اساسیترین محک برای دوامِ هر رابطهی مدرن، معیاری است که برای یک اشرافزادهی فرانسوی در سال 1755، یا برای یک کشاورز اسکاتلندی در سال 1952، و در واقع برای اکثر افرادی که از زمان ظهور گونهی ما وجود داشتهاند، بسیار عجیب به نظر می رسد؛ اما [این معیار عجیب] اکنون به طور جهانی پذیرفته شده است و نادیده گرفتن آن بسیار سخت است: یک زندگی جنسی فعال و رضایت بخش. اکیداً به ما توصیه شده است که ماندن دراز مدت در رابطه با کسی که با او رابطهیِ جنسی صمیمی نداریم، بسیار عجیب و غریب و حتی از جهاتی مشکوک است – و اگر اعلام کنیم بخاطر این جدا شدیم که رابطه جنسی دیگر کار نمیکرد، میتوانیم روی همدردی فوری و درک عمیق دیگران حساب کنیم. اگر به دنبال دلیل مناسبی برای جدایی هستیم، به نظر میرسد که رابطه جنسی ناخوشایند تنها چیزی است که باید ذکر کنیم.
ما احتمالاً همچنین به این نکته توجه کنیم که در این ایده چیزی غیرعادی و کمی مضحک وجود دارد. آیا واقعاً کسی را بهخاطر کیفیت یا کمیتِ حسی که فقط چند دقیقه طول میکشد و از برخی زوایا هیچگونه لذتی بیشتر از یک دسر فوقالعاده یا یک لحظهی هیجانانگیز در رقص ندارد، ترک میکنیم؟ آیا واقعاً کسی بهخاطر چیزی مانند این، زندگی فرزندانش را نابود میکند، خانوادهای را ویران میسازد، داراییها را خراب میکند و خود را به جهنم میکشاند؟ ما چقدر باید بهطور جدی به ادعاهای مربوط به رابطهی جنسی نگاه کنیم؟
قسمتی از دلیلی که ما گیج میشویم این است که رابطه جنسی هم پدیدهای فیزیکی و هم هیجانی است، این دوگانگی میتواند تشخیص جایگاه درست آن [رابطهی جنسی] را در دلایل ما برای ماندن یا رفتن دشوار کند. رابطه جنسی میتواند بهاندازه یک بازی تنیس بیمعنا باشد و یا به نظر برسد که راهی به روح و جان دیگری است. عمل یکسان است، اما اهمیت آن میتواند به طرز غیرقابلتصوری متفاوت باشد.
در این مرحله، ممکن است ادعای بزرگی مطرح کنیم: هیچکس، هرگز، به دلیل «رابطه جنسی بد» احساس نیاز به ترک یک رابطه نمیکند. اگرچه ممکن است بگویند و در درون خود قانع باشند که مشکل در معاشقه ضعیف است؛ اما [واقعیت این است که] مسئله واقعی تقریباً قطعاً در جای دیگری نهفته است و به همین اندازه، هر درجهای از عدم وجود رابطهی جنسی و یا رابطهی جنسی ناخوشایند از نظر فیزیکی میتواند قابلتحمل باشد، مادامی که چیزهای دیگری در جای خود قرار داشته باشند.
آنچه واقعاً غیرقابلتحمل است و به طور واقعی دلیل فرار است، فقدان محبت است. تمام هدف یک رابطه به احساس دیدهشدن، درکشدن، پذیرفتهشدن، تشویقشدن، مورد دلگرمی و محبت قرارگرفتن توسط شخص دیگری بستگی دارد. بدون اینها، ما واقعاً ممکن است برای طولانیمدت بهتنهایی غذا بخوریم. اما به طور اساسی، نحوه ابراز و بیان محبت بسیار متنوع است. این میتواند با دستها و لبها، با نوازشهای اروتیک و همیاری در مورد فانتزیها انجام شود. اما ممکن است راههای دیگری نیز وجود داشته باشد: این میتواند از طریق شریکی باشد که دستمان را میگیرد، یا در شب ما را در آغوش میکشد، به غمهایمان بادقت گوش میدهد یا نیازهایمان را در ذهن خود نگه میدارد. یک بوسه ملایم وقتی به خانه برمیگردیم میتواند بهاندازه رابطه جنسی کامل در تأمین یک ارتباط نزدیک معنیدار باشد.
ردکردن پیشرویهای ما در رختخواب از طرف یک شریکعاطفی و فواصل طولانی بین روابط جنسی آزاردهنده است، اما نه بهخاطر از دست دادن لذتهای فیزیکی، بلکه به این دلیل که ما درون خود یک نیاز مداوم به نشانههای محبت داریم: ما میخواهیم به طور مستقیم و تا حد ممکن مطمئن شویم که در قلب یک عاشق جایگاه بسیار مهمی داریم. در حقیقیت کمبود رابطه جنسی، بهتنهایی، نمیتواند آن مشکل اصلی باشد که ما را به جدایی میرساند. بلکه مشکل اصلی کمبود نزدیکی و محبتِ ناشی از عدم وجود آن [رابطهی جنسی] است.
تفاوت بزرگی وجود دارد میان شریکی که واقعاً بسیار خسته است یا در حال حاضر خلقوخوی مناسبی ندارد، زیرا با جلسهی فردا یا با کودکی در اتاق کناری که ممکن است به زودی شروع به گریه کند، اشتغال ذهنی دارد، و با وجود همهی اینها شدت خواستههایمان را درک میکند؛ با شریک دیگری که برای او پیشرویها و خواستههای ما تنها مزاحمتهای غیرمنطقی و تقاضاهایی برای نزدیکی هستند که دیگر هیچ علاقهای به آن ندارد. نتیجه عملی ممکن است یکسان باشد: هیچ رابطه جنسی وجود ندارد. اما پویاییهای هیجانی کاملاً متفاوتی حاکم است. در مورد اول، ما میتوانیم احساس کنیم که دوست داشته میشویم و خواسته میشویم، حتی اگر (متأسفانه) شریکمان نتواند پاسخ دهد. در مورد دوم، تقریباً قطعاً زمان جداشدن است.
بهاحتمال زیاد میتوانیم از عملی کردن بسیاری از خواستههایمان چشمپوشی کنیم اگر بدانیم که شریکمان میتواند توضیح دهد که چرا برای او مهم هستیم و میتواند در زندگی روزمره با ما گرم و مهربان باشد، حتی اگر (بهخاطر تاریخچه شخصی خود) میانهی او با مسائل اروتیک به هم بخورد و کمرنگتر شود. باوجود محبت کافی بین دو نفر، این واقعیت که یکی از آنها (به دلایل پیچیده) خواهان انجام برخی اعمال فیزیکی است (چه با خودشان و چه حتی با شخص دیگری) و دیگری هیچ اشتیاقی ندارد، نباید فاجعه یا تهدیدی جدی برای رابطه باشد. این کشنده نیست که شریک ما نمیتواند خواستههای ما را به عمل درآورد، بلکه این [رابطه را میکشد] که او باحالت تدافعی، سردی، قضاوتی یا بیتوجهی با ما برخورد میکند.
برای اینکه ببینیم آیا یک رابطه احتمال دارد نجات یابد، باید بپذیریم که احتمالا به طور مستقیم با یک مسئله جنسی مواجه نیستیم، بلکه با مشکل فاصله و سردی زیربنایی روبرو هستیم. به طور نظری، اگر یک شریک هرگز به دنبال رسیدن به ارگاسم با همراه خود نباشد یا هرگز به طور کامل با یک فانتزی درگیر نشود، این وضعیت ممکن است کاملاً قابلتحمل باشد، به شرطی که هر دو طرف بتوانند احساس کنند که واقعاً دوست داشته میشوند و خواسته میشوند. این تمایز اهمیت دارد؛ زیرا اگر به نقطهی جدایی برسیم، باید بدانیم دلیل واقعی چیست: اگر همچنان فکر میکنیم که مشکل کمبود رابطه جنسی است (یا نوع رابطه جنسی که میخواهیم)، ممکن است آنچه را که در واقع از شخص دیگری میخواهیم، نادرست تفسیر کنیم: ما به دنبال شریک جنسی کامل و ایدهآل نیستیم (همانطور که اغلب به ما آموزش داده میشود)، بلکه به دنبال چیزی بسیار حیاتیتر و اغلب دشوارتر برای تأمین هستیم: منبعی کافی از محبت و درک. ممکن است در یک رابطه بعدی، اما بهتر، همان مقدار رابطهی جنسی اندکی را داشته باشیم، اما دیگر از کمبود آن ناراحت نشویم؛ زیرا راههای دیگری برای احساس اطمینان از محبت دیگری پیدا کردهایم که شاید پایدارتر باشد.
برای مطالعهی بیشتر در این مورد به مقالهی «شرم جنسی» و «خاتمه دادن رابطه به دلایل جنسی» مراجعه کنید.
منبع
The school of life. (n.d). Should Sex Ever Be a Reason to Break Up? https://www.theschooloflife.com/article/should-sex-ever-be-a-reason-to-break-up/
Photo: Karl Schweninger
ویراستاری علمی: بهار آیتمهر