من آنتونی را میدیدم. او حسابداری موفق، ۳۲ ساله و مجرد بود. آنتونی تعریف کرد: «من در جزئیات خوب هستم. بهنوعی برخورد با جزئیات دلگرمکننده است، هرچه کوچکتر، بهتر. من همچنین دوست دارم خانه را تمیز کنم. به نظر تو، من زنی را پیدا خواهم کرد که قدردان این مهارت باشد. اگر میتوانستم، تمام عمرم را صرف تمیزکردن خانه یا بازرسی کتابها برای کسبوکارهای کوچک و تهیه مالیات میکردم. اما من باید به فروشگاه مواد غذایی بروم. من باید با مشتریان سروکله بزنم. من از بودن در کنار مردم چنان مضطرب هستم که بهسختی میتوانم از خانه خارج شوم. روانشناسِ دورانِ کودکیِ من به مادرم گفت که این حالت وقتی من ۴ ساله بودم شروع شد. سالها پیش، قبل از آن که دارویی برای ورم کلیه کشف شود، من به آن مبتلا بودم. مادرم در آن زمان مرا به کلینیکی در شهر برد. آنها به مادرم گفتند که اگر چیزی نخورم میمیرم، اما من هیچوقت گرسنه نبودم. مادرم مرا روی یک صندلی میگذاشت و با غذا روبروی من مینشست. من لجوجانه از خوردن امتناع میکردم. اشک در چشمان مادرم حلقه میزد. سپس چهرهاش واقعاً عصبانی و مصمم به نظر میرسید و به من سیلی میزد. گریه میکردم، و وقتی دهانم را باز میکردم، او غذا را در دهانم فرو میکرد. پزشکان میگویند این باعث نجات جان من شد. روانشناس دوران کودکیام گفت که این باعث ترس مزمن در من شده است. این تقصیر من نیست. تقصیر مادرم هم نیست. من هنوز برای اعتماد کردن به زنها مشکل دارم. مخصوصاً مادرم. اما من حتی به برادر خودم و پدرِ مرحومم هم اعتماد ندارم. حالا، رئیسم از من میخواهد که ماه آینده با او به شیکاگو پرواز کنم. از پرواز وحشت دارم. من اول از شغلم استعفا میدهم. اگر چیزی را نتوانم کنترل کنم، یا تمیز کنم، یا آن را در یک دسته قرار دهم، باعث ترس من میشود. چیز های محدودی در دنیا تحت کنترل من هستند».
ترس نیمهی دیگر پاسخ جنگوگریز است. ترس اشتراکات زیادی با خشم در مواد شیمیایی و ساختار عصبی مغز دارد. همچنین، ترس (همراه با انزجار) به اجتناب مرتبط است. ترس میتواند به معنای «گریختن»، «فرار کردن»، «از اینجا خارج شدن» باشد، اما میتواند به معنای «اجتناب کردن»، «از راه دیگری رفتن»، “«نهان شدن»، یا «ساکت باش، شاید آنها متوجه نشوند» نیز باشد. ترس ناشی از تهدیدی است که از ما قویتر است. ترس اعلام میکند که این تهدید ممکن است چه فیزیکی و چه احساسی به ما آسیب برساند. در ترس صورت خشک زده به نظر میرسد، پوست سرد، رنگپریده و عرق کرده میشود. ترس توجه، تفکر و دسترسی به حافظه را تقویت میکند. ترس آنقدر فعالیت ذهنی ایجاد میکند که ما از نظر ذهنی فلج میشویم. نفس به بالای ششها حرکت میکند. اغلب تنفس بیش از حد، نتیجه آن است. خاطرات ترسناک زمانهای دیگر ذهن را پر میکند. از طرف دیگر ترسِ سالم میتواند از ما محافظت کند. ترس میتواند به ما کمک کند که مراقب و محتاط باشیم. ترس با احترام، حساسیت، مهربانی و فرمانبرداری مرتبط است.
اگرچه ترس وخشم دارای تعدا زیادی اشتراکات در شبکههای عصبی هستند (هر دو در مرکز آمیگدال قرار دارند)؛ اما تفاوتهای مهمی هم دارند دارد. هورمونهای عصبی خشم، به بدن انرژی میدهد، درد را بی حس میکنند و موجب اعتمادبهنفس میشوند. هورمونهای عصبی ترس نیز به بدن انرژی میدهد. اگرچه آنها میتوانند ما را به درد حساس کنند و اعتمادبهنفس نمیآورند. در عوض، آنها شک و سردرگمی به همراه دارند. ترس حساستر و آگاهتر از خشم است.
ترس مزمن در نهایت منجر به افسردگی و ناامیدی میشود. ترسیدن به این معنی است که هنوز چیزی برای ازدستدادن وجود دارد. در نهایت، مردم از ترس خسته میشوند. تنها راه رهایی از ترس، رهاکردنِ اهمیتدادن و تعلقات در زندگی است. این به بدبینی و سوظن، افسردگیِ مزمن و ناامیدی تبدیل میشود. ما ممکن است نگران خیلی از رویدادهای محتمل در آینده باشیم. در واقع بسیاری از ما در زمانهایی از زندگیماهن فاجعهسازی میکنیم. یک فاجعهسازی مشهور وجود دارند که معتقد است جهان در حال پایان یافتن است. عدهای از ما ممکن است نگران این باشیم که فرزندمان که در حال دوچرخهسواری است، بیفتد و گردنش بشکند. میدانیم که زندگی در زمانِ حال، زندگی در ناشناختهها، شگفتیها، دیدن نتایج خوب و بدِ بالقوه، آمادهشدن برای بدی، امید بهخوبی، و کنجکاو بودن برای دیدن این که واقعیت در آینده چگونه عمل خواهد کرد، است. ما «نمیدانیم»، و این ندانستن پر از تعجب و شگفتی است.
اگرچه تعجب، ملایمتر از شگفتی و حیرت است، اما به حلوفصل ترسهای تخیلی که از آینده اقتباس شده کمک میکند. در عوض هیجان شدید حیرت/شگفتی به ترس ما شاخ و برگ میدهد. هدف ترس این است که فرد را به عقبنشینی، فرار و یا اجتناب از خطر تشویق کند. ترس سیگنالی جهت عقبنشینی به سمت ایمنی است. منظور از ایمنی آن است که به سمتی حرکت کنیم که میدانیم باید انتظار چه چیزی را داشته باشیم، جایی که کنترل آنچه اتفاق خواهد افتاد را در دست داریم.
تعجب، حتی اگر در راستای هدفی مثبت باشد، وقتی در زمینه ترس قرار میگیرد، مورد استقبال واقع نمیشود. تعجب بهندرت میتواند ترس را حل کند. ترس ابتدا فرد را برانگیخته میکند؛ سپس تعجب او را به سمت وحشتزدگی سوق میدهد. زمانی که به یک فرد وحشتزده مشاوره میدهیم، در واقع میخواهیم به او کمک کنیم تا بیشترین میزان اطمینان و کنترل را پیدا کند. زمانی که یک کودک ترسیده است، شما میتوانید با دادن حق انتخاب به او کمک کنید که احساس کنترل بیشتری داشته باشد: «دلت میخواهد با پدرت بروی یا مادرت؟»، «میخواهی یک اسباببازی را با خود ببری؟» و یا «دوست داری چه بپوشی؟». انتخاب به کودکان و بزرگسالان حس کنترل و تسلط میدهد. کنترل و پیشبینی به آرامکردن ترسها کمک میکند. هرگز نگویید، «آرام باش، من تصمیم خواهم گرفت» یا «دست از نگرانی بردار، من مراقب فلان چیز خواهم بود». این کلمات تنها باعث میشوند که کودک یا بزرگسالِ وحشتزده احساس کند که از کنترل خارج شده است و باعث ترس بیشتر در او شود. تقریباً همیشه افرادی که نیاز شدیدی به کنترل دارند از کنترل برای پوشاندن ترسهایشان استفاده میکنند.
اما چرا این فکر کردن برای در دست گرفتن کنترل امور، این بررسیِ مداومِ راههایی که باید برویم اما نمیرویم، تمام نمیشود؟ پاسخ در حلقههای شناختی نهفته است. اغلب کسانی که با اضطراب مشکل دارند و خود را گرفتارِ الگوهای از نشخوار فکری و نگرانی مداوم مییابند. این الگوها حلقههای شناختی نامیده میشوند؛ چون به نظر میرسد که تفکر در ذهن ما دایرهوار حرکت میکند. اما هرگز به ما حس رهبری و مدیریت موقعیت را نمیدهد.
آنچه که باعث میشود فرد در یک حلقه شناختی گیر کند، زمانی است که میداند باید عملی را انجام بدهد. عملکردن همیشه با کمی خطر همراه است و او از خطر میترسد. اگرچه در نهایت به نفع فرد نیست که در یک حلقهیِ شناختی گیر کند، اما این کار او را کُند میکند و از او در برابر خطرات ناشی از آن عمل حفاظت میکند. حلقه شناختی میتواند فضای امنی برای پنهان شدن برای ما ایجاد میکند. اما مشکل این است که درحالیکه ما در دام نگرانیهایمان گرفتار شدهایم، زندگی ما میتواند متوقف شود. حلقه شناختی، مشکلات واقعی زندگی را حل نمیکند. تقریباً همیشه یک حلقه شناختی، هالهای از بیگناهی و خوبی را در اطراف فردِ نگران ایجاد میکند و از او در مقابل خجالت و همچنین برخی اقدامات دشوار مهم که حلوفصل حلقه شناختی به آنها نیاز دارد، محافظت میکند.
چطور ترس حل و فصل میشود؟ بایید در مورد مسیرهای هیجانی که میتوانند ترس را برطرف کنند، فکر کنیم. خشم یک منبع بزرگ است. این نیمه دیگر جنگوگریز در مغز است. خشم بهجای شک و سردرگمی ترس، اعتمادبهنفس و متانت به همراه میآورد. مشکل خشم این است که افراد وحشتزده بهندرت به آن دسترسی دارند. شرم اغلب نتیجه ترس است. شرم و ترس با هم میتوانند گره عاطفیِ مشکلساز و خطرناکی ایجاد کنند؛ بنابراین شرم گزینه بدی برای حل ترس است. غم در ارتباط با ترس نیز میتواند مشکلات بیشتری ایجاد کند و منبع خوبی برای حل ترس نیست. غم و ترس میتواند به عقب و جلو حرکت کند، ذهنها و قلبهای ما را خسته کند، در نتیجه ما را در افسردگی مزمن و ترسهای وسواسی زندانی میکند. اگر خشم در دسترس نباشد، اگر شرم و ناراحتی تنها درد و آسیبِ ناشی از ترس را افزایش میدهد، پس چه چیزی باقی میماند؟
تعجب ممکن است کارساز باشد، اما فقط باعث میشود حواس ما را پرت کند. تعجب گاهی اوقات میتواند تنش بدن را افزایش دهد و ترس را بزرگتر کند. علاقه و شور و شوق چطور؟ بله، این یکی بهتر است، اما ترس معمولاً مانع رسیدن به خواستههای ما میشود و مراقبت و خواستن میتواند فشار را افزایش داده و ترس را بزرگ کند. نظرتان در مورد نفرت چیست؟ میتوانید بترسید و احساس انزجار کنید. اما بهتر است نگذارید کسی که از آن میترسید انزجار شما را ببیند، در غیر این صورت خطر حمله را افزایش میدهید. انزجار و نفرت بیانگر یک موقعیت قدرت است. وقتی بترسیم، ما قدرت دسترسی به نفرت را نداریم. شادی چطور؟، حتماً. اما چگونه میتوان بدون آرامکردن ترسها، از ترس به شادی رسید؟ به یاد میآورید که چرا تجاوز میل قربانی را ارضا نمیکند؟ دلیل آن این است که ترس در سطوح بالا با علاقه و شادی ناسازگار است. برای احساس لذت باید تا حدی آرام باشید. به نظر میرسد و آرامش و شادی راههای موثر حل و فصل ترس هستند.
پیشنهاد میکنیم مقالات «هیجان در مغز و بدن» و «غم: خواستن اما نداشتن» را هم مطالعه کنید.
منبع:
این مقاله ترجمهی بخشی از کتاب زیر است: