من از کشتزار دیگری می‌روید...

لیبیدو

لیبیدو چیست؟


در روان‌کاوی، لیبیدو یا انرژیِ روانیِ غریزه‌یِ زندگی به‌طور کلی، یا انرژی غریزه‌یِ جنسی به‌طور خاص تعریف می‌شود. در اولین فرمول‌بندی زیگموند فروید، این انرژی صرفاً جنسی در نظر گرفته می‌شد، اما بعدها این مفهوم را گسترش داد تا شامل تمام مظاهر عشق، لذت و حفظ ذات شود.

فهرست مطالب

تعریف لیبیدو

لیبیدو برگرفته از واژه لاتین به معنای «آرزو» یا «میل»، در نظریه فروید هم به‌عنوان اصطلاحی کلی برای تمایلات جنسی یا اشتها و خواهش جنسی به کار می‌رود و هم به‌عنوان اصطلاحی خاص‌تر برای اشاره به انرژی روانی سائق جنسی، متمایز از محتوای فکری این سائق. گزاره‌های فروید درباره خاستگاه‌ها، دگرگونی‌ها و تأثیرات لیبیدو در مجموع به‌عنوان «نظریه لیبیدو» شناخته می‌شوند.

تاریخچه مفهوم لیبیدو

این مفهوم ریشه در متون علمی قرن نوزدهم دارد و سپس توسط زیگموند فروید و کارل یونگ بسط یافت.

۱. پیش از فروید: در لاتین به معنای «میل شدید»، «اشتیاق» یا «لذت» به کار می‌رفت. در قرن نوزدهم، پزشکان و روان‌پزشکان آلمانی مانند ریچارد فون کرافت-ابینگ (۱۸۸۶) در کتاب روان‌رنجوری‌های جنسی[۱] از این اصطلاح برای توصیف «میل جنسی» استفاده کردند. این اثر پایه‌ای برای مطالعات بعدی در روانکاوی شد.

۲. فروید و انقلاب مفهوم لیبیدو (۱۹۰۵ به بعد): فروید در اثر «سه رساله درباره نظریه سکسوالیته[۲]» (۱۹۰۵) لیبیدو را به عنوان «انرژی روانی غریزه جنسی» تعریف کرد و آن را موتور محرکه رشد روانی-جنسی کودک دانست. اما پس از ۱۹۱۰، فروید با انتشار «فراسوی اصل لذت» لیبیدو را به انرژی کلی غرایز زندگی[۳] گسترش داد و آن را شامل عشق، خلاقیت و حتی صیانت از خود دانست.

۳. یونگ و بازتعریف لیبیدو (۱۹۱۲ به بعد): یونگ در کتاب نمادهای تحول[۴] (۱۹۱)، لیبیدو را نه صرفاً جنسی، بلکه به عنوان «نیروی حیاتی کلی» تفسیر کرد که در فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی و معنوی نیز جریان دارد. یونگ معتقد بود فروید بیش از حد بر سکسوالیته تأکید دارد و لیبیدو را محدود می‌کند.

۴. نظریه‌پردازان پسافرویدی (قرن ۲۰) به عنوان مثال ملانی کلاین در نظریه روابط ابژه (۱۹۴۰)، لیبیدو را به «نیاز به دلبستگی» پیوند زد. برخلاف فروید که لیبیدو را بیشتر به عنوان یک سائق درون‌روانی می‌دید، کلاین آن را در بستر تعاملات بین‌فردی تحلیل می‌کرد. به‌عنوان مثالی دیگر ژاک لکان، روانکاو فرانسوی، با بازخوانی رادیکال فروید، مفهوم لیبیدو را از چارچوب زیست‌شناختی خارج کرد و آن را در ساحت نمادین و زبانی بازتعریف نمود. در نظریه او، لیبیدو نه یک انرژی غریزی، بلکه نیرویی است که حول «فقدان» و «میل»[۵] سازمان می‌یابد.
لیبیدو
Autumn Evening by Émile Friant (1863–1932)
۵. نقدهای معاصر و علوم اعصاب: به‌عنوان مثال هلن فیشر، انسان‌شناس زیستی و پژوهشگر برجسته در حوزه عشق و روابط، با رویکردی تکاملی-عصب‌شناختی به بررسی لیبیدو می‌پردازد. او در تحقیقات خود نشان می‌دهد که لیبیدو صرفاً یک مفهوم روان‌کاوانه نیست، بلکه ریشه در ساختار مغز و فرآیندهای شیمیایی دارد.

لیبیدو در دیدگاه فروید

اصطلاح «لیبیدو» احتمالاً در محافل علمی معاصر فروید رواج داشت، زمانی که او آن را برای روانکاوی به کار گرفت. این اصطلاح نخستین‌بار در نوشته‌های فروید در پیش‌نویس نامه‌ای به فلیس در سال ۱۸۹۴ ظاهر شد، جایی که او لیبیدو را به‌عنوان بازنمایی روانی فرایند جسمانی زیربنایی درگیر در سکسوالیته توصیف کرد (۱۸۹۴ب).

بر اساس مبانی روانکاوی فرویدی، سکسوالیته (Sexuality) به عنوان یک مفهوم بنیادین، فراتر از کارکردهای تناسلی صرف در نظر گرفته می‌شود. این تعریف در آثار اصلی فروید و به ویژه در «سه رساله درباره نظریه سکسوالیته» (1905) به تفصیل تبیین شده است. سکسوالیته در نظریه روانکاوی عبارت است از مجموعه‌ای از کنش‌های روانی-جسمانی که از بدو تولد حضور دارند. سکسوالیته پلی مورفیک یا چند ریختی است؛ به این معنا که  می‌تواند در مناطق مختلف بدن (دهان، مقعد، اندام تناسلی) متمرکز شود. قابلیت سرکوبی یا والایش را دارد؛ یعنی ممکن است به سمپتوم‌های روان‌رنجورانه یا فعالیت‌های فرهنگی تبدیل شود.

مفهوم لیبیدو در آثار فروید از یک انرژی صرفاً جنسی به نیروی حیاتی چندبعدی تکامل یافت. دیدگاه فروید در مورد لیبیدو به صورت زیر تحول یافت:

۱. شکل‌گیری اولیه (۱۹۰۵-۱۸۹۶): در آثار اولیه مانند «سه رساله درباره نظریه سکسوالیته» (1905)، لیبیدو عمدتاً به عنوان انرژی سائق جنسی تعریف شد که محرک رشد روانی-جنسی است.

 ۲. مدل توپوگرافیک (۱۹۱۵-۱۹۱۴): با انتشار مقاله «درآمدی بر خودشیفتگی» (1914)، فروید تمایز بین لیبیدوی ایگو (سرمایه‌گذاری بر خود) و لیبیدوی ابژه (سرمایه‌گذاری بر دیگران) را مطرح کرد و نقش آن را در سازمان‌دهی روان گسترش داد.

۳. مدل ساختاری (۱۹۲۳-۱۹۲۰): در «فراسوی اصل لذت» (1920)، لیبیدو به عنوان بخشی از سائق زندگی (اروس) در تقابل با سائق مرگ (تاناتوس) بازتعریف شد و از محدودیت‌های جنسی فراتر رفت. در نهایت در اثر «اید و ایگو» (1923)، لیبیدو در چارچوب مدل ساختاری روان (ایگو، نهاد، سوپرایگو) تلفیق شد و به عنوان نیرویی پویا در تعادل روانی-اجتماعی مفهوم‌پردازی گردید.

لیبیدو
Fleurrococo by Cleto Luzzi (Italian 1884-1952)

۴. دوره پایانی (۱۹۳۹-۱۹۲۶): فروید در اثر کلیدی «تمدن و ملالت‌های آن» (۱۹۳۰) به تحلیل نقش لیبیدو در سطح کلان اجتماعی-فرهنگی پرداخت. در این اثر، فروید مفهوم «والایش جمعی»[۶] را به عنوان مکانیسمی اساسی برای توضیح تحول تمدن مطرح کرد که طی آن انرژی لیبیدویی از اهداف جنسی اولیه منحرف شده و به سوی فعالیت‌های فرهنگی والایش می‌یابد.
این تحولات نشان‌دهنده گذار از رویکرد زیستی به مدلی پویا و چندسطحی است که هم ابعاد فردی و هم جمعی روان را پوشش می‌دهد.

لیبیدو؛ انرژی سائق

در «سه رساله درباره نظریه سکسوالیته»، فروید (۱۹۰۵ب) مفهوم لیبیدو را به طور صریح‌تر به‌عنوان انرژی جنسی غرایز یا سائق‌های جنسی تعریف کرد. در چارچوب مفهومی گسترده‌اش از سکسوالیته، فروید سائق جنسی را متشکل از ایده‌های آرزومندانه (اهداف لیبیدینال) مرتبط با احساسات تحریک‌کننده (لیبیدو) توصیف کرد که منشأ آنها تحریک حسی نواحی اروتوژنیک بدن (مانند دهان، پوست، مقعد، اندام تناسلی) است. تحریک این مناطق اروتوژنیک در جریان مراقبت‌های معمول والدین و جانشینان آنها رخ می‌دهد که تمایل دارند به‌عنوان ابژه‌های لیبیدینال این آرزوها درآیند. در نظریه کلاسیک روانکاوی فروید، سائق مفهومی است که رابطه بین سایک (روان) و سوما (بدن) را تبیین می‌کند و دارای منشأ جسمانی است، اما اثرات روانی ایجاد می‌کند. فروید دو سائق اصلی را شناسایی کرد:

۱. لیبیدو (انرژی مربوط به عشق و زندگی)
۲. پرخاشگری (انرژی مربوط به مرگ و تخریب)

لیبیدو
Cat's Triumph by Marguerite Gérard, ca. 1785

سائق جنسی از غرایز جزئی متعددی تشکیل شده است که فقط در خدمت تولیدمثل نیستند، بلکه در مراحل رشد، به‌تدریج سازمان‌دهی می‌شوند. این غرایز در دوران بلوغ به‌صورت یکپارچه درمی‌آیند و به میل جنسی بالغ تبدیل می‌شوند.

این نظریه‌ی تحول روان‌جنسی بعدها توسط فروید (۱۹۱۵ الحاقیه به ۱۹۰۵ب، ۱۹۲۳ب) و آبراهام (۱۹۲۴ب) به‌عنوان توالی تحولی زمانی مراحل روان‌جنسی یا فازهای لیبیدینال بسط داده شد که در آن سازمان‌دهی لیبیدو و شیوه ارتباط با ابژه، بازتاب تأثیر غالب نواحی اروتوژنیک زیربنایی دهانی، مقعدی و فالیک بود. تثبیت‌ها یا پس‌روی‌های لیبیدو به مراحل خاص می‌توانست به اشکال مختلف آسیب‌شناسی روانی یا سازمان‌دهی شخصیت منجر شود.

مفهوم لیبیدوی فروید جزء مرکزی نظریه سائق در حال تحول او بود که نیروهای متضاد در ذهن را به‌عنوان بازیگران اصلی در شکل‌گیری تعارض و ساختار روانی می‌دید. در سال ۱۹۱۴، فروید (۱۹۱۴e) به طور رسمی نظریه لیبیدوی خود را توصیف کرد که در آن لیبیدو را شکلی از انرژی روانی می‌دانست که می‌توانست در بازنمایی‌ها یا ساختارهای مختلف ذهن سرمایه‌گذاری[۷] شود.

سرمایه‌گذاری لیبیدو

در روانکاوی، مفاهیم سرمایه‌گذاری لیبیدویی و ضد سرمایه‌گذاری[۸] به مکانیسم‌های روانی لیبیدو اشاره دارند و در توضیح پویایی‌های روانی، سرکوب و تعارضات ناخودآگاه به کار می‌روند.
سرمایه‌گذاری لیبیدویی: به فرآیندی اطلاق می‌شود که در آن لیبیدو به یک شیء، فکر، فرد یا بخشی از روان (مثل ایگو، اید، یا سوپرایگو) متصل می‌شود. این سرمایه‌گذاری می‌تواند خودآگاه یا ناخودآگاه باشد و تعیین می‌کند که چه چیزی برای فرد ارزش عاطفی یا روانی دارد.
ضد سرمایه‌گذاری: این مفهوم به مکانیسم دفاعی اشاره دارد که در آن ایگو انرژی روانی را برای سرکوب تمایلات ناخودآگاه یا جلوگیری از بازگشت امیال سرکوب‌شده به سطح آگاهی به کار می‌گیرد. ضد سرمایه‌گذاری مانند یک سد روانی عمل می‌کند تا تعادل روانی حفظ شود.
این دو نیرو (سرمایه‌گذاری و ضد سرمایه‌گذاری) در تعارض دائمی هستند چرا که سرمایه‌گذاری لیبیدو به سمت ارضای امیال حرکت می‌کند، در حالی‌که ضد سرمایه‌گذاری مانع از بیان برخی امیال می‌شود. تعادل بین سرمایه‌گذاری و ضد سرمایه‌گذاری تعیین‌کننده سلامت روان یا شکل‌گیری نِوْرُوزهاست.[۹]

فروید در «مقدمه‌ای بر روانکاوی» (۱۹۱۷) نوروز را این‌گونه تعریف می‌کند: «نوروز نتیجهٔ تعارض بین امیال ناخودآگاه و دفاع‌های ایگو است که منجر به اضطراب و سمپتوم‌های مرضی (مانند وسواس، فوبیا، یا اختلالات عملکردی) می‌شود». به عبارت دیگر نوروز به یک اختلال روانی اشاره دارد که ریشه در تعارضات ناخودآگاه بین امیال سرکوب‌شده (عمدتاً جنسی یا پرخاشگرانه) و مکانیسم‌های دفاعی ایگو (مانند سرکوب، والایش، یا ضد سرمایه‌گذاری) دارد. نوروز باعث ایجاد سمپتوم‌های روانی یا رفتاری می‌شود، اما برخلاف سایکوز (Psychosis)، فرد ارتباط خود با واقعیت را از دست نمی‌دهد.

لیبیدوی ایگو و لیبیدوی ابژه چیست؟

فروید در آثار متأخر خود، به ویژه در مقاله «درآمدی بر خودشیفتگی»  (1914) و کتاب «اید و ایگو» (1923)، تمایزی بنیادین میان دو شکل سرمایه‌گذاری لیبیدویی قائل شد: لیبیدوی ایگو[۱۰]  و لیبیدوی ابژه .[۱۱] این تمایز از منظر اقتصاد روانی حائز اهمیت است، چرا که الگوهای توزیع این انرژی، هم در عملکرد بهنجار روان و هم در آسیب‌شناسی‌های روانی تأثیر تعیین‌کننده‌ای دارد. لیبیدوی ابژه به سرمایه‌گذاری انرژی لیبیدویی بر ابژه‌های خارجی اشاره دارد که معمولاً شامل افراد مهم زندگی یا بازنمایی‌های روانی آن‌ها می‌شود. این شکل از لیبیدو پایه‌ی تشکیل روابط بین‌فردی و دلبستگی‌ها محسوب می‌شود. در مقابل، لیبیدوی ایگو بیانگر سرمایه‌گذاری انرژی بر خود فرد است که مبنای عزت نفس و حس یکپارچگی روانی را تشکیل می‌دهد .
فروید رابطه متقابلی بین میزان لیبیدوی سرمایه‌گذاری شده در خود (لیبیدوی ایگو) و میزان لیبیدوی سرمایه‌گذاری شده در ابژه‌ها (لیبیدوی ابژه‌) فرض کرد. همان‌طور که گفته شد فروید مخزنی از لیبیدوی ایگو را توصیف کرد که برای سوخت‌رسانی به توسعه ساختار روانی و حفظ عزت‌نفس استفاده می‌شد. شکست در تخلیه لیبیدو ممکن بود منجر به «وضعیت مسدود شده» شود که نتیجه آن تشکیل سمپتوم‌های نوروتیک بود. در پاسخ به ناکامی‌ها در جهان خارج، ایگو ممکن بود به شکل دفاعی، لیبیدوی ابژه‌ را به درون خود بازپس گیرد. در آسیب‌شناختی‌ترین شکل خود، این فرایند می‌توانست منجر به روان‌پریشی (که به آن نوروز خودشیفتگی نیز گفته می‌شود) با مگالومانیای[۱۲] مرتبط با آن و ازدست‌دادن علاقه و ارتباط با واقعیت و جهان خارج شود.
لیبیدو
Emile Friant French (1863 - 1932)

مگالومانیا (از ریشه یونانی megalo به معنی «بزرگ» و mania به معنی «جنون») به حالت روانیِ خودبزرگ‌بینی افراطی اشاره دارد که در آن فرد باورهای غیرواقع‌بینانه درباره قدرت، ثروت، اهمیت یا توانایی‌های فوق‌بشری خود دارد. این مفهوم به‌ویژه در نظریه‌های فروید درباره خودشیفتگی مرضی و روان‌پریشی مطرح شده است.

به عبارت ساده‌تر از منظر بالینی، تعادل بین این دو شکل لیبیدوی ایگو و لیبیدوی ابژه برای سلامت روان ضروری است. در شرایط بهنجار، سیستم روانی قادر است بین این دو شکل از سرمایه‌گذاری لیبیدویی تعادل پویا برقرار کند. با این حال، در شرایط پاتولوژیک، ممکن است شاهد بازگشت لیبیدو از ابژه‌ها به سمت ایگو باشیم که می‌تواند به شکل‌گیری حالت‌های خودشیفتگی مرضی بینجامد.

لیبیدو و اصل لذت

در سال ۱۹۱۵، فروید (۱۹۱۵ب) عملکرد سائق‌ها را در رابطه با اصل لذت توصیف کرد. او لیبیدو را به‌عنوان نیرویی قابل‌اندازه‌گیری فرضی مفهوم‌پردازی کرد که افزایش آن ناخوشایندی و کاهش و تخلیه آن لذت تولید می‌کند. انرژی جنسی نیرویی تغییرپذیر، لغزنده و دائماً در حال دگرگونی است که قادر است هم ابژه و هم هدف خود را تغییر دهد. این دگرگونی‌ها، که به‌عنوان تغییرات لیبیدویی شناخته می‌شوند، زمانی رخ می‌دهند که سائق جنسی:
  1. ابژه خود را تغییر می‌دهد (مثلاً با جابجایی از یک ابژه خارجی به دیگری، یا بازگشت به سلف)،
  2. محتوای خود را تغییر می‌دهد (مثلاً از عشق به نفرت)،
  3. یا هدف خود را تغییر می‌دهد (مثلاً از فعال به منفعل)؛ واپس‌رانی می‌شود یا والایش می‌یابد، که در آن هدف جنسی اولیه به سمت اهداف اجتماعی پذیرفته‌شده‌تر یا ارزشمندتر، به‌ویژه فعالیت‌های خلاقانه یا فکری، تغییر می‌کند.
در سال ۱۹۲۰، فروید (۱۹۲۰a) آخرین و انتزاعی‌ترین مدل سائق خود را ترسیم کرد که در آن لیبیدو به طور گسترده‌تر و انتزاعی‌تر به‌عنوان انرژی سائق زندگی، یا اروس، مفهوم‌پردازی شد که هدف آن ساختن پیچیدگی ارگانیک، ترکیب و وحدت، و حفظ زندگی بود؛ در مقابل انرژی‌های پرخاشگرانه هم‌تراز سائق مرگ قرار داشت که هدف آن نابودی زندگی با ازبین‌بردن پیچیدگی ارگانیک بود.
لیبیدو
Heinrich Lossow - (German: 1843-1897)

لیبیدو در مدل ساختاری فروید

در سال ۱۹۲۳، با معرفی «مدل ساختاری» توسط فروید (۱۹۲۳a)، انرژی‌های لیبیدویی و پرخاشگرانه در «اید» جای گرفتند؛ همان نیروهای بنیادینی که محرکِ پویایی‌های روانی‌اند. درهم‌آمیزی، خنثی‌سازی و والایش لیبیدو و پرخاشگری، در نظریه نهایی فروید، مفاهیمی محوری هستند؛ فرایندهایی که سنگ‌بناهای ساختار روان را می‌سازند. لیبیدویِ «جنسی‌‌زدایی‌شده»، همان انرژی‌ای است که اندیشیدن، کارکردِ تلفیقیِ ایگو، و شکل‌گیریِ همانندسازی‌ها را ممکن می‌سازد. در این الگوی ساختاری، اضطراب دیگر نه به‌عنوان فرآورده‌ی دگرگون‌شده‌ی لیبیدویِ تخلیه‌نشده، که به‌عنوان واکنشِ ایگو به تهدیدِ تخلیه‌ی لیبیدویی یا پرخاشگرانه‌ای تعریف می‌شود که سوپرایگو با آن به مقابله برمی‌خیزد (۱۹۲۶a).

لیبیدوی جنسی‌زدایی‌شده به انرژی لیبیدویی‌ای اشاره دارد که از هدف و محتوای جنسی اولیه خود جدا شده و به سمت اهداف غیرجنسی یا فرهنگی-اجتماعی هدایت می‌شود. این مفهوم عمدتاً در آثار متأخر فروید و به‌ویژه در نظریه والایش مطرح شده است.

لیبیدو در نگاه دیگر روانکاوان

با پیشرفت‌های بعدی در اندیشه‌ی روانکاوانه، برخی تحلیلگران نظریه‌ی لیبیدو را محدود به جایگاهی فرعی در فرمول‌بندی‌های گسترده‌ترِ انگیزش و کارکرد ذهن دانستند. برخی دیگر یکسره به طردِ این مفهوم پرداختند. فرمول‌بندی‌های انرژی‌محورِ نظریه‌ی لیبیدوی فروید (و به‌طورکلی نظریه‌ی سائق) با انتقاداتی روبه‌رو شد؛ آن‌ها بسیار دور از تجربه، مکانیکی و مبهم خوانده شدند (هالت، ۱۹۷۶؛ جی. کلاین، ۱۹۷۶؛ شفر، ۱۹۷۶). اما هایمن (۱۹۷۵) پاسخ داد که این نقدها ناتوان از درک این نکته‌اند که لیبیدو، و انرژی روانی به‌طورکلی، مفاهیمی هستند برای «فهمِ کیفیتِ سیالِ تجربه‌ی درون‌روانی»، به‌ویژه آن‌جا که پای تغییرات کمّی یا شدت‌های زندگی ذهنی در میان باشد. چارلز برنر (۱۹۸۲) استدلال کرد که باید سائق‌ها را «انتزاعی از امیالِ انضمامیِ آدمی» دانست: تعمیمی برآمده از مشاهده‌ی تمایلاتِ لیبیدویی و پرخاشگرانه‌ی بی‌شمار افراد؛ هر یک متوجهِ چهره‌ها و ابژه‌های ویژه در مسیر رشدشان. بدین‌سان، برنر بر وجوه «نزدیک ‌به‌ تجربه» مفهوم لیبیدو تأکید گذاشت؛ همان وجوهی که در توصیفات اولیه‌ی فروید نیز حاضر بودند.

نظریه لیبیدوی فروید نیز به دست نظریه‌پردازانی بازنگری شد که می‌کوشیدند نقش «روابط ابژه‌ای» را در سائق‌های روانی پررنگ‌تر سازند یا در آن ادغام کنند. فیربرن (۱۹۵۴) غایتِ ذاتی لیبیدو را نه جست‌وجوی لذت، که «جست‌وجوی ابژه» بازتعریف کرد؛ [گویی روان آدمی، از همان آغاز، در پی یافتن «دیگری» است]. لووالد (۱۹۷۱) بر نقش کشمکش‌ها و پیوندهای درون «ماتریکس روانی مادر-کودک» در سرچشمه‌گیری و تکامل لیبیدو تأکید داشت. کرنبرگ (۱۹۸۲) آن حالت‌های عاطفیِ سرشار از لذت را که از نخستین لحظه‌های رشد، بازنمایی‌های خود و ابژه را به هم می‌پیوندند، سنگ‌بنای غرایز لیبیدویی و پرخاشگرانه می‌دانست؛ [انگار که هر تماس عاطفی، خشتِ خامی است که کوره‌ی روان، از آن هم لیبیدو می‌سازد و هم پرخاشگری].

اما روان‌کاوان بین‌فردی، پژوهشگران رابطه‌محورِ رشد نوزادی، مانند دنیل استرن (۱۹۸۵)، و نظریه‌پردازان دلبستگی، ماهیت لیبیدینال کودک را نه در جوش و خروش‌های جنسی، که در نیازهای رابطه‌ای بازتعریف کردند. حتی در روان‌شناسی سلف، اگرچه کوهات در آغاز به واژگان نظریه لیبیدو وفادار ماند، اما در کارهای متأخر، او و هم‌فکرانش، لیبیدو را به نیازهای «خود-ابژه‌ای» تسلیم کردند؛ [گویی روان، بیش از آنکه در پی انرژی باشد، تشنه‌ی آینه‌هاست].

لیبیدو
At the Opera by Charles Edouard Boutibonne (French 1816-1897)

جایگاه نظریه لیبیدو در مدل‌های روان‌کاوی

نظریه لیبیدوی فروید که در مرکز مفهوم‌پردازی‌های او درباره سائق و انرژی و در نتیجه نظریه انگیزش او قرار داشت، از نخستین سنگ بناهای نظریه روانکاوی محسوب می‌شود. تمرکز نظریه لیبیدو بر تأثیرات سکسوالیته و تعارض ناخودآگاه، در تمام مدل‌های ذهن فروید نقشی محوری دارد. گسترش انقلابی مفهوم سکسوالیته توسط فروید فراتر از عملکرد تناسلی، از سوی بسیاری از تحلیلگران به‌عنوان یکی از مهم‌ترین دستاوردهای او در درک روان‌شناسی انسان تلقی می‌شود. مفهوم لیبیدو و سکسوالیته کودکی او به طور بنیادینی نقش سکسوالیته را به‌عنوان نیروی محرکه، اغلب در قالب‌های پنهان یا مشتق شده که در سمپتوم‌ها، رفتار، شخصیت و فانتزی‌ها تجلی می‌یابد، گسترش داد.

بسیاری از تحلیلگران معاصر مفهوم لیبیدو را برای درک بالینی و نظری خود از انگیزش و عملکرد ذهن انسان ضروری می‌دانند، حتی اگر برخی جنبه‌های نظریه سائق و گزاره‌های انرژی محور فروید را کنار گذاشته باشند. دیگران بر تأکید فروید بر جنبه لذت‌جویانه سائق لیبیدینال خرده می‌گیرند و معتقدند این تأکید بر سکسوالیته کودکی از اهمیت جستجوی ابژه و دلبستگی می‌کاهد. برای چنین تحلیلگرانی، به‌ویژه آنهایی که در چارچوب رویکرد بین‌فردی و روان‌شناسی سلف کار می‌کنند، و همچنین برای پژوهشگران و نظریه‌پردازان دلبستگی، سکسوالیته نقش بسیار کم‌رنگ‌تری در مفهوم‌پردازی‌های آنان از ذهن و تحول آن دارد. برخی دیگر از نظریه‌پردازان مفهوم لیبیدو را حفظ کرده‌اند، اما آن را به شیوه‌هایی کاملاً متفاوت از دیدگاه اولیه فروید مفهوم‌پردازی می‌کنند.

[۱] Psychopathia Sexualis

[۲] این کتاب در ایران با عنوان «سه رساله درباره نظریه جنسی» ترجمه شده است؛ مترجم.

[۳] Eros

[۴] Symbols of Transformation

[۵] Desire

[۶] Collective Sublimation

[۷] Cathexis

[۸] Anti-Cathexis

[۹] Neurosis

[۱۰] Ego-Libido

[۱۱] Object-Libido

[۱۲] Megalomania

منابع

Freud, S. (1905). Three Essays on the Theory of Sexuality

Freud, S. (1920). Beyond the Pleasure Principle

Jung, C.G. (1912). Symbols of Transformation

Klein, M. (1946). Notes on Some Schizoid Mechanisms

Lacan, J. (1958). The Signification of the Phallus

Fisher, H. (1998). Anatomy of Love

Auchincloss, E. L., & Samberg, E. (Eds.). (2012). Psychoanalytic terms and concepts. Yale University Press.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *