بسیاری از رفتارهای ما تا زمانی که نتوانیم ایده‌ی اصلی در مورد نحوه ساخت انسان را در نظر بگیریم، برایمان معنادار نیست: ایده اصلی این است که بیولوژیِ ما بقا را بر خودآگاهی ارجح می‌داند. به عبارت دیگر، مهم‌ترین اولویت برای اعضای گونه‌ی ما، زندگی کردن و ادامه دادن است، نه مکث کردن و درک و بررسی. اگر هر فردی
عمومی
وقتی به این موضوع فکر می‌کنیم که «با زندگی خود چه کار کنیم؟»، اغلب با انتخابی بسیار ناراحت‌کننده میان دو مسیر مواجه می‌شویم: مسیر پرشور (مبتنی بر میل و علاقه) در مقابل مسیر امن. دومی شامل تسلطِ آهسته بر یک حرفه‌ی قابل اعتماد است؛ ما خسته و کسل خواهیم شد، اما می‌دانیم که هرگز اخراج نخواهیم شد. اما مسیر اول
عمومی
یک نوع عاشق وجود دارد که هرگز به اندازه‌‌ی زمانی که طرد شده باشد، در عشق‌ورزی مصمم و ماهر نیست! شریک عاطفی او، پس از تحمل یک دوره‌ی طولانیِ بدقلقی، بدخلقی و یا رفتار عجیب و غریب یا دشوار، بالاخره جانش به لبش می‌رسد و تصمیم به خاتمه‌ی رابطه می‌گیرد. در این مرحله ممکن است انتظار داشته باشیم که عاشقْ
عمومی
سپس، متاسفانه در کمال تعجب، متوجه می‌شویم که به‌رغم برخی نشانه‌هایِ اولیه‌ی بسیار واضح، بار دیگر دقیقاً در رابطه با همان فردی هستیم که از آن وحشت داشتیم: یک بی‌وفایِ دیگر! بی‌احساس و غیرصمیمیِ دیگر! به درستی که ما به دلیل این بدشانسی، مستحق ترحم و دلسوزی هستیم. اما یک احتمالِ پیچیده‌تر دیگر وجود دارد: شاید افرادی که به آن‌ها
عمومی
مدرس دوره: بهار آیت‌مهر
شروع دوره: ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دوره های تخصصیودوره‌ها
برای بسیاری از ما، عده ی اندکی به اندازه افراد اجتنابی جذاب هستند. کسانی (افراد اجتنابی) که همیشه کمی مرموزند. آن‌قدر کم صحبت می‌کنند که اصلا متوجه نمی‌شویم کسی دور و اطراف ماست. در چشمان‌شان نگاهی دور همراه با حزنی ویژه نشسته است. اندوهِ جانشان را حس می‌کنیم و تمنای لمسش را داریم، اما هرگز نمی‌توانیم به آن اندوه راه
عمومی