق با خواستههای خود کنند.
[۱۴] این اصطلاحات احتمالاً از فرنزی نشئت میگیرند که در مقالهای با عنوان «پدیدههای مادیسازی هیستریک»؛ از آنها استفاده کرده است. بااینحال، به نظر میرسد او این اصطلاحات را به فروید نسبت میدهد، درحالیکه فروید به جز در این متن، در جای دیگری از آنها استفاده نکرده است (مترجم)
[۱۵] Hallucination
[۱۶] Paramnesias
[۱۷] Imaginary
[۱۸] Symbolic
منبع
Freud, S. (1924). The Loss of Reality in Neurosis and Psychosis. The Standard Edition of the Complete Psychological Works of Sigmund Freud, Volume XIX (1923-1925): The Ego and the Id and Other Works, 181-188