من از کشتزار دیگری می‌روید...

ترومای بین نسلی

اصطلاح «تروما بین نسلی» به روشی اشاره دارد که در آن مشکلات روانیِ تجربه شده توسط افرادِ یک نسل، به شکل غیر قابل بیانی، به نسل دیگر منتقل شود و بر آن‌ها تأثیر می‌گذارد. زخم‌های ناشی از جنگ‌ها، مهاجرت‌ها، طرد اجتماعی و تحولات سیاسی ممکن است نه تنها توسط کسانی که واقعاً این‌ها را تجربه کرده‌اند، بلکه توسط نوادگان ظاهراً عزیزترشان نیز احساس شود. فردی ممکن است در حالی که از شرایط به ظاهر آرام و مرفهی برخوردار است، در روان خود، بنابه دلایلی که فعلا دور از دسترسی آگاهانه آنهاست، به طور قابل توجهی درگیر اضطراب‌ و وحشت‌ باشد. این اضطراب‌ها و وحشت‌ها مرتبط با موضوعاتِ زندگی پدربزرگ و مادربزرگی است که صد و چندی سال پیش در قاره‌ای دیگر می‌زیسته و فرد آن‌ها را نمی‌شناسد. این ایده ممکن است تقریباً راز آلود به نظر برسد، گویی تروما «در خون» یا توسط برخی «انرژی‌های بدخواهانه» عجیب و غریب منتقل می‌شود، اما ما می‌توانیم «ترومای بین نسلی» را با عبارات بسیار منطقی‌تر یا غیر‌تخیلی‌تر توضیح دهیم. تنها چیزی که باید در نظر داشت این است که وقتی فردی که از نظر روانی دچار آشفتگی شده است، صاحب فرزند می شود، این احتمال وجود دارد که در نهایت با فرزندان خود به گونه‌ای رفتار کند که اثرات اتفاقات وحشتناکی که قبلا رخ‌ داده است به آن‌ها منتقل شود. به عنوان مثال، والدینی که در دوران جوانی به طرز وحشیانه‌ای در یک جنگ اسیر شده‌اند، ممکن است چنین آرزوی قدرتمندی را تجربه کنند که فرزند‌شان هرگز مجبور نباشد مانند آن‌ها رنج بکشد. آن‌ها بدون پشیمانی تبدیل به مراقبی پر انرژی می‌شوند که صبر یا همدردی بسیار کمی برای غم و اندوه یک زندگی معمولی دارد. «نمی‌خواهم مثل من رنج بکشی» ممکن است به یک مسئله بسیار مشکل‌سازتر تبدیل شود: «من نیاز دارم که همیشه خوشحال باشی». کودکی که حاصل این جهان‌بینی ناخواسته تنبیه‌کننده است، ممکن است در نهایت به دلیل عدم موفقیت در رسیدن به سرنوشت شادمانی که توسط والدینش اعلام شده است، گرفتار احساس شرمندگی و ناکافی بودن شود؛ و والدین این کودک پس از سال‌ها مبارزه با افسردگی، در نهایت محتمل است وقتی کوچکترین فرزندشان نوجوان است، جان خود را بگیرند. این کودک که با مرگ والدینش از هم پاشیده است، ممکن است به فردی تبدیل شود که عمیقاً از احساسات خود دور و به همه‌ی روابطش بی‌اعتماد است، که سپس (سی سال بعد) الهام بخش طلاق از یک همسر دل‌زده و فرزندی می‌شود که با روی آوردن به مشروبات الکلی یا پورنوگرافی به دنبال وقت‌گذرانی باشد. در این مرحله، ممکن است صد و پنجاه سال از فاجعه‌ی اصلی (مترجم؛ همان اتفاقاتی که در ابتدا برای اجداد این فرد رخ داده بود) گذشته باشیم.

اصطلاح «تروما بین نسلی» به روشی اشاره دارد که در آن مشکلات روانیِ تجربه شده توسط افرادِ یک نسل، به شکل غیر قابل بیانی، به نسل دیگر منتقل شود و بر آن‌ها تأثیر می‌گذارد. زخم‌های ناشی از جنگ‌ها، مهاجرت‌ها، طرد اجتماعی و تحولات سیاسی ممکن است نه تنها توسط کسانی که واقعاً این‌ها را تجربه کرده‌اند، بلکه توسط نوادگان ظاهراً عزیزترشان نیز احساس شود. فردی ممکن است در حالی که از شرایط به ظاهر آرام و مرفهی برخوردار است، در روان خود، بنابه دلایلی که فعلا دور از دسترسی آگاهانه آنهاست، به طور قابل توجهی درگیر اضطراب‌ و وحشت‌ باشد. این اضطراب‌ها و وحشت‌ها مرتبط با موضوعاتِ زندگی پدربزرگ و مادربزرگی است که صد و چندی سال پیش در قاره‌ای دیگر می‌زیسته و فرد آن‌ها را نمی‌شناسد.

این ایده ممکن است تقریباً راز آلود به نظر برسد، گویی تروما «در خون» یا توسط برخی «انرژی‌های بدخواهانه» عجیب و غریب منتقل می‌شود، اما ما می‌توانیم «ترومای بین نسلی» را با عبارات بسیار منطقی‌تر یا غیر‌تخیلی‌تر توضیح دهیم. تنها چیزی که باید در نظر داشت این است که وقتی فردی که از نظر روانی دچار آشفتگی شده است، صاحب فرزند می شود، این احتمال وجود دارد که در نهایت با فرزندان خود به گونهای رفتار کند که اثرات اتفاقات وحشتناکی که قبلا رخ‌ داده است به آن‌ها منتقل شود. به عنوان مثال، والدینی که در دوران جوانی به طرز وحشیانه‌ای در یک جنگ اسیر شده‌اند، ممکن است چنین آرزوی قدرتمندی را تجربه کنند که فرزند‌شان هرگز مجبور نباشد مانند آن‌ها رنج بکشد. آن‌ها بدون پشیمانی تبدیل به مراقبی پر انرژی می‌شوند که صبر یا همدردی بسیار کمی برای غم و اندوه یک زندگی معمولی دارد. «نمی‌خواهم مثل من رنج بکشی» ممکن است به یک مسئله بسیار مشکل‌سازتر تبدیل شود: «من نیاز دارم که همیشه خوشحال باشی». کودکی که حاصل این جهان‌بینی ناخواسته تنبیه‌کننده است، ممکن است در نهایت به دلیل عدم موفقیت در رسیدن به سرنوشت شادمانی که توسط والدینش اعلام شده است، گرفتار  احساس شرمندگی و ناکافی بودن شود؛ و والدین این کودک  پس از سال‌ها مبارزه با افسردگی، در نهایت محتمل است وقتی کوچکترین فرزندشان نوجوان است، جان خود را بگیرند. این کودک که با مرگ والدینش از هم پاشیده است، ممکن است به فردی تبدیل شود که عمیقاً از احساسات خود دور و به همه‌ی روابطش بی‌اعتماد است، که سپس (سی سال بعد) الهام بخش طلاق از یک همسر دل‌زده و فرزندی می‌شود که با روی آوردن به مشروبات الکلی یا پورنوگرافی به دنبال وقت‌گذرانی باشد. در این مرحله، ممکن است صد و پنجاه سال از فاجعه‌ی اصلی (مترجم؛ همان اتفاقاتی که در ابتدا برای اجداد این فرد رخ داده بود) گذشته باشیم.

ترومای بین نسلی حتی  در غیاب رویدادهای درماتیک سیاسی و مادی مرتبط با تروما (که تلاشی جدی برای ریشه‌کن کردن آن در حال انجام است) رخ می دهد. متاسفانه مخاطرات تهدید کننده‌ی زندگی معمولی بیش از اندازه است. می‌توانیم دختری پر جنب و جوش و مهربان را تصور کنیم که در شهری ثروتمند در سوئیس بزرگ می‌شود و مجبور می‌شود شاهد مرگ پدر محبوبش در یازده سالگی بر اثر سرطان باشد. او که به دلیل از دست دادن پدر ویران شده است، ممکن است آسیب‌پذیری خود را انکار کند و خیلی سریع به یک بزرگسال سرسخت و تا حدودی خونسرد تبدیل شود. وقتی او مادر می‌شود، آسیب‌پذیری فرزندش ممکن است به طور ناخواسته حساسیت درونی دور رانده‌شده‌اش را برانگیزد، و او (مادر) را وادار کند که «نیازمندی» فرزندش را با طعنه و غفلت پاسخ دهد. این کودک که از عشق مادر خود مطمئن نبوده، سبک دلبستگی بسیار مضطربی پیدا می‌کند که وقتی پدر یا مادر می‌شود، به این معنی است که به شدت  به فرزند خود می‌چسبد و به مرور زمان فرزندش را از نظر عاطفی خفه می‌کنند و در او را مستعد یک اختلال جدی خوردن می‌کند. در این مرحله، شاید هفتاد و هشت سال از مرگ یک پارچه فروش در بخش سرطان شهر سنت گالن (مترجم؛ منظور پدر این دختر است) می‌گذرد.

متوقف کردن ترومای بین نسلی از یک تعهد جدی در پس ذهن یک فرد شروع می‌شود: تعهد به این که مشکلات باید با من متوقف شوند. ما باید این را به یکی از آرزوهای اصلی خود تبدیل کنیم که هر کاری می‌توانیم انجام دهیم تا انتقال میراث عاطفی به فرزندان‌مان را که تا کنون از زمان امپراتوری روم یا اوایل سلسله خاقان‌ها تا کنون از جان مغمومی به جان مغموم دیگری منتقل شده است، متوقف یا کند کنیم. هر اتفاقی که در راجووو یا هوئه،کنزینگتون جنوبی یا کوسناخت افتاد، ما تلاش خواهیم کرد تا از طریق بهترین و تنها ابزاری که در اختیار داریم، یعنی خودآگاهی، به این جریان پایان دهیم.

برای این منظور، ما باید یک شجره‌نامه ترسیم کنیم، حداقل به پدربزرگ و مادربزرگ‌مان برگردیم، و هر آنچه را که تصور کنیم ممکن است به ما تحویل داده شده باشد، به آن اضافه کنیم. فرض بی‌خبری از جانب ما قابل توجیه نیست. ما باید بدانیم که حامل کدام زخم عاطفی هستیم.

اغلب گفته می‌شود که روان‌درمانی نوعی لوس کردن خودمان است. اما اگر بتواند مشکلاتی را که به نسل‌های بعدی ما منتقل می‌شود، متوقف کند، با فرض این‌که همه دو فرزند داشته باشند، در عرض سه نسل، بیست و هشت فرزند خواهیم داشت (که هر کدام همسر، همکاران، دوستان و غیره خواهند داشت.)، در این صورت مراجعه به یک درمانگر، یک بار در هفته، احتمالا بزرگترین عمل خیرخواهی جمعی‌ست که هر کسی قادر به انجام آن است. ما اصلاً برای خودمان درمانی نداریم. ما فقط در میانه‌ی یک جریان ایستاده‌ایم و تشریفاتی را انجام می‌دهیم تا افرادی را که هنوز متولد نشده‌اند از مشکلات اجداد مرده‌ی خود پاک کنیم.

میراثی از خود به جای گذاشتن چیز خوبی است، اما زمانی که از به میراث عاطفی است هر چقدر بیشتر اطمینان حاصل کنیم که ارث کمتری برای فرزندان‌مان به جای گذاشتیم، عملکرد بهتری داشتیم و معنای واقعی عشق را کشف خواهیم کرد.

 

برای آگاهی بیشتر در این زمینه پیشنهاد می‌کنیم مقاله‌ی «والدگری برای والدین» را مطالعه کنید.

 

منبع:

این مقاله ترجمه‌ی مقاله‌ی زیر است:

The school of  life. (n.d). Intergenerational trauma.  https://www.theschooloflife.com/article/intergenerational-trauma/

Photo: Edouard Vuillard

ویراستاری علمی: بهار آیت‌مهر