این مقاله ترجمهی مقالهای با عنوان «Stick At It» منتشر شده در وبسایت مدرسهی زندگی است که به ترجمهی حامد حکیمی برای انتشار در مجلهی روانکاوی دیگری آماده شده است.
وقتی زندگی مشترک پر از کشمکش میشود، وقتی مشاجره پشت مشاجره میآید، وقتی هر دو نفر زخمی میشوند و زخم میزنند، طبیعیترین واکنش چیست؟ اینکه به این نتیجه برسیم که وقتش رسیده که از این رابطه خارج شویم؛ هرچند اندوهگینایم، اما چارهای هم نداریم.
عشق که نباید اینگونه باشد. این حد از درگیری و رنج نمیتواند طبیعی یا درست باشد. دوستانمان هم تأیید میکنند. آدمهای تازهای وسوسهمان میکنند. دنیای دیجیتال پر از فرصتهاست. باید راههای سادهتری هم وجود داشته باشد. روی سیارهای با هشت میلیارد انسان، راهحلهای دیگری هم باید باشد. ما آرامش میخواهیم. هر روز با آشفتگی از خواب برمیخیزیم. وقت رفتن است.
یا شاید نه؟ احساس ما ممکن است مسلم و قطعی باشد، اما مشروعیت آن محل تأمل است. اگر با دیدی گستردهتر _ از منظر یک عمر زندگی یا حتی از نگاه نژاد انسان _ به موقعیت نگاه کنیم، مشخص میشود که ترککردنْ تنها یا بهترین راهحل نیست.
در واقع شواهد بسیاری نشان میدهد که بهتر است بسیار آهستهتر حرکت کنیم، چند قدم از لبهی پرتگاه فاصله بگیریم و شجاعت یک تلاش دوباره را در خودمان پرورش دهیم.
دلایلش بسیار است:
- زیرا برخلاف آنچه بهنظر میرسد، بیرون از این رابطه اوضاع لزوماً بهتر نخواهد بود.
- زیرا هر فرد دیگری که بیابیم، مجموعهای تازه و گسترده از پیچیدگیها را با خود خواهد آورد. هیچکس واقعاً «عادی» نیست؛ ما فقط هنوز او را بهخوبی نمیشناسیم.
- زیرا ما خودمان نیز بهشدت عجیب و خاص هستیم؛ چون باید با فروتنی به یاد بیاوریم که چه مقدار از مشکل را خودمان به رابطه آوردهایم؛ زیرا همهچیز تقصیر طرف مقابل نیست؛ زیرا (برخلاف نظر درمانگر یا صمیمیترین دوستمـان) در این رابطه دو انسان «دیوانه» حضور دارند، نه یکی.
- زیرا با همین فرد پیشتر به دستاوردهای بزرگی رسیدهایم که اکنون از یاد بردهایم. ما عاشقش شدهایم. او را جذاب یافتهایم. با هم خندیدهایم. دشمنان مشترک داشتهایم. و این همسویی کمنظیر را فراموش کردهایم. او ما را در بدترین روزهایمان دیده است. ما را به بیمارستان رسانده، یا ما از او در هنگام بیماری پرستاری کردهایم. رفتارهای عجیبش را تحمل کردهایم. از او حمایت کردهایم. با هم در آشپزخانه رقصیدهایم. سالهایی را با هم پشت سر گذاشتهایم. او را با اسمهای بامزه صدا کردهایم و با هم دنیایی ساختهایم.
- زیرا تا همین حالا هم برای شناخت همدیگر تلاش بسیاری کردهایم. شاید دورهای تحت رواندرمان بودیم، کتابهایی خواندیم، و بخشی از نقشهی روان یکدیگر را فهمیدهایم. میدانیم که او کمی اینگونه است چون مادرش چنین بوده، و ما کمی آنگونهایم چون پدرمان چنان بوده است. این آگاهی آسان به دست نیامده؛ ماهها یا حتی سالها زمان برده است. شاید هنوز یکسوم مسیر را پیمودهایم و دو سوم باقیمانده اکنون بر دوشمان سنگینی میکند. اما نباید از یاد ببریم که چه چیزهایی تاکنون فهمیدهایم. چه غمانگیز خواهد بود اگر تمام این ساختار را به دریا بیندازیم، درسهای ساعتها گفتوگو و هزاران مشاجره را از دست بدهیم و دوباره با یک فرد جدید از صفر پشت میز شام بنشینیم. باید با اطمینانی خللناپذیر مطمئن شویم که این تنها گزینه است، پیش از آنکه یک کتابخانهی کامل از عشق را ویران کنیم.
خرد آرام پیش رفتن در رابطه

هیچیک از ما آنقدر تجربه نداریم که با قطعیت بدانیم آتشزدن این بنا کار درستی است یا نه. اما نباید خوششانسیمان را در دیدار با این انسان _ که هرچند بدقلق اما در ذات خود شگفتانگیز است _ دستکم بگیریم. او هدیهای بود، و ما پیش از آغاز رنج این را میدانستیم. ما سادهلوح نبودیم؛ بیدلیل عاشق نشدیم. بیشتر آدمهایی که میبینیم، پس از یک دقیقه خستهمان میکنند و برهنگیشان برایمان نفرتآور خواهد بود. ولی ما با او سالها دوام آوردهایم. این خیلی مهم است.
شکایت میکنیم و میخواهیم فرار کنیم چون فکر میکنیم دعوا و رنج غیرعادی است، اما تنها دلیلش این است که از چیزی که واقعاً غیرعادی است تجربهی کافی نداریم. آنچه واقعاً غیرعادی است این است که به کس دیگری آنقدری اهمیت بدهیم که به او دادهایم.
روانشناسی گوستینگ
البته که او دیوانه است، همانطور که ما هم هستیم؛ و هر انسانی که در آینده با او روبهرو شویم نیز چنین خواهد بود. بیایید درد و رنج را بیپرده بپذیریم. آنها کابوسی بیمانندند. شریک ما زخمهای کودکی وحشتناکی دارد. مضطرب است یا اجتنابی _ و فهرستی بلند از دیگر مشکلات. میتوانیم تقریباً تمام کتاب راهنمای تشخیص اختلالات روانی را به او نسبت دهیم.
اما شاید دلیل اینکه اکنون اینهمه بد بهنظر میرسد این باشد که _ بهشکل عجیبی داریم به یک چیز واقعی نزدیکتر میشویم. افزایش مشاجره لزوماً نشانهی ناسازگاری نیست، بلکه حاصل افزایش خطر و تنشی است که وقتی واقعاً میخواهیم کسی را به زندگیمان راه دهیم پدید میآید. دعواها ممکن است نشانهی فروپاشی دیوارهای دفاعی باشد و میتواند هراس دو انسانی باشد که تمام عمر آموختهاند تنها بمانند، و اکنون برای نخستین بار آمادهی برداشتن نقابهایشان هستند.
در هر دو طرف خشم و سوءظن زیادی وجود دارد. باید غرورمان را قورت بدهیم، چیزهایی را بپذیریم که زمانی قسم خورده بودیم هرگز تحمل نخواهیم کرد، و به آسیبپذیریهایی اعتراف کنیم که از آغاز رابطه از آنها گریزان بودهایم.
اما شاید باید این کار را بکنیم. در جهانی اینچنین ناقص، این رابطه ارزشمند است. بیایید به خانه برگردیم. بیایید بمانیم.
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
منبع
The School of Life. (n.d.). Stick at it. Retrieved September 19, 2025, from https://www.theschooloflife.com/article/stick-at-it/