متن پیشرو، ترجمهای است از مقاله «پایان روانکاوی (I)» نوشته «آن دونان» که در کتاب «خوانش سمینار یازدهم: چهار مفهوم» (ویراسته فلدستین، فینک و جانوس) منتشر شده است. این ترجمه توسط کیومرث ریجانی انجام و به ویراستاری فاطمه ارجمند برای انتشار در مجله «روانکاوی دیگری» آماده شده است.
از کتاب در ارائه نخست خویش از پایان روانکاوی سخن خواهم راند. برآن خواهم بود تا نشان دهم لکان در زمان ارائه سمینار یازدهم، این لحظه بخصوص در درمان را چگونه فهم میکند.
در سخنرانی دوم در باب دگردیسیهای گوناگون نظرگاه لکان در باب پایان روانکاوی و نظرگاه فرجامین او در آموزهها و نوشتارهایش خواهم پرداخت. این حقیقت که سمینار یازده در سال ۱۹۷۳ منتشر میشود نشانی است دال بر اینکه نگارندهی آن کماکان بر این عقیده بودهاست که آنچه ده سال پیش اظهار داشته معتبر است و شاید گزاف نباشد که بگوییم لکان گامهای نخستینهی مفهوم مرتبط با پایان روانکاویای را بر میداردکه به مفهوم «گذر[۱]» ختم میشود. اگر قرار است به چیزی به نام پایان درمان قائل باشیم، اگر میتوان به نقطهای دست یازید که موسوم است به نقطهای غیرقابل بازگشت، بنابراین بایسته است که ساختار آن تعریف و طرح ریزی شود.
مایلم بر پیوستگی سمینار یازده و نوشتارهای سپسین وی، که در پیشگفتار لکان بر نسخه منتشر شده این سمینار در ۱۹۷۶ آمده، دست بگذارم. در آنجا اصطلاح گذر و خط و ربط آن با آثار لکان مشاهده میشود. «کنش بنیانگذار یک مکتب[۲]» در تلویزیون[۳]، چالش پیشروی دم و دستگاه روانکاوانه[۴] در همان زمان در فصل پایانی همان سمینار نوشته میشود. لکان در ۱۹۶۷ «طرح ۹ اکتبر در باب روانکاو مکتب» را نگاشت. در این متن که فعلا به زبان انگلیسی در دسترس نیست او نظرگاه خویش از روانکاوی را بیان میکند. او مبدع رویهای میشود که امکان شکلی از سنجش[۵] و تصدیق[۶] را فراهم آورد. هماکنون بیشتر وارد این بحث نخواهم شد چرا که در ابتدا تمرکزم روی صفحاتی از سمینار یازدهم است که او به طور اخص در باب پایان روانکاوی صحبت میکند. او در فصل نخست «تکفیر[۷]» و فصل بیستم «[چیزی] در تو بیش از تو» به این امر مبادرت میورزد. مایه شگفتی من است که سمینار یازدهم مملو و ساختار یافته است از – آغاز و پایان آن – مفاهیمی که حول آنچیزی است که در پایان روانکاوی باید اتفاق افتد. این مهم نشانگر آن است که آشکارگی روانکاوی نمیتواند سوای شیوهای باشد که روانکاو با روانکاونده مطابق با هدف مربوطه، یعنی آنچه که قرار است در خاتمه اتفاق بیفتد، ارتباط برقرار میکند. آن مفاهیمی که لکان آنان را در روانکاوی بنیادین میانگاشت در این چارچوب و در تعریف وی از پایان روانکاوی یافت میشوند.

موردی هست که باید هنگام خواندن سمینار یازدهم در ذهن داشته باشیم و آن هم اینکه در پاییز ۱۹۶۳ لکان اعلام کرد که قرار است سمیناری ارائه دهد با عنوان «نامهای پدر» او صرفا یک سخنرانی در این باب در نوامبر ۱۹۶۳ ایراد کرد و دیگر هیچگاه آن عنوان را اختیار نکرد. به عوض چند ماه بعد در ژانویه ۱۹۶۴ سمینار چهار مفهوم بنیادین در روانکاوی[۸] را آغاز کرد. سفارش کردهاند که سمینار یازده در سایهی سمینار از کف پریده در باب «نامهای پدر» خوانده شود. در آن زمان لکان در نقطهای بس بسیار رادیکال در مقابل انجمن بین المللی روانکاوی (IPA) ایستاده بود. او را مجبور به ترک آنجا کردند یا همان طور که خودش میگوید «تکفیر» شد. اما به نظرم راست آن است که لکان از آنجا استعفا داد چرا که اگر میپذیرفت تعدیلهای آنان را در آموزش و جلسات روانکاوی خویش اعمال کند میتوانست باقی بماند.
به عقیده من این یک نقطه عطف است چراکه نشان میدهد او بر سر آموزش و جلسات روانکاوی خویش مصالحه نمیکرد و تمایز اصلی میان او و اعضای IPA این بود که او از پذیرش همانندسازی با روانکاو به مثابه وسیله یا هدف پایان روانکاوی امتناع ورزید.
مفاهیم روانکاوی لکانی
موضوع مهم دیگری که در سمینار یازدهم نهفته است این است که او از موضع فروید فاصله میگیرد. میتوان نمونهای از این تعارض ساختاری با فروید را زمانی مشاهده کرد که لکان تصریح میکند فروید با میل به مثابه یک ابژه دست و پنجه نرم میکند. در آنجا لکان به یکی از نخستین مفهومپردازیهای خویش از میل یعنی همان میل میل دیگری بزرگ است اشاره میکند. او این نگاه را یکسره کنار نمیگذارد اما قطع به یقین دستی به سر و روی معنای آن میکشد. آنچه که قرار است روانکاو در روانکاوی آن را قابلگی کند ابژه برانگیزندهی آرزومندی است.
به محض آنکه روانکاو به جای آنکه موضع ابژهای را اتخاذ کند که برانگیزندهی میل است، در جایگاه خودِ ابژه میل بنشیند، موقعیت روانکاو به کل کن فیکون خواهد شد. مواجهه و ملاقات با ابژه، همواره از کف رفته و شکست خورده است و لازم است که ابژه را از برانگینده یا عامل آن جدا کرد. تا زمانی که روانکاو در جایگاه ابژه میل نشسته است یا جوری رفتار میکند که تو گویی آن ابژه، اوست، انتقال تنها تکرار رخدادهای گذشته و پایان روانکاوی محتوم به همانندسازی با روانکاو خواهد بود. اما اگر روانکاو جایگاه ابژه برانگیزنده میل را اشغال کند، هدف روانکاوی دیگر بیگانگیای دیگر به میانجی برگرفتن ابژهای ایدهآل نخواهد بود بلکه از ایدهآلها گسسته و به میانجی جدایی[۹] به انفکاک از ابژه خواهد انجامید. دیگر بیش از این به موضوع جدایی نخواهم پرداخت چرا که اریک لوران دو سخنرانی را به این موضوع اختصاص دادهاست.
در فصل آغازین سمینار یازدهم، لاکان به خویش به مثابه ابژهای معامله شده اشاره میکند. او به میانجی صورتبندی مسئلهی واقعا موجود، از شدت تخاصم انجمن بینالمللی روانکاوی (IPA) نسبت به خود میکاهد: «از روانکاوی چه میتوان و باید انتظار داشت؟ و اگر خود همین انتظار به مانعی بدل شود، تا چه حد به نوعی شکست[۱۰] میانجامد؟» درباره همین واژهی «شکست» این پرسش را میتوان طرح کرد: «چه چیزی باید شکست بخورد؟» اگر نقش روانکاو (مثلاً لاکان) اشغال جایگاه «ابژهa» باشد، آنچه باید فروبپاشد، ابقای روانکاو در جایگاه یک ایدهآل است. از همین روست که لکان ساختاری برای مکتبش طراحی میکند که چنین ایدهآلسازیهایی را حذف میکند، و آنگاه که صراحتاً IPA را با کلیسا مقایسه میکند، در واقع ساختار مذهبیگونهی انجمنهای پیشین روانکاوی را محکوم میکند. تلاشهای او برای بنیاننهادنِ مبنایی دیگر برای عمل روانکاوی[۱۱]، به خواستِ او برای تشکیل گروهی کاملاً غیرمتخصص یا عمومی پیوند میخورد؛ نه فقط برای جذب غیر پزشکان—چنانکه خود فروید کوشیده بود—بلکه گنجاندن کسانی که اساسا بهعنوان حرفه، شاغل به روانکاوی نیستند، یعنی غیرروانکاوان.
«اگر عمل روانکاوی به قلمرو دین تعلق ندارد، آیا میتوان آن را در حوزه علم مستقر کرد؟» لاکان به این پرسش با عباراتی پیچیده پاسخ میگوید، اما دغدغه اصلیاش طرح پرسشی دیگر است: «آرزومندی روانکاو چیست؟» هرچند این پرسش در علم جایی ندارد، اما در روانکاوی واجد جایگاه بی بدیلی است. اتفاقا فروید به مدد همین آرزومندی خویش توانست روانکاوی را بیافریند و با ناخودآگاه مواجه شود. بااینحال، این آرزومندی باید بیان و کاربردش را مستقیماً در زبان بیابد.

تنش میان زبان و ابژه در همین صفحات آغازین—که چهار مفهوم بنیادین را معرفی میکنند—بهعنوان هسته انتقال روانکاوی از روانکاو به آنالیزان پرورش مییابد. آرزومندی روانکاو چیست، و این انتقال میان روانکاو و آنالیزان چه مؤلفههایی را دربرمیگیرد؟ انتقال در گذرِ تحلیل یک فرد، چگونه تاثیری است، مگر همان تنش ویژهی میان ابژه و زبان، [یعنی همان]جایی که فرد ناگزیر در مقطعی باید موضعی اتخاذ کند؟
آموزش یک روانکاو هیچ ربطی به سن، تجربه، یا تعداد موارد موفق درمانی ندارد. لکان تصریح میکند که این آموزش تنها زمانی تکمیل میشود که زیرنهادی در مقام عاملیت یک آرزومندی ظهور کند؛ آرزومندی روانکاو. و این است که باید در پایان روانکاوی رخ دهد.
ژک لکان کیست؟
در فصل پایانی سمینار یازدهم، رشتهپرسشهایی مطرح میشود، که یکی از آنان عبارت است از: چگونه ابژهی عشق میتواند به ابژهی آرزومندی تبدیل شود؟ چنین دگردیسیای باید در فرآیند تحلیل رخ دهد، چراکه ابژهی عشق آن چیزی است که فرد با آن همانندسازی میکند، حالآنکه ابژهی آرزومندی باید بهمثابه آنچیزی که هست ظهور کند. نکتهای مشابه در سمینار بیستم نیز مطرح میشود، و میتوان گفت که در سمینار یازدهم شاهد ردپای برخی افکاری هستیم که لکان بعدها بسطشان میدهد.
آیا آنچه لکان در آغاز واپسین فصل سمینار یازدهم پیش میکشد مبنی بر حقیقت ویژهای است که عمل روانکاوی عیان میکند؟ آیا روانکاو یک دغلباز است؟ چگونه ابژه a میتواند معادلِ جستوجوی حقیقت در علم باشد، اما در سطحی ذهنی و نه کلی[۱۲]؟ روانکاوی چه نسبتی با سکسوالیته دارد، حالآنکه تنها با رانهها سر و کار دارد تا آنجاکه در قالب واژگان یا گزارهها حاضرند؟ چگونه میتوان از شر انتقال خلاص شد؟ آیا اصطلاح «انحلال[۱۳] انتقال» میتواند واجد معنایی واقعی باشد؟ آیا به این معناست که چون انتقال همان بازآفرینی[۱۴] واقعیت ناخودآگاه است در پایان تحلیل، دیگر ناخودآگاهی وجود ندارد؟ یا این فردای که به گمان میداند[۱۵] است که باید دستخوش چنین انحلالی شود؟ آیا نوعی از انتقال وجود دارد که این وصله پینهی ناخودآگاه را عملی نکند؟ از انتقال بر روانکاو چهچیزی باقی میماند؟
برای درک مقصود لکان باید توجه کنیم که در این فصل دو تعریف از عشق ارائه میشود. اولی به عشقی خودشیفتار اشاره دارد: «عشق به مثابه سرابی آیینهوار، ضرورتا چیزی جز فریب نیست». و در پایان فصل، تعریف دیگری از عشق داریم به مثابه امری ناکرانمند، چرا که فراتر از مرزهای قانون ماوا میگیرد. عشق – خواه خودشیفتار و خواه غیر از آن – همواره به مثابه بیکرانگی تجربه میشود. بنابراین تمایز مدنظر لکان به سختی قابل درک است. با این حال شاید بتوان به طریقی قیاسی، دو نوع خرسندی[۱۶] را از هم تفکیک کرد. در یک مورد، فرد خود را در رابطه با آرمانهایش میبیند و موفق میشود آن تصاویر آرمانی را خرسند (ارضا) کند. در روانکاوی، در ابتدا روانکاو در جایگاه آرمان قرار میگیرد و از این رو که «من آرمانی[۱۷]» به «آرمان من[۱۸]» متصل میشود فرد، هم روانکاو و هم به تبع آن خودش را دوست دارد. اما در روانکاوی فرد به این مقیاس از خرسندی دست نمییابد. روانکاو باید موقعیت خویش و انتقال را چنان تنظیم کند که بیشترین فاصله ممکن بین آرمان و ابژه a حفظ شود. بنابراین هیچ همانندسازی با روانکاو ممکن نیست، و فرد شکافی را تجربه میکند؛ توگویی ابژه را گم کرده، به خود فقدان بدل میشود. بدین ترتیب عشق خودشیفتار تلطیف میشود.

لکان به عنوان مثال ابژه، «نگاه خیره[۱۹]» را انتخاب میکند؛ توجه به این مهم است که او تأکید میکند نگاه خیره از پیش وجود دارد، همانطور که ساحت نمادین از پیش موجود است و زیرنهاد را تعیین میکند؛ او را به زیر دالهای دیگری بزرگ مینهد. بدین قرار زیرنهاد همچنین توسط ابژه دیگری بزرگ که از پیش حاضر است نیز به دام کشیده میشود، ابژهای که مصمم است او را تجسم بخشد.
با بازگشت به دیدگاه فروید درباره هیپنوتیزم (در «روانشناسی گروه و تحلیل اگو») به مثابه فرآیند قرار دادن ابژهای درخشان در جایگاه آرمان، چیزهای بسیاری درباره ناخودآگاه کشف شد. اما تنها با دست کشیدن از هیپنوتیزم بود که روانکاوی به معنای واقعی کلمه توانست متولد شود، یعنی با قرار ندادن ابژه a در جایگاه آرمانِ من، بلکه با جداکردن آن از ابژه a. بر این قضیه دست میگذارم چون بسیاری گمان میکنند وقتی که ابژه a را به جای آرمانشان نهادند روانکاویشان به پایان میرسد.
آنها به این بازنمایی میچسبند، که [انگار پایان روانکاوی چیزی نیست جز] قراردادن علامت منفی جلوی آرمان و عمل کردن مطابق آن، گویی که آنها علت میل روانکاو هستند، تا زمانی که درمییابند این باور به تجسم بخشیدنِ علت میل، هیچ فایدهای ندارد. در وضعیتی اینچنینی، چیزی واقعاً تغییر نکرده است: روانکاو همچنان تجسمبخش ابژه a است؛ تجسم بخش ابژهی بیمار در حالت هیپنوزی وارونه تا به بیمار اجازه دهد رابطهاش با چنین ابژهای را اجرا[۲۰] کند. در اینجا فانتزی [بنیادیین] به هیچ روی پشت سر گذاشته[۲۱] نشده است.
فینک با فروید، لکان: یک مواجهه منحصر به فرد
پشت سرگذاری یا پیمودن فانتزی بنیادین بدین معناست که ابژه a باید هم از بیمار، و هم از روانکاو که در ابتدا موقتاً در آنجا مستقر شده بود منفک شود. رانه به صورت $<>D نوشته میشود، و در حالی که فروید آن را به عنوان ساختاری دستوری توصیف میکند، لکان آن را به ساختاری صوری[۲۲] تقلیل میدهد که دقیقا با سکوت توصیف میشود. این شیوه لکان برای توصیف رانه به مثابه چرخشی حول ابژه است، که همواره از هدف خود بازمیماند، اما با این حال با تکرار مسیر خویش به خرسندی دست مییابد.
فانتزی تنها راه فرد برای چنگزدن به واقعیت است. اما رانه، که درابژه a تجسد یافتهاست، یگانه گذرگاه فراتر از روانکاوی به این قلمروست. برای روشنسازی این نکته، باید بر تفاوت میان آنچه از رانه و فانتزی به دست میآید تمرکز کرد. فانتزی وسیلهای است برای کسب خرسندی از هر موقعیتی، به هر شیوهای که باشد. اما رانه چنین ساختاری ندارد، چرا که کور است و نمیداند در جست و جوی چیست. لکان از کدری ذاتی آن سخن میگوید. بااینحال، بهمحض پشت سر گذاری یا عبور از سطح همانندسازی، فانتزی بنیادین به رانه بدل میشود.
میتوان دید که پایان تحلیل، برای همخوانی با تمایز میان امر واقع[۲۳] و واقعیت[۲۴]، ناگزیر باید پایانی بدونِ همانندسازی باشد: ناخودآگاه میتواند به شکلی بیپایان دستخوش تفسیر باشد، چرا که چیزی نیست مگر «کلمات، و باز هم کلمات». در سوی دیگر اما رانه باید بهمثابه مواجههای با امر واقع تجربه شود؛ ولی در روانکاوی، این مواجهه نمیتواند صرفاً تذکار وجودِ رانه باشد [بلکه] باید بازگو شود؛ باید با تقطیع جلسه یا نشانهای از تأیید روانکاو دال پردازی گردد، تا پرسشِ فرد را برانگیزد: «حالا چه؟ چگونه میتوان از ناگفتنیها سخن گفت؟» فرد نمیتواند با ابژه همانندسازی کند؛ تنها میتواند آن را با دالهایی پیرامون این خلأ فاصلهگذاری کرد. و این فرآیند باید بارها و بارها انجام شود، چراکه بهقول لکان، این نه یک سراب یا توهم محض، که علت[۲۵] میل است. این یگانه راه پشت سرگذاری سطحِ همانندسازی است. روانکاو نباید در همانندسازی درکشیده[۲۶] شود.
علاوهبراین، باید بهخاطر داشت که روانکاو صرفاً جایگاه ابژه a را اشغال میکند، آنهم بهعنوان شمایلی[۲۷] از ابژه a، که از روی دست آن نوشته شده است. ابژه a یک جوهر نیست—همانطورکه به طور مثال در مورد نگاه خیره یا هیچ-چیز[۲۸] (بهمثابه ابژه) واضح است، هیچ چیز به مثابه ابژه—بلکه پیوستاری منطقی است. مراجع همواره تمایل دارد فکر کند روانکاو در حال بازی کردن نقش کسی است که درخواست[۲۹] دارد، که [بدین طریق] به مراجع کمک میکند درخواست دیگری بزرگ و رانه را عینیت بخشد، و این خواست را در این پندار بپوشاند که گویا خواست روانکاو اختهسازی فرد است. درست است که بیمار تا زمانیکه اختگی ($) خویش را نشناسد، در نخواهد یافت که اوضاع از چه قرار است. در این عملیات، نقطهای بغرنج وجود دارد که فرد دیگر با یک دال بازنمایی نمیشود، بلکه خلأیی محض است؛ و روانکاو نیز بههمان اندازه خلأست، زیرا فرد درمییابد که خود چیزی نیست جز یک جایبان[۳۰].
تجربه زوال همه آرمانها، دوشادوش تجربه زوال همه میلهاست، چراکه این مفاهیم جز خلأ چیزی در خود ندارند. بااینحال، از منظر پدیدارشناختی، میل با اضطراب بازنمایی میشود.

خوشبختانه، چنانکه هیوم میگفت، عادت بار اصلی این زدودن شخصیت را بر دوش میکشد و با شکلی از کنجکاوی یا رویکرد «بشین و نگاه کن» همراه میشود که از آگاهی به نزدیک شدن به حقیقتی ناب ناشی میگردد. رانه صرفاً به زنده ماندن تقلیل نمییابد، حتی اگر به عملکردی بسیار مبهم بدل شود.
اکنون که فرد از میل خود گسسته است، میکوشد نشانههای میل را در دیگری بزرگ بیابد و آن را به عنوان قربانی تلافیشدهی یک زندگی تفسیر کند. این گذار – که لکان در سمینار یازدهم با مثال هولوکاست و وحشت اردوگاههای کار اجباری به عنوان پیشکشی به الوهیتی مبهم از آن سخن میگوید – بلافاصله با دستهبندی عشق به سه قسم همراه میشود: نخست (برگرفته از اسپینوزا)، «عشق عقلانی[۳۱] به خدا (amor intellectualis dei» که عشق را به مثابه میل انسان و جوهر وجودش بنیان مینهد.
اما این عشق وابسته به دالهاست: صفات الهی خداوند. این [عشق] نمیتواند راه حلی برای [پایان] روانکاوی باشد، چرا که نمیتوانیم به باوری یا ارجاعی به گزارهای مبتنی بر واقعیتی منفی بسنده کنیم.
سایر مقالات ریحانی را اینجا بخوانید.
دومین نوع عشق به میل برای قربانی کردن همه آنچه که «آسیبشناختی» است پیوند میخورد، یعنی سرکوب[۳۲] ابژه و حتی قتل آن. با این حال، لکان با ارجاع به کانت و ساد نشان میدهد که این کار به ابژه، تا آنجا که با فرامن یا آرمان درآمیخته، نتیجهای غیراخلاقی[۳۳] میدهد که صرفاً تن به قوانین اخلاقی[۳۴] میدهد و محکوم به نابودی رانه است؛ بناشدن شکلی از چرخش ذاتی علیه ابژه.
لکان راه سومی پیش مینهد: عشقی که از ابژه خود چشم پوشیده است. عشقی که آنچه با استعاره پدری آغاز شده بود را به انجام میرساند، گامی نخستین در چشمپوشی از ژوئیسانس. ما تنها میتوانیم آن را به مثابه نوعی خاص از قربانیکردن تفسیر کنیم: قربانی کردن روش پیشین کسب لذت یا ژوئیسانس از رابطهای که فرد در فانتزی خود به آن چنگ زده بود. بدین ترتیب فرد میتواند آمادهی بیگانگیای دیگر شود، تعکیس S1 بر $ پیشین، به $ بر S1 ، و تولید دالی که درنهایت او را از بنبستهای روانکاوی گذر بدهد.
لکان این را «معرفت نویافته[۳۵]» مینامد؛ یعنی کشف و کاوش مرزهای میل و سرزمین عشق لایتناهی. این دقیقهی منطقیای است که در آن انتخاب روانکاو شدن مستقر میشود؛ همچنین دقیقهای است که مسئلهی منتقل کردن[۳۶] مطرح میگردد. فرد از چنین تجربه ای چه میتواند بگوید؟ لکان ابزارها و دم و دستگاههای خاصی برای بیان آن فراهم آورده است.
در مقاله «روانکاوی پایانپذیر و پایانناپذیر»، فروید با نگاهی بدبینانه به پایان تحلیل مینگرد. او چنین پیش میکشد که هیچ راهی برای کوتاه کردن این فرآیند وجود ندارد. او چندین مثال برای این موضوع میآورد، از جمله مورد «گرگ مرد» که پس از بنبستی طولانی در درمان، فروید مهلتی یکساله برای خاتمه درمان تعیین میکند؛ و مورد فرنزی که معتقد بود اگر بتوان انتقال منفی را در خود روند روانکاوی برانگیخت و تحلیل کرد، میتوان روانکاوی را غیر قابل بازگشت و قطعی ساخت.
در مورد گرگ مرد، تعیین مهلت از سوی فروید ناگهان خاطراتی را برانگیخت، از جمله آن رویای معروف که نام «گرگ مرد» را وامدار همین رویا هستیم. اما همانطور که فروید خاطرنشان میکند، اگرچه بیمار بهبود یافت و در مواجهه با دشواریهای زندگی مقاومتر شد، تکهای پارانویاک از رواننژندی وی دستنخورده باقی ماند. به عبارت دیگر، بخشی از ناخودآگاه آشکار شد، اما تکهای از «امر واقع» – هسته مرکزی ناخودآگاه که لکانیها آن را «ابژه a» مینامند – به طرزی آشفتهکننده فعال باقی ماند.

در مورد فرنزی، فروید اظهار داشت که بر اساس تجربه و کار بالینی خویش، چیزی نمیتواند دستخوش انتقال شود مگر آنکه از پیش وجود داشته باشد و بیمار هم به آن اشاره کرده باشد. اینجا باز میتوانیم ماجراجویی لکانی را در مواجهه با این محدودیتها بسنجیم: با تجسد بخشیدن به «ابژه a» ، روانکاو چیزی کاملاً بیگانه با جریان فکری بیمار – چه هشیار و چه ناهشیار – را به قامت انتقال در میآورد.
در نهایت، فروید به ما هشدار میدهد که چیزی برای همیشه از دسترس تحلیل خارج میماند، آنچه که او «صخره سخت اختگی» مینامد. لکان با قائل شدن به «زیرنهادینگی[۳۷] اختگی» به عنوان شرط لازم، این ناخشنودی را مرتفع میسازد. توصیه فروید به روانکاوان این بود که هر پنج سال یکبار روانکاوی خویش را از سر بگیرند. این توصیهها امروز به کجا انجامیده است؟ به برساختن روانکاو به عنوان «الگو». لکان این انحراف را نشانه میرود و ریشه آن را در نگاه فروید به میل به مثابه ابژهای قابل وصول میداند.
زیر نهاد و دیگری بزرگ
پاسخ لکان به این مسئله – آنگونه که در پاراگراف پایانی سمینار یازدهم میگوید – این است که روانکاو باید به دنبال تحقق تفاوت مطلق[۳۸] باشد.
همین امر منتقل کردن تجربه و عمل روانکاوی را چنین دشوار میسازد. چگونه میتوان این تفاوت را -اگر که مطلق تلقی میشود و این یعنی با هیچ تجربه دیگری قابل قیاس نیست- تمیز داد؟ چگونه میتوان آن را توصیف کرد یا به عنوان واقعیتی برای اندیشیدن برای دیگران ترسیماش نمود؟
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
پینوشتها
[1] . pass
[2] . founding act of school
[3] . television
[4] . a challenge to the psychoanalytic establishment
[5] . test
[6] . testimony
[7] . excommunication
[8] . the four fundamental concepts of psychoanalysis
[9] . separation
[10] . failure
[11] . psychoanalytic praxis
[12] . universal
[13] . liquidation
[14] . enactment
[15] . subject supposed to know
[16] . satisfaction
[17] . ideal ego
[18] . ego-ideal
[19] . gaze
[20] . enact
[21] . traverse
[22] . formal structure
[23] . the real
[24] . reality
[25] . cause
[26] . absorb
[27] . semblance
[28] . no-thing
[29] . demand
[30] . place holder
[31] . Intellectual
[32] . suppress
[33] . not ethical
[34] . moral laws
[35] New found knowledge
[36] . transmission
[37] . Subjectify
[38] . Absolute difference
منبع
Dunand, A. (1996). The end of analysis (I). In R. Feldstein, B. Fink, & M. Jaanus (Eds.), Reading seminar XI: Lacan’s four fundamental concepts of psychoanalysis: Includes the first English translation of “Position of the unconscious” (pp. 243-256). State University of New York Press.