این مقاله ترجمه نوشتهای با عنوان «Partners Who Punish You for Loving Them» منتشر شده در وبسایت مدرسه زندگی است.
شاید چنین بیندیشیم که آنچه همه در تمنای آناند عشق است، و واکنش طبیعی به دوست داشته شدن چیزی جز سپاسگزاری نخواهد بود. اما واقعیتِ روابط بسیار پیچیدهتر از این تصویر ساده است. برای برخی از ما، عشق در مقام تجربه به همان اندازه هراسانگیز است که در مقام تصور دلانگیز؛ و واکنش اصلیمان به دوست داشته شدن ممکن است نه مهربانی و استقبال، بلکه – به شکلی شگفتانگیز و در عین حال بر مبنای منطقی تاریک – بیرحمی باشد. چرا تنبیه عشق رخ میدهد؟
بهبیانی ساده: عدهای که در کودکی بهشدت مورد خشونت و سختگیری قرار گرفتهاند (و شمارشان اندک هم نیست)، هنگامی که با عشقی عمیق مواجه میشوند، ناخودآگاه شریک خود را دقیقاً به همان شیوههایی درمیآورند که روزگاری والدین نخستینشان با آنان رفتار میکردند: با همان بیثباتی و تحقیر، همان سردی و همان سادیسم. واکنشهای آنان بدل میشود به نوعی طومار روانی؛ متنی بازنویسیشده که در لایههایش میتوان شرح دردناکترین بخشهای کودکیشان را بازخواند، با این تفاوت که این بار شریک عاطفی، قربانی است و خودشان در جایگاه آزارگر نشستهاند و به تنبیه عشق میپردازند.
اگر با چنین فردی رابطه داشته باشیم، ممکن است در ابتدا خود را مملو از ویژگیهای مثبت ظاهر کند: گرم و صمیمی باشد، به جزئیات ظریف در ما توجه کند، دفاعهایمان را بشکند و نیازهای کودکانهمان را بیدار کند. اما دقیقاً زمانی که عاشق میشویم، چیزی درون او که خودش هم به زحمت آن را درک میکند، فعال میشود. به موقع سر قرار حاضر نمیشود. پیامهایمان را بیپاسخ میگذارد. از زندگی ما بیخبر میماند. دوستانی پیدا میکند که باید وقت زیادی با آنها بگذراند. کارش تمام وجودش را میطلبد. در بدترین حالت، شروع به لاس زدن با دیگران میکند. اگر اعتراض کنیم، جدی و خشن میشود. ما را به خیالبافی و «نیاز بیش از حد[۱]» متهم میکند. میگوید «زیادی[۲]» در زندگیاش حضور داریم. پس از ایجاد این آشفتگی هیجانی، کنار میکشد و با بیتفاوتی از خود میپرسد چرا ما نمیتوانیم باثباتتر باشیم.
در پس این رفتارها چه نهفته است؟ بیآنکه ما بدانیم (و غالباً خودِ او نیز آگاه باشد) معشوق ما جهان را با مجموعهای از سوءظنهای عمیق و ریشهدار نسبت به رابطهها میپیماید؛ سوءظنهایی که بهطرزی سهمگین و سرسخت در روان او رخنه کردهاند و شکلگیریشان به تجربههای نخستین در خانوادهی اصلی و پیش از گذر از دهسالگی بازمیگردد. اینکه آسیبپذیری، چه از سوی خودشان و چه از سوی شریکشان، در ذات خود امری مشمئزکننده است؛ اینکه ابراز نیاز، چیزی زننده و نفرتانگیز است؛ اینکه دیگران موجوداتی غیرقابل اعتمادند و همواره آنها را به سود دیگری (شاید همان خواهر یا برادر کودکیشان) ترک خواهند کرد؛ اینکه تشنهی عشق بودن، مایهی شرم است؛ اینکه دیگران هرگز حقیقتاً خیر او را در نظر ندارند؛ و سرانجام اینکه او در تمامیت وجودیاش، شایستهی دوست داشته شدن نیست و زیستن با واقعیتِ عریانش برای دیگری تحملناپذیر خواهد بود.
اشتیاق ما به اجتناب از عشق

شریکِ ما در وجودمان چیزی را میبیند که روزگاری ناچار شد برای بقا و گذر به بزرگسالی در خویشتن خفه و نابود کند: همان برهنگی، همان گرسنگیِ بیدفاع، همان عریانیِ نیاز. ما اکنون بدل میشویم به همان فرد «ضعیف»ی که روزی او را به آن متهم میکردند. و او (بیآنکه خود بداند) در برابر پژواکِ شکنندگیِ خویش سپر میگیرد، با همان سختگیری، بیاعتمادی و سردیای که والدینش روزگاری بهنامِ خیر و صلاحش بر او روا داشتند. او ما را دوباره از میان همان تجربههای فشردهشدهای عبور میدهد که دههی نخست زندگیاش را شکل داده بودند: احساسِ زیادی بودن، کمتر جذاب بودن از دیگری، و نخواستنی بودن. نیاز ما، اشتیاقهای مدفون او را فرا میخواند، و پاسخش به این فراخوان چیزی جز خشونت، بیرحمی و تنبیه عشق نیست.
چگونه با شریک عاطفی اجتنابی کنار بیاییم؟
اگر فهرستی ساده از هرآنچه اکنون در ما برمیانگیزند فراهم کنیم، و سپس همان کار را با آنچه والدینشان روزگاری در آنها برانگیخته بودند انجام دهیم، به احتمال بسیار با دو فهرستِ تقریباً یکسان از صفتها مواجه خواهیم شد.
بهطور کلی راهی وجود ندارد که به شریکِ پیشتر مهربان و بخشندهمان نشان دهیم که اکنون بدل شدهاند به آنچه میتوانیم دیگرآزار[۳] بنامیم. اگر دیدن این واقعیت برایشان چنین آسان میبود، دیگر نیازی به «کنشنمایی[۴]» آن نداشتند.
شاید تنها راه، گریز باشد. اما این نیز آسان نخواهد بود، چراکه بهاحتمال زیاد ما نیز فریفتهی همان خیالی شدهایم که آنان روزگاری در کودکی ناچار به پروراندنش بودند؛ این خیال که ما سزاوار بدرفتاریایم که اکنون تجربه میکنیم.
و در هنگامهی نبرد برای بقا، باید پیوسته و بهنحوی نیرومند خود را به بدیهیترین حقیقتها متذکر کنیم، اینکه عشقِ واقعی هرگز با رنجافروزی درنمیآمیزد؛ در آن تنبیه غشق رخ نمیدهد؛ اینکه عشقِ واقعی همواره نسبت به ضعف بردبار است؛ و اینکه عشقِ واقعی بیکرانه مهربان است.
آشنایی با درمانگران دیگری
روانکاوی آنلاین برای مهاجران
پینوشتها
[۱] Needy
[۲] Too much
[۳] Sadistic
[۴] Acting out