من از کشتزار دیگری می‌روید...

شرم و گناه: آموزنده‌ترین هیجان

برای پژوهشگرانِ هیجان، شرم ترکیبی از ترس و غم است؛ آنها شرم را یک هیجان پایه نمی‌دانند. این هیجان در میان اکثر درمانگران به‌عنوان علت شماره یک آسیب‌شناسی روانی شناخته می‌شود (ناتانسون، 1992).

اگرچه پس از تولد مدتی زمان می‌برد تا شرم در نوزاد ظاهر شود، من معتقدم که این یک هیجان پایه است. شاید مغز نوزاد نیاز به تجربه‌ای در رابطه ‌با یک دیگری داشته باشد تا آن‌قدر بالغ شود که شرم را تجربه کند. این که شرم در هنگام تولد دیده نمی‌شود به این معنی نیست که یک عاطفه منحصربه‌فرد نیست.

اگر شرم مجموعه‌ای از ترس و غم بود، احتمالاً هیجانی اجتنابی تجربه می‌شد. ترس هیجانی اجتنابی است و غم هیجانی است که نه ظرفیت گرایشی[1] دارد و نه ظرفیت اجتنابی. ترکیبی از این دو، کناره‌گیری[2] را شکل می‌دهد.

اگرچه در وجود همه ما انگیزه‌ای برای کناره‌گیری از رنجِ موقعیتِ شرم‌آور وجود دارد؛ اما با این‌ حال شرمْ کارکردی اجتماعی در جهت بهبود روابط دارد. از این منظر، شرم یک هیجان گرایشی است. بر تسلیم‌شدن و طلب بخشش دلالت دارد. دعوتی است به اتصال مجدد بر اساس پیکربندی مجدد ساختار قدرت. در سگ‌ها، این گرایش به‌صورت قرارگرفتن دُم میان پاهای عقبی است. در میمون‌ها، این گرایش به شکل کمرویی[3]، دستپاچگی[4]، خجالتی[5] و پشیمانی[6] است.

بسیاری از ما از احساس شرم بیزار هستیم و در پردازش یا تبدیل آن به چیزی سالم، عملکرد خوبی نداریم. همه‌ی ما می‌دانیم شرم چیست. اغلب به آن «از دست‌دادن جایگاه[7]» می‌گویند، که به معنای تنزل احترام و اعتبار ما در میان عموم است، گویی از عرش به فرش سقوط کرده‌ایم. این‌که تار و پود اعتمادی را که زمانی با دوستی داشتیم از هم دریده شده است، نوعی ادراک ناگهانی و اشتباه است. وقتی دچار شرم می‌شویم گردنمان قرمز می‌شود، سرمان به سمت پایین می‌چرخد و از نگاه‌مان را از کسی که فکر می‌کنیم متضرر شده می‌دزدیم.

شرم دردناک است. در هر کاری که انجام می‌دادیم، افسار لذت را در مسیر خود به عقب می‌کشد. افکار ما ناگهان گیج می‌شوند و در مقابل فردی که اکنون احساس می‌کنیم دلیل خوبی برای مخالفت با ما دارد، رفتار ناهنجار و مطیعانه‌ای از خود نشان می‌دهیم.

بسیاری از نظریه‌پردازان میان شرم و احساس گناه تمیز قائل می‌شوند (لوئیس، 1971؛ کوگلر و جونز، 1992). برخی می‌گویند ما به‌خاطر کاری که انجام دادیم احساس گناه می‌کنیم و از این‌که چه کسی هستیم احساس شرم می‌کنیم. با توجه به اهداف ما در اینجا، احساس گناه و شرم یکسان هستند. آنها به شکل یکسانی در چهره به نظر می‌رسند و در بدن نیز به طور یکسانی احساس می‌شوند.

تامکینز (1963) می‌گوید: «شرم عاطفه‌ی هتک آبرو به سبب تخلف، و بیگانگی[8] است… شرم به اعماق قلب انسان ضربه می‌زند. شرم به‌عنوان یک عذاب درونی، نوعی بیماری روح تلقی می‌شود. فرقی نمی‌کند که فرد تحقیر شده از خنده‌های تمسخرآمیز شرمنده شده باشد یا خود را دست بیاندازد. در هر دو موقعیت، او خود را برهنه، شکست‌خورده، بیگانه، و فاقد حیثیت یا ارزش احساس می‌کند» (ص 118).

شرم می‌تواند وسیله‌ای برای اجتماعی شدن[9] باشد. این هیجان به منبع مهم پیوند اجتماعی تبدیل می‌شود. ما را برمی‌انگیزد تا سهم خود را از مسئولیت در برابر خوبیِ کل[10] بپذیریم (ایزارد، 1971؛ لوئیس، 1971؛ تامکینز، 1962).

شرم بر ضعف‌ها و نارسایی‌های ما متمرکز است و آن‌ها را به منصه‌ی ظهور می‌رساند. احساس ناتوانی ما را آشکار می‌کند. توجه ما را به کارهایی که برای تقویت مهارت‌ها و بهبود روابط خود باید انجام دهیم معطوف می‌کند (تامکینز، 1963؛ لوئیس، 1971؛ تانگنیو همکاران، 1996؛ ایزارد، 1971).

وقتی احساس شرم می‌کنیم، حس می‌کنیم که کار اشتباهی انجام داده‌ایم، تسلیم می‌شویم و عواقب آن را می‌پذیریم. شرم سالم معیاری از پیوند ما با دیگران، نگرانی و احساس مسئولیت ما در قبال رفاه آنهاست. وقتی نمی‌توانیم مسئولیتی را بپذیریم و عواقب رفتار خود را که به دیگران آسیب می‌زند به عهده گیریم، شرم می‌تواند به یک احساس عمیق و ناسالم تبدیل شود که برای هویت[11] ما سمّی است.

 

مطالعه مورد بالینی

من کارم را با «کریگ» ادامه دادم و «انیدیا» را به یک درمانگر دیگری ارجاع دادم. البته با انیدیا و کریگ در قالب یک زوج کار کردم و گاهی اوقات به طور مشترک با درمانگر دوم ملاقات می‌کردیم. اما در اینجا، می‌خواهم جلسه‌ای با کریگ را گزارش کنم. انیدیا با لیندسی[12] ملاقات کرده بود. لیندسی خواسته‌های انیدیا را پذیرفته بود و پس از ان دوباره از مجرد بودن، ثروتمند بودن و جذاب بودن لذت می‌برد. اما کریگ احساس می‌کرد گیر کرده است.

«قبل از این‌که این شرایط [خیانت به شریک عاطفی‌ام)] را بخواهم از آن متنفر بودم. اکنون شرم‌آور است». او بیشتر توضیح داد: «به نظر می‌رسد از احساس گناهی که تجربه می‌کنم، نمی‌توانم بگذرم. در ابتدا بیشتر غمگین بودم. اما به ‌محض این‌که در مورد قرارهای عاشقانه‌ی لیندسی شنیدم و عکس او را با مردان دیگر در صفحات انجمن دیدم، متوجه شدم که او موقعیت بهتری دارد و من هم همین‌طور. انیدیا عالی بود. انیدیا با لیندسی ملاقات کرد. او آن‌قدر کار را به‌خوبی انجام داد که من حتی مجبور نشدم با لیندسی تماس بگیرم. لیندسی با من تماس گرفت و گفت که رابطه [مخفیانه] ما تمام شده است».

«احساس خوبی بود که می‌دانستم انیدیا این اندازه اهمیت می‌دهد. اما هنوز نمی‌توانستم به انیدیا نگاه کنم و چیزی جز احساس گناه تجربه نمی‌کردم. من در مورد از دست‌دادن پولمان و خانه رؤیایی انیدیا مقصر بودم. علاوه بر این، من به‌خاطر [رابطه‌ی مخفیانه‌ام با لیندسی و] خیانت به انیدیا احساس گناه می‌کردم. من همیشه به خودم می‌بالیدم که صادقم. صداقت من مهم‌ترین دارایی من بود. من به‌گونه‌ای دروغ گفتم و خیانت کردم که نمی‌دانستم توانایی انجام آن را دارم. من نه‌تنها عهد ازدواجم را شکستم، بلکه شروع کردم به ‌دروغ گفتن به همکارانم، منشی‌ام. به جایی رسیدم که نمی‌دانستم کی هستم یا می‌خواهم بعدها چه ‌کار کنم».

«خوشحالم که از آن زندگی سست و فریبنده بیرون جَسته‌ام. اما اکنون زندگی‌کردن با کاری که انجام داده‌ام سخت است. هنوز باورم نمی‌شود که من بودم. اما من بودم. کار من این است که بتوانم با دیدن انیدیا از احساس گناه گذر کنم. می‌دانم که او حس شوخ‌طبعی خوبی دارد. او معشوقی فوق‌العاده است. حتی چند بار به من پیشنهاد ازدواج داده است. اما به نظر می‌رسد نمی‌توانم از شرمی که دچارش هستم، به‌سوی میلم حرکت کنم.

«عشق و احساس گناه با هم ترکیب نمی‌شوند. چگونه می‌توانم بدون احساس گناه به انیدیا نگاه کنم، درحالی‌که نمی‌توانم حتی در آیینه به خودم نگاه کنم؟»

 

ذکاوت شرم

با استفاده از تحقیقات انجام شده توسط شین و دیگران، می‌توانیم حدس بزنیم که آیا، همان‌طور که ناتانسون پیشنهاد کرد، شرم مغز ما را پر از سردرگمی می‌کند، یا این‌که شرم به نئوکورتکس متصل است و ظرفیت‌های اصلی حل مسئله را به همراه دارد (شین و همکاران، 2000). مطالعه شین یک شبکه عصبی گسترده شبیه به شبکه عصبی مربوط به غم را پیشنهاد می‌دهد.

اگر کارکرد شرم این است که برای ما آشکار می‌کند چه‌ کارهایی را باید برای بهبود خود و مهارت‌هایمان انجام دهیم، منطقی است اگر بگوییم شرم همراه خود ظرفیت فکری عظیمی به ارمغان می‌آورد. من معتقدم که بعد از شوک اولیه و قرارگرفتن در معرض شرم، کل مغز دست‌به‌کار می‌شود و در تلاش است تا دریابد چگونه مقصر اتفاقی که افتاده نیستیم. وقتی تلاش برای سرزنش‌کردن به پایان رسید، شرم به ما انگیزه می‌دهد تا یاد بگیریم چگونه با رویارویی با تکلیف خودسازی[13]، از شرم بیشتر اجتناب کنیم و دوباره اشتباه را تکرار نکنیم.

 

پیامدهای منفی شرم

شرم/ احساس گناه، هیجانی است که سعی داریم از آن اجتناب کنیم. دلیل آن این است که شرم دردناک است. اعتراف به اشتباه دردناک است. مسئولیت‌پذیری در قبال رفتارمان آزاردهنده است. بدترینِ آسیب‌شناسی حاصل از شرم، اغلب در فرار از شرم است که رخ می‌دهد. اغلب انعطاف‌ذهنی خارق‌العاده‌ای به خرج می‌دهیم تا احساس گناه را از خود و دیگران دور کنیم؛ زیرا شجاعتِ نگاه‌کردن به رفتار آسیب‌زای خود و پذیرش مسئولیت را نداریم.

از طرفی دیگر، ما می‌توانیم بیش از حد احساس شرم کنیم. وقتی این اتفاق می‌افتد، ما معتقدیم که «هسته اصلی خودِ[14]» ما شرم‌آور است و برای تماس انسانی مناسب نیستیم.

احساس گناه، مانند خشم و ترس و غم، چهره‌ای ناسالم دارد. آنجایی سالم است که برای رفتار آسیب‌زا یا اشتباهی که به دیگری آسیب می‌زند، احساس گناه را بپذیریم. وقتی باور کنیم که ما و اشتباهاتمان یکی هستیم، دیگر سالم نیست.

هدف شرم، انسداد رفتار است، تا نتوانیم در مسیر بالقوه مخرب به حرکت ادامه دهیم. کارکرد اجتماعی سازنده‌ی شرم، اصلاح بافت اجتماعیِ از هم دریده شده است. شرم به‌درستی مورداستفاده قرار می‌گیرد، دوباره می‌سازد، دوباره وصل می‌کند، و دوباره گره می‌زند. آن‌گاه که شرم جامه‌ی آسیب‌شناسی به تن می‌کند، بیش از حد به اصلاح اشتباهاتی که قابل‌اصلاح نیستند، اهمیت دهیم، یا کمر به خشنودسازی کسانی می‌بندیم که نمی‌توانند خشنود شوند یا افرادی که به ستمگرانی تبدیل شده‌اند که با شرم ما قدرت گرفته‌اند. وقتی این اتفاق می‌افتد، به‌جای این‌که با پردازش شرم، احساس قدرت کنیم و دوباره به هم متصل شویم، در دام شرم گیر می‌افتیم. احساس می‌کنیم بسته‌شدن، مردگی، خفگی، محصور، زندانی، خیلی نزدیک، بیش از حد در معرض هستیم و نیاز به فاصله، لباس‌های بیشتر، یا دفاع‌های دیگر داریم (تا حدودی مشابه با حضور بر روی صحنه و اجرا در حالی‌که دیالوگ خود را نمی‌دانیم). این احساس «می‌خواهم زمین دهان بگشاید و مرا ببلعد» دردناک است. در شرایطی که ما ملزم به فدا کردن شرافت و رفاه خود برای صلح هستیم، شرم به چیزی تبدیل می‌شود که تام راتلج (2002) آن را «هیولایِ باید[15]» می‌نامد. شرم به‌جای رستگاری و توانمندسازی، مجازات می‌کند و منبعی برای شر می‌شود.

مسمومیت ناشی از شرمِ بی‌اندازه (بدین‌گونه که سبب می‌شود ما نسبت به هسته‌ی وجودی‌مان احساس شرم کنیم)، موتورِ روانیِ رفتارِ اجباری – اعتیادی[16] است. برخی از ما از مصرف غذا، مواد مخدر، رابطه جنسی، تهییج‌شدن و… به‌عنوان دارویی برای نجات از احساس گناه استفاده می‌کنیم. این نوع مصرف توجه ما را بر یک تجربه اعتیادآور متمرکز می‌کند، تجربه‌ای که آن‌قدر کافی شدید هست تا بتواند احساس گناه را جابه‌جا کند و به آن‌قدر لذت‌بخش هست که تمرکز هیجانی ما را تغییر دهد.

رفتار اجباری به هر نوع رفتاری می‌گویند که تکرارش می‌کنیم. درحالی‌که عقل سلیم به ما می‌گوید این رفتار برای ما اصلاً ضروری یا خوب نیست، اما به نظر می‌رسد که نمی‌توانیم خود را از انجام آن باز بداریم. رفتار اجباری منجر به شرمندگی بیشتر می‌شود، چراکه می‌دانیم کاری را که انجام می‌دهیم، باید متوقفش کنیم. این احساس گناه منجر به رفتارهای اجباری بیشتری می‌شود و چرخه شرم سمی ادامه می‌یابد.

شرم ناسالم چگونه ایجاد می‌شود؟ والدین و معلمان ممکن است با مدیریت نادرست احساس گناه، شرم سمی را در کودکان تزریق کنند. عدم مدیریت صحیح احساس گناه می‌تواند فرصت آموزش درس‌های مفید به کودکان در مورد احساس گناه را بگیرد. به‌عنوان مسئول کودکان، وقتی کودکان را برای رفتارهایی که برای دیگران آسیب‌زاست اصلاح نکنیم، این فرصت‌ها را از دست می‌دهیم. به‌عنوان‌مثال، اگر کودک را هنگامی که دیگران را به شیوه‌ای ناخوشایند طرد می‌کند یا با دیگران با خشونت برخورد می‌کند، اصلاح نکنیم، به او آسیب می‌زنیم. باید از این اشتباهات خودشیفته‌وار درس گرفت. کودک به پرورش دادن آگاهی‌اش نیاز دارد تا از احساسات دیگران قدردانی کند. فرصت‌های این یادگیری را باید مغتنم شمرد.

برخورد نادرست با احساس گناه همچنین می‌تواند شامل مجازات‌هایی باشد که برای کودک/ مجرم ذاتاً شرم‌آور است؛ به‌عنوان‌مثال، کتک‌زدن کودک یا توهین کلامی به او. ما اکنون از والدینی انتقاد می‌کنیم که کودکان را کتک می‌زنند (کتک زدن  زمانی یک ابزار انضباطی نسبتاً رایج بود)، زیرا والدین اغلب با عصبانیت کتک می‌زنند و به کودک این پیام را می‌دهند که او سزاوار خشونت جسمانی است که از طریق خشم اعمال می‌شود. اگر در دوران کودکی اغلب با کتک‌زدن تنبیه می‌شدیم، احتمالاً احساس می‌کردیم مغلوب، خشمگین، شرمگین، ترسیده هستیم، اما به‌ندرت احساس پشیمان می‌کردیم. زمانی که قدرت ایگوی کافی برای جبران آسیبی که به بار آورده‌ایم، داشته باشیم، جریمه‌ها می‌توانند در آموزش احساس گناه سالم به ما مؤثر باشند، اما زمانی که این مجازات‌ها حیثیت ما را از بین ببرد و باعث شود احساس ناتوانی و بی‌لیاقتی کنیم این‌گونه نخواهد بود.

اگر مراجعین یاد نگیرند که چگونه احساس گناه را به روشی سالم مدیریت کنند (اگر یاد نگیرند که چگونه اعتراف کنند، عذرخواهی کنند، جبران کنند، اعتماد را بازسازی کنند) احتمالاً به اجتناب از این احساس دردناک ادامه خواهند داد. اما اجتناب از احساس گناه معمولاً آن را از بین نمی‌برد. وقتی از احساس گناه می‌ترسیم، شروع به انجام کار سخت می‌کنیم، در عوض، احساس شرمِ پنهانی خود را پنهان می‌کنیم. به این دلیل ما بیشتر احساس گناه می‌کنیم، نه کمتر.

علاوه بر عدم مدیریت صحیح احساس گناه، ممکن است سعی کنیم شرم خود را به دیگران، به‌ویژه فرزندان‌مان نیز منتقل کنیم. برای مثال، والدینی که نمی‌توانند احساس گناه خود را مدیریت کنند، ممکن است فرزندان خود را با نام‌هایی خطاب کنند (مثلاً مادری که دچار احساس گناه است به فرزندش که زمان بیشتری برای باهم بودن می‌خواهد می‌گوید: «نمی‌بینی که من مشغولم. تو خیلی خودخواه هستی!») یا آنها را به‌خاطر شرایطی که کودک نمی‌تواند از پس کنترل آن برآید سرزنش می‌کنند (مثلاً پدر که دچار احساس گناه است رو به کودکش درحالی‌که می‌داند مادر به کمک بیشتری از سوی پدر نیاز دارد می‌گوید: «مادرتان تا پیش از تولد شما هرگز عصبانی نمی‌شد! اما حالا، او همیشه عصبانی است.»). آموزش احساس گناه به مراجعان خود دو جزء دارد. اول، باید به آنها بیاموزید که چگونه احساس گناه را به یک هیجان قابل‌کنترل تبدیل کنند، هیجانی که جایگاه مناسب خود را در رشد شخصیت دارد و بخشی از رشد ظرفیت عشق در مراجع است. دوم، باید تلاش کنید تا مراجع و خودتان را در برابر شرم سمی واکسینه کنید.

 

پیامدهای مثبت شرم

ازآنجایی‌که تحمل شرم/ احساس گناه بسیار دشوار است، اغلب فواید آن را نمی‌بینیم. شرم/ احساس گناه بخش مهمی از پیوند دلبستگی یا چیزی است که اکثر ما آن را عشق می‌نامیم. اگر شهامت دوست‌داشتن دیگران را داشته باشیم، مسئولیت این را می‌پذیریم که «منبعِ خوبی» برای آنها باشیم. در عوض اگر منبع بیماری باشیم، عشق‌مان سبب می‌شود احساس گناه کنیم.

این چهره‌ی سالم احساس گناه است. احساس گناهی که به‌خاطر آسیب رساندن به شما تجربه می‌کنم، نشان از این دارد که شما را دوست دارم. بیانگر این است که من یک پیوند عاشقانه را شکسته‌ام، و احساس گناه به من کمک می‌کند تا یک وابستگی امن و ایمن انسانی را بازسازی کنم. این احساسِ اولیه است که از مسئولیت اجتماعی حمایت می‌کند. اگرچه احساس گناه دردناک است و ممکن است بخواهید از تجربیات دردناک مراجع خود در امان باشید، اما این پیوند سالم میان عشق و احساس گناه را به‌خاطر بسپارید. اگر مراجع شما مایل یا قادر به تجربه احساس گناه نیست، او همچنین محروم از ظرفیت عشق‌ورزیدن است.

درس‌های شخصیت اغلب دردناک هستند و برای آن که به انسان‌های بالغ تبدیل شویم، باید آنها را بیاموزیم. آنگاه که با شرم دست‌ و پنجه نرم می‌کنیم، در می‌یابیم که یک درس شخصیت داشته‌ایم. هنگامی که برای مقابله با این احساس تلاش می‌کنیم، اغلب به حقیقتی درباره خودمان پی می‌بریم؛ حقیقتی که ممکن است از آن غافل بوده باشیم یا حتی سعی کرده‌ایم آن را انکار کنیم.

درس‌های اولیه‌ی شخصیت که در زندگی‌مان می‌آموزیم، اغلب محصول احساس گناهی است که تجربه می‌کنیم، چرا که مرتکب اشتباهی شده‌ایم که در آن به کسی که اهمیت می‌دهیم آسیب رسیده است. بدین ترتیب احساس گناه معلم ماست و شخصیت ما را می‌سازد.

 

تجربه‌ی شرم سالم

برای بعضی از ما این‌گونه نیست که شرم می‌آید و سپس می‌رود. برای برخی از ما، شرم یک حالت هیجانی ثابت است. ابری است که بر همه چیز سایه می‌افکند. سایه این ابر می‌تواند به این باور تبدیل شود که اساس هویت‌مان زهرآلود است. به این باور می‌رسیم که مشکلی در ما وجود دارد که نمی‌توانیم آن را برطرف کنیم و می‌ترسیم دیگران متوجه آن شوند.

البته که باوری دروغین است. هیچ ‌یک از ما کامل نیستیم. همه ما نقص‌های شخصیتی داریم، اما این نقایص کل آن چیزی نیستند که هستیم. بدن خود را در نظر بگیرید. حدود 2% از بدن جسمانی ما زهرآلود است. ادرار و مدفوع ما حاوی باکتری و مواد زائد است که منزجر کننده‌اند. اما این 2%، کل ما نیست. ما قسمت‌هایی از بدن خود داریم که ممنون‌شان هستیم؛ پاهایی که راه می‌روند، بازوهایی که نگه می‌دارند، گوش‌هایی که می‌شنوند، چشمانی که می‌بینند. گاهی اوقات ما موهبت‌هایی را که باید با دنیا به اشتراک بگذاریم فراموش می‌کنیم و فقط روی بخش‌هایی از خود تمرکز می‌کنیم که می‌خواهیم طردشان کنیم.

اگرچه هیچ یک از ما از احساس گناه لذت نمی‌برد، اما می‌توانیم گامی فراتر از آن برداریم. اگر شرم را اساس درد شخصی خود بدانیم، باید حقیقت را در مورد این‌که چه کسی هستیم، بگوییم. به یاد داشته باشید، یک اشتباه فقط یک اشتباه است. ما می‌توانیم آن را جبران کنیم، آن را اصلاح کنیم یا از آن درس بگیریم، به جلو برویم و خوبی‌های خود را در کل خود ببینیم.

مراجعان ما تنها در صورتی می‌توانند احساس گناه را درک کرده و قدردان آن باشند که اشتباهات خود را به‌عنوان یک رفتار اشتباه ببینند؛ نه به‌عنوان نشانه‌ای از نقص‌های اساسی در هسته وجودی‌شان. وقتی آنها معتقدند که احساس گناه ناشی از مشکلی در روح آنهاست، مستقیماً احساس گناه را رد می‌کنند و فرصت یادگیری درسی را که باید به آنها بیاموزد، از دست می‌دهند.

مراجعان به ما به‌عنوان درمانگر خود نگاه می‌کنند تا آنچه را که در چشمان خود به آنها بازتاب می‌دهیم، ببینند. اگر انعکاس انزجار و تحقیر را در بیان ما ببینند، در مورد خودشان چنین احساسی خواهند داشت. دیگر برای جبران اشتباهات خود احساس قدرت نخواهند کرد. آنها احساس نخواهند کرد که احساس گناه نقطه شروعی است، برای پرسش در این‌باره ‌که چگونه آسیبی را که زده‌اند، جبران کنند. در عوض، آنها احساس طرد خواهند کرد، احتمالاً برای مدتی عصبانی و به‌احتمال زیاد از خود ناامید خواهند شد. آنها ممکن است به این باور برسند که شیطان‌اند و از تلاش برای مقبولیت اجتماعی دست بکشند.

همان‌طور که شرم بخش مهمی از پیوند[17] انسانی (آنچه که عشق نام می‌نهیم) است، همچنین شرم با فراهم آوردن مهربانی ما را پرورش می‌دهد. در فیلم ناتینگ هیل[18]، با هنرنمایی هیو گرانت[19] و جولیا رابرتز[20]، نویسندگان صحنه‌ای را در اوایل فیلم خلق کردند که در آن گرانت با رابرتز برخورد می‌کند و آب‌پرتقال روی او می‌ریزد. او شرمنده است و احساس گناه می‌کند. عذرخواهی می‌کند و تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا اشتباهش را اصلاح کند. مخاطب بلافاصله او را به‌عنوان شخصیتی مهربان و دلسوز می‌شناسد، زیرا او بسیار شرمنده است و برای جبران تلاش بسیار می‌کند.

مهربانی به این معناست که وقتی اشتباه رخ می‌دهد، به‌طرف مقابل نعمت شک را اعطا کنیم، انگشت اتهام را به سمت خودمان بگیریم و بگوییم: «خدای من! من چه کرده‌ام که این آشفتگی به پا شده است؟! متأسفم. اجازه دهید کمک کنم». این حالت از شرمساری جوهره‌ی مهربانی است.

شرم یک احساس ساده است، احساسی که اتفاقاً مفید است. در ظاهر، شرم بسیار آسان به نظر می‌رسد. همه چیز این‌گونه است: «اوه، متأسفم. من اشتباه کردم من از بابت این کار احساس بدی دارم. دیگر این کار را نمی‌کنم». همه ما در موقعیتی قرار می‌گیریم که بتوانیم این بدین سادگی چندین بار در روز اعتراف کنیم. بسیاری از ما در یافتن این کلمات دچار مشکل می‌شویم.

این که ما از اشتباه‌ کردن یا مواجهه با اشتباه متنفریم، دلیل آن نیست که اعتراف به شرم را دشوار می‌کند. به این خاطر نیست که شرم همراه خود احساس دردناکی می‌آورد. دلیل اصلی دشواری شرم این است که شرم به یادگیری، رشد و تغییر نیاز دارد. بیان عبارت «متأسفم» بدون تعهد به رفتاری متفاوت هیچ معنایی ندارد، همان‌طور که تعهد بدون تغییر عاری از معنی‌ست. شرم به این معناست که ما نمی‌توانیم عقب بنشینیم و خودمان را همان‌طور که هستیم بپذیریم، وضعیت موجود قابل‌قبول نیست. شرم یک اعتراف است که ما به آن جایی که ضروری است نرسیده‌ایم. ما کاری برای انجام داریم، آگاهی‌ای برای کسب کردن، رفتارهای جدید و بهتر برای یادگیری. بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم باور کنیم که همین‌طور که هستیم خوب هستیم. ما نمی‌خواهیم چالش‌هایی را که شرم به آن نیاز دارد، بپذیریم.

یادگیری نحوه‌ی استفاده از چالش روزانه‌ی شرم که باعث رشد ما می‌شود، درس مهمی است. دانستن شیوه‌ی استفاده از شرم بدین معناست که ما آن‌قدر قوی هستیم که بتوانیم بار زندگی با افرادی را که دوستشان داریم تحمل کنیم. شرم به ما می‌گوید که ما می‌توانیم دوست، شریک یا معشوقی خوب باشیم. این شیوه‌ی بهره بردن از شرم می‌تواند مایه‌ی افتخار باشد. شیوه‌ای که همه‌ی ما می‌خواهیم یاد بگیریم و به فرزندان خود منتقل کنیم.

استفاده از شرم بدین‌گونه، به‌سادگیِ فرایند مواجهه با یک اشتباه است. ما در زندگی روزمره خود اشتباهات زیادی مرتکب می‌شویم. شرم در این زمینه با اعتراف می‌آید و با جبران می‌رود. این درس مهمی برای ما و مراجعانمان است که باید به فرزندانمان نیز منتقل شود.

یک کودک ۴ساله دوران سختی با شرم دارد. تا زمانی که کودک به 6، 7 یا 8 سالگی نرسد، نمی‌تواند به طور مؤثر از شرم استفاده کند (فرگوسن و همکاران، 1999). ظرفیت استفاده از شرم به‌عنوان بخشی از زندگی روزمره، هم‌زمان با توانایی ما برای ابراز شفقت همراه است.

کودکان خردسال را نباید مستقیماً به چالش کشید تا با شرم دست ‌و پنجه نرم کنند. والدین می‌توانند با انجام کارهای خاصی فرزندان خود را برای استفاده‌ی مؤثر از شرم آماده کنند. کودکان به والدین خود نگاه می‌کنند تا ببینند چگونه باید با اشتباهات خود رفتار کنند. اگر والدینشان به‌تندی یا با خشونت همراه با عصبانیت و انزجار به اشتباهات فرزندانشان واکنش نشان دهند، فرزندانشان در ایجاد یک رابطه‌ی سالم همراه با شرم دچار مشکلات زیادی خواهند داشت. اگر والدین اشتباهات فرزندان خود را چیزهایی بدانند که اتفاق می‌افتد و می‌توان آنها را اصلاح کرد، رویدادهایی که می‌دانیم فرزندانمان قصد ایجاد آن را نداشته‌اند؛ و اگر فرزندانمان انتظارات والدین خود را برای اصلاح اشتباه و جبران آن برآورده کنند، والدین به فرزندان خود یاد داده‌اند که چگونه با شرم راه درست را طی کنند. به این دلیل والدین باید به فرزندان خود و همچنین به خود به‌عنوان معلم افتخار کنند.

مهم است که به مراجعان خود نقاط قوت آنها را یادآوری کنید. شرم لبه‌ی بُرنده‌ی هیجانیِ یادگیری و رشد است. به مراجعان خود یادآوری کنید که نیازی به ترس از تغییری که بخشی از ترمیم و اصلاح است ندارند، زیرا می‌توانند تغییر کنند. آنها همیشه در حال تغییر هستند. اگر از دست کوچک کودکی یک لیوان شیر بریزد، البته که به او یادآوری می‌کنید که از دو دستش استفاده کند، در ضمن به او خواهید گفت که دست‌هایش درحال ‌رشد هستند، و نگه‌ داشتن لیوان آسان‌تر خواهد شد. نباید همین کار را برای مراجعان خود نیز انجام دهیم؟

اگر کودکی در برش یک شکل اشتباه کرد، به او یادآوری می‌کنیم که با تمرین، استفاده از قیچی راحت‌تر می‌شود. نباید این کار را برای مراجعان خود نیز انجام دهیم (به آنها کمک کنیم به یاد داشته باشند که آنها نقاط قوت و استعدادهای زیادی دارند؟). بخشی از کار یک درمانگر این است که دائماً نقاط قوت مراجع را به او یادآوری کند. به آنها یادآوری کنید که می‌توانند استعدادهای خود را در یادگیری، رشد و تغییری که همه ما باید در هنگام اشتباه و احساس بد انجام دهیم، به کار گیرند. این فقط یک اشتباه است. با توانایی خود در رشد و یادگیری، می‌توانند تغییرات لازم را برای اصلاح روابط خود با دیگران لحاظ کنند. تمام این تغییر نیازمند مراقبت و توجه است. رشد و تغییر بعدی با تمرین و زمان به وجود خواهد آمد و خاطره‌ی دردی که از شرم آنها به وجود آمده محو خواهد شد.

وظیفه‌ی شما با مراجعان این است که استعدادها، نقاط قوت و ظرفیت‌های آنها را برای رشد، مقابل چشم آن‌ها نگه دارید. رشد ما ثابت نیست. تغییر رخ خواهد داد. با مهارت‌های قابل‌توجه و منحصربه‌فرد مراجعان، می‌توانند استعدادهای خود را به‌گونه‌ای هدایت کنند که در هر کاری که می‌خواهند انجام دهند، بهتر شوند.

شما باید در کمک به مراجعان خود موفق شوید که از شرم به طور مؤثر استفاده کنند تا با شرم تعریف نشوند. شرم یک ابزار است، نه یک راه ثابت برای احساس. بدون تجربه درس‌هایِ هیجانیِ ذاتیِ شرم، هیچ درس هیجانی دیگری نمی‌توان آموخت.

 

آگاهی درباره‌ی انتظارات از خودمان

بسیاری از پاسخ‌های هیجانی به محرک‌ها با انتظارات ما مرتبط هستند. به‌عنوان‌مثال، شادی[21] آنجا می‌تواند به وجود آید که گامی فراتر از انتظارات ما برداشته شود. شرم زمانی ممکن است به وجود آید که ما انتظارات خود را برآورده نکنیم. شرم به‌ویژه در صورتی دردناک است که انتظارات ما و دیگران مشترک و وابسته به این باشد که ما آنها را برآورده کنیم (درحالی‌که ما چنین نکردیم).

در دوران تحصیلم در مدرسه، زمانی که در تیم گلف دبیرستان بازی می‌کردم، به فراخور نتیجه‌ی دور مقدماتی بازی‌های انتخابی، معمولاً نفر سوم یا چهارم بودم. دوستم اِد معمولاً نفر دوم بود. خاطرم هست که روزی در مسابقه‌ی انتخابی برای تیم مدرسه، من خیلی خوب بازی می‌کردم، دوستم اد یک امتیاز با من اختلاف داشت و من آن روز برای اولین بار در تیم مدرسه به عنوان نفر دوم انتخاب شدم و اِد نفر سوم شد. تیم‌ها به صورت دو نفری بود، این‌گونه که نفرات اول و دوم (من) یک تیم و نفرات سوم (اد) و چهارم تیم دیگر را تشکیل می‌دادند.

روز مسابقه تلاش کردم خودم را به لحاظ ذهنی آماده کنم. به خود می‌بالیدم و مصمم بودم که حریفان را شکست خواهم داد و تیم مدرسه را در مسابقات به مقام قهرمانی می‌رسانم. مربی نگاهی به من کرد و سرش را تکان داد، گفت:«دیوید، دنبال دردسر می‌گردی» و به نظرم حق با او بود. سعی کردم امتیاز 87 را برای خود ثبت کنم اما نشد، باختم. تیم ما شکست خورد. اگر در پست همیشگی‌ام به عنوان نفر سوم یا چهارم بازی می‌کردم، امتیازات را به تساوی میکشاندم. اِد که همیشه به عنوان نفر اول یا دوم در این مسابقات شرکت می‌کرد، امتیاز 82 را به ثبت رساند. اگر او در تیم ما (نفرات اول و دوم) بود، مجموع امتیازاتش با نفر اول، عنوان قهرمانی را به همراه داشت.

از رفتار و بازی خود خجالت می‌کشیدم. سعی کرده بودم بیشتر از آنچه واقعا بودم ظاهر شوم. دیگر اعضای تیم احتمالاً آن مسابقه را فراموش کرده‌اند. اما من هنوز فراموش نکرده‌ام و فکر نمی‌کنم هرگز آن را از یاد ببرم. شاید دردِ شرمِ من و این خاطره ارزشش را داشت. من درسی فراگرفتم، این که در محدوده توانایی‌هایم باقی بمانم، این‌که چقدر مهم است که امتیازم را به‌درستی حفظ کنم. اما همچنان که این را می‌نویسم که درد آن خطای خود را احساس می‌کنم.

ما اغلب مراجعانمان را درحالی‌که خودشان را برای شکست آماده می‌کنند، تماشا می‌کنیم؛ همان‌طور که من تلاش کردم نفر دوم تیم مدرسه شوم، درحالی‌که واقعاً نفر سوم بودم. ما نباید با تاکید بر نقاط قوتی که مراجع گمان می‌کند واجد آن است، در حالی‌که اینگونه نیست، به شکست مراجع کمک کنیم. ما باید برای مراجع ارزش قائل شویم، به‌خاطر کیفیت تلاشش و به‌خاطر شجاعتش در هنگام خطرپذیری، احترام گذاریم. ما باید کمتر به نتایج و بیشتر به تمایل مراجع‌مان برای تلاش، کمک به نگه‌داشتن آنها در بازی زندگی، کوشش، یادگیری از اشتباهات و تلاش مجدد اهمیت دهیم.

این یعنی زندگی در بهترین حالتش. وظیفه ما این است که به مراجعان کمک کنیم روی سفر متمرکز باشند نه مقصد (پدربزرگ بودا، 500 سال قبل از میلاد[22]).

 

مرکز جهان بودن یا دفاع بازیکنِ ستاره

کودکان اغلب بر این باورند که جهان حولِ آنها می‌چرخد، آنها مرکز جهانِ هستی هستند. هر اتفاقی که رخ می‌دهد به‌خاطر آنهاست. اگر تیم موردعلاقه آنها برنده می‌شود، به این دلیل است که آنها تک‌تک لحظات بازی را از تلویزیون تماشا می‌کردند. اگر پدر و مادرشان طلاق گرفتند به این دلیل است که آنها بد بودند و پدر و مادرشان بر سر این‌که فرزندشان چگونه باید مجازات شود با هم دعوا داشتند.

من به این باور رسیده‌ام که بلوغ روانی از همان اصل تکاملی پیروی می‌کند که «آنتوژنی[23]، فیلوژنی[24] را خلاصه می‌کند». اگرچه هنوز مطمئن نیستم، اما فکر می‌کنم به این معنی است که نوزاد در رحم شروع به شبیه شدن به آمیب می‌کند، سپس به چیزی تبدیل می‌شود که شبیه یک قورباغه است، بعد میمون و در نهایت انسان.

با این‌ حال من فکر می‌کنم که بلوغ روانی ما به دنبال تکامل دانش است. مانند مردم قبل از کوپرنیک که معتقد بودند زمین مرکز جهان است و خورشید به دور آن می‌چرخد، کودکانه‌ترین بخش ما معتقد است که مسئول تمام اتفاقات هستیم. وقتی بزرگ می‌شویم، می‌بینیم که چقدر احمق بودیم که چنین فکر می‌کردیم. می‌بینیم که چقدر کوچک هستیم و در شمای بزرگ‌تر چیزها، چه پیامد کمی داریم. هر چه عاقل‌تر شویم، کوچک‌تر می‌شویم.

این به شرم مربوط می‌شود، زیرا وقتی باور کنیم که مسئول نتایج زندگی (دیگران و خودمان) هستیم، شکست اجتناب‌ناپذیر می‌شود. شرم یک امر ثابت خواهد شد. وقتی متوجه شویم که ما بازیکنی کوچک هستیم، و این امتیاز را داریم که در این دنیا با دیگرانی بازی کنیم که کنار ما، همراه با ما یا مقابل ما بازی می‌کنند، آن وقت بازی‌کردن تبدیل به یک مزیت می‌شود. نتایج به آن چیزی بدل می‌شود که همراه با افراد دیگر سرنوشت را تعیین می‌کند. ما سهمی در نتیجه داریم، اما این سهم کوچک است.

به‌عنوان‌مثال، ایده‌ی حل هیجانات را به‌عنوان یک طرح درمانی در نظر بگیرید و این تئوری در زایتگایست[25] (روح عالم) است. اگر من این هفته آن را ننویسم، هفته آینده شخص دیگری خواهد نوشت. برای من مایه خوشحالی است که می‌توانم از روح دیگر پژوهشگران و نظریه‌پردازان (تامکینز، ناتانسون، ایزارد و اکمن) بهره ببرم تا آنچه را که آنها در مورد چگونگی اِعمال هیجانات در تمرینات بالینی به من آموخته‌اند، به بهترین شکل ممکن به کار ببرم.

آن میزانی که عقیده دارم برای انجام یک کار ضروری هستم، همان میزانی است که احساس شرم می‌کنم و خود را شکست‌خورده می‌بینم. این تله‌ای است که من اغلب در آن می‌افتم.

به نفع مراجعان و خودمان، باید به آنها کمک کنیم تا از عضویت در یک جامعه لذت ببرند، نه این‌که قهرمان جامعه یا قربانی یک جامعه باشند (در ذهن‌شان داشته باشند که عملی را انجام دهند که می‌بایست آنها را به قهرمان بدل می‌کرد، اما صورت نگرفت، زیرا جامعه هدف آنها را درک نکرد).

 

لذت مسئولیت‌پذیری

رایج‌ترین مشکل شرم این است که از آن فرار می‌کنیم. ما با شرم مواجه نمی‌شویم، آن را تجربه نمی‌کنیم، از آن درس نمی‌گیریم و به‌خاطر آن رشد نمی‌کنیم. دیگران را مقصر می‌دانیم. ما به دنبال راهی هستیم که بگوییم «تقصیر من نیست». وقتی با انگشت به سمت دیگری می‌گیریم و می‌گوییم: «تقصیر توست. تو مسئول آن هستی. تو درستش کن»، ما به آن فرد قدرت تغییر می‌دهیم. تا زمانی که دیگران را مقصر بدانیم، قربانیانِ بی‌گناهِ منفعل آنها می‌مانیم. وقتی دیگران را سرزنش می‌کنیم، اگرچه ممکن است از سرزنش بگریزیم، اما قدرت خود را برای تأثیرگذاری بر آینده از دست می‌دهیم. معصومیت و خوبی همراه خود هیچ رشد یا یادگیری ندارند. وقتی یک معلم آزمونی می‌گیرد که در آن همه دانش‌آموزان نمرات عالی کسب می‌کنند، به این معنی است که آنها چیزی برای یادگیری ندارند. اما اگر معلم امتحانی بگیرد که هیچ‌کس نمره کاملی کسب نکند، دانش‌آموزان با شرکت در آن امتحان، مواردی را که در آن ضعیف هستند یاد گرفته‌اند. آنها یاد می‌گیرند که برای تسلط بر موضوع باید روی چه چیزهایی کار کنند.

آن گروه از ما که نیاز به رشد داریم، که بی‌گناه نیستیم، کاری برای انجام داریم. ما باید بیشتر تمرین کنیم، بیشتر بازی کنیم. همراه آن ما تغییر و رشد خواهیم کرد. مقصر بودن به ما تکلیفی می‌دهد که بتوانیم انجام دهیم. این قدرت است. قربانیِ بی‌گناه بودن، سرزنش دیگران، ما را ناتوان می‌کند. ما باید منتظر تغییر دیگران باشیم تا زندگی ما تغییر کند.

این‌که بدانیم کار ما چیست، مستلزم این است که پاسخگو باشیم، توانمندی فعلی‌‌مان را حفظ کنیم. متأسفم، اما در اینجا داستان دیگری از گلف را می‌خواهم برای‌تان تعریف کنم که مقصود من را به‌خوبی می‌رساند.

روزی با دوستم، باب مینارد، گلف ‌بازی می‌کردیم. هر دو به امتیاز برابر رسیده بودیم، اما ناگهان او که گمان می‌کرد توپش را در حفره‌‌ انداخته است، متوجه شد توپش در فاصله‌ی 6 فوتی از من قرار دارد. ضربه‌ی بعدی خود را زد. سپس من به سمت توپی رفتم که فکر می‌کردم توپ من است و متوجه شدم که مال من نیست، توپ باب است. توپم را نزدیک جایی که او ضربه‌اش را زد فرستادم و ضربه دومم را زدم. سپس او به سراغ توپ واقعی خود رفت و ضربه زد. وقتی حفره‌ها را تمام کردیم، هر دو 5 ضربه به توپ زده بودیم. من امتیازم را حفظ ‌کرده بودم و از بقیه بازیکنان خواستم امتیازشان را اعلام کنند. باب فریاد زد: «سه».

گفتم: هفت! تو 5 بودی. من خودم دیدم.

باب گفت: نه، امتیاز من 3 است؛ 2 امتیاز به این دلیل که به توپ اشتباهی ضربه زدم از من کم می شود.

گفتم: به نظر من نباید این امتیاز از تو کسر شود؛ اگر تو به توپ اشتباهی ضربه نمی‌زدی، یقینا من توپ اشتباهی را می‌زدم. نباید به‌خاطر آن جریمه شوی. تقصیر من هم به‌اندازه توست.  نمی‌خواهم به این دلیل برنده شوم.

باب درحالی‌که خیلی جدی به نظر می‌رسید گفت: ببین دیوید، من نمی‌دانم تو چه کار می‌کنی، اما من گلف‌بازی می‌کنم. در گلف قوانینی وجود دارد و آنها به دلایلی قوانین هستند. اگر بخواهم در این بازی بهتر شوم، باید قوانین را جدی بگیرم. من می‌خواهم جریمه شوم.

من اعتراض کردم: «اما این غیر منصفانه است».

باب گفت: من می‌خواهم پاسخگو باشم. خوشحالم بابت از دست‌دادن امتیاز بخاطر پیروی از قوانین گلف.

نمی‌توانستم به حرف‌های باب فکر نکنم. مدام می‌شنیدم که می‌گفت: «خوشحالم بابت از دست‌دادن این امتیاز… من می‌خواهم پاسخگو باشم.» به این کلمات فکر کردم. به این فکر کردم که چقدر از گفتن آنها فاصله دارم. آن زمان من ۳۶ساله بودم. باب ۴۵ساله بود. می‌دانستم که باب کار خوبی انجام داده است، چیزی که من باید آرزویش را داشته باشم. ولی من نفهمیده بودم.

الان 59 ساله هستم و من امروز باب مینارد را همان مرد می‌دانم. به او احترام می‌گذارم و برایش ارزش قائلم. اکنون می‌بینم که چقدر خوشحال بود که پاسخگو باشد. من می‌بینم که او شرم خود را در آغوش گرفت و با این کار به یک افتخار دست یافت. اعتراف به اشتباهاتشْ، اصلی بود که به زندگی بر اساس آن افتخار می‌کرد.

از آن زمان، من می‌خواستم مانند استادم باب، شریف و صادق باشم. وقتی مانند باب قدرت داشته باشم، از مسئولیت‌پذیری کمی لذت می‌برم.

وقتی به دوری از شرم ادامه می‌دهیم، در اعماق وجودمان می‌دانیم که چیزی به طرز وحشتناکی اشتباه است. عزت‌نفس ما در سطحی میان بسیار بالا تا بسیار پایین در نوسان است و هرگز بر روی حد وسط واقع‌بینانه قرار نمی‌گیرد. منزوی می‌شویم و منزوی می‌مانیم، زیرا ضربه‌هایی که می‌خوریم را قبول نداریم. جبران نمی‌کنیم، تغییر نمی‌کنیم؛ در واقع، به‌جای تغییر، از سرزنش پرهیز می‌کنیم یا سعی می‌کنیم اهمیت ندهیم. ما از اشتباهاتمان درس نمی‌گیریم ما دوستان خوبی نیستیم. نمی‌توان به ما اعتماد کرد.

وقتی شرم را می‌پذیریم و جبران می‌کنیم، لذت مسئولیت‌پذیری به لذت دوستی و افتخار بدل می‌شود.

 

فقط مقدار مناسب

شرم شاید سخت‌ترین احساس ما برای مدیریت باشد. خیلی کم باعث ایجاد بی‌رحمی و رفتار ضداجتماعی می‌شود. بیش از حد باعث ایجاد نفرت از خود و دفاع‌های سمی، سرزنش‌کننده و فرافکنانه می‌شود. بسیاری از متخصصان سلامت روان از این نظریه انتقاد کرده‌اند و به من گفته‌اند که شرم فقط سمی است. مطمئناً شرم اغلب سمی است. افراد خوب را می‌توان به‌سرعت با شرم فلج‌کننده از پای در آورد. افراد نابالغ با فرافکنی سرزنش به دیگران از خود در مقابل شرم همراه با خشم محافظت می‌کنند.

ما به شرم نیاز داریم، اما فقط به‌اندازه کافی برای ارتقای مسئولیت‌پذیری، رشد و تغییر نیاز داریم. بیشتر از آن موجب می‌شود به لحاظ هیجانی بیمار شویم. همه ما می‌توانیم زمان‌هایی را به یاد بیاوریم که بیش از حد احساس شرم داشته‌ایم. ما می‌توانیم این را در دیگران ببینیم. یکی از واضح‌ترین مثال‌ها در ورزش زمانی اتفاق می‌افتد که یک ورزشکار مرتکب اشتباه شود و از خودش عصبانی شود. این در هر مسابقه‌ی لیگ کوچک فوتبالی اتفاق می‌افتد. وظیفه‌ی مربی دور کردن توجه ورزشکار از اشتباهی‌ست که مرتکب شده بود، و دادنِ تمرکزِ دوباره به ورزشکار، و بازگرداندن او به واقعیت مسابقه بعدی است. شرم بیش از حد ورزشکار را ناتوان می‌کند. تنها چیزی که لازم است شرمی کافی است تا ورزشکار به‌خاطر داشته باشد،  بیشتر تمرین کند تا این حوزه‌ی مهارتی به یک شایستگی خیلی زیاد تبدیل شود.

نداشتن شرم تنها باعث ایجاد تکبر و استحقاق فرضی برای موفقیت می‌شود. بخشش برای کسی که شرم ندارد تنها منجر به شکست و بیگانگی[26] بیشتر می‌شود. وظیفه همه ما تبدیل شرم به انرژی سازنده‌ی مثبت است. بارِ بیش از اندازه‌ی شرم می‌تواند انجام این کار را غیرممکن کند.

 

شرم و اعتیاد

شرم همراه با ترس می‌تواند منجر به یک اعتیاد شود، میل اجباری برای فرار به سمت اعتیاد مثلاً به الکل، کار، رابطه جنسی یا ورزش، و اجتناب از درد شرم. توجه به ارتباط قوی میان شرم و اعتیاد مهم است.

 

حل و فصل شرم

در حال حاضر، به نظر من شما بیش از یک تصور از نحوه‌ی رفع شرم در اختیار دارید. کتاب شرم و غرور[27] ناتانسون[28] در سال 1992 زنجیره حل‌وفصلی را پیشنهاد می‌کند که از آن هر یک از این دو احساس می‌توانند در دیگری حل شوند. اما قبل از این‌که حل شرم را با شادی بررسی کنیم، بیایید سایر هیجانات را به‌عنوان گزینه‌های حل‌کننده در نظر بگیریم.

البته همه‌ی هیجانات یکدیگر را حل می‌کنند. هر هیجانی شما را برای لحظه‌ای از شرم خارج می‌کند. اما هر هیجانی که در کنار شرم قرار می‌گیرد، از شرم خارج نمی‌شود و به فضای هیجانی جدیدی منتهی نمی‌شود.

به‌عنوان‌مثال، ترس شرم ما را حل می‌کند، اما احتمالاً ما را دوباره به شرم باز می‌گرداند، زیرا ممکن است از ترسیدن خجالت بکشیم. غم حاوی بسیاری از دردهای شرم است. حتی اگر غم، شرم را برطرف کند، باز هم در یک گودال هیجانی دردناک هستیم.

خشم؛ اکنون هیجانی وجود دارد که گاهی اوقات می‌تواند شرم را حل کند. اما دستیابی به خشم از شرم اغلب دشوار است. اگر از شرم به خشم برسیم، احتمالاً از روی خشم کار احمقانه‌ای انجام می‌دهیم و دوباره دچار شرم می‌شویم.

در اینجا مثالی از نحوه عملکرد مؤثر خشم آورده شده است. همسرم، ماریتا، از زمانی می‌گوید که در فینال تاریخ جهان شرکت می‌کرد. او آلمانی‌الاصل است و سؤالی که از او خواسته شد به آن پاسخ دهد این بود: «چرا هیتلر در آلمان ظهور کرد؟» او از تجربه خود هنگام خواندن این سؤال به من گفت.

او گفت: «من یکه خوردم». «این تنها باری بود که این اتفاق برای من افتاد. نتوانستم بنویسم، نمی‌توانستم فکر کنم، نتوانستم ادامه بدهم. از اتاق خارج شدم. شرمنده بودم که از یک خانواده آلمانی آمده‌ام. بعد، عصبانی شدم. از خودم عصبانی شدم که در این مسیر این‌گونه غافل‌گیر شدم. از پدر و مادرم که به من آلمانی یاد دادند عصبانی شدم. من از آلمانی‌ها عصبانی شدم که این‌قدر سفت و سخت هستند و به‌راحتی به اشتباه کشیده می‌شوند. من آن‌قدر عصبانی شدم که شرم خود را از آلمانی بودن فراموش کردم و دوباره به آن آزمون رفتم و به آن سؤال پاسخ دادم».

بسیاری از ما، وقتی دچار شرم می‌شویم، اعتمادبه‌نفس دسترسی به خشم را نداریم. اما وقتی می‌توانیم، خشم می‌تواند کمک قابل‌توجهی به ما کند. به یاد داشته باشید، خشم احمقانه است. تحریف‌های شناختی ایجاد می‌کند و رفتار از روی خشم ممکن است باعث شرم بیشتر شود.

سوپرایز شدن[29] کمک خواهد کرد که ما برای لحظه‌ای از شرم خلاص شویم. اما ما به مکانی هیجانی نیاز داریم که در هنگام پرسیدن سؤال «چه خبر است» به سمت آن حرکت کنیم. پس از پاسخ به سؤال سوپرایزکننده و دانستن این‌که چه اتفاقی در حال رخ‌دادن است، اغلب بلافاصله در گودال شرم خود می‌افتیم.

علاقه / تهییج / میل[30] می‌تواند شرم را با منحرف‌کردن ما برای لحظه‌ای به سمت یک ابژه‌ی میل[31] حل کند. اما به‌محض سیرشدن، جریانِ پنهان شرم می‌تواند در مرکز ذهن و بدن ما قرار گیرد. چشمان ما دوباره به پایین نگاه خواهند کرد. سرمان آویزان خواهد شد و با یادآوری کاستی‌هایمان، چشمانمان به سمتی دیگر نگاه خواهد کرد. این همان مسیر اعتیاد است. علاقه/تهییج/میل می‌تواند به وسیله‌ای برای خروج از شرم تبدیل شود اگر ابژه‌یِ علاقه ما این باشد که یاد بگیریم چگونه بهتر عمل کنیم و چه‌کارهایی برای جبران آن لازم است.

خواب/آرامش/خلسه[32] می‌تواند با پرت‌کردن حواس، ما را از شرم برهاند. اما گاهی اوقات، در طول خواب، رؤیاهای ما فقط شرم، و ترس ما از شرم را تکرار می‌کنند. وقتی از خواب بیدار می‌شویم، شرم می‌تواند هیجانی باشد که از خواب بیدار می‌شویم تا احساسش کنیم.

انزجار[33]، مانند خشم، می‌تواند در رفع شرم مفید باشد. اغلب شرم محصول مراقبت بیش از حد است. شرم به این روش استفاده می‌شود؛ احساسات غیرقابل قبول برای افرادی که می‌خواهیم راضی‌شان کنیم را از بین می‌برد. صدای ذهنی ناگفته ما کلماتی مانند: «به‌اندازه کافی پر شدم»، «می‌خواهم بالا بیارم »،«خیلی خوردم» این حرف‌ها نشان می‌دهد که ما منزجر شده‌ایم. ما به‌اندازه کافی از چیزی که یکی به ما غذا می‌دهد خورده‌ایم. شرم می‌تواند ما را از صحبت‌کردن و گفتن «نه» باز دارد؛ درحالی‌که این دقیقاً همان چیزی است که باید بگوییم. در این شرایط، انزجار یک راه‌حل عالی برای شرم است. اما مانند خشم، زمانی که دچار شرم می‌شویم، به‌ندرت در موقعیتی قدرتمند هستیم که بتوانیم انزجار را در خود ایجاد کنیم. انزجار مانند خشم از تفکر مقوله‌ای استفاده می‌کند. فکرکردن در چارچوب محدودیت‌ها[34] اغلب می‌تواند ما را به اشتباهات جدی و بازگشت به شرم بکشاند.

هیجانی که باقی می‌ماند شادی است. غرور نوعی شادی است. تعداد کمی به طور شهودی انتظار دارند که مسیر هیجانی سالم از شرم، شادی باشد. بااین‌حال این‌گونه است. و این تنها گزینه واقعی برای بهزیستی هیجانی است. اما برای کارکردن با این پازل باید بالغ باشیم.

بسیاری از مراجعان قادر به طی‌کردن سفر از شرم به شادی نیستند. آنها می‌ترسند که شرم و شادی آن‌قدر دور باشد که نتوانند تصور کنند چگونه ممکن است چنین سفر هیجانی را انجام دهند. اگر این احوالات، مراجعان ما را توصیف می‌کند، اولین وظیفه ما این است که انرژی خود را صرف توجه به نقاط قوت آنها کنیم، تا زمانی که آنها به‌اندازه کافی قوی شوند یا رابطه ما با آنها به‌اندازه کافی قوی باشد که بتوانیم مهارت پردازش شرم را به آنها آموزش دهیم.

از سوی دیگر، مراجعان ما ممکن است قادر به ‌مواجهه با شرم باشند. این امر مستلزم شجاعت و قدرت هیجانی است. اگر باور داشته باشیم که مراجعان ما دارای این کیفیت هستند، می‌توانیم به آنها کمک کنیم شرم را به شادی تبدیل کنند.

پیش از هر کاری، ما باید به مراجعان خود از طریق ترس از احساس گناه کمک کنیم و آنها را تشویق کنیم که به خود افتخار کنند، چراکه تصمیم به تجربه‌ی احساس گناه گرفته‌اند. احساس گناه تنها یک چیز در مورد هسته‌ی یک شخص می‌گوید، این‌که فردی که احساس گناه می‌کند، قادر به عشق‌ورزیدن و مهربانی‌ست. این چیزی است که همه ما باید بخواهیم و همه‌ی ما خطا می‌کنیم؛ هیچ کس از خطا کردن مبرا نیست. یک فرد شریف مسئولیت رفتار خود را بر عهده می‌گیرد و دردی را احساس می‌کند که او را برای تغییر تحریک می‌کند.

اغلب اوقات یک تعامل والد/فرزند ممکن است به این صورت باشد:

کودک: متأسفم به‌خاطر ردپای گِلی که در خانه درست کردم مامان.

والد: تأسف، بله، این چیزی است که تو داری، تأسف. هیچ‌چیز جز یک تأسف، آفرین به هیچی، به جز این‌که بگویی «متأسفم».

در تعامل فوق، مادر به‌خاطر مسئولیت کاری که کودک انجام داده است به او پاداشی نداد. در عوض، «متأسفم» او به ابزاری تبدیل شد که مادرش برای ترور شخصیت او از آن استفاده کرد.

من تعامل زیر را ترجیح می‌دهم:

کودک: متأسفم به‌خاطر ردپای گِلی که در خانه درست کردم مامان.

والد: از تو متشکرم که حاضری قدم برداری و بگویی: «متأسفم». این کار شجاعت می‌خواهد، و من برای آن به تو احترام می‌گذارم. اما فقط «متأسف» بودن تو، تو را از این مخمصه خلاص نمی‌کند.

کودک: می‌دانم. من جارو را برمی‌دارم و این کثیفی را تمیز می‌کنم، چون من آن را درست کردم.

والد: ممنون پسرم. این مهربانی تو را نشان می‌دهد. خوشحالم که این‌گونه جواب دادی، من به تو افتخار می‌کنم که از آن دسته پسرهایی هستی که بهانه نمی‌آورند. او به کارهایی که انجام داده نگاه می‌کند و مسئولیتش را می‌پذیرد. این شخصیت است پسرم، و به نظر می‌رسد تو آن را داری. من به تو افتخار می‌کنم. من بیشتر از هر نمره‌ی «بیست»ی که ممکن است در کارنامه داشته باشی به آن افتخار می‌کنم!

چیزی که ما می‌خواهیم فرزندان و مراجعانمان یاد بگیرند، همان چیزی‌ست که گاهی اوقات در یک بازی بسکتبال وقتی بازیکنی پاس بد می‌دهد، می‌بینیم. درحالی‌که به زمین مسابقه باز می‌گردد، می‌گوید: «تقصیر من است». همه‌ی ما کسی را تحسین می‌کنیم که شانه‌های پهنی دارد و آن قدر قوی است که بتواند سرزنش‌هایی را که شایسته آن است به دوش بکشد.

ما برای احساس گناه به قدرت نیاز داریم. اگر کسی تظاهر کند که متأسف است و درد سنگین مربوط به «تأسف» را تحمل نمی‌کند، آن فرد مانند یک آدم ضداجتماعی سوءاستفاده‌گر رفتار می‌کند که کنش یا دیدگاه خود را پس از احساس گناه ناشی از رفتاری، تغییر نداده است. درد این احساس گناه در نهایت باعث تغییر رفتار و نگرش ما خواهد شد. اما ما باید شهامت احساس این درد را داشته باشیم.

این همان چیزی است که ما باید به مراجعان خود کمک کنیم تا یاد بگیرند: این افتخارْ در احساس گناه پنهان است و رشد می‌تواند ناشی از داشتن شجاعت احساس شرم باشد. احساس غرور و افتخار مظهر شادی است. هیچ لذتی رضایت‌بخش‌تر از پیروزی ناشی از خویشتن‌داری و مسئولیت‌پذیری شخصی نیست.

پیشنهاد می‌کنیم مقالات «هیجان در مغز و بدن» و «ترس: نیمه‌ی دیگر جنگ و گریز» را هم مطالعه کنید.

منبع:

این مقاله ترجمه قسمت‌هایی از بخش دهم کتاب زیر است.

McMillan, D. W. (2007). Emotion rituals: A resource for therapists and clients. Routledge.

Photo: Allan Davidson

ویراستار علمی: بهار آیت‌مهر


[1] Approach

[2] Withdrawal

[3] Coy

[4] Embarrassed

[5] Shy

[6] Contrite

[7] Loss of face

[8] Alienation

[9] Socialization

[10] The good of the whole

اصل اساسی برای داشتن یک زندگی سالم، به هم پیوسته و در وحدت و هماهنگی؛ و نسخه‌ای برای سلامتیِ نهایی، اساسی و یکپارچگی است (مترجم).

[11] Sense of self

احساسی که فرد در مورد هویت خود، هدایت خود، و منحصر به‌فرد بودن خودش تجربه می‌کند (واژه‌نامه‌ی انجمن روان‌پزشکی آمریکا، ۲۰۱۸) برای سهولت در فهم متن فارسی این عبارت را «هویت» ترجمه کردم.

[12] Lindsay

[13] Self-improvement

[14] Core of our essential self

[15] Should monster

[16] Compulsive-addictive behavior

[17] در متن اصلی از عبارت چسب انسانی استفاده شده است (مترجم)

[18] Notting Hill

[19] Hugh Grant

[20] Julia Roberts

[21] Joy

[22] Buddha’s grandfather

[23] Ontogeny

منشا بیولوژیکی و رشد یک ارگانیسم فردی از لقاح سلول تخم تا زمان مرگ؛ آنتوژنز نیز نامیده می‌شود (مترجم؛ واژه‌نامه انجمن روان‌پزشکی آمریکا، ۲۰۱۸)

[24] Phylogeny

منشاء تکاملی و توسعه یک گروه خاص از موجودات؛ فیلوژنز نیز نامیده می‌شود (مترجم؛ واژه‌نامه انجمن روان‌پزشکی آمریکا، ۲۰۱۸)

[25] Zeitgeist

روح یا خلق و خوی تعیین کننده یک دوره‌ی خاص از تاریخ که توسط عقاید و باورهای آن زمان نشان داده شده است. منظور مولف این است که نوشتن در مورد هیجانات به عنوان طرح درمانی در روح حاکم بر این جهان است و اگر او ننویسد بالاخره کسی در این باره خواهد نوشت (مترجم).

[26] Estrangement

[27] Shame and Pride

[28] Nathanson

[29] Surprise

[30] Interest/excitement/desire

[31] Object of desire

کسی یا چیزی که پاسخی برای میل ما تلقی می‌شود (مترجم).

[32] Sleep/relaxation/trance

[33] Disgust

[34] Thinking in boxes