این مقاله ترجمهی مقالهای با همین عنوان به تالیف روبرت مارشال در سال ۱۹۹۹ است.
زبان ناخودآگاه شامل استفاده از نمادها و استعارهها است؛ واژگانی که در این مقاله بهصورت متناوب به کار رفتهاند. پس از کشف انقلابی فروید، این اصطلاحات به ترکیبی از ایدهها، تجربیات، و عواطف هشیارانه اشاره دارند که بازنمایی مشتقات نسبتاً ناخودآگاه آنها هستند. نمونههای بالینی ارائه شدهاند تا نشان دهند تحلیلگر چگونه با استعاره و نماد کار میکند تا مقاومت را حل کند.
کاربرد بالینی استعارهها بر پایه فرضیات زیر استوار است:
استعارهها پلی میان خودآگاه و ناخودآگاه ایجاد میکنند. آنها زبان سائق، عاطفه، و دفاع هستند. استعارهها حاوی مشتقاتی از فرایندهای ناخودآگاهاند و همچون آینهای عمل میکنند که تمامی ابعاد وجود فرد را بازتاب میدهند. استعارهها به درمانگر اجازه میدهند تا ضمن حفظ یک موضع ابژه محور، به سمت یک موضع ایگو محور حرکت کند. استعارهها در کار با اختلالات نارسیسیستی، افرادی که در سطوح پیشکلامی[1] متوقف شدهاند، یا کسانی که در وضعیت هیجانی شدید قرار دارند، بیشترین اثربخشی را دارند. در مقایسه با مواجهه مستقیم، تفسیر، یا تبیین[2]، برای چنین بیمارانی، استفاده مداوم از استعاره شیوهای قدرتمندتر برای برقراری ارتباط با ناخودآگاه است. استعارهها را میتوان زبان غالب تکنیکهای آیینگی و پیوستن[3] به شمار آورد. این استعارهها و نمادها بهعنوان زبانی برای صحبت درباره محتوای ناخودآگاه استفاده میشوند تا زمانی که ایگو به حدی قوی شود که بتواند این محتوا را بشنود و بیان کند. استعارهها همچنین الگوهای بدوی تجربه حسی-حرکتی و حالتهای اولیه هیجانی را که هنوز به زبان تبدیل نشدهاند، فعال میکنند.
یکی از اولین کیسهایی که بهعنوان کارآموز روانشناسی با آن مواجه شدم، خانم دانشجوی جوانی بود که نمیتوانست مطالعه کند، دچار اختلال خواب شده بود، و وزن کم میکرد. در واقع، او افسرده بود. افسردگی او پس از مرگ پدرش آغاز شد، اما او هرگونه ارتباطی[4] را انکار میکرد. پس از آن، گربه موردعلاقهاش مُرد، که منجر به واکنش سوگ[5] شدید و عزاداری[6] شد. سوپروایزر من اصرار داشت که جابهجایی[7] عاطفه از پدرش به گربه را تفسیر کنم. این مداخله بیمار را تا مرز ترک درمان سوق داد. من به سوپروایزری دیگر مراجعه کردم که تأکید داشت در همان جایی که بیمار قرار دارد بمانم و احساسات و رابطه او با گربه را بدون هیچ اشارهای به پدرش بررسی کنم. با گذشت زمان، افسردگی او رفع شد و توانست دوران تحصیلی موفقی را پشت سر بگذارد.
هنگام انجام درمان با کودکان، ایجاد استعاره در گفتار و بازی نسبتاً آسان است. برای مثال، یک کودک ۹ ساله باهوش با ویژگیهای مرزی (borderline) که با لحنی همچون یک معلم خشک و رسمی درباره جهان، خورشید و سیارات صحبت میکرد، موضوع درمان من شد. با یادآوری داستان معروف “Jet Propelled Couch” از لیندِر (۱۹۵۵)، من به نشخوارهای[8] او پیوستم. او صحبتهایش را به سنگها و مواد شیمیایی تغییر داد و ما آزمایشهای ساده فیزیکی انجام دادیم. پس از مدتی، وقتی به گیاهان و گلها علاقهمند شد، وارد بحثهای زیستی شدیم، دانههایی را کاشتیم و رشد آنها را تحت شرایط مختلف مشاهده کردیم. همانطور که انتظار میرفت، مرحله بعدی گفتوگو به مطالعه حیوانات، بهویژه دایناسورهای خطرناک اختصاص یافت. ناگهان اعلام کرد که گربهاش، چندتا بچه گربه به دنیا آورده است و طولی نکشید که آنها را به جلسات درمان آورد. در نهایت، او گربهی مادر «بدجنس» را به جلسات آورد؛ گربهای که بهدرستی از بچههایش مراقبت نکرده و رفتارش غیرقابل کنترل بود. ما روی این موضوع کار کردیم که چگونه گربه بد را به یک مادر خوب تبدیل کنیم. اما زمانی که تلاش کردم میان گربه و مادر خودش پل بزنم، با مقاومت شدید او مواجه شدم. طی این یک سال گفتوگو که از فضا به زمینشناسی، زیستشناسی، جانورشناسی و در نهایت گربههای او گسترش یافت، رفتار او در مدرسه و خانه بهطرز چشمگیری بهبود یافت.
شاید هنرمندانهترین، پیچیدهترین و مؤثرترین کاربرد استعاره در کار با انتقال رخ میدهد. بیشتر رویکردهای تحلیلی توصیه میکنند که انتقال و مقاومتهای مرتبط با آن تفسیر شوند. اما همانطور که فروید (۱۹۱۷) نشان داد، دیوار سنگی نارسیسیسم در برابر تفسیر نفوذناپذیر است. تحلیلگران مدرن دریافتهاند که استفاده از تفسیر و مواجهه، مقاومت را افزایش داده و اختلالات نارسیسیستی را تشدید میکند. یک تفسیر زودهنگام میتواند تأثیری مشابه با افشای هویت یک جاسوس داشته باشد. روشهای جایگزین مانند پیوستن، آیینگی و کاوش بیشتر با سن هیجانی بیمار هماهنگ هستند، به سیستم دفاعی آسیبپذیر او احترام بیشتری میگذارند و کمتر آسیبزا هستند. در جریان فرایند کاوش، میتوان استعارههایی مبتنی بر فرافکنیهای بیمار برای کار با انتقال ایجاد کرد. این رویکرد معمولاً برای تحلیلگر فرسایشیتر است اما میتواند نتایج سازندهتری به همراه داشته باشد. یک بار از یک درمانگر ناکام در رویکرد «جیغ اولیه[9]» پرسیدم که چگونه از لحاظ انتقال متقابل میتواند تحمل کند که بیمارانش تمام روز سر او فریاد بزنند. پاسخ حیرتآور او این بود: «من آنها را وادار میکنم درباره رئیسهایشان، والدینشان و همسرانشان فریاد بزنند، اما اجازه نمیدهم سر من فریاد بزنند.»
بیمار خانمی که در کودکی توسط پدرش تحت فشار و زورگویی قرار گرفته بود، سرانجام نسبت به من بهعنوان تحلیلگر واکنشی مشابه نشان داد، گویی من همان پدر وحشتناک او هستم. او تمام کاستیها و ویژگیهای منفی پدرش را در من یافت و بهطور بیرحمانهای مرا سرزنش و تحقیر کرد، همانطور که پدرش او را شکنجه کرده بود. هرگونه تفسیر مرتبط با عوامل ژنتیکی او را بهطور کامل به سکوت میکشاند، که اگرچه باعث میشد اندکی از خشم تلنبارشده او رهایی یابم، اما تحلیل را متوقف میکرد. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم، پرسیدن یک سؤال واسطهای بود، مانند: «کدام یک بدتر است، من یا پدرت؟» و او با عصبانیت در پاسخ میگفت: «مسلماً تو». وقتی که تازه شروع به یادگیری تکنیکهای مدرن روانکاوی کرده بودم، یک بیمار زن جوان به نام خانم J ارزش اجتناب از تفسیر زودهنگام و اجازه دادن به رشد انتقال را برای من روشن کرد. پس از دو سال کار، او شروع به زیر سؤال بردن ارزش درمان و انتقاد از من بهعنوان تحلیلگر کرد. انتقادات او باعث شد که من نسبت به یکپارچگی و توانایی خود بهعنوان تحلیلگر شک کنم، تا حدی که حتی به تغییر شغل فکر کنم. خانم J اصرار داشت که من او را بیمارتر کردهام و عدم تمایل خود به حضور در جلسات و شادیاش هنگام دور بودن از من را بهعنوان مدرک مطرح کرد. یکی از سؤالات نیشدار او را بهخاطر دارم که گفت: «مدرکت را از کجا گرفتهای؟ از سوپرمارکت؟». آگاه بودن از اینکه حملات او واکنش انتقالی است که از سوی مادری غفلتگر و طردکننده تقویت شده، به من کمک کرد تا درد شخصی و حرفهایام را آرام کنم. همچنین دریافتم که روابط او با همسر و فرزندانش بهبود یافته و حرفه شغلی او نیز شروع به پیشرفت کرده است. این آگاهی به من کمک کرد تا خونسردی خود را حفظ کنم و به احساساتم واکنش نشان ندهم.
یک روز خانم J در سکوت فرو رفت و شروع به خندیدن و شوخی کردن با من کرد، بهویژه زمانی که از او درباره تغییر در عاطفهاش سؤال کردم. سرانجام با صدایی بلند گفت: «میدانم چرا طی این ماهها تو را عذاب میدادم. میخواستم واقعاً بفهمی که مادرم چگونه با من رفتار میکرد و من چه احساسی داشتم.»
بیماران پیشکلامی، از تفاسیر ناخشنود و احتمالاً وحشتزده میشوند. با استفاده از قیاس ماهیگیری در دریای عمیق، باید بگویم در مواجهه با گروهی از ماهیها، روش آسان این است که مستقیماً از میان آنها عبور کنید. شاید یک ماهی به قلاب بخورد، اما گروه ماهیها پراکنده میشوند و مدتی طول میکشد تا دوباره جمع شوند و به سطح برگردند. اما ماهیگیر باتجربه بهآرامی اطراف گروه [ماهیها] میچرخد و قلاب خود را بهدقت در میان آنها میاندازد. استفاده از استعاره در انتقال، به درمانگر این امکان را میدهد که مدت بیشتری و با معنای بیشتری در لحظه اکنون بماند. وقتی تحلیلگر تفسیر میکند، استعاره را نابود میسازد و این پیام را میدهد که بیمار باید استعاره روانکاوانهای که توسط تحلیلگر ارائه شده را بپذیرد. جنبههای تقلیلگرایانه تفاسیر ممکن است برای بیمار نسبت به پیچیدگی وضعیت او، محدودکننده و توهینآمیز به نظر برسد. برای مثال، وقتی به زنی پیشنهاد شد که برای وضعیتی که به نظر میرسید سندرم پیشقاعدگی شدید و مزمن باشد، مشاوره پزشکی بگیرد، او بهشدت خشمگین شد و ادعا کرد که احساس میکند به سطح یک شیشه دارو از هورمونهای خشم تقلیل یافته [کوچک و ناچیز یا ساده انگاشته شده] است. وقتی به یک کشور خارجی سفر میکنید، اوقات خوشتری خواهید داشت اگر حداقل تلاش کنید زبان آن کشور را یاد بگیرید و به کار ببرید.
زنی باهوش و تکانهمحور[10] که همیشه در جستجوی تجربیات جدید و هیجانانگیز از جمله مصرف مواد مخدر بود، استعارهای داشت که حول خاطرهای از دوران کودکیاش میچرخید؛ او به یاد میآورد که در ۷ سالگی پدرش او را به یک ترن هوایی وحشتناک برده بود. بااینحال، من مشکوک شدم که شاید او توسط پدرش مورد آزار جنسی قرار گرفته باشد. سواری با ترن هوایی بهعنوان یک خاطره پوششی[11] عمل میکرد. خاطره پوششی بهویژه در کار با تروما یا تعارض، پایهای برای استعارههای معنادار فراهم میکنند.
رویاها منبعی اصلی برای استعارهها هستند که نمادهای آن میتوانند در طول درمان مورد استفاده قرار گیرند. یک جوان خجالتی وارد درمان گروهی شد و رویایی را با خود به همراه آورد که بهوضوح تمایلات ناخودآگاه پرخاشگرانه و رقابتی او را نشان میداد. گاهی با شوخی، گاهی با عصبانیت، گروه بهطور مؤثر به رویا ارجاع میداد تا به او کمک کند تا با احساسات سرکوبشدهاش ارتباط برقرار کند.
تداعیهایی که یک بیمار جدید، پس از پرسیدن از او که چگونه میتوان به او کمک کرد، گزارش میدهد، میتواند بسیار فاشکننده باشد. بهعنوان مثال، یک پسر 12 ساله باهوش پاسخ داد: «نمیدانم چرا الان به این فکر میکنم، ولی یاد خانه قدیمیمان در روستا میافتم که به تازگی آن را خریدیم. وقتی آن را خریدیم، تیر اصلی طبقه همکف خانه خم شده بود. پدرم و من جَکهایی زیر تیر گذاشتیم تا آن را صاف کنیم.»
از او پرسیدم: «چطور جَکها کار میکردند؟»
او پاسخ داد: «خب، سه جَک زیر تیر گذاشتیم و باید خیلی مراقب میبودید که پیچها را چطور میچرخاندید.»
+ «چطور؟»
– «اگر پیچها را خیلی سریع میچرخاندید، تیر ممکن بود ترک بخورد و کل خانه سقوط کند. باید هر هفته جَکها را کمی بچرخانید.»
+ «چقدر طول میکشد؟»
– «تقریباً دو سال.»
در این گفتگو، این جوان بهطور نمادین به من از آسیبپذیریاش، نیاز به کار کردن بهطور آهسته، سختکوشیاش، تعارضات جنسیاش، ماهیت انتقال در حال تحول، و مدت زمان درمان اطلاع داد. در طول دوره درمان، من این استعارهی گرانبها را حفظ کردم بدون آنکه به معنای ناخودآگاه آن اشارهای داشته باشم.
یک بیمار دیگر که ماما است و پیشتر در تحلیلی ناموفق اقدام به خودکشی کرده بود، تحلیلگر جدید خود را در فرآیند «زایمان روانشناختی» هدایت کرد و فعالیتهای خود بهعنوان یک ماما، روابطش با پزشکان و شرایط لازم برای یک تولد موفق را توصیف کرد. تا فرآیند درمان را بهعنوان نوعی تولد دوباره روانی درک کند[12].
تمام بیماران علاقهمند به همکاری نیستند. با برخی بیماران که ذهنیتی عینی[13] و ریشهدار در واقعیت دارند، دشوار است که مجموعهای از نمادها و استعارههای کاری را پایهریزی کنیم. با این حال، اگر درمانگر با دقت گوش دهد و آماده یادگیری زبان جدیدی باشد، معمولاً استعاره بهتدریج شکل میگیرد. گاهی استعاره تحت تأثیر گزارشهای پیشپاافتاده از معاملات تجاری، اختلافات خانوادگی، و تکنوازیهای ارگانهای جسمی قرار میگیرد.
اگرچه استعاره اغلب از مفاهیم کلامی استفاده میکند، اما معمولاً جنبهای قوی از حسوحرکت دارد، بهویژه اگر ریشه در ناحیه پیشکلامی داشته باشد. به این معنی که جنبههای دیداری، شنیداری، لمسی، حرکتی، بویایی و دردناک تجربه بیمار ممکن است در درمانگر بهصورت واکنشهای انتقال متقابل طنینانداز شود. توانایی دریافت و ترجمه این واکنشها ممکن است بسیار دشوار باشد. این جنبه از کار میتواند در درمان وضعیتهای سایکوسوماتیک حیاتی باشد.
استعارهها از حالتهای حسی مختلف عبور میکنند. برای مثال، یک تحلیلگر ممکن است وقتی با بیمار بسیار واپسرفته[14] مواجه است، نفسهای سطحی (غیر عمیق) بکشد. تحلیلگری که همچنین هنرمند برجستهای است، هنگامی که دچار سردرگمی در برابر بیماران اسکیزوفرنیک یا آسیبدیده مغزی خود میشود، بهطور خودکار شروع به نقاشی میکند. در ابتدا، او از تولیداتش گیج میشود، اما بهتدریج الگوهایی ظاهر میشود که شباهت شگفتانگیزی به چیزی دارند که بیمار سعی در انتقال آن داشته است. گویی ناخودآگاه بیمار از طریق دست هنرمندانه او به روی کاغذ منتقل میشود، بدون اینکه درمانگر از آن آگاه باشد.
لوین و ووکویچ (1983) حدس میزنند که استعارهها عمدتاً در نیمکره راست مغز پردازش میشوند. مارشال و مارشال (1988) همچنین فرضیهای را مطرح کردهاند که [تکنیکهای] پیوستن و آیینگی بر نیمکره راست تأثیر میگذارد و تفسیرها توسط نیمکره چپ مغز پردازش میشوند. درمانگران استراتژیک و نورولینگویستها نیز به استفاده از استعاره و همبستههای فیزیولوژیکی آن پرداختهاند.
با بالغ شدن بیمار نارسیستی، شکلگیری انتقال ابژه و نمایش شیوههای نوروتیک عملکرد، تکنیکهای سنتیتر مانند مقابله و تفسیر ممکن است مورد استفاده قرار گیرند. استفاده طولانیمدت و انحصاری از استعاره ممکن است بهطور غیرضروری زمان درمان را تمدید کند.
در این مرحله، من میتوانم بهتر از پیش از توصیه تئودور ریک در خصوص اینکه کاندیداهای روانکاوی باید شکسپیر و داستایوفسکی را مطالعه کنند، قدردانی کنم؛ چرا که این دو، استادِ استفاده از نماد، استعاره، کنایه[15]، و همدریافت[16] (جزء برای کل) هستند. بنابراین، من از شاعران و هنرمندان استقبال میکنم که به روانکاوی بهعنوان یک حرفه بپردازند.
نمونه زیر نشان میدهد که چگونه موسیقی میتواند بهعنوان یک زبان برای برقراری ارتباط با بیماران سایکوتیک استفاده شود. من به عنوان روانشناس در بخشی از بیمارستان V.A کار میکردم که بیماران دارای تمایل به خودکشی و رفتارهای پرخاشگرانه در آن بستری بودند. متوجه شدم که چندین بیمار در میان آنها بودند که قبلاً موزیسینهای حرفهای یا آماتور بودند. بیمارانی را یافتم که ساکسفون تنور، ساکسفون آلتو، ترومپت، درام، مندلین مینواختند. من نتوانستم پیانیست پیدا کنم، بنابراین خودم مجبور شدم بنوازم. یک گروه موسیقی درمانی تشکیل دادم که در آن به نوازندگی قطعات مختلف یا بداههنوازی میپرداختیم. هر از گاهی یکی از اعضای گروه جریان موسیقی را متوقف میکرد؛ این توقف در واقع مقاومت در برابر قرارداد برای نواختن موسیقی بود. سپس، گروه شروع به واکنش کلامی میکرد و درمان آغاز میشد.
«چرا نواختن رو متوقف کردی؟»
«چون خدا به من گفت.»
«خدایا، چرا میخواهی موسیقی ما رو قطع کنی؟ به او بگو الان وقت نواختن موسیقیست»
بعد از اینکه بیمار با خدا صحبت کرد، ما ممکن بود به نوازندگی ادامه دهیم یا ندهیم. وقتی وقفههای دیگری ایجاد میشد، که معمولاً بهعنوان تابعی از پاتولوژی بیمار بود، بررسی میکردیم که چرا این مانع به وجود آمده و سپس ادامه میدادیم.
پس از چندی، مشکلی جدی به وجود آمد. خبر سریعاً در بیمارستان پخش شد که یک گروه Jazz در ساختمان 14 وجود دارد. ناگهان و بدون هیچ اخطاری، بیماران در بخشهای دیگر بیمارستان شروع به رفتارهای خشونتآمیز کردند و از اقدام به خودکشی حرف زدند. بیشتر این افراد نوازندگانی بودند که در ارکسترهای بیمارستان هم فعالیت داشتند. رئیس بخش موسیقی درمانی، که زمانی دوست من بود، دیگر با من صحبت نمیکرد و در تلاش بود تا با مشاوره از مدیر بیمارستان برنامه را تغییر دهد.
در حال بررسی پرونده یکی از بیماران، مردی لاتینتبار را دیدم که در خیابانهای منهتن پیدا شده بود و تنها یک طبل کونگا و پلاک نظامی همراه داشت. این تنها اطلاعات ما درباره او بود. او لال و کاتاتونیک بود و معمولاً به دیوار تکیه میداد و گاهی به دیگران حمله میکرد. من یک طبل کونگا از بخش موسیقی گرفتم و از «گارسیا» دعوت کردم تا به تمرینهای ما بپیوندد، البته با حضور دو پرستار قویهیکل برای مراقبت. ابتدا او فقط ساکت و بیحرکت به ما نگاه میکرد، اما بعد آرام آرام شروع به زدن طبل کرد و خیلی زود به بخشی از گروه تبدیل شد و با ریتمهای زیبایش به موسیقی ما روح بخشید. در جلسات تمرین، او آرام و دوستداشتنی بود؛ در بخش بیمارستان، کمکم شروع به حرف زدن کرد و به مرور در گفتوگوهای گروهی شرکت میکرد.
به طور کلی، نظریه نمادینسازی[17] فروید با اضافه شدن مفهوم استعاره گسترش یافته و مفاهیم بیشتری را پوشش میدهد. استفاده از نمادها و استعارهها در تفسیر دادن، برای بیمارانی که مشکلات و آسیبهای روانی خود را در مرحله پساکلامی[18] تجربه کردهاند، بسیار مؤثر است. اما این قبیل تفسیرها ممکن است برای بیماران نارسیسیستی که بیشتر در مرحله پیشکلامی قرار دارند، چندان کارآمد نباشند.
نمادها و استعارهها میتوانند به عنوان یک نوع فرا زبان[19] برای بحث در مورد متریال پراضطراب ناخودآگاه استفاده شوند. استعارهها بهویژه در درمان کودکان، تشخیص، کار در انتقال، و مداقه کردن مفید هستند.
منبع
مقاله ترجمهی مقالهی زیر است:
Marshall, R.J. (1999). The Use of Symbols and Metaphors in Psychoanalysis. Mod. Psychoanal., 24:45-51
Photo: A music making company by Winghe, Joos van (1544-1603)
[1] Preverbal
[2] Explanation
[3] Joining
[4] Connection
[5] Grief
[6] Mourning
[7] Displacement
[8] Ruminations
[9] Primal scream
[10] Impulse-driven
[11] Screen memory
[12] در واقع بیمار با استفاده از تجربیاتش بهعنوان یک ماما، فرآیند روانکاوی را به یک «زایمان روانشناختی» تشبیه میکند. در این استعاره، تحلیلگر نقش ماما را ایفا میکند که به بیمار کمک میکند تا از طریق فرآیند درمان، بخشهای جدیدی از خود را کشف کند و به نوعی «تولد دوباره» روانی دست یابد. این تشبیه نشان میدهد که چگونه بیماران میتوانند از تجربیات شخصی و حرفهای خود برای درک و بیان فرآیندهای روانی پیچیده استفاده کنند.
[13] Concrete
[14] Regressed
[15] Metonymy
[16] Synecdoche:
یک صنعت ادبی است که در آن بخشی از چیزی برای اشاره به کل آن استفاده میشود، یا برعکس، کل چیزی برای اشاره به بخشی از آن به کار میرود. به عبارت دیگر، این روش بیان به جای استفاده از نام کامل یک شیء یا مفهوم، از بخشی از آن یا چیزی مرتبط با آن برای اشاره به کل استفاده میکند.
[17] Symbolization
[18] Postverbal
[19] Metalanguage