این مقاله ترجمه ای است از مقالهای با همین نام به تالیف کولت سولر که در بخشی از کتاب «خوانش سمینار یازدهم» منتشر شده است. ترجمه مقاله را میتوانید در وبسایت دیگری مطالعه کنید.
مایلم حضورتان در دومین سمینار پاریس را خوشآمد گویم و میخواهم از کسانی تشکر کنم که این سمینار را از طرف دپارتمان روانکاوی دانشگاه پاریس هفت برگزار کردند. سمینار اول ژوئن سال گذشته توسط ریچارد فلدستاین و الی راگلند در آمریکا و توسط بروس فینک در فرانسه برگزار شد. سمینار امسال نیز باردیگر توسط ریچارد فلدستاین، بروس فینک و الی راگلند و در پاریس توسط آن دونان و باب ساموئلز برگزار شدهاست. مایلم از آنها قدردانی کنم چرا که میدانم برگزاری چنین کنفرانسی با چه دشواریهایی همراه است.
موضوع من «زیرنهاد و دیگری بزرگ» است اما پیش از آنکه بحث را آغاز کنم میخواهم چیزی در مورد خود سمینار یازدهم اشاره کنم، چرا که سمینار چندان قدیمیای نیست. از چند منظر سمینار بسیار مهمی است؛ اول از همه اینکه در نقطهای بسیار حساس از تاریخ روانکاوی ایراد شد. لکان این سمینار را در ژانویهی ۱۹۶۴ تقریبا یک ماه پس از جداییاش از انجمن بین المللی روانکاوی ارائه کرد. در نتیجه هم از منظر تاریخی و هم زندگی شخصی لکان، لحظهای فرخنده بود. لکان در آن زمان سمیناری دیگر را تدارک میدید با نام نامهای پدر. او به دلیل طرد شدنش از IPA آن سمینار را به وقفه انداخت و سمینار یازدهم را آغاز کرد: چهار مفهوم بنیادین در روانکاوی.
همچنین این لحظه، لحظهای فرخنده در آموزهی لکان هم بود چرا که نقطه پایانی بود بر بازگشت به فروید لکان و او با این سمینار فراروی از آموزه فروید و انتقاد به برخی از مقولات تحلیلی فروید را آغاز کرد. این بسیار مهم است چرا که شرح و بسط جدیدی که با این سمینار آغاز میشود به ما اجازه میدهد که ایده لکان از پایان روانکاوی را درک کنیم. هنگام خواندن متن این نکته را باید در ذهن داشت.
امروز نخست در باب زیرنهاد[1] سخن خواهم گفت. اگر حقیقتا قصد داریم بفهمیم روانکاوی چیست و چگونه از سایر شکلهای رواندرمانی متمایز میشود بایستی همانطور که خود لکان میگوید «دریابیم که اصطلاح «زیرنهاد» به چه معناست». اصطلاح «زیرنهاد» به چه معناست؟ لکان این فرض را پیش میکشد: زیرنهاد همان زیرنهاد دکارتی است، یعنی زیرنهاد کوگیتو[2] یا همان «میاندیشم». لکان میگوید «برای فهم مفاهیم فرویدی فرد بایستی با ایده زیرنهاد آغاز کند که او را فرامیخواند؛ زیرنهادی با خاستگاهی دکارتی.» و پیش از آن میگوید:
پهنه فرویدی زمان مشخصی پس از ظهور زیرنهاد دکارتی ممکن شد چنانچه علوم مدرن [نیز] تنها زمانی پدید آمدند که دکارت فتح باب را انجام داد.
این حقیقت که میتوان زیرنهاد را فراخواند تا رهسپار خانه خویش در ناخودآگاه شود به همین فتح باب وابسته بود…
میتوان مشاهده کرد که در لابهلای این سطور دو فرضیه مطرح میشود. فرضیه اول این است که علم- علمی که ما در عصر کنونی میشناسیم- به طور مثال فیزیک با دکارت آغاز شد. میتوان این طور گفت که زیرنهاد علم، زیرنهاد کوگیتوست. این فرضیهی نخست ابداع لکان نیست؛ فرضیهای فلسفی است که سالها پیش شکلگرفتهبود؛ پیش از همه از همه توسط هگل. از نظر هگل دکارت آغازگر دوران مدرن است. هایدگر نیز بر همگنی میان علم (بخصوص آنچه که او جوهر علم میخواندش) و متافیزیک مدرن یعنی دکارت تاکید میکرد. قرار نیست در اینجا فرضیهای فلسفی را بسط دهم اما با این وجود مفید خواهد بود که به خاطر بسپاریم که لکان فرضیهای را بر میگیرد که از آن خویش نیست.
فرضیه دوم این است که زیرنهاد روانکاوی زیرنهادی دکارتی است؛ یعنی زیرنهادی که علم را مشروط میکند. در نتیجه بایستی نخست دریابیم که فروید چگونه دکارتی بود و چرا. بایستی بفهمیم چه شباهتی میان دکارت و فروید وجود داشتهاست. لکان واژه «شباهت[3]» را به کار میگیرد اما جلوتر متوجه ناسازواری[4] میان فروید و دکارت خواهیم شد. یک بالینیکار یا رواندرمانگری که قصد درمان بیماران را دارد ممکن است برایش کمی عجیب باشد که بشنود زیرنهادی که او قرار است درمانش کند یک سوژه دکارتی است؛ او ممکن است فکر کند که این فرضیهای فلسفی است و احتمالا فرضیهای قدیمی است چرا که امروز ایدههای فروید تقریبا صدسالهاند. بدین قرار بایستی بدانیم فروید چگونه دکارتی بود و چرا.
در وهله دوم عبارت معروف دکارت cogito ergo sum آشناست: «میاندیشم پس هستم». بلافاصله ویژگیهای زیرنهاد کوگیتو را متوجه میشویم. زیرنهاد کوگیتو زیرنهاد اندیشه[5] است. صرفا چون میاندیشد، در مورد خود مطمئن است. او زیرنهاد اندیشه و در عین حال قطعیت است («در باب زیرنهاد قطعیت» نام یک بخش در سمینار یازدهم است). زیرنهاد قطعیت دقیقا همان زیرنهاد کوگیتو است. اما قطعیت او در چیست؟ او فقط نسبت به هستی[6] خود قطعیت دارد؛ نسبت به جوهر[7] یا بودن جوهری[8] خویش قطعیت ندارد. قطعیت او قطعیت از هستی به مثابه حضور[9] است، حضور زیرنهاد. او در مورد هستی به مثابه حضور واقعی[10] قطعیت دارد و لکان تاکید میکند که کوگیتو بر واقعیت متمرکز است.
نکته سوم من این است که زیرنهاد اندیشه یا زیرنهاد قطعیت، زیرنهاد حقیقت نیست چرا که قطعیت او کاملا فارغ از حقیقت است. کوگیتو هرگونه ملاحظهای از حقیقت را تعلیق میکند. اندیشههای من میتوانند درست یا غلط باشند، اهمیتی ندارد؛ میتوانند هذیان، رویا یا خطا باشند، باز هم اهمیتی ندارد. اگر میاندیشم، هستم.
با توجه به این سه ویژگی زیرنهاد کوگیتو، میتوان مشاهده کرد که مراجعی که برای روانکاوی مراجعه میکند با زیرنهاد کوگیتو بسیار متفاوت است، یا دست کم اینطور به نظر میرسد. مراجعی که سراغ درمان میآید شبیه چیست؟ در درجه اول او کسی است که رنج میبرد. اگر قرار باشد کوگیتوی بیمار را بنویسیم میشود چیزی شبیه این: «رنج میکشم پس هستم». بنابراین این زیرنهاد حقیقت نیست که درخواست رواندرمانی دارد. زیرنهاد عاطفه[11] است. این قضیه اول است.
در درجه دوم، او زیرنهاد قطعیت هم نیست. در مقابل او کسی است که تردید میکند. به بیانی دیگر او نمیداند بر وی چه میگذرد. رنج میکشد اما نمیداند چرا؛ علت را نمیداند و حتی نمیداند که آیا خودش نیز در این رنج کشیدنش سهیم است یا خیر. او زیرنهاد تردید است و نسبت به حقیقت بیتفاوت نیست. در مقابل شاید میخواهد علت اصلی دردسرهای خویش را بداند. در نتیجه تضادی کامل میان زیرنهاد دکارتی و مراجع روانکاوی وجود دارد.
مراجع فرویدی قدمتی طولانی ندارد و کسی است که نام او را آنالیزان میگذاریم و آنالیزان کسی است که تسلیم تکنیک فرویدی میشود. و تکنیک فرویدی چه میکند؟ در درجه اول زیرنهاد رنجکش را به زیرنهاد اندیشه تبدیل میکند. این چیزی است که تداعی آزاد میخوانیماش. زمانی که فروید یا هر روانکاو دیگری از مراجع درخواست تداعی آزاد کند، از او میخواهد آنچه که بدان میاندیشد را بگوید. در نتیجه تداعی آزاد مستلزم گفتن آنچیزی است که درخفا بدان میاندیشیم. در نتیجه تداعی آزاد از سوژه چیزی غیرمعمول میخواهد؛ بیان مجموعهای از افکار بدون بازاندیشی[12] یا کنترل آنها. به عبارتی او باید به مولد افکار تبدیل شود. میتوان مشاهده کرد که در اینجا لکان بایستی قدمی کوچک هم بردارد تا اندیشه را به پرانمایهها[13] تبدیل کند. تداعی آزاد زیرنهاد رنج را به زیرنهاد اندیشه تبدیل میکند و این یک قدم نزدیکتر به زیرنهاد کوگیتوست.
اما دراینجا شاهد ظهور یک تمایز میان مراجع و روانکاو هستیم، چرا که آنالیزان به عنوان زیرنهاد اندیشه، زیرنهاد قطعیت نیست. در مقابل آنالیزان از افکار خود حرف میزند، نظرات منفی نسبت به آنها ابراز میکند، اهمیت آنها را انکار میکند و همه آنها را احمقانه میپندارد. در نتیجه آنالیزان به حقیقت افکار خود شک میکند و در اینجا با فرضیه فرویدی به مثابه فرضیه دکارتی مواجه میشویم. فرضیه فرویدی عبارت است از «زیرنهاد آنجایی است که اندیشه هست، حتی اگر کسی که سخن میگوید آن را نداند.» هر جا که اندیشه هست، به طور مثال در رویا (رویا زمانی که مراجع آنرا تعریف میکند واجد اندیشه است) و بخصوص زمانی که مراجع مسئولیتی نسبت به فکر رویا قائل نیست یا در مورد آن تردید دارد، فروید اطمینان دارد که زیرنهاد ناخودآکاه در آنجا حضور دارد. این فرضیهای فرویدی است.
در فصل « درباب زیرنهاد قطعیت» لکان میگوید:
زمانی که فروید تردید میکند (…) اطمینان دارد که یک اندیشه در آنجا حضور دارد که ناخودآگاه است که یعنی به مثابه غایب، آشکار میشود. در زمانی که با دیگران سروکار دارد، « من میاندیشم»ی را احضار میکند که از طریق آن زیرنهاد آشکار خواهد شد. کوتاه اینکه او مطمئن است که فکر حضور دارد و توسط به اصطلاح «من هستم» تهیه شده است و همینجاست که قاپزنی اتفاق میافتد؛ کسی دیگر به جای او میاندیشد.
در اینجا با ناسازواری فروید و روانکاوان به طور عام با دکارت مواجه میشویم. ناسازواری مربوط به قطعیت است. در روانکاوی قطعیت در زیرنهاد اندیشه، یعنی آنالیزان یافت نمیشود. قطعیت نزد دیگری بزرگ یا روانکاو است. از همین روست که لکان در متنی دیگر «موقعیت ناخودآگاه» (نوشتارها[14] ۱۹۶۶) مینویسد که روانکاو مسئول حضور ناخودآگاه است.
ناسازواری میان فروید و دکارت ناشی از موضع متفاوت آن دو در باب قطعیت است. لکان میگوید «به لطف فروید میدانیم که زیرنهاد ناخودآگاه پیش از رسیدن به قطعیت خود را فاش میکند یا میاندیشد.» موضع فروید مشخصا متضمن کمی بیش از این است. موضع فروید که استوار است بر فرض گرفتن [وجود] زیرنهادی پشت اندیشه مراجع، متضمن آن چیزی است که لکان «واژگونی[15] زیرنهاد» مینامد.
این طور آغاز کردم که فروید دکارتی است؛ حال مجبورم اضافه کنم که با این حال فروید زیرنهاد دکارت را دگرگون کرد چرا که زیرنهاد دکارتی به مثابه زیرنهاد اندیشه، به معنای خودآگاهی[16] و اربابی[17] است. زیرنهاد اندیشه به مثابه اندیشه ناخودآگاه یعنی زیرنهاد به مثابه برده نه ارباب: زیرنهادی مطیع[18] به تاثیر[19] زبان.. این زیرنهادی است که توسط سیستم پرانمایهها دگرگون شدهاست.
بدین قرار بایستی چیزی در مورد جوهر سوژه فرویدی به مثابه سوژه دکارتی دگرگون شده بیان کنم. سوژه چیست؟ این دومین پرسش دکارت در تاملات[20] است. کوگیتو وجود[21] سوژه را مسلم میکند و سپس دکارت میپرسد که این سوژه چیست؛ به همین منوال ما هم باید بپرسیم سوژهای که مطیع سیستم پرانمایهها شده چیست. اگر میخواستم پاسخی فوری ارائه کنم میتوانسم بگویم زیرنهاد هیچ[22] است: زیرنهاد یک پرانمایه است. این پاسخی است که لکان در این سمینار پیش میکشد.
میخواهم تاکید کنم که چنین زیرنهادی اساسا یک تاثیر[23] است نه یک عامل[24]. زیرنهاد اصولا در جایگاه[25] دیگری بزرگ آغاز میشود؛ همان طور که لکان میگوید جایگاه دیگری بزرگ به مثابه جایگاه گفتار و پرانمایهها. سپس او به پرسش «زیرنهاد چیست؟» پاسخ میدهد:
از آنجاکه پرانمایه در حوزه دیگری بزرگ پدیدار میشود، زیرنهاد نیز متولد میشود. اما از همین رو، این زیرنهاد- که پیشتر از آنکه زیرنهادی هستی یافته باشد، هیچ بود- در[ قالب] یک پرانمایه متبلور میشود.
مختصری پس از آن لکان همان را تکرار میکند:
زیرنهاد با متولد شدن توسط پرانمایه، به شکلی دوپاره متولد میشود. زیرنهاد، پدیدار شدنی است که پیش از پدیدار شدن در قالب زیرنهاد، هیچ بود؛ هیچی تازه پدیدار شده، که در [قالب] یک پرانمایه متبلور میشود.
فهم این چندان ساده نیست. شاید باید بر این حقیقت تاکید ورزم که دیگری بزرگ بر زیرنهاد متقدم است. دیگری بزرگ به مثابه جایگاه زبان -دیگری بزرگی که سخن میگوید- متقدم بر زیرنهاد است و پیش از تولد زیرنهاد در مورد او سخن میگوید. در نتیجه دیگری بزرگ علت العلل[26] زیرنهاد است. زیرنهاد جوهر[27] نیست بلکه تاثیر پرانمایه است. زیرنهاد توسط یک پرانمایه بازنمایی میشود و پیش از ظهور پرانمایه، زیرنهادی وجود ندارد. اما این حقیقت که زیرنهادی وجود ندارد بدین معنا نیست که چیزی وجود ندارد. چرا که این ممکن است که موجود زندهای وجود داشته باشد [و زیرنهاد نباشد] اما این موجود زنده زمانی زیرنهاد میشود که پرانمایهای او را بازنمایی کند. بنابراین پیش از ظهور پرانمایه زیرنهاد هیچ است.
بایستی تفاوت میان فاصله[28] یا شکاف[29] میان موجود زنده و زیرنهاد یا اگر ترجیحتان این است، میان یک فرد[30] و یک زیرنهاد را دریابید. یکی از دوستانم چیزی بامزه برایم تعریف کرد که شاید برای ترسیم این تفاوت بتوانم از آن بهره گیرم. او یک انگلیسی است و مطلع هستید که مارگارت تاچر اخیرا سرانهای مالیاتی ابداع کردهاست که هر فردی – هر موجود زندهای- باید آن را بپردازد. دوست من گفت که یک زیرنهاد مالیات پرداخت نمیکند. یک فرد یا موجود زنده چرا اما یک زیرنهاد نه و مدرک این است که یک فرد اوتیستیک که سخن نمیگوید هم همان مالیات را پرداخت میکند. شاید این [مثال] ایدهای عینیتر از تفاوت میان زیرنهاد و فرد ارائه دهد. زیرنهاد یک تاثیر است نه یک جوهر. پس مسئله چیست؟ موضوع مدنظر لکان در سمینار یازدهم چیست؟ تعریف از زیرنهاد به مثابه زیرنهاد دکارتی دگرگون شده در سمینار یازدهم ابداع نشدهاست بلکه تنها خلاصه شدهاست. مسئله در سمینار یازدهم این است که نشان دهد زیرنهاد- به مثابه تاثیر زبان و گفتار- چگونه به فرد مرتبط است. به عبارتی مسئله، فهمِ این است که زیرنهاد غیرجوهریِ[31] گفتار، چگونه به تنها جوهر مورد بحث در روانکاوی یعنی آنچه لکان ژوئیسانس مینامدش مرتبط است. اصلیترین پیشرفت در این سمینار شرح و بسط لیبیدو است. در اینجا لکان شروع به بازاندیشی در باب چیزی میکند که فروید آن را سطح پویای تجربه[32] مینامد.
در حالی که زیرنهاد جوهری نیست، سمپتوم او جوهری است. در سمپتوم رنج وجود دارد که یعنی ژوئیسانس. بدن درگیر است اما نه فقط بدن: تمام رفتار واقعی. زمانی که گفته میشود زیرنهاد غیرجوهری است نباید فراموش شود که روانکاوی از طریق کار بر زیرنهادِ غیرجوهری مدعی درمان یا تغییر چیزی در سطح سمپتوم است که سطحی است جوهری. جاهطلبی روانکاوی… گسترده است.
منبع
Soler, C. (1977). The subject and the other (I). In J. Lacan, Seminar XI: Lacan’s four fundamental concepts of psychoanalysis: Including the first English translation of “Position of the Unconscious” (B. Fink, Ed.; A. Sheridan, Trans., pp. xx-xx). State University of New York Press.
Phpto: louis edmond
[1] . Subject
[2]. کلمه cogito از زبان لاتین به معنی «من میاندیشم» است. این واژه مشهور به Cogito, ergo sum است که توسط فیلسوف رنه دکارت در اثر خود Meditations on First Philosophy (تاملات در فلسفه اولی) به کار برده شده است. این عبارت به معنی «میاندیشم، پس هستم» است و پایهگذار ایدههای دکارت درباره خودآگاهی و اثبات وجود است (مترجم)
Descartes, R. (1641). Meditations on first philosophy. (J. Cottingham, Trans.). Cambridge University Press. (Original work published 1641)
[3] . Similarity
[4] . Dissymmetry
[5] . Thought
[6] . Existence
[7] . Essence
[8] . Essential being
[9] . Presence
[10] . Real presence
[11] . Affect
[12] . Reflexion
[13] . Signifier
[14]. Écrits
[15] . Subversion
[16] . Self-consciousness
[17] . Mastery
[18] . Submitted
[19] . Effect
[20] . Meditations
[21] . Existence
[22] . Nothing
[23] . Effect
[24] . Agent
[25] . Locus
[26] . First cause
[27] . Substance
[28] . Hiatus
[29] . Split
[30] . Person
[31] . Asubstantial
[32] . Dynamic level of experience