مادر مهاجرت

مادری دگر بباید بعد از هجرت ما را

دومین شماره از دیگری‌نامه با عنوان «در نکوهش و نکوداشت مهاجرت»، همزمان با روز جهانی مهاجرت (۱۸ دسامبر) منتشر شد. این مجموعه، نگاهی روانکاوانه به تجربه‌ی مهاجرت دارد و در شش فصل منسجم، مهم‌ترین دغدغه‌های روانی این پدیده را بررسی می‌کند.

مقالات این شماره، حوزه‌های گوناگونی را پوشش می‌دهند؛ از چالش‌های اولیه‌ای مانند یادگیری زبان جدید و شکل‌گیری دلبستگی‌های تازه، تا مفاهیم عمیق‌تری مانند بازتعریف هویت، حس تعلق و درک نوینی از «خانه» و «وطن». بخش قابل توجهی نیز به موضوعاتی از قبیل سوگ، فقدان، نوستالژی و غم دوری از زادگاه اختصاص یافته است. افزون بر این، تأثیرات روانی تروما و مکانیسم انتقال آن بین نسل‌های مختلف مهاجران، اختصاص یافته است.

نسخه الکترونیک هر مقاله به صورت رایگان در وب‌سایت ما قابل دسترسی است. همچنین نسخه PDF یکپارچه و طراحی‌شده این ویژه‌نامه از طریق وب‌سایت قابل خریداری می‌باشد. در صورت تمایل به دریافت نسخه چاپی، لطفاً از طریق راه‌های ارتباطی با ما در تماس باشید تا امکانات لازم را فراهم آوریم.

این مقاله به تالیف دل‌آرام جمعیان در دیگری‌نامه ویژه مهاجرت منتشر شده است.


سفر عامل یافتن و کشف، و خود علت درد بود.

(از کتاب تخت خواب دیگران، نوشته آیدا مرادی آهنی)

مدت زیادی است که در ذهنم بین معناهای متفاوت سه واژه تعلق، معلق و علاقه که گویی از یک ریشه مشترک‌ند، پرسه می‌زنم و سرگردانم. فاصله بین معلق بودن تا تعلق داشتن، تنها به اندازه وجود یک دیگری است. اما نه آن هم به همین سادگی، آن هم نه یک دیگری معمولی، بلکه یک دیگری مورد علاقه.

چه چیزی او را مورد علاقه‌ام می‌کند؟ یک صدای محکم از او درست وسط آشوبی که نمی‌دانم کیست او که رها و معلقم کرده است؟ فکر کردن به این سوال رنجم را سنگین‌تر می‌کند. پس دوباره به ریشه مشترک این سه واژه بازمی‌گردم؛   عَ لَ قَ.

در لغت نامه دهخدا واژه «علقه» که ریشه سه حرفی کلمات به ظاهر متضادِ بالاست، به معنای آویزِش و بستگیِ دل تعریف شده است. فرهنگ معین به صراحت آن را دلبستگی و چیزی که گران‌مایه تر از هر چیزی‌ست و در فرهنگ عمید واژه علقه به جز معانی بالا، به صورت تصویری از نطفه و یا جنینی که هنوز به شکل پاره‌ی خونی‌ بسته شده‌ست ارایه داده می‌شود. همه این موارد حول محور اتصال، آویختگی و چسبیدن می‌چرخند؛ شی‌ای که به چیزی می‌چسبد و خود را می‌آویزد.

برای ورود به صفجه دیگری‌نامه کلیک کنید

در علم جنین شناسی نیز آنجا که جنین (رویان) در رحم مادر با یک چسبندگی حیاتی به دیواره رحم متصل و آویزان می‌شود، در واقع فرآیند لانه گزینی1Implantation به جریان می‌افتد؛‌ یک اتصال حیاتی برای رشد.. ما به ازای انگلیسی مفهوم «اتصال» که واژه Attach معرف آن است هم، همین داستان را می‌سراید. پیشوند ad/at در لاتین به معنای به سوی/به سمتِ است و tache در زبان فرانسه کهن معنای گیره و یا میخ می‌دهد. با این نگاه Attach (به سمتِ گیره) از سنجاق شدگی و اتصال فیزیکی می‌گوید. درست همانند ریشه علقه که از چسبیدن نطفه تا پیوند قلبی گسترش می‌یابد، در این زبان نیز واژه Attach از میخ کردن فیزیکی به دلبستگی روانی (Attachment) تکامل یافته است. گویی دل هر جا که باشد یک چیز می‌گوید.

مادر مهاجرت

این‌گونه آفرینش آغاز می‌شود با اتصال به یک نیروی نگه دارنده در یک حالت وابستگی کامل و نیاز دایمی انسان به آن ابژه نگه دارنده؛ مادر.. آغاز حیات وامدار صداست، صدای او. او که در رحم تاریکش چشم چشم را نمی‌بیند، گویی تنها صدایش است که ناجی است. ناجیِ اضطرابهای از پسِ هجرت، از پسِ ورود به دنیایی جدید.

من آن مهاجر ناشناسم

که تنها نوای سازهای دور را می‌شنوم

نوای سازهایی را که نسیم

از لابه لای برگ‌های درخت خیال

به سوی من می‌آورد..

«سروده‌ی عبدالرضا مجدری»

لازمه شجاعتِ پا گذاشتن به دنیایی جدید، وجود خانه‌ای است که در انتظار ما باشد. اصلا مگر نه اینکه همه ما در جستجوی خانه‌ایم و می‌خواهیم بدانیم در خانه ذهن چه کسی جای داریم و گاه شاید همین است که انگیزاننده ما برای شروع رابطه و رابطه ساختن با دیگری می‌شود که در ذهن کسی ما جایی، خانه‌ای، نطفه‌ای داشته باشیم که پاگیرمان کند.

گاه رابطه خوب پیش می‌رود برایمان غریب است، گاه رابطه بد پیش می‌رود باز هم به نوعی برایمان قریب است. شاید خانه داشتن امری غریب باشد. تجربه‌ی غرابت رازگون بیش از هر چیز دال بر خانه‌ی آشنای آغازینی است که تنها به واسطه‌ی فرآیند سرکوب بیگانه شده است. این را فروید در مقاله uncanny (Unheimlich: به آلمانی) خود که درباره امر غریب صحبت می‌کند، می‌گوید و اینگونه می‌نویسد که امر غریب در واقع از آنِ چیزی نیست که بیگانه و جدید باشد بلکه چیزی است که آشنا و قدیمی بوده اما از طریق فرآیند سرکوب از دیده ذهن دور مانده است. باز پای خانه وسط می آید. Heim؛ خانه، Heimlich به معنای خانگی و آشنا که در زبان آلمانی یک معنای ثانویه و به ظاهر متناقضی به خود می‌گیرد:‌ پنهان، محرمانه و دور از چشم. به عبارت دیگر، چیزی که آنقدر آشنا و نزدیک‌ست که در سینه پنهان شده است.

مادر مهاجرت

احساس بی‌خانه بودن؛ تجربه مشترک مهاجران، تجربه‌ای آشنا که اما اینبار از فرط احساس وحشت‌آورش به چیزی دلهره‌آور و نا‌آشنا بدل شده و تبدیل به امر غریبی گشته است. ممکن است احساس بی‌خانه بودن اینقدر آشنا در سینه‌ روانمان وجود داشته باشد که وقتی این احساس در مهاجرت از سینه‌ بیرون می‌زند تا جلوی چشممان رقاصی کند، شباهت چیزی که نمی‌دانیم چیست را در ما زنده می‌کند ولی فقط می‌دانیم در ما چیزی اینچنین وجود دارد.

مادر مهاجرت

کدام خانه سرکوب می‌شود؟ کدام فضای خانه‌مانندی بیگانه می‌شود؟ خانه‌ای که باید ما را می‌گرفت و نگرفت؟ خانه‌ای که باید گیره‌ای می‌داشت تا رخت اضطراب‌ها و غم‌ها و خستگیهایمان را آویزانش می‌کردیم اما گیره‌ای نبود؟ و بعد با همان پالتوی پوسیده از اضطراب‌ها و غم‌ها و خستگی‌ها به اتاق تنهایی‌مان، خواب، کتاب، فیلم، و … هجرت کردیم!؟ زیرا کسی نه تنها در خانه منتظرمان نبود بلکه کسی هم نبود که گیره‌ای پشت درب بیاویزد؟!
گاه ذهن جاهایی می‌رود که نباید. مثلا می‌گوید اگر داستان فراتر از سرکوب باشد، چه؟ چرا که شاید کم لطفی‌ست در حق رنج‌های کشیده شده اما نادیده! سرکوب برای امری است که بوده، وجود داشته اما با کجی‌ها و راستی‌های خود. ذهن اینبار تاریک‌تر می‌شود، می‌پرسد که اصلا شاید خانه‌ای وجود نداشته که بخواهد سرکوب شود؟

بر سر قرار نیامده آنکه وعده‌اش را داده بود یا شاید اصلا کسی با من وعده دیداری نگذاشته بود که هجرت شد تنها راه ماندن در این دنیا. استفان میچل2Stephen A. Mitchell در کتاب مفاهیم رابطه‌ای در روان‌کاوی3Relational Concepts in Psychoanalysis به نقل از جان بالبی می‌نویسد نوزاد از ابتدا دوست دارد بداند که دیگری/مادر کیست و چه می‌کند. می‌شود به تعبیری اینگونه خواند که گویی ذهن از ابتدا خواهان دوتایی شدگی است. دوتایی شدن مشروط به حضور دیگری است. در غیر این صورت (اگر ذهن مادر با نوزاد نباشد و به ورطه‌های افسردگی، سایکوز ویا دیگر نگرانی‌های زندگی هجرت کرده باشد) آن پیوند بالقوه و حتی تصویری از پیوند بالقوه‌ی دوتایی شدگی هم از هم می‌گسلد وخانه‌مان از ذهن مادر به بیرون پرت می‌شود، معلق می‌شویم و حالا تلخ‌کامانه آزادیم تا خانه‌مان را بر دوش، روی زمین دیگری بنا کنیم. این زمین برای بعضی‌ها از پناه بردن به پدر، به انزوا و خیال، دوست، درس، خواب، کار، مواد ویا هرچیزی که گمان کنیم آراممان می‌کند گرفته تا پناه به کشور و مقصدی جدید و یا اتصال به نوستالژی‌هایمان در کشور تازه. به تعبیر وامیک والکان4Vamik Volkan؛ روانکاو معاصری که پژوهش‌های برجسته‌ای در حیطه هویت گروهی مهاجرین و تجربه احساس بی‌خانه بودن دارد، در مقاله نوستالژی به عنوان پدیده‌ای پیونددهنده5Nostalgia as a Linking Phenomenon خود؛ نوستالژی را به عنوان دفاعی در راستای حفظ بقا، یک پدیده پیونده‌ دهنده و متصل‌کننده به تصویر می‌کشد؛ گیره‌هایی که خود را به آن می‌آویزانیم تا وقتی که هنوز مادری پیدا نشده و یا این خانه هنوز خانه نشده. همه اینها نمادی هستند از مادرهایی دیگر که با کارکرد مادرانه‌شان می‌توانند جمع و جورمان کنند چرا که این آزادیِ ناهوشیارانه‌ و گاه هوشیارانه‌‌ی بنا کردن خانه‌ی روان در زمینی دیگر و مسئولیت مطلقی که بر دوش می‌گذارد که ناشی است از غیاب تعلُّق اولیه، بار اضطراب وضعیت مُعَلَّق‌مان را چندین برابر می‌کند.

همزمان که از کندن و رفتن حرف می‌شود، در همان لحظه گویی تمنایی از ماندن فریاد می‌کشد؛ میلی دایمی و ناخودآگاه برای وصل بودن به دیگری و هجرت که در خود گویی نوعی ملحق شدن نیز دارد به مکانی جدید، به فردی جدید، به فضایی جدید و …؛ امیدِ یافتن این دیگری است، که نشان از زنده بودنِ توان جستجوی ذاتی برای ارتباط و اتصال و به تجلی نشاندن این آرزوی اولیه را دارد.

آندره آسیمان6Andre Aciman در کتاب شفق در خم جاده‌ی بی‌رهگذر که جستارهایی درباره مهاجرتش است، تصویری مفهوم ازین تناقض را به سطر درمی‌آورد:

«میل به تناقض چیزی نیست جز تلاش برای پیوند دو وجه تعریف نشدنی. دو زمانِ آشتی‌ناپذیر؛ نه آنچه هست، بلکه تمنای آنچه که می‌توانست باشد و نشد! این فضای میان دو ابدیت، میان رفتن و ماندن، بودن و نبودن، میان ندیدن و چند زمان را هم‌زمان دیدن، همان قلمرویی است که در گذشته هرگز رخ نداده. اما نمی‌شود هم گفت که چون رخ نداده غیرواقعی است.» اتفاقا که رخ ندادنش و فقدانش است که واقعی‌ش می‌کند.

وقتی فقدان مادر آسیبی به فرآیند تعلق می‌رساند، هجرت خود می‌تواند به زعمی، نمادی از دربرگیرندگی7Containing به خود بگیرد. تلاشی ناخودآگاه برای یافتن مادری دیگر درجهت لانه‌گزینی مجدد8Re-Implantation برای برآوردگی این میل ذاتی؛ ایجاد اتصال حیاتی برای جلوگیری از پرت شدگی و بی‌آغوشی.

این مقاله تنها مقاله تالیفی این ویژه‌نامه است که به قلم دل‌آرام جمعیان، سردبیر این شماره، تالیف شده است