بررسی هیستری معاصر از آموزه‌های لکان

بررسی هیستری معاصر از آموزه‌های لکان

این مقاله ترجمه‌ی نوشته‌ای با عنوان «بررسی هیستری معاصر از آموزه‌های لکان» تالیف «روبرتو کاواسولا» به ترجمه بهار مرادی برای انتشار در مجله روانکاوی دیگری آماده شده است.


خلاصه

هیستری در ظاهر تغییر کرده، اما از بین نرفته است. طبق گفته لکان، سیمپتوم آن را می‌توان در رفتارهای خاصی – در «کنش‌نمایی[۱]» بیمار – که از طریق «تمهیدات هیستریکال» توسعه می‌یابند یافت. تفسیر لکان از این پاتولوژی به ما کمک می‌کند تا همانندسازی‌های ناخودآگاهی که میلِ درگیر در فرد هیستریک را پنهان می‌کنند، و همچنین باور او به ماهیت زنانه، و به وجود یک زن واقعی را درک کنیم. در نهایت، این می‌تواند به ما در شناسایی اشکال معاصر این پاتولوژی کمک کند.

سیمپتوم‌‌های تبدیلی کلاسیک هیستری در کار بالینی معاصر نادر شده‌اند، به طریقی که دسته “هیستری” و همچنین دسته روان‌رنجوری (نوروز) عملاً از طبقه‌بندی بیماری‌های روانی مدرن ناپدید شده‌اند. این موضوع در «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، ویرایش پنجم (DSM-5) (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳) کاملاً مشهود است. لکان دیدگاه متفاوتی در مورد هیستری ارائه داد. او آن را به عنوان طرح سؤالی در مورد ماهیت زنانه خواند. فرد هیستریک به دنبال پاسخ به این سؤال از طریق شناسایی ناخودآگاه با یک مرد است: به گفته لکان “هیستریک نقش یک مرد را بازی می‌کند» (لکان، ۱۹۶۶ الف، ص ۶۲۶؛ سولر، ۲۰۰۳، ص ۶۶).

امروزه، در غیاب هرگونه عقاید اخلاقی واقعی در باب واپس‌رانی جنسی، ممکن است کسی فکر کند که هیستری ناپدید شده است، زیرا سیمپتوم‌های این روان‌رنجوری بر پایه سرکوب به عنوان یک ممنوعیت درونی بنا شده بود. اما سرکوبی که فروید از آن صحبت می‌کند، به اخلاقیات زمان او وابسته بود و در واقع، افول پدر و ممنوعیت‌های اخلاقی هیستری را تغییر داده است، که امروزه به شکلی بسیار متفاوت ظاهر می‌شود (فروید، ۱۹۷۲؛ میلر؛ لوران، ۹۷-۱۹۹۶). در واقع، هیستری صرفاً در ظاهر تغییر کرده است، و درک لکان می‌تواند به ما در شناخت اشکال معاصر آن کمک کند.

لکان و سیمپتوم تبدیل

بیایید سیمپتوم‌های مشهورترین کیس هیستریک فروید، دورا را در نظر بگیریم. لکان، مانند فروید، معتقد بود که زکام و سرفه دورا سیمپتوم‌هایی بودند که توسط یک فانتزی ناخودآگاه از عمل جنسی دهانی بین پدر دورا و معشوقه او، فرو کا[۲]، ایجاد شده بودند. در حالی که فروید احتمال همجنس‌گرایی دورا را در نظر گرفت، لکان این فرضیه را رد می‌کند و زکام و سرفه را به عنوان وسیله‌ای برای زیر سؤال بردن زنانگی او می‌خواند، که با استفاده از این سیمپتوم ، این سؤال را مطرح می‌کند. لکان، تفسیر فرویدی از سیمپتوم تبدیلی را به عنوان ترجمه یک فانتزی سرکوب شده حفظ کرد، اما او اضافه کرد که این سیمپتوم همچنین سؤال از ماهیت زن را مطرح می‌کند و به دنبال پاسخی به این سؤال از طریق همانندسازی با یک مرد است، در این مورد، با پدر دورا. برای لکان، نکته این نبود که بداند چه چیزی پدر یا آقای کا[۳] را راضی می‌کند، بلکه این بود که بداند چه چیزی خانم کا را راضی می‌کند. خواه تمرکز بر رضایت مرد باشد یا رضایت زن، مسئله بنیادی‌تر یافتن دانشی است که متعلق به زنان است یا حداقل دانشی درباره زنان.

بررسی هیستری معاصر از آموزه‌های لکان

در هیستری، یک بن‌بست جنسی وجود دارد که می‌توانیم آن را این‌گونه بیان کنیم: فرد هیستریک نمی‌تواند این باور را که یک ماهیت زنانگی وجود دارد، رها کند. بنابراین، او تصور می‌کند که زن دیگری ممکن است نماینده ی زن واقعی یا حقیقی باشد. در مورد دورا، فرو کا نماینده‌ی این «زن دیگر» برای هیستریک بود. در قلب سؤال هیستریک، یک «من نمی‌دانم» («من نمی‌دانم زن چیست») وجود دارد و پاسخ این پرسش در زن دیگری جستجو می‌شود. بنابراین، فقدان دانش واقعی، است و زنان به صورت فردی و تک‌به‌تک فهمیده می‌شوند، نه در رابطه با چیزی که بتواند آنها را به طور کامل شناسایی کند. این «من نمی‌دانم» اغلب با همانندسازی هیستریک با مرد پنهان می‌شود، جنبه دیگری از هیستری که فروید ذکر کرده و توسط لکان مورد تأکید قرار گرفته است.

در حالی که در ابتدا برای لکان ، این عدم اطمینان بیشتر بر خود هیستریک زن سنگینی می‌کرد و او کسی بود که به زنانه بودن خود شک داشت، برای لکان متأخر، هیستریک مرد را وادار می‌کند تا بار این عدم اطمینان را به دوش بکشد.

 هیستریک یک چالش به وسط می‌اندازد: «بیا ببینیم تو مرد هستی یا نه!» (لکان، ۲۰۰۱ الف، ص ۴۳۸)؛ گویی می‌گفت: «به من نشان بده آیا می‌توانی مرا وادار کنی به عنوان یک زن وجود داشته باشم/ یا زیست کنم؟». پرسش هیستریک مطرح شده به مرد وابسته می‌شود. هیستریک [زن] با آزمایش تمام مردانی که با آنها روبرو می‌شود، ثابت می‌کند که آنها برای ساختن یک زن واقعی از او کافی نیستند.

همانندسازی، کنش‌کردن‌ و «تمهیدات» در هیستری

لکان تفسیرهای روشنی از رفتار هیستریک ارائه می‌دهد: در فرمول‌بندی اولیه خود، او درباره «تمهیدات هیستریک» صحبت می‌کند، چرخشی از میل که باید چندین سوژه را که از طریق روابط مختلف به هم متصل هستند، در کنار هم نگه دارد. او، برای مثال، اشاره می‌کند که چگونه دورا با مراقبت از فرزندان کا، ملاقات‌های پدرش و فرو کا را تسهیل می‌کرد. تمهیدات هیستریک یک پانتومیم است. این یک صحنه از میل را به نمایش می‌گذارد و در عین حال از درک خودآگاه جلوگیری می‌کند.

در دوره‌ی خود، ژاک-آلن-میلر (۱۹۸۲) بر این نکته تأکید کرد که چگونه رفتار می‌تواند مظهر یک سیمپتوم باشد. این ملاحظه با اشاره لکان به این که چگونه سیمپتوم ها می‌توانند از طریق انواع خاصی از رفتار آشکار شوند و چگونه پاسخ‌های یافت شده توسط سوژه در مورد بودنش[۵] و جنسیت خود «به شرط ظاهر شدن از طریق رفتاری از سوژه که به پانتومیم آن تبدیل می‌شود» (لکان ۱۹۶۶ ب، ص ۴۵۱) وابسته هستند. این موضوع در سمینار اضطراب (لکان، 2004، ص. 145-146) توسعه یافته است که در آن لکان به رفتار در هیستری می‌پردازد و استفاده از اصطلاح کنش‌نمایی را تعمیم می‌دهد که به عنوان سیمپتومی که در یک موزه به نمایش گذاشته می‌شود، تعریف شده است. کنش‌نمایی یک پانتومیم است که با استفاده از رویه‌های کمدی برای دور زدن سؤال میل اجرا می‌شود. در واقع، وقتی او کنش‌نمایی می‌کند، چیزی را نشان می‌دهد که قابل درک نیست، و این یکی از شایع‌ترین سیمپتوم‌ها در هیستری است. صحنه‌سازی هیستریک تلاش می‌کند تا چیزی را به ما نشان دهد و با این حال حول آنچه قابل درک نیست، می‌چرخد.

مثال دیگری از کار بالینی: زنی با مردی خیانتکار رابطه دارد. او با تبدیل شدن به یک فرد خیانتکار، با – همانطور که به وضوح بیان می‌کند– همانندسازی با او، و با بازی کردن نقش او از طریق تبدیل اغواگری به یک بازی، به دنبال انتقام است. او در تحلیل خود آشکار می‌کند که در این برخوردهای جنسی به ارگاسم نمی‌رسد و بوسیدن دهان مردان برایش منزجرکننده است. این نکته‌ای اساسی است، زیرا نشان می‌دهد که چگونه بدن زنانه او در این برخوردها به طور کامل درگیر نیست، و چگونه، به جای آن، این برخوردها حس/باور او را عمیق‌تر می‌کنند که لذت زنانه او از چنین تجربه‌هایی محروم می‌ماند. او این مرد را ترک می‌کند و با مرد دیگری آشنا می‌شود، مردی «ایده‌آل»: خوش‌قیافه، دوست‌داشتنی و دلسوز، با شغلی موفق. زن دچار افسردگی می‌شود. او خود را ناتوان از میل داشتن یا دوست داشتن این مرد ایده‌آل می‌یابد. افکارش به یار خیانتکارش بازمی‌گردند، کسی که فانتزی دون ژوان را تقویت می‌کند. همانطور که لکان اشاره می‌کند، دون ژوان یک فانتزی هیستریک است، فانتزی‌ای که مجموعه‌ای از فتوحاتی است که ممکن است منجر به شناخت زنانه شود. تکرار اغواگری نمی‌تواند فانتزی دانشی را که یک رابطه جنسی را مجاز کند، حفظ کند، و افسردگی درست در لحظه‌ای که او آرزو دارد واقعاً جایگاهی زنانه را با یک مرد به تحقق بخشد، فوران می‌کند. او خود را ناتوان از انجام این کار می‌یابد و باید با این حقیقت روبرو شود که توانایی او در اغواگری، او را به ایفای جایگاهش به عنوان یک زن نزدیک‌تر نمی‌کند.

این مثال در دوران برابری جنسیتی اهمیت ویژه‌ای دارد: سرگرمی و اغواگری برای همه! او به صراحت بیان می‌کند که با تقلید از شریک زندگی‌اش توانسته است در مسیر لذت‌های اغواگری گام بردارد. این نشان می‌دهد که چگونه در جامعه معاصر همانندسازی زنان با مردان می‌تواند «طبیعی» به نظر برسد. در عوض، مشاهده این نکته دشوارتر شده است که چگونه اغواگری تکرارشونده، که به نظر می‌رسد میل را بازی می‌دهد، می‌تواند در واقع به دفاعی در برابر خود میل تبدیل شود.

همانطور که لکان در سمینار شانزدهم اشاره می‌کند، هر چه هیستریک بیشتر به این امر فکر کند که زن واقعی می‌داند میل چیست، بیشتر ناراضی می‌ماند (لکان، ۲۰۰۶، ص ۳۸۷). در سمینار هفدهم، هیستریکْ مردی را که ارباب خود می‌داند به چالش می‌کشد و ضعف جنسی[۶] او را در ایجاد آگاهی در مورد خودش به عنوان ابژه لذت آشکار می‌سازد (لکان، ۱۹۹۱، ص ۱۷۹). در واقع، یکی از تعاریف جدید اختگی می‌تواند دقیقاً همین نبود دانش از ژوئیسانس باشد.

بررسی هیستری معاصر از آموزه‌های لکان

خوانش دیگری که لکان از هیستری ارائه می‌دهد پرسشی از میل است، پرسشی که فقدان و نارضایتی موجود در هسته آن را آشکار می‌کند. هیستریک خود را غایب می‌کند (در فرانسوی la dérobade، فرار)؛ او اغوا می‌کند، تحریک می‌کند و سپس ناپدید می‌شود. همانطور که لکان خاطرنشان می‌کند، «میل تنها از طریق نارضایتی ناشی از کاستن خود به عنوان ابژه آن می‌تواند حفظ شود» (لاکان ۱۹۶۶c، صفحه ۸۲۴). برای کولت سولر، این سیمپتوم اصلی هیستری است. ژوئیسانس هیستریک «ژوئیسانس ‌محروم شدن» است ( لکان، ۱۹۹۱، صفحه ۱۱۲)؛ تا جایی که همانندسازی با میل است، نه ابژه، میل تحت «فقدان به عنوان یک ابژه و نه علت فقدان» در نظر گرفته می‌شود (لاکان، ۲۰۰۱c، صفحه ۵۵۷). همانطور که ژاک آلن میلر اشاره می‌کند، «ابژه- علت، برخلاف ابژه- قصد، به دلیل ساختارش پنهان و ناشناخته است» (میلر، ۲۰۰۷، ص. ۲۱۶).

افسردگی در هیستری

یک عشق بزرگ می‌تواند این پرسش از زنانگی را خفته نگه دارد. یک بیمار در سنین بسیار کم به مردی وابسته شده بود. این عشق آنچه را که او در دوران کودکی بسیار دردناک متحمل شده بود، جبران می‌کرد. با این حال، عناصری از زنانگی او مشکل‌ساز باقی مانده بود: برای مثال، او همیشه روپوش ساحلی خود را تا آخرین لحظه قبل از رفتن به دریا بر تن نگه می‌داشت؛ او فقط می‌توانست پس از خاموش کردن چراغ‌ها با همسرش رابطه جنسی داشته باشد. چیزی در رابطه‌اش با بدن خود حل نشده بود. یک روز، او پیام‌هایی را در تلفن همسرش پیدا کرد و متوجه شد که او معشوقه‌ای دارد. فاز جدیدی از زندگی او آغاز شد، زیرا او وارد بحران هیستری شد. معمایی در برابر او قرار گرفت؛ خیانت همسرش او را مجبور به پرسشگری خود کرد. او به دنبال راه حل پرسش‌های خود در معشوقه همسرش بود، و درباره ملاقات با او خیال‌پردازی می‌کرد تا فقدانش برای او آشکار شود. اگرچه افسرده نبود، اما بی‌قرار شد و بی‌وقفه از همسرش درباره معشوقه‌اش سؤال می‌پرسید. من مایلم یک گره ساختاری هیستری را برجسته کنم: این میل به دانستن است که او را وادار می‌کند تا بی‌رحمانه از او سؤال کند. شوهرش که قصد زیر سؤال بردن ازدواجشان را نداشت، تحت بمباران سؤالات همسرش، خود نیز نامطمئن شد و تصمیم گرفت از رابطه فاصله بگیرد.

دوره سوم، دوره افسردگی، آغاز شد: بیمار احساس رهاشدگی کرد و افسردگی او بلافاصله بسیار شدید شد. عشق بزرگ او از بین رفته بود و دردهای کودکی او تکرار شده بودند. به عنوان یک کودک، بیمار دو بار رها شده بود: ابتدا والدینش او را نزد مادربزرگش رها کرده بودند، و سپس مادربزرگش، که جای مادر را گرفته بود، به نوبه خود با رها کردن او نزد والدینش، او را رها کرد. وقتی دوباره با آنها بود، پدرش شروع به کتک زدن او کرده بود در حالی که مادرش او را برای کتک خوردن نگه می‌داشت. هنگامی که او با میل خود روبرو می‌شود، همیشه باید از خود بپرسد: آیا من ابژه میل هستم یا ابژه‌ای برای دور انداخته شدن؟

برای این زن مهم بود که احساس دوست داشته شدن کند و رابطه‌اش با همسرش بر پایه اطمینان از اینکه او دوستش دارد بنا شده بود. این عشق، این واقعیت را که والدینش او را دوست نداشتند، جبران می‌کرد. این بیمار رابطه مشکل‌دار خود با میل و لذت را از خود و از همسرش پنهان کرده بود. او از حیله‌هایی برای جلوگیری از نمایش بدن زنانه خود در مقابل چشمان مردان استفاده می‌کرد، اگرچه به طرز خاصی جذاب بود و در نهایت چیزی برای پنهان کردن نداشت. او رابطه جنسی را برای عشق برقرار می‌کرد، اما بدون هیچ لذت جنسی. روبرو شدن او با معشوقه همسرش او را مجبور می‌کند تا در نظر بگیرد که به عنوان یک زن باید نه تنها با عشق، بلکه با میل نیز روبرو شود. کشف اینکه همسرش معشوقه‌ای دارد، او را مجبور به اذعان به رابطه بسیار مشکل‌دار خود با میل می‌کند و در عین حال اطمینانی را که از دوست داشته شدن داشت، از بین می‌برد. علت افسردگی او، اما، عدم اطمینان او در مورد میل نیست، بلکه نابودی اطمینان او در مورد عشق -احساس رهاشدگی- است. از دست دادن عشق زخم عمیق دوست داشته نشدن توسط والدینش را باز می‌کند.

هیستری جستجوی دانشی است که بتواند تعریف معتبری از زنانگی یا تفاوت جنسی ارائه دهد. طبق نظر لکان، هیستریک به نقصی در دانش خود با یک سیمپتوم، یا با همانندسازی‌ها پاسخ می‌دهد. او صحنه‌ای را می‌سازد تا موقعیت‌های میل را به تصویر بکشد، میل را بیدار کند، و بدین ترتیب پرسشگری را در مورد فقدان باز نگه دارد، که سنگینی آن را به عنوان یک سختی تحمل می‌کند. بنابراین می‌توانیم هیستری را نه تنها یک سیمپتوم، بلکه یک استراتژی برای تقویت این باور که ممکن است دانشی از زن بودن وجود داشته باشد، در نظر بگیریم. با این حال، این باور به دانشی قطعی از زن بودن، مانع از آفرینش ضروری می‌شود که به سوژه امکان می‌دهد جایگاه زنانه را به عهده بگیرد. بنابراین، استراتژی هیستریک در ارضای میل شکست می‌خورد و سوژه را در موقعیتی غیرممکن قرار می‌دهد که در این مورد، منجر به افسردگی شدید می‌شود.

مایلم سه جنبه از افسردگی هیستریک را بیشتر مورد تأکید قرار دهم. اول اینکه یکی از پیامدهای استراتژی هیستریک ناممکن بودن میل است. هر دو مثال بالینی ذکر شده این را نشان می‌دهند. در اولین مثال، زن با مردی ایده‌آل ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که نمی‌تواند او را کامروا کند یا ارضای جنسی را تجربه کند. در دومین مثال، اگرچه افسردگی با عشقی بزرگ به مدت طولانی به تعویق می‌افتد، اما استراتژی هیستریک او و شکست ذاتی آن زمانی آشکار می‌شود که او نمی‌تواند میل معشوقش را پیدا کند و در نتیجه او را هیستریک می‌کند، به طوری که او نیز قادر به ردیابی میل خود نیست. جنبه دوم مربوط به سوگواری به عنوان از دست دادن عشق است. عشق برای لکان معنای بسیار خاصی دارد: خلاء ناشی از دانش را پر می‌کند؛ به عنوان یک جایگزین یا راه علاجی عمل می‌کند. عشق، به هیستریک امکان می‌دهد تا نسخه خاص خود از زنانگی را پیدا کند، اما اگر پیوند عاطفی شکسته شود، این می‌تواند از دست برود. جنبه سوم، همانندسازی هیستریک با طرد شدن و با ابژه‌ای که هیچ ارزشی ندارد، است. این عامل، که در افسردگی بسیار آشکار است، به گونه‌ای است که به سوژه یک جایگزین ارائه می‌دهد: اگر هیستریک از موقعیت خود به عنوان ابژه میل سقوط کند، ناگزیر موقعیت ابژه‌ی بی‌ارزش و دور ریخته شده را اتخاذ می‌کند.

 

موقعیت هیستریک و موقعیت زنانه

لکان در ابتدا هیستری را به عنوان پرسشگری درباره زنانگی درک می‌کرد، اما به مرور زمان به یک جدایی اساسی بین موقعیت هیستریک و جایگاه زنانه رسید (لکان، ۲۰۰۶). در نهایت، او زن را سیمپتوم یک مرد تعریف می‌کند، از آنجایی که او به فانتزی مرد پاسخ می‌دهد و ژوئیسانس خود را به ژوئیسانس مرد گره می‌زند. در مقابل، هیستریک از رها کردن ایمان خود به دانش ژوئیسانس مطلق زن به خودی خود، مستقل از مرد، امتناع می‌ورزد. «به این دلیل که او ژوئیسانس را به عنوان چیزی مطلق فرض می‌کند، هیستریک طرد می‌شود. در واقع، او می‌تواند [به لذت[۷]] تنها از منظر میلی که نسبت به خودش ارضا نشده است، پاسخ دهد» (لکان، ۲۰۰۶، ص ۲۱۲). ژوئیسانس زنانه بین یک لذت فالیک مرتبط با فانتزی مرد و یک ژوئیسانس دیگر که زن نمی‌تواند چیزی درباره آن بگوید، تقسیم می‌شود. لکان (۲۰۰۱ ج، ص ۴۶۶) این پیچیدگی را این‌گونه توصیف کرد: «… ژوئیسانسی که مرد هنگام همراهی با زن می‌برد، زن را تقسیم می‌کند و او را شریک تنهایی خود می‌سازد.» در لحظه اول، سوژه هیستریک در چرخش میل گرفتار می‌شود، و در لحظه دوم، به دنبال دانش میل و سپس ژوئیسانس می‌گردد. دانش میل و ژوئیسانس در واقع وجود دارد، اما این دانش در یک فانتزی ناخودآگاه بیان می‌شود که رفتار سوژه را هدایت می‌کند، همان‌طور که ژاک-آلن میلر (۱۹۸۲) اشاره کرد، حتی اگر سوژه از آن آگاه نباشد و به نظر برسد که بر اعمال خود کنترل دارد.

بررسی هیستری معاصر از آموزه‌های لکان

آسیب‌شناسی‌های معاصر

در زمانه‌ای که پزشکان به عنوان واسطه بین بیماران و ابزارهای پیچیده مورد استفاده برای شناسایی آسیب‌شناسی‌ها عمل می‌کنند، خود ابزارها داده‌های اثبات‌کننده بیماری را ارائه می‌دهند. بنابراین، دانش از پزشک به ابزارهایش منتقل می‌شود. این امر باعث می‌شود که یافتن یک مخاطب برای پرسش‌هایش درباره بدن یا نوعی از دانش که بتواند پاسخ‌های مورد نظر او را ارائه دهد، برای هیستریک به طور فزاینده‌ای دشوار شود. نتیجه این است که او اغلب خود را تنها با رنجی می‌یابد که به نظر بی‌معنا می‌رسد، زیرا دیگر به عنوان هیستری تشخیص داده نمی‌شود. به او به سادگی گفته می‌شود که در تصویر بالینی‌ای که دانش پزشکی هنوز می‌تواند تعریف کند، نمی‌گنجد. 

دسته‌بندی‌های جدید و نسبتاً نامنسجم مانند فیبرومیالژیا[۸] یا سندرم خستگی مزمن[۹] ابداع می‌شوند. تشخیص‌های پزشکی تکثیر می‌یابند اما هیچ گونه ادغامی نمادین ارائه نمی‌دهند، چیزی که سوژه را به سمت زیر سؤال بردن علل ناخودآگاه احتمالی سیمپتوم‌ها هدایت کند. در واقع، همانطور که لکان اشاره می‌کند: «برای اینکه علامت از وضعیت معمایی که هنوز فرمول‌بندی نشده است، خارج شود، گام این نیست که فرمول‌بندی شود، بلکه این است که چیزی به او پیشنهاد کند که علتی برای آن وجود دارد» (لکان، ۲۰۰۴، ص ۳۲۵). این تشخیص‌های جدید مانند فیبرومیالژیا یا سندرم خستگی مزمن مانع از این می‌شوند که سوژه‌ها خود را در مورد علت این معما زیر سؤال ببرند.

همچنین، سوژه هیستریک علاوه بر رابطه‌اش با بدن خود، با مشکل رابطه‌اش با مرد نیز روبرو است. در عصری که «همه با همه می‌خوابند» (بروس، ۲۰۱۱)، منطق مصرف‌گرایی بر مسیرهای ژوئیسانس حاکم است. در زمانه‌ای که لذت را مجاز می‌داند و میل فراتر از عقده ادیپ است، عشق چیزی است که می‌تواند فراتر از روابط صرفاً مصرف‌گرایانه برود. اما شرط این امر این است که «بگذارید عشق شما را فریب دهد» و «بپذیرید که به سوگواری[۱۰] اعتقاد داشته باشید» (بروس، ۲۰۱۱). تفاوت در اینجاست که وضعیت ابژه، دیگر وضعیت یک ابژه مصرفی نیست، بلکه به ابژه‌ای تبدیل می‌شود که جایگزین ابژه از دست رفته می‌شود. عشق چیزی است که می‌تواند فراتر از یک رابطه صرفاً مصرف‌شدنی برود، تا زمانی که به خود اجازه دهد «توسط سوگواری فریب بخورد» (بروس، ۲۰۱۱)، یعنی امکان فقدان جبران‌ناپذیر را بپذیرد و بدین ترتیب، بُعد یک خلاء را که نمی‌توان با لذت مازاد مصرف‌گرایانه، با plus-de-jouir (لذت-مازاد)، پر کرد، باز نگه دارد.

 


ترجمه شده از ایتالیایی توسط لورا تارسیا (با کمک ان داناند و فرانچسکا پاساکانتاندو)

 

 

[۲]Acting out

[۳] Frau K

[۴] Herr K

[۵] Being

[۶] Impotence

[۷] Enjoyment

[۸] Fibromyalgia

[۹] Chrinic Fatigue Syndrome

[۱۰] Mourning