من از کشتزار دیگری می‌روید...

میل و صمیمیت

یکی از پارادوکس‌های رایج و دردناک زندگی عاشقانه این است که هر چه بیشتر کسی را بشناسیم و دوستش بداریم، فراخوانی میلی صادقانه برای خوابیدن با او دشوارتر می‌شود. صمیمیت و نزدیکی کاملا دور از پرورشِ میل جنسیِ عمیق‌تر هستند، و می‌توانند شور و هیجان را از بین می‌برد؛ اما ملاقاتِ اخیر با کسی و نداشتنِ احساس زیادی نسبت به او، می‌تواند پیش‌شرط‌های دشوار و در عین حال ایده‌آلی برای تمایل بسیار زیاد شما برای هم‌بستری با او باشد. گاهی اوقات در زبان عامیانه از این موضوع پیچیده با عنوان «عقده مادونا فاحشه»[1] نام می‌برند. استفاده از این عبارت می‌تواند توهین‌آمیز و مرتجعانه به نظر برسد؛ از این جهت که گویی این مسئله فقط در مورد یک جنسیت صدق می‌کند. اما این عبارت حول چیزی بسیار مهم، همیشه معاصر و مرتبط با هر جنسیتی است (ممکن است برای زنان دگرجنس‌گرا به عنوان «عقده قدیس بی‌رحم»[2] شناخته شود). زیگموند فروید برای نخستین بار در مقاله‌ای که در سال 1912 با عنوان «درباره‌ی گرایش جهانی به تحقیر در حوزه عشق»[3] منتشر کرد، توجه ما را به مشکلات مرتبط با عشق با میل جلب کرد. او در مورد بسیاری از بیماران خود نوشت: «جایی که آنها عشق می‌ورزند، هیچ میلی ندارند، و در جایی که میل دارند، نمی‌توانند عشق بورزند». فروید در تلاش برای توضیح این جداسازی (مترجم؛ منظور جدا کردن میل و عشق است) به دو واقعیت مرتبط با دوران رشد اشاره کرد: ما معمولاً توسط افرادی بزرگ می‌شویم که عمیقاً آنها را دوست داریم و در عین حال نمی‌توانیم احساسات جنسی نسبت به آنها ابراز کنیم (همان‌طور که از تابوی سخت‌گیرانه‌ی زنای با محارم می‌ترسیم). و دوم، دربزرگسالی تمایل داریم عاشقانی را انتخاب کنیم که (هر چند ناخودآگاه) از جهات مختلفی به شدت شبیه کسانی باشند که در کودکی آنها را از صمیم قلب دوست داشتیم.

یکی از پارادوکس‌های رایج و دردناک زندگی عاشقانه این است که هر چه بیشتر کسی را بشناسیم و دوستش بداریم، فراخوانی میلی صادقانه برای خوابیدن با او دشوارتر می‌شود. صمیمیت و نزدیکی کاملا دور از پرورشِ میل جنسیِ عمیق‌تر هستند، و می‌توانند شور و هیجان را از بین می‌برد؛ اما ملاقاتِ اخیر با کسی و نداشتنِ احساس زیادی نسبت به او، می‌تواند پیش‌شرط‌های دشوار و در عین حال ایده‌آلی برای تمایل بسیار زیاد شما برای هم‌بستری با او باشد.

گاهی اوقات در زبان عامیانه از این موضوع پیچیده با عنوان «عقده مادونا فاحشه»[1] نام می‌برند. استفاده از این عبارت می‌تواند توهین‌آمیز و مرتجعانه به نظر برسد؛ از این جهت که گویی این مسئله فقط در مورد یک جنسیت صدق می‌کند. اما این عبارت حول چیزی بسیار مهم، همیشه معاصر و مرتبط با هر جنسیتی است (ممکن است برای زنان دگرجنس‌گرا به عنوان «عقده قدیس بی‌رحم»[2] شناخته شود).

زیگموند فروید برای نخستین بار در مقاله‌ای که در سال 1912 با عنوان «درباره‌ی گرایش جهانی به تحقیر در حوزه عشق»[3] منتشر کرد، توجه ما را به مشکلات مرتبط با عشق با میل جلب کرد. او در مورد بسیاری از بیماران خود نوشت: «جایی که آنها عشق می‌ورزند، هیچ میلی ندارند، و در جایی که میل دارند، نمی‌توانند عشق بورزند». فروید در تلاش برای توضیح این جداسازی (مترجم؛ منظور جدا کردن میل و عشق است) به دو واقعیت مرتبط با دوران رشد اشاره کرد: ما معمولاً توسط افرادی بزرگ می‌شویم که عمیقاً آنها را دوست داریم و در عین حال نمی‌توانیم احساسات جنسی نسبت به آنها ابراز کنیم (همان‌طور که از تابوی سخت‌گیرانه‌ی زنای با محارم می‌ترسیم). و دوم، دربزرگسالی تمایل داریم عاشقانی را انتخاب کنیم که (هر چند ناخودآگاه) از جهات مختلفی به شدت شبیه کسانی باشند که در کودکی آنها را از صمیم قلب دوست داشتیم.

هم‌آیندی دو موضوع رشدی فوق این معمای اهریمنی را به وجود می‌آورد که هر چه عمیق‌تر به فردی خارج از خانواده‌ی خود عشق بورزیم، صمیمیتِ پیوندهایِ اولیهیِ خانوادگی خود را قوی‌تر یادآوری می‌کنیم؛ و از این رو آزادیِ غریزیِ کمتری داریم تا تمایلاتِ جنسی خود را بدون ترس و بدون قید و شرط ابراز کنیم. بنابراین تابوی زنای با محارم که در اصل برای محدود کردن خطرات ژنتیکی هم‌خونی طراحی شده بود، می‌تواند شانس ما را برای لذت بردن از رابطه جنسی با کسی که حتی رابطه‌ی دور (مترجم؛ خونی و خانوادگی) با او نداریم، بازدارد و در نهایت از بین ببرد.

پس از تولد فرزندان احتمال ظهور مجدد تابوهای زنای با محارم در ارتباط با شریک عاطفی، به شدت افزایش می‌یابد. پیش از تولد فرزندان، یادآوری نسخه‌هایِ اولیه‌یِ والدینی که بر اساس آن، ناهوشیارانه، معشوقه‌های خود را انتخاب می‌کنیم، تقریباً می‌تواند دور از دسترس ما بماند. اما به محض این‌که یک کالسکه در راهرو وجود داشته باشد و نوزادی شیرین همسرمان را، که زمانی عمیقا به او گره خورده بود و او را مانند یک اسباب‌بازی جنسی کاوش می‌کردیم، «بابا» یا «مامان» صدا می‌زند، هر دو طرف به طور قابل توجهی می‌ترسیم، از احساس خستگی شکایت می‌کنیم و زودتر از قبل از کوره در می‌رویم. این دوگانگی ایجاد می‌شود: کارهای «خالص»[4] که می‌توانیم با شریکِ عاطفی که دوستش داریم انجام دهیم؛ در برابر کارهای «کثیف»[5] که هنوز آرزوی انجام دادنش را داریم اما فقط می‌توان تصور کرد که امکان انجام آنها با یک غریبه‌ی نزدیک وجود دارد. انجام دادن آن طور کارهای «کثیف» با فرد مهربانی که بعداً جعبه‌های ناهار را آماده می‌کند و غذای مدرسه را مهیا می‌کند، می‌تواند بی‌احترامی تلقی شود.

به‌منظور شروع به غلبه بر این مشکل، توجه به این نکته مفید است که دوره‌ی کودکی افراد در ایجاد مشکلات جنسیِ زندگیِ بزرگسالی برابر نیستند. والدینی که با بدن خود احساس راحتی نمی‌کنند، ممکن است پیام‌های پنهانی را ارسال کنند که رابطه جنسی همیشه کثیف، بد و خطرناک است؛ و در نتیجه به فرزندشان این تصور را القا کنند که واقعاً نمی‌توان به یک رابطه عاشقانه تعلق داشت. از سویی دیگر، والدین یکپارچه‌تر و بالغ‌تر با میل خود در صلح هستند؛ و در مورد برخی از کارهایِ غیر جنسیِ کودکان کم‌سن و سال که به‌طور طبیعی و از روی بی‌گناهی انجام می‌دهند، آرام هستند: کارهایی از قبیل سروصدا و ریخت‌ و پاش زیاد، علاقه‌مندی به بدن‌شان (در یک سن خاص)، و زیاد حرف زدن در مورد مدفوع‌شان. این احساس که می‌توان شیطنت کرد و همچنان دوست داشته شد و «خوب» بود، یکی از هدایای بزرگی است که والدین برای فرزندشان به ارث می‌گذارند.

بسیاری از کارهایی که می‌توان برای ترمیم دوگانگی عشق/ رابطه‌ی جنسی (که بسیار فیزیکی است) انجام داد، در ذهن انجام می‌شود. ما می‌توانیم از لحاظ مفهومی شروع به بازپروری رابطه‌ی جنسی به‌عنوان موضوعی جدی و کاملاً محترمانه کنیم که افراد خوبی که به فرزندان و شغل‌شان عشق می‌ورزند و در یک زندگی موفق سرمایه‌گذاری می‌کنند، می‌توانند عمیقاً به آن (رابطه‌ی جنسی) علاقه‌مند باشند؛ در نتیجه نیازی به تعارض میان «اشتیاق به هرزگی و منحرف بودن» تا درجاتی و «اشتیاق به مبادی آداب و محترم بودن» نیست.

ما می‌توانیم انبوهی از نسخه‌های مختلف باشیم: نسخه‌ای که می‌خواهد شلاق بزند، یا تحقیر کند، یا بدنام کند؛ نسخه‌ای که می‌خواهد نصیحت کند، پرورش دهد و مشاوره کند؛ یا نسخه‌ی دیگر که می‌تواند فاحشه و مدونا، بی‌رحم و قدیس باشد. به جای جست‌وجوی شرکای مختلف، می‌توانیم کمتر نقش‌های متفاوتی را بپذیریم.

کودک نمی‌تواند عشق و تمایلات جنسی خود را به والدین ابراز کند؛ و برعکس .اما یکی از موهبت‌های بزرگسالی این است که دیگر چنین پارایمی ما را مهار نمی‌کند. شرکای عشقی ما نه تنها باید به‌عنوان همکار ما در وظیفه‌ی والدگری راحت و دنج، و دوستان شیرین و مسئولیت‌پذیری باشند؛  بلکه می‌توانند برای مدت کوتاهی چیز دیگری باشند، به معنی واقعی کلمه عصیان‌گر، که برای سلامت روانی و بقای روابط ما بسیار مهم است: و در این جنایت (مترجم؛ منظور عصیانگری و شورمندی در رابطه جنسی است) همراه ما باشند.

 

منبع

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

The school of life. (nd). Desire and Intimacy. https://www.theschooloflife.com/article/desire-and-intimacy/

Photo: William McGregor Paxton POSTER III: Reproduction of Paxton painting, The Breakfast print, home wall art, Living room decor.


[1] Madonna-whore complex

[2] Saint brute complex

[3] On the Universal Tendency to Debasement in the Sphere of Love

[4] Pure

[5] Dirty